خاك، خونْ آغشته لبْ تشنگان كربلاست
نگاهی بر اشعار کلاسیک عاشورایی؛
خاك، خونْ آغشته لبْ تشنگان كربلاست
عاشورا در ادبیات فارسی، نمونه‌های بی بدیل اشعار درخشانی است که کلمات آن، یکسره سوگوار غم عاشورایند و داغ این حزن، با خود به بیان می آورند.
 
تاريخ : شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۳ ساعت ۱۴:۴۹

در زیر، نمونه های این اشعار را که با تمام ابهت و شکوه این واقعه را به تصویر کشیده اند،بررسی می کنیم؛ 

سنایی غزنوی
 
پسر مرتضی، امیر حسین
كه چنویی نبود، در كونین
اصل و فرعش، همه وفا و صفا
عفو و خشمش، همه سكون و رضا
حبَّذا كربلا و آن تعظیم
كز بهشت آورد به خلق، نسیم
و آن تنِ سر بریده در گل و خاك
و آن عزیزان به تیغ، دلها چاك
و آن چنان ظالمان بد كردار
كرده بر ظلم خویشتن، اصرار


عمعق بخارایی 

به اهل قبله بر از کافران رسید آن ظلم
کز آتش و تف خورشید روی بسته گیاست
سواد ساحت فرغنه بهشت آیین
چو کربلا همه آثار مشهد شهداست
کز آب چشم اسیران و موج خون شهید
نباتهاش تبر و خون و خاکهاش حناست

ادیب صابر ترمذی 

به کربلا چو دهان حسین از او نچشید
همی دهند زبانها یزید را دشنام
در غزلی نیز :
آن عهد و وفای ما کجا شد
از هر دو دلت چرا جدا شد ؟
دی عادت تو همه وفا بود
امروز چرا همه جفا شد ؟
بر لشگر حسن پادشاهی
چونین شود آنک پادشا شد
تا تو بشدی , بشد قرارم
معلوم نمی شود کجا شد
هجران تو دشت کربلا بود
رو حصه من همه بلا شد
وز خون دو دیده رویم
چون حلق شهید کربلا شد

امیر قوامی رازی 

روز دهم ز ماه محرم به کربلا
ظلمی صریح رفت بر اولاد مصطفی
هرگز مباد روز چو عاشور در جهان
کان روز بود قتل شهیدان کربلا
آن تشنگان آل محمد اسیروار
بر دشت کربلا به بلا گشته مبتلا
اطفال و عورتان پیمبر برهنه تن
از پرده رضا همه افتاده بر قضا
فرزند مصطفی و جگر گوشه رسول
سر بر سنان و بدن بر سر ملا
عریان بماند پردگیان سرای وحی
مقتول گشته شاه سراپرده عبا
قتل حسین و بردگی اهل بیت او
هست اعتبار و موعظه ما و غیر ما
هر گه که یادم آید از آن سید شهید
عیشم شود منغض و عمرم شود هبا
در آرزوی آب چنوئی بداد جان
لعنت برین جهان به نفرین بی وفا
آن روزها که بود در آن شوم جایگاه
مانده چو مرغ در قفس از خوف بی رجا
با هر کسی همی تلطف حدیث کرد
آن سید کریم نکو خلق خوش لقا
تا آن شبی که روز دگر بود قتل او
میدادشان نوید و همی گفتشان ثنا
گویند کین قدر شب عاشور گفته بود
آمد شب وداع چو تاریک شد هوا
روز دگر چنان که شنیدی مصاف کرد
حاضر شده زپیش و پس اعدا و اولیا
اینها به آب تشنه و ایشان به خونشان
از مهر سیر گشته وز کینه ناشتا
بر قهر خاندان نبودت کشیده تیغ
تا چون کنندشان به جفا سر زتن جدا
میر و امام شرع حسین علی که بود
خورشید آسمان هدی شاه او صیا
از چپ و راست حمله همی کرد چون پدر
تا بود در تنش نفسی و رگی به جا
خویش و تبار او شده از پیش او شهید
فرد و وحید مانده در ان موضع کربلا
افتاده غلغل ملکوت اندر آسمان
برداشته حجاب افق امر کبریا
بر خلد منقطع شده انفاس حور عین
برعرض مضطرب شده چون جنبش سما
زهرا و مصطفی و علی سوخته ز درد
ماتم سرای ساخته بر سدره منتها
او در میان آن همه تیغ و سنان و تیر
دانی که جان و جگر خون شود مرا ؟

رشید الدین وطواط 

وفات وی را ۵۷۳ ذکر کرده اند ؛ وی در ضمن قصیده مدیحه ای اینگونه سروده است :
در فوت من مکوش مبادا زحب فضل
وقت تسحری بود از فوت من ترا
در خون من مشو که به خون شسته ام دو رخ
بی تو به حق خون شهیدان کربلا

فلکی شروانی 

به نور روضه سید , به خاک مشهد حیدر
به سنگ خانه کعبه , به آب چشمه زمزم
به آب چشم اسیران اهل بیت پیغمبر
به خون پاک شهیدان عشر ماه محرم

جمال الدین محمد اصفهانی 

پیوسته در حمایت او لشگر بلا
همواره در رعایت او اهل روستا
مقصود جستجوی سکندر به شرق و غرب
مطلوب آرزوی شهیدان کربلا
گاهی دهد به تیغ زبان رونق سخن
گاهی زبان تیغ بدو یا بدان جلا

ظهیر الدین فاریابی 

ای ظهیر از گور نقبی میزنم تا کربلا
می روم گریان به پابوس حسین تشنه لب

شیخ فرید الدین عطار نیشابوری 

كیست حق را و پیمبر را ولی ؟
آن حسن سیرت، حسین بن علی
آفتاب آسمان معرفت
آن محمّد صورت و حیدر صفت
نُه فلك را تا ابد مخدوم بود
زان كه او سلطان ده معصوم بود
قرَّة العین امام مجتبی
شاهد زهرا، شهید كربلا
تشنه، او را دشنه آغشته به خون
نیم كشته گشته، سرگشته به خون
آن چنان سر خود كه بُرَّد بیدریغ ؟
كافتاب از درد آن شد زیر میغ
گیسوی او تا به خون آلوده شد
خون گردون از شفق پالوده شد
كی كنند این كافران با این همه
كو محمّد؟ كو علی ؟ كو فاطمه ؟
صد هزاران جان پاك انبیا
صف زده بینم به خاك كربلا
در تموز كربلا، تشنه جگر
سربریدندنش، چه باشد زین بتر؟
با جگر گوشه ی پیمبر این كنند
وانگهی دعوی داد و دین كنند!
كفرم آید، هر كه این را دین شمرد
قطع باد از بن، زفانی کاین شمرد
هر كه در رویی چنین، آورد تیغ
لعنتم از حق بدو آید دریغ
كاشكی ـ ای من سگ هندوی او
كمترین سگ بودمی در كوی او
یا در آن تشویر، آبی گشتمی
در جگر او را شرابی گشتمی

مولانا جلال الدین محمد بلخی 

روز عاشورا نمی دانی كه هست
ماتم جانی، كه از قرنی بِه ست
پیش مؤ من كی بود این قصّه، خوار؟
قدر عشق گوش، عشق گوشوار
پیش مؤ من، ماتم آن پاكْ روح
شهره تر باشد ز صد طوفان نوح
چون كه ایشان، خسرو دین بوده اند
وقت شادی گشت، بگسستند بند
سوی شادِرْوان دولت تاختند
كُنده و زنجیر را، انداختند

سیف الدین فرغانی 

ای قوم ! درین عزا، بگریید
بر كشته كربلا بگریید
با این دلِ مرده، خنده تا كی ؟
امروز، درین عزا بگریید
فرزند رسول را، بكشتند
از بهر خدای،را بگریید
از خون جگر، سرشك سازید
بهر دل مصطفی، بگریید
وَز معدنِ دل به اشكِ چون دُر
بر گوهر مرتضی، بگریید
با نعمت عافیت به صد چشم
بر اهل چنین بلا بگریید
دلخسته ماتم حسینید
ای خسته دلان ! هلا بگریید
در ماتم او، خَمُش مباشید
یا نعره زنید، یا بگریید
تا روح ـ كه متَّصل به جسم است
از تن نشود جدا ـ بگریید
در گریه، سخنْ نكو نیاید
من می گویم، شما بگریید
بر جور و جفای آن جماعت
یک دم زسر صفا بگریید
اشك از پی چیست ؟ تا بریزید
چشم از پی چیست ؟ تا بگریید
در گریه، به صد زبان بنالید
در پرده، به صد نوا بگریید
نسیان گنه صواب نبود
کردید بسی خطا بگریید
تا شسته شود كدورت دل
یكدم نرسد صفا، بگریید
وز بهر نزول غیث رحمت
چون ابر ؛ گه دعا بگریید.

کمال الدین محمود خواجوی کرمانی 

آن گوش وار عرش که گردون جوهری
با دامنی پر از گوهرش بود مشتری
درویش ملک بخش و جهاندار خرقه پوش
خسرو نشان صوفی و سلطان حیدری
در صورتش مبین و در سیرتش مبین
انوار ایزدی و صفات پیمبری
در بحر شرع لولوی شهوار و همچو بحر
در خویش غرقه گشته ؛ ز پاکیزه گوهری
اقرار کرد حر یزیدش به بندگی
خط باز داده روح امینش به چاکری
لب خشک و دیده تر شده از تشنگی هلاک
وانگه طفیل خاک درش خشکی و تری
از کربلا بدو همه کرب و بلا رسید
آری همین نتیجه دهد ملک پروری

ابن یمین فریودی 

شنیدم ز گفتار كارآگهان
بزرگان گیتی، كِهان و مهان
كه پیغمبر پاكِ والا نَسب
محمّد، سرِ سَروران عرب
چنین گفت روزی به اصحاب خود
به خاصان درگاه و احباب خود
كه چون روز محشر، درآید همی
خلایق، سوی محشر آید همی
منادی بر آید به هفت آسمان
كه : ای اهل محشر! كران تا كران
زن و مرد، چشمان به هم برنهید
دل از رنج گیتی به هم درنهید
كه : خاتون محشر، گذر می كند
ز آب مژه، خاكْ تر می كند
یكی گفت كای پاكِ بی كین و خشم
زنان از كه پوشند باری دو چشم ؟
جوابش چنین داد، دارای دین
ـ كه بر جان پاكش، هزار آفرین !
كه : فردا كه چون بگذرد فاطمه
ز غم، جیب جان بر دَرَد فاطمه
ندارد كسی طاقت دیدنش
ز بس گریه و سوز و نالیدن
به یك دوش او بر، یكی پیرهن
به زهر آبِ آلوده، بهر حسن
ز خون حسینش، به دوش دگر
فرو هشته، آغشته دستار سر
بدین سان رود خسته، تا پای عرش
بنالد به درگاه دارای عرش
بگوید كه : خون دو والا گهر
ازین ظالمان، هم تو خواهی مگر
ستم، كس ندیده ست از ین بیشتر
بدِه داد من ! چون تویی دادگر
كند یاد، سوگند یزدان چنان
به دوزخ كنم بندشان جاودان
چه بد طالع، آن ظالم زشتخوی
كه خصمان شوندش، شفیعان اوی
اَلا ای خردمند پاكیزه رای
به نفرین ایشان، زبان برگشای
وز آن، تو ز یزدان جان آفرین
بیابی جزایش،بهشت برین
جز این، پند منیوش اگر مؤ منی
بدین راه رو، گرنه تر دامنی

سلمان ساوجی 

خاك، خونْ آغشته لبْ تشنگان كربلاست
آخر ای چشم بلابین ! جوی خونبارت، كجاست ؟
جز به چشم و چهره، مسپَر خاك این ره كآن همه
نرگس چشم و گل رخسار آل مصطفی ست
ای دل بی صبر من ! آرام گیر اینجا، دمی
كاندرین جا منزل آرامِ جان مرتضی ست
ای كه زوّار ملایك را، جنابت مقصدست
وی كه مجموع خلایق را، ضمیرت پیشوا است
در حقِ باب شما آمد: عَلی بابُها
هر كجا فصلی درین باب ست، در باب شماست
هر كس از باطل، به جایی التجایی می كند
ز آن میان، ما را جناب آل حیدر مُلتَجی ست
كوری چشم مخالف، من حسینی مذهبم
راه حق این است و، نتوانم نهفتن راه راست
ای چو دریا خشكْ لب ! لب تشنگان رحمتیم
آب رویی دِه به ما كآب همه عالم، تو راست
جوهر آب فرات از خون پاكان گشت لعل
این زمان، آن آب خونین همچنان در چشم ماست
یا امامَ المتَّقین ! ما مفلسان طاعتیم
یك قبولت، صد چو ما را تا ابد برگ و نوا است
یا امامَ المسلمین ! از ما عنایت وامگیر
خود تو می دانی كه سلمان بنده آل عباست
نسبت من با شما اكنون، درین ابیات نیست
مصطفی فرمود: سلمان هم ز اهل بیت ماست

بابافغانی شیرازی 

هر گل كه بر دمید ز هامون كربلا
دارد نشان تازه مدفون كربلا
پروانه نجات شهیدان محشرست
مهر طلا ببین شده گلگون كربلا
در جستجوی گوهر یكدانه نجف
كردم روان دو رود به جیحون كربلا
نیل ست هر عشور به بیت الحزن روان
از دیده های مردم محزون كربلا
در هر قبیله، از قِبَل خوان اهل بیت
ماتم رسیده ای شده مجنون كربلا
بس فتنه ها كه بر سرِ مروانیان رسید
وقت طلوع اختر گردون كربلا
بردند داغ فتنه آخرْ زمان به خاك
مرغانِ زخم خورده مفتون كربلا
گرگان پیر، دامن پیراهن حسین
ناحق زدند در عرق خون كربلا
خونابه روان جگر پاره حسین
در هر دیار سر زده بیرون كربلا

محتشم کاشانی 

باز این چه شورش ست كه در خلق عالم ست ؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم ست ؟
۲-
كشتی شكست خورده طوفانِ كربلا
در خاك و خون تپیده میدانِ كربلا
۳-
كاش آن زمان، سُرادق گردون نگون شدی
وین خرگه بلندْ ستون، بی ستون شدی
۴-
بر خوان غم، چو عالمیان را صلا زدند
اوّل صلا به سلسله انبیا، زدند
۵-
چون خون ز حلق تشنه او، بر زمین رسید
جوش از زمین به ذِروه عرش برین رسید
۶-
ترسم جزای قاتل او، چون رقم زنند
یكباره، بر جریده رحمت قلم زنند
۷-
روزی كه شد به نیزه، سرِ آن بزرگوار
خورشید، سر برهنه برآمد ز كوهسار
۸-
بر حربگاه، چون ره آن كاروان فتاد
شور و نشو، واهمه را در گمان فتاد
۹-
این كشته فتاده به هامون، حسین توست
وین صیدِ دست و پا زده در خون، حسین توست
۱۰-
كای مونس شكسته دلان، حال ما ببین
ما را غریب و بیكس و بی آشنا ببین
۱۱-
خاموش محتشم! كه دل سنگ، آب شد
بنیاد صبر و خانه طاقت، خراب شد
۱۲-
ای چرخ ! غافلی كه چه بیداد كرده ای؟
وَز كین، چها درین ستم آباد كرده ای


صائب تبریزی 

چون آسمان كند كمر كینه، استوار
كشتی نوح، بشكند از موجه بِحار
لعل حسین را كند از مهر، خشكْ لب
تیغ یزید را كند از كینه، آبدا
خون شفق، ز پنجه خورشید می چكد
از بس گلوی تشنه لبان را دهد فشار
پور ابوتراب، جگرگوشه رسول
طفلی كه بود گیسوی پیغمبرش، مهار
لعل لبی كه، بوسه گه جبرییل بود
بی آب شد ز سنگدلی های روزگار
عیسی در آسمان چهارم، گرفت گوش
پیچید بس كه نوحه درین نیلگون حصار
نتوان سپهر را به سرْ انگشت برگرفت
چون نیزه بر گرفت سرِ آن بزرگوار؟
در ماتم تو، چرخ به سر كاه ریخته ست
این نیست كهكشان كه ز گردون شد آشكار
چون خاك كربلا نشود سجده گاه عرش ؟
خون حسین ریخت بر آن خاك مشكبار
صائب ! از ین نوای جگر سوز لب ببند
كز استماع آن، جگر سنگ شد فِكار

میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی 

سایه دستی اگر ضامن احوال ماست
خاك ره بیكسی ست كز سرِ ما بر نخاست
دل به هوی بسته ایم، از هوس ما مپرس
با همه بیگانه است آن كه به ما آشناست
داغ معاش خودیم، غفلتِ فاش خودیم
غیرْ تراش خودیم، آینه از ما جداست
آن سوی این انجمن نیست مگر وهْم و ظن
چشم نپوشیده ای، عالم دیگر كجاست ؟
دعوی طاقت مكن تا نكشی ننگ عجز
آبله پای شمع، در خور ناز عصاست
گر نیی از اهل صدق، دامن پاكان مگیر
آینه و روی زشت، كافر و روز جزاست
صبح قیامت دمید، پرده امكان درید
آینه ما هنوز شبنم باغ حیاست
در پی حرص و هوس سوخت جهانی نفس
لیك نپرسید كس : خانه عبرت كجاست ؟
بس كه تلاش جنون، جام طلب زد به خون
آبله پا، كنون كاسه دست گداست
هستی كلفَتْ قفس، نیست صفا بخش كس
در سرِ راه نفس، آینه بختْ آزماست
قافله حیرت ست موج گهر تا محیط
ای املْ آوارگان ! صورت رفتن كجاست ؟
معبد حسن قبول، آینه زارست و بس
عِرض اجابت مبر، بی نفسی ها دعاست
كیست درین انجمن محرم عشق غیور؟
ما همه بیغیرتیم، آینه در كربلاست
بیدل ! اگر محرمی رنگ تك و دو مبر
در عرق سعی حرص خفَّت آب بقاست

کد خبر: 76002
Share/Save/Bookmark