جستاری بر تصویرگری کتاب‌های مدرسه؛

از قالبِ پنیرِ زاغ، تا نیمروی کوکب خانم

10 مهر 1391 ساعت 11:40

همه ما اولین روز از کلاس درس را به خاطر داریم. روزی که خیال می‌کردیم بزرگ‌ شده‌ایم و از آن روز به بعد، مونسمان کتاب‌های درسی‌مان شد و به راستی از کودکی فاصله گرفتیم.



حالا هر بار که کتاب‌های درسی را ورق می‌زنیم، جمله ای مشترک را به زبان می‌آوریم، یادش بخیر، کتاب‌های ما با این که برگه‌هایش کاهی بود، با اینکه کوچک‌تر بود، اما انگار دوست داشتنی‌تر بود!
شاید آن‌ روزها که پشت نیمکت‌‌های چوبی مدرسه می‌نشستیم، درس را واژه به واژه پس از معلمانمان تکرار می‌کردیم و گاهی لباس‌هایمان به میخ‌های نیمکت کهنه چوبی‌مان گیر می‌کرد و چروک می‌افتاد، حتی یک لحظه هم به مردان پشت کتاب‌هامان هم فکر نمی‌کردیم. برخی‌مان حتی خیال می‌کردیم که این تصاویر از اول توی کتاب‌ها مان بودهو تنها نوشته‌ها که نامی در بالای خود داشتند، به کسی تعلق دارد. 

هنوز هم وقتی گوشه و کناری از شهر تصویری از کتاب دبستانمان می‌بینیم، یاد بازی‌های مدرسه، اخم گاه‌به گاه معلم، و تخته‌سیاه خاکستری‌شده از نوشته‌های پی در پی روی آن، می‌افتیم. 


اما در همین گوشه‌و کنار شهر آدم‌هایی بودند که از صبح‌دم تا نیمه‌شب روی صندلی از رنگ ‌و رخ افتاده‌ای می‌نشستند و برای کلاغ و زاغ تصویرهایی آشنا می‌کشیدند. نیمروی خوش رنگ‌ و لعاب کوکب خانم را و عباس را، این مرد ها به راستی برای ما زندگی را نقاشی می‌کردند. هیچ‌کس نمی‌داند، شاید این مردهای پنهان خود نیز به نقش‌هاشان خو می‌گرفتند و گاه با شخصیت‌های داستانشان خیالبافی می‌کردند. یادش بخیر، کتاب‌های مدرسه به راستی کتاب خاطرات همه بزرگترهای امروز است. 



هنوز هم بسیاری از ما تصور نمی‌کنیم که نقاشی‌های کتاب‌های دبستان چگونه هم برای ما لذت‌بخش بود و هم برای کودکی در حاشیه خلیج فارس و هم برای کودکی در روستاهای جنگلی گیلان! برای همه ما سبب خاطراتی بود و امروز به خاطرات جمعی‌مان بدل شده. همه ما با دیدن کتاب مدرسه یاد روزی می‌افتیم که بابای پیر مدرسه با متانت همیشگی‌اش در کلاس را باز کرد. در اندکی غر و لند کرد و بعد ساکت شد، مثل ما و بعد کتاب فارسی و حساب و علوم را با همان سکوت پر معنا سر میز، جلو تک‌تک ما گذاشت. ما هم بعد از رفتنش تند و تند کتاب را ورق زدیم و تصاویر کتاب‌های خاکی رنگمان را با کنجکاوی نگاه کردیم. حتی خیلی‌ها مان وقتی به خانه رفتیم دوباره روی اولین فرش نزدیک به در ورودی نشستیم و دوباره کتاب‌ها را از کیفمان بیرون ریختیم و آن‌ها را با اشتیاق ورق زدیم. حالا پس از سال‌ها هنوز هم با دیدن کتاب‌هامان با همان اشتیاق آن‌ها را ورق می‌زنیم.و یک سول مبهم را تدائی می‌کنیم، چرا کتاب‌های بچه‌های امروز این زیبایی و نزدیکی نوستالژیک را ندارد؟ 

حقیقت این است که تصویرگران کتاب‌های مدرسه ما آدم‌های بزرگی بودند که نه تنها برای کودکی‌مان عمر خود را سپری کردند، که حتی از خواب شب هم بخاطر کتاب‌هامان گذشتند. شاید چیزی که امروز رنگ و لعاب از کتاب بچه ها گرفته است، عشقی باشد که این مردان گم نام به بچه ها داشتند.
در واقع بی اغراق باید گفت، تصویرسازی به سبب آن‌که مخاطب را در مرکز توجه قرار می‌دهد، کاری بس دشوار است و بی عشق نا ممکن.شاید بهتر است این نکته را بدانیم که تصویرسازی کتاب‌های کودک بسیار دشوار است. فارغ از آن‌که چون گونه‌های دیگر هنر هوش فراوان می‌خواهد و نیازمند اندیشه خلاق است، به غایت حساس و خطاناپذیر است. 

بخصوص که مخاطبانشان بسیار هوشمند و دقیق‌اند، خلاقانه می‌اندیشند، با ظرافت نگاه می‌کنند و بسیار اثرپذیر و حساس‌اند.تصویرگران به راستی معلمان پنهان بچه‌ها هستند.فرهنگ‌سازانی که رنگ دستمایه خلق تصاویرشان است و جز لذت و شادی بچه‌ها به چیزی نمی‌اندیشند. 

تصویرگران به راستی رسالتی سنگین بر دوش می‌کشند، گاه با شرایط دشوار حیات می‌جنگند و درآمدی کم‌تر از شایستگی اندیشه‌شان بدست می‌آورند. و در این میان هیچ‌چیزی جز عشق وافرشان به هنر آن ها را استوار نگه نمی‌دارد. اما کمتر کسی نام یک تصویرگر را میان جلد کتاب‌های مدرسه می‌خواند، این شاید نه از کم توجهی و بی مهری، که از مشغله‌های فراوانمان باشد که معلم‌های بزرگ خود را کمتر به خاطر می‌آوریم. گرچه این درد مدت‌هاست دامن‌گیر ماست نه تنها نام تصویرگران را نمی بینیم، گاهی نام نویسنده را هم نگاه نمی‌کنیم.کتاب‌های داستان را گاهی بی سلیقه بر می‌گزینیم و گاه حتی به آن نمی‌اندیشیم که هر تصویری را به چشم کودکانمان میهمان نکنیم.یادمان می‌رود که بچه ها بسیار هوشمند و اثرپذیرند.کوچک‌ترین حالات در ذهنشان ثبت می‌شود و بر گوشه‌گوشه زندگی‌شان اثرگذار است. 

به هر روی آن‌چه امروز در کتاب‌های مدرسه می‌بینیم، همان تصاویر آشنایی نیست که لابه لای کتاب‌های خودمان بود. منوچهر درفشه، تصویرساز کتاب‌های مدرسه در میان سال‌های دهه ۶۰ که این روزها با بیماری پنجه در افکنده است، و دیگر چند سال است که دست به قلم نبرده، معتقد است: «بچه ها بسیار هوشمند و دقیق‌اند. بسیار حساس‌اند و نمی‌توان هر تصویری را به خوردشان داد. آن‌ها نیازمند شناخت محیط‌ اند و به همین سبب نمی‌توان نگاه آن‌ها را به انتزاعی خام دستانه جلب کرد. فکر می‌کنم سخت ترین جای ماجرا آن‌حاست که باید تصویری بسازی که هم برای کودکی مرفه در شهری چون تهران جذاب باشد و هم برای کودکی در دورترین نقاط روستا و این به سهولت امکان‌پذیر نیست.» 

این هنرمند تصویرساز می‌گوید: « تصویرسازیهایم برای کودکان و در میان کتاب‌های مدرسه آن‌ها واقع گرایانه‌ بود. حس می‌کنم بچه ها این گونه تصویرسازی را بسیار دوست دارند. چراکه با آن‌چه در دنیای واقع می‌بینند هم‌خوان است. به باور من نمی‌توان شناختی را که از طریق واقع گرایی به کودک منتقل می‌گردد، از طریق انتزاع در فرم به او داد.»
مینا عبدی


کد خبر: 47030

آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcdzz0o.yt05s6a22y.html

هنر نیوز
  http://www.honarnews.com