ادبیات جاده
 
تاريخ : يکشنبه ۴ مهر ۱۳۸۹ ساعت ۱۱:۱۰




اینجا هرچه هست حرف دل است که بر زبان جاری می شود. باور ندارید فقط کافی است چند ساعت وقت شریف را صرف کوچه های شهر و اتوبان های اطراف کنید تا بفهمید این سوژه، داستانی جدا از سوژه های دیگر دارد.



ادبیات جاده ای را نه می توان بخشی از ادبیات این مرز و بوم دانست و نه آن را جدا. گویی مثل زگیلی بیخ ریش ما چسبیده و باید با آن هماهنگ شویم یا به عبارت بهتر زندگی مسالمت آمیز داشته باشیم. هر چند که این ادبیات گاه از هیچ قاعده ای برخوردار نیست اما با معانی خود تاثیراتی عمیق تر از هزار نصیحت را به همراه دارد.



این نوع اشعار و دل نوشته ها که از گلگیر عقب تا چراغ جلو را به خود اختصاص می دهند حرف آنهایی است که غالبا بیشتر عمر خود را در جاده هایی بی آب و علف سپری و درد دوری از خانواده را با گوشت و پوست خود احساس می کنند. حال بماند اعضای خانواده آنها اگر یک چنین امکانی برای ثبت دل نوشته های خود داشتند طومار صد ورق کاغذ می شد که هزار درد و حرف نگفته را با خود به همراه داشت.







● رفیق بی کلک باجناق



همه جا شنیده ایم که رفیق بی کلک مادر ولی خاور نارنجی محمود که عرق گیر سفیدش از رد روغن و کثیفی لاستیک به سیاهی گذاشته چیز دیگری می گوید: «رفیق بی کلک باجناق.»



محمود در یکی از بنگاه های حمل بار خیابان خاوران مشغول کار است. «هر چی می دویم به جایی نمی رسیم. الان ۱۵ ساله روی این لکنته کار می کنم ولی دیگه افتاده به خرج و هرچی در میاره باید خرج خودش کنم. اینم دیگه مثل خودم زهوارش در رفته.» محمود که سنش از ۶۰ هم گذشته از دل نوشته ماشینش سخن به میان می آورد: «ای بابا یه زمانی بود قبل از این که ازدواج کنم هر کی می گفت ژیان ماشین نمی شه ، باجناق فامیل، می خندیدم و زیر سیبیلی از کنارش می گذشتم.



ولی چشت روز بد نبینه. یک سال هنوز از ازدواجم نگذشته بود باجناقم یه کلاه گذاشت سرم که نگو. تا به حال هیچ غریبه ای با من این کارو نکرده. اون موقع ها قیمت خونه ها این طور نبود با خانومم سال ۴۸ یه خونه ۳۰ متری ته طیب خریدیم. بلند شدیم بریم برای قولنومه. تمام دارو ندارم که ۱۰۰ تا تک تومن بود رو که قرار بود برای خونه بدیم فراموش کردم بیارم به خواهر خانومم گفتم بپر به آقات بگو پولو از خونمون بیاره رفتن آقا همان پول پریدن هم همان. از همون سال هر ماشینی که گرفتم پشتش نوشتم رفیق بی کلک باجناق تا یادم بمونه چه نامردی در حقم کرد.»



محمود در حالی که چرخاندن آچار چرخ عرق هایش را درآورده و آنها را روی ابروهای پر پشتش جمع کرده هن هن کنان بدون این که نگاه کند که هنوز سوال دارم یا نه راهش را می کشد و می رود.



از محمود و قصه نالوتی گری باجناقش که بگذریم، به کریم راننده اتوبوس ولوو سفید که روی در موتورش نوشته برای زنده بودن دلیل آخرینم باش می رسیم که شب و روزش را به هم گره زده تا ترمینال جنوب را به مقصد قم ترک کند و با این کار به گفته خودش دوزار ده شایی برای خانواده اش جمع کند. انگار برخلاف محمود قصه کریم قصه عشق و دلدادگی است. شاید هرکس برای اولین بار کریم را با آن سبیل سفید از بیخ گوش در رفته که از دود سیگار به زردی گذاشته ببیند با خود فکر کند که این بشر چیزی از عشق نمی داند.



کریم جنس کلامش از لوتی هایی است که تنها اسمشان در برخی از فیلم های سیاه و سفید چند سال پیش ثبت شده. اصالتا خرمشهری است زنش را در روزهای اولیه جنگ با یک خمپاره از دست داده. به گفته خودش حالا از دار دنیا تنها یک دختر دارد که دیگر کم کم برایش جهیزیه تهیه می کند.



کریم وقتی اسم دخترش می آید صورت زمختش چنان غرق نشاط می شود که گویی اصلا چین و چروک و خمودگی برایش معنا ندارد. او می گوید: از دار دنیا یه دختر برام مونده و اونم یادگار زندگیمه. به عشقش دادم پشت ماشین نوشتن برای زنده بودن دلیل آخرینم باش. من هیچی از خدا نمی خوام جز خوشبختی همین یدونه گلم. از کریم می پرسم با این همه طبع لطیف چگونه راننده اتوبوس شدی؟ زمون جنگ یه آهو داشتم که انداخته بودم تو جبهه برای کمک به بچه های بسیجی. یه بار که رفته بودیم برای ناهار یه خمپاره خورد و ما رو فاتحه خون ماشین کرد. بعد از اون بود که بچه های بسیج یه اتوبوس بهم دادن که باهاش زخمی ها رو می بردم و می آوردم. همین بود که بعد از جنگ یه ماشین گرفتم و کم کم قسطشو دادم تا الان که در خدمت شما هستم.



ادبیات جاده ای حرف یک روز دو روز نیست که بتوان ساده از رویش گذشت. شاید به جرات بتوان گفت که ادبیات جاده ای قصه زندگانی یک نفر است که در چند کلام کوتاه نوشته شده است. یکی می نویسد:



جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را



نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را



و دیگری از قصه سفر چنین می گوید که:



از حادثه لرزند به خود قصر نشینان



ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم



محبت هم قدیمی شد



برای نوشتن از ابعاد مختلف این ادبیات باید زندگی را چند روز تعطیل کرد و سر به جاده گذاشت وگرنه، نه می توان به این جملات زیبا دست پیدا کرد و نه چند دقیقه ای با صاحبانشان که تابلویی جز بدنه خودرو در اختیار ندارند همکلام شد.



این بازی کلمات که قصه هزار توی خود را برای هرکس عیان نمی کند، علاوه بر عشق و سفر و ناجوانمردی ابعاد دیگری همچون طنز و معما، تکیه کلام ها و دیالوگ های فیلم ها و سریال ها، عناوین فیلم ها، دفع چشم زخم، دعا و توسل به معصومین را شامل می شود تا گویای این واقعیت باشد که بدنه خودرو هم می تواند رسانه باشد.





منبع: روزنامه جام جم ( www.jamejamonline.ir )

کد خبر: 17396
Share/Save/Bookmark