کودک و جامعه
نگاهی به نمایش «شهر بی‌گدا» به کارگردانی نرگس اصغری
کودک و جامعه
جمعی از بازیگران قرار است روایتی را برای مخاطب بیان کنند، روایت شهر بدون گدا، رجب گدا وارد می‌شود و داستان زندگی او را می‌شنویم جوانی که از آهنگری به دلیلی ساده اخراج می‌شود، شکستن کوزه صاحب کار. بررسی یک معضل اجتماعی و تاثیر جامعه در تحول شخصیتی افراد.
 
تاريخ : يکشنبه ۶ دی ۱۳۹۴ ساعت ۱۲:۲۸
در ظاهر شاید گفتن داستان پسری که از کار اخراج می‌شود و به دلیل دلسوزی مردم بی‌خرد وارد گدایی می‌شود مقداری برای کودکان امروز از هیجان و جذابیت کافی برخوردار نباشد چون قطعا کودکانی که برای دیدن نمایش آمده‌اند با کودک داخل بازی همزاد پنداری درونی نخواهند داشت آن‌ها می‌آیند تا از رفتار آدمیان اطراف وی درس بگیرند درسی مانند از روی دلسوزی کار‌های بدون فکر انجام ندهیم. پس برای پی بردن به مضمون نیازمند ذهنی هستیم که مقداری هر چند اندک تحلیل گر شده باشد، ذهنی که ارتباطات تصویری و کنایه‌ها را با صورت بیرونی آن مرتبط سازد پس به نظر، ما با یک نمایش با مخاطب سن دوازده تا شانزده سال یا‌‌ همان نوجوان رو به رو هستیم گرچه طراحی‌ها و المان‌هایی برای همراهی کودکان نیز در کار دیده می‌شود اما بحث ما بحث محتوایی اثر است. نمایش نامه‌‌ همان قالب آشنای کودکان دهه شصت را به عنوان چهار چوب برگزیده بیان حکایت یا پند و مثلی با شیوه آشنایی زدایی گروهی که مخاطب از بازیگر بودن آن‌ها مطلع است. شروع نمایش وظیفه همراه کردن مخاطب را با اشعار درست [شعر یک لشگر گدا از آقای زرویی نصر آبادی] و دیالوگ‌های مسجع و ریتمیک به خوبی انجام می‌دهد و مقداری خیال مخاطب را بابت جذابیت گفتاری و متنوع راحت می‌کند اما با پیش رفتن داستان دیگر خبری از دیالوگ‌های مسجع و اشعار دیده نمی‌شود و خاصیت رساندن مفهوم به صورت پر رنگی بازی‌های زبانی را در خود محو می‌کند. از لحاظ ساختاری و چهار چوب ایرادی دیده نمی‌شود روایت با مسیری منطقی تا درس گرفتن رجب و به کار برگشتن وی پیش می‌رود و رجب گدا تبدیل به آقا رجب می‌شود [برگشت شخصیت[. تاکید بر دیالوگ‌هایی همچون «مردم من رو گدا کردند» با خاصیت شعاری کردن اثر از ابهت نوشته و در ‌‌نهایت اجرا می‌کاهد در حالی که تمام روند اجرا و میزان‌ها و رفتار‌ها خود نشان دهنده تاثیر مستقیم جامعه بر رجب است دیگر نیازی به این گونه تاکید‌ها دیده نمی‌شود. و اما مباحث اجرایی. سادگی طراحی، لباس‌ها و صحنه با نوع حکایت و سبک نوشته همخوانی دارد، بازی در بازی‌ها با آکسسوار کوچک و تغییر‌های جزئی در لباس‌ها دیده می‌شود. فضاهای مختلف قرار است به وسیله لگو‌های بزرگ و به هم چسباندن و جدا کردن آن‌ها به وجود بیاید، این ایده خوبیست و خلاقیت را چاشنی کار خواهد کرد اما انگار در شهر بی‌گدا این ایده به صورت کامل پرورش پیدا نکرده است و در زمان‌های بسیاری بیننده شاهد شلوغی و در هم ریختگی این لگوهاست. شاید یک دلیل به هم ریختگی آن‌ها رنگ‌های زیادی و بی‌مورد لگو‌ها بود. اگربه استفاده از چند رنگ خاص و کابردی اکتفا می‌شد این درهم ریختگی بصری جبران می‌شد همانطور که آب انبار با لگو‌های آبی شکل گرفت تخت بیمارستان می‌توانست معجونی چند رنگ نباشد. و یا لگو‌هایی که در انتهای صحنه قرار بود نمایی دور از شهر و ساختمان‌هایش را بسازند به دلیل اینکه فضای این حکایت [شاگرد آهنگری، آب انبار، استفاده از کوزه] در ایران قدیم اتفاق می‌افتد می‌توانست به یک یا دو رنگ نزدیک به کاهگلی انتخاب شود چون شهر‌های سنتی عموما تک رنگ هستند ولی در این صحنه لگوهای مستطیلی و رنگا رنگ با ارتفاع‌های مختلف فضای کلان شهر‌ها با آسمان خراش‌هایش را تداعی می‌کرد که این در تناقض با حکایت بود مورد دیگر اینکه کاش از آن ساختمان‌ها و نمای شهری برای نشستن بازیگران استفاده نمی‌شد چون قرارداد ذهنی مخاطب آنرا به عنوان ساختمان پذیرفته [لا اقل در آن صحنه] و نشستن بازیگر بر روی آن قرارداد را عملا نقض می‌کند. لگو‌ها در هر تغییر صحنه یک المان می‌ساختند که برای القای فضا کافی به نظر می‌آمد [تنور، سر در شهر، تخت بیمارستان و....] اما برای در هم ریختگی لگو‌های دیگر و جا گذاری مناسب آن‌ها فکری نشده بود، این آشفتگی وقتی مخاطب در صحنه قاب عکسی نمایش را می‌بیند و صحنه از جایگاه تماشاگران بالا‌تر است عمق بیشتری پیدا می‌کند. در تعویض صحنه‌ها رجب با حرکت به دور صحنه یا شبیه آن گذر زمان یا تغییر مکان را نشان می‌داد و وقت برای بازیگردانان فراهم می‌شد تا صحنه جدیدی را بسازند اما در بسیاری موارد به دلیل جاگذاری بد رجب و سر در گمی بازیگردانان عامل اصلی که باید دیده می‌شد در شلوغی صحنه گم شده و نقطه دیدی که مد نظر کارگردان برای جهت دهی به تماشاگر بوده شکل نمی‌گرفت. برای هدایت بازیگران و فضا سازی توسط آن‌ها میزان سن‌های خلاقانه‌ای هم در کار بود و حداقل در هر صحنه ما با یک نوع آوری حرکتی هیجان زده می‌شدیم، موسیقی زنده و همخوانی بازیگران از نکات مثبت اثر و صحنه درگیری رجب با نفس خودش به نظر موفق‌ترین صحنه از لحاظ اجرایی برای انتقال بی‌نقص مفهوم به شمار می‌آید. در اجرا‌هایی که سادگی مبنای اجرا قرار گرفته و خبری از دکور و موسیقی‌های آنچنانی نیست قطعا تنها بازیگر است که باید مخاطب کم سن و سال و به طبع کم حوصله‌تر را هم گام با اثر پیش ببرد. بازی‌ها در شهر بی‌گدا انرژی لازم برای انتقال هیجان به کودک را دارا نبود این کمبود انرژی در تعویض صحنه‌ها به چشم می‌آمد و به جز یک بازیگر مرد که ریتم را در بدن حفظ کرده و با هیجان و موزون وظایفش را انجام می‌داد دیگران تنها مشغول جا به جایی بودند طوری که گویا خودشان دیده نمی‌شوند، بازیگران هنگامی که نقش داشتند بازیگران خوبی به نظر می‌آمدند اما همزمان با خروج از نقش گذشته و تا رفتن به نقش بعدی خنثی و خالی از انرژی بر روی صحنه حضور داشتند [فاصله گذاری و خارج شدن از نقش دلیلی بر‌‌ رها کردن تمام و کمال نمایش نیست، بازیگر تا زمانی که بر روی صحنه حضود دارد بازیگر است] در کل با وجود سادگی درست و فضا سازی‌های موجزو مفید و کامل بودن روایت، شهری بی‌گدا به نظر تاثیری که باید را بر روی مخاطب می‌گذارد، معدود شوخی‌های به کار رفته در اجرا درست زمان‌هایی است که مخاطب احساس کسالت می‌کند، پس تماشاگران تا انتهای نمایش همراه اثر می‌مانند حکایت گفتن و درس‌های اخلاقی برای کودکان در نمایش کا را هم برای نویسنده و هم برای گروه سخت می‌کند چون باید عاری از حس نصیحت و کلیشه باشد شهری بی‌گدا نشان می‌دهد خانم نرگس اصغری و گروهش در انجام این کار دشوار نا‌موفق نبوده‌اند و اینجای امید واری ست.

یادداشت: امین دلپذیر
کد خبر: 86768
Share/Save/Bookmark