نگاهی به فیلم «بمب یک عاشقانه»

معادی با مصلحت‌اندیشی حقیقت را ذبح می‌کند/ از کاراکترهای بی‌هویت تا داستان های فرعی آبکی!

15 بهمن 1396 ساعت 12:20


ای‌کاش معادی کمی کتاب‌ها و حتی صوت‌های شریعتی را دقیق‌تر مطالعه می‌کرد، تا شاید می‌فهمید، حقیقتی که در جنگ به خاطرِ مصلحت‌اندیشی ذبح‌شده مسئله‌ای فراتر از یک کمدی نازل و کش‌دار است.

معادی برای مصلحتِ خود و فروشِ بیشتر، خشونت را مانند فیلم‌های دهه ۶۰ که دشمن را احمق فرض می‌کردند، «حقیقتِ خشونت» را برای خندهِ بیشتر ذبح می‌کند و آن را تنزل و کوچک نشان می‌دهد، البته کارگردان در حرف های خود بیانِ خشونت را انکار می کند، اما کاراکتر ها، چیز دیگری را نمایان می کنند، «بمب یک عاشقانه»، شوخیِ بیش نیست، معادی تجربه امروز را سندی برای دیروز قرار می‌دهد، و با ترس که شاید از ندانستن سرچشمه می‌گیرد از کنارِ سختی‌های جنگ به‌راحتی گذر می‌کند، همه‌چیز مصنوعی است از تراولینگ ابتدایی تا پناه بردن به پناهگاه با آن آهنگ خنده‌دار، به همین دلیل خشونت و عشقِ ظاهری فیلم هم قلابی از کار درمی‌آید، آخرین اثر معادی مطمئناً از «برف روی کاج‌ها» جلوتر است، اما چگونه می‌شود مجموعه‌ای که جمعاً ۲۲ سیمرغ در کارنامه خود دارند، این‌گونه بازی‌های آشفته، طراحی صحنه مصنوعی و جلوه‌های ویژه بصری نامعقول ارائه دهند.

علت مشخص است، اما بگذارید قبل از آن، مسئله‌ای را بازگو کنم، سال ۹۳ کتابی منتشر شد با درون‌مایه «دفاع مقدس» و اتفاقاً در باب «خشونت»، اما نویسنده آن‌قدر کار را به «نمادگرایی» کشاند تا از ذوق‌زدگیِ هوشِ خود در این نمادگرایی، هدفِ اصلی‌اش که جنگ و خشونت بود را فراموش کرد!

معادی هم‌چنین رفتاری می‌کند، او سرخوش از این نمادگرایی بیشترین زمان خود را به‌جای آنکه به روابط و شخصیت‌سازی در فیلم‌نامه ببخشد به طراحی دکوپاژ اختصاص داده است، اما با فیلم‌نامه‌ای ناقص، «موسیقی»، «جلوه‌های ویژه» و حتی دوربینِ «کلاری» هم دیگر نمی‌تواند کمک کند، مثلاً باز شدنِ نامه عاشقانه زمانی که دوربین پاک شدن مرگ بر آمریکا را از روی دیوار نشان می دهد و یا ردوبدل نوارهای موسیقی در نمایی با پر کردنِ گونی‌های خاکی، مخاطب تا دلش بخواهد نماد در فیلم موجود است، نماد هایی که شاید باعث رضایت کارگردان شود، و مخاطب هم از این رمزگشایی بادی در غبغب بی اندازد و سر کیف بیاید، اما فضای خشن دهه ۶۰ نیازی به این‌همه شعار وبازی با نما نداشته است، البته معادی هم این را به‌خوبی می‌داند زیرا در سکانسی که شخصیت سعید با چهره‌ای از «گوییدو» و دوچرخه‌اش در فیلم «زندگی زیبا» ی «روبرتو بنینی» از مدرسه فرار می‌کند تا خانه موشک خورده را از نزدیک ببیند و برای خود «ترکشی» جور کند، زمانی که به صحنه می‌رسد، چهره دیگری از جنگ را می‌فهمد، تا مخاطب کمی نزدیک احساس درونی سعید با نما «کلوژآپ» و اشک‌های او شود، اما معادی همه این‌ها را تقلیل و نابود می‌کند، کارگردان پز درام می‌دهد، اما جلوتر نمی‌رود، او بیشتر دوست دارد سیامک انصاری «کمدی استند آپ» بازی کند تا تماشاگر در سینما بخندد تا بعدها در کارنامه خود فیلم پرفروش هم داشته باشد.

فیلم «بمب یک عاشقانه»، کاراکترهای بی‌هویت ‌دارد، «ایرج» معلمی که مشخص نیست دانش آموزان را دوست دارد یا نه، با چوب و گچ و پس‌گردنی از خجالتِ بچه‌ها درمی‌آید، اما از برخوردِ ناظم و یا مدیر با دانش آموزان ناراحت و یا میانجی‌گری می‌کند، پزِ اخلاق می‌دهد اما ضدِ آن رفتار می‌کند، افسر سؤال می‌پرسد، از برخورد آن ناراحت می‌شود، اما او حق دارد در قضاوت برای دفترِ گمشده بی‌ادبی کند، «میترا» و یا همان «مینا» ی «رگ خواب» حتی با همان لباس‌ها آشفته‌تر است، بیشترِ مواقع سکوت می‌کند، سه سال است که ازدواج‌کرده‌اند اما دریغ از یک گفت‌وگو ساده، انگار همه در فیلم منتظر ماندن تا «صدام یزید کافر» موشکی بی اندازد تا مشکلاتشان حل شود، البته مشکلات به‌اندازه داستان‌های فرعی آبکی است.

اما «عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو»، اثر «بمب یک عاشقانه» برعکس بسیاری از فیلم‌های ایرانی کم دیالوگ است و برعکس بسیاری از آثار ایرانی از کودک به‌خوبی استفاده کرده است و به نظر نگارنده «ارشیا عبداللهی» می‌تواند یکی از گزینه‌های کاندیدای بازیگر نقش «مکمل مرد» معرفی شود.

درهرحال ای‌کاش معادی کمی کتاب‌ها و حتی صوت‌های شریعتی را دقیق‌تر مطالعه می‌کرد، تا شاید می‌فهمید، حقیقتی که در جنگ به خاطرِ مصلحت‌اندیشی ذبح‌شده مسئله‌ای فراتر از یک کمدی نازل و کش‌دار است.


کد خبر: 96005

آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcjiyeh.uqemyzsffu.html

هنر نیوز
  http://www.honarnews.com