مشک برداشت که سیراب کند دریا را
با کاروان شعر معاصر؛
مشک برداشت که سیراب کند دریا را
عاشورا در آیینه شعر معاصر نیز همچون شعر کلاسیک دارای زیبایی های تصویری و اعجازهای بیانی فراوان است.
 
تاريخ : چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۳ ساعت ۱۱:۳۵

غزل های بیشماری در روزگار ما به بارگاه امام سوم شیعیان، حسین (ع) پیشکش شده است که برخی را در زیر آورده ایم؛
 
محمدحسین شهریار:

 ای بر سَریر مُلک اَزل تا ابد خدا وصف تو از کجا و بیان من از کجا تنها تویی که هستی و غیر از تو هیچ نیست ای هرچه هست و نیست به تنهایی‌ات گوا کشتی‌شکسته، دست ز جان شوید، از تو نه آنجا که عاجز آمده، تدبیر ناخدا آنجا که دست هیچ‌کسش نیست دستگیر مسکین دل شکسته، تو را می‌کند صدا ای جذبه محبت تو مِحور وجود بی‌جود جذبه‌های تو، اجزا ز هم جدا یارب تجلّی تو، به غیب و شهود چیست جز جان و تن نواختن از هدیه هدی ورنه به کبریای تو نبود عیارسنج نه زهد ابن‌اَدهم و نه کفر بوالعلا یارب به بنده چشم‌ و دلی ده خدای‌بین تا عرش و فرش آینه بیند خدانما یارب به کشور سخنم شهریار کن ای خسروان به خاک درت کمترین گدا 

قیصر امین پور: 

دلش دریای صدها کهکشان صبر غمش طوفان صدها آسمان ابر دو چشم از گریه همچون ابر خسته ز دست صبر ِزینب، صبر خسته صدایش رنگ و بویی آشنا داشت طنین ِموج آیات خدا داشت زبانش ذوالفقاری صیقلی بود صدا، آیینه ی صوت علی بود چه گوشی می کند باور شنیدن؟ خروشی این چنین مردانه از زن به این پرسش نخواهد داد پاسخ مگر اندیشه ی اهل تناسخ : حلول روح او، درجسم زینب علی دیگری با اسم زینب زنی عاشق، زنی اینگونه عاشق زنی، پیغمبر ِقرآن ناطق زنی، خون خدایی را پیامبر زن و پیغمبری ؟ الله اکبر !
 
حمیدرضا برقعی: 

مـشک بـرداشت که سیـراب کـند دریـا را رفـت تـا تـشنـگی‌اش آب کـند دریـا را آب روشن شد و عکـس قـمر افتاد در آب مـاه می‌خواست که مهتاب کند دریا را تـشنه می‌خواست ببیند لـب او را دریا پس ننوشید که سیراب کند دریا را کوفه شد علقمه، شق القمری دیگر دید ماه افتاد که محراب کند دریا را تـا خجالت بکشد، سرخ شود چهره آب زخم می‌خورد که خوناب کند دریا را نـاگهان موج برآمد که رسید اقیانوس تـا در آغوش خودش خواب کند دریا را آبی مهـریه گل بـود والا خـورشید در توان داشت که مرداب کند دریـا را روی دست تو ندیده است کسی دریا را چون خدا خواست که نایاب کند دریا را 

حمیدرضا شکارسری:
 
راه مانده است و پای آبله‌دار شن و صحرا و خشم قافله‌دار سفر این بار، داغدار و اسیر آه با دست و پای سلسله‌دار روز، سیلی و تازیانه و زخم شب، سیاه و بلند و نافله‌دار این طرف جای خالی کودک آن طرف یک سپاه حرمله‌دار سرد و ساکت به شیشه می‌ماند مُرد آن آسمان چلچله‌دار علقمه مانده شرمسار از خود می‌رود کاروان از او گِله‌دار سفر انگار انتهایش نیست باز راه است و پای آبله‌دار
 
عبدالجبار کاکایی:
 یک شهر دعا کرد و بلا کم نشد امسال خون شد جگر خلق و محرم نشد امسال ای ماه چه دیر آمدی از راه و عجیب است دل واپس تو عالم و آدم نشد امسال پیش از تو محرم شد و پیش از تو عزا بود مویی ز عزاداری تو کم نشد امسال جایی ننشستیم که یادی نشد از درد شعری نسرودیم که ماتم نشد امسال صد خیمه ی خاموش به تاراج جنون رفت یک خاطر آسوده فراهم نشد امسال در گریه نهفتیم عزای شب خود را تاوان تو زخمی ست که مرهم نشد امسال 

مشفق کاشانی:

ساربانا ز اشتران بگشای بار لحظه‏ای ما را به حال خود گذار اینکه بینی سرزمین کربلاست خاک او آغشته با خون خداست در حریم قدسی صحرای دوست بشنو این گلبانگ، این آوای اوست نی نوا، در نینوای راستین مویه‏ها دارد ز نای خود چنین ناله آتش بال در پرواز بین همتراز آه گردون تا زمین اشک می‏ریزد ز چشم کائنات در عزای تشنه کامان فرات آن بلاجویان که تا بزم حضور راه پیمودند با سامان نور رایت توحید اینان پایدار ماند و می‏ماند به دور روزگار گر فرات اینجا چو دریا خون گریست نی عجب، خورشید بر هامون گریست
 
فاضل نظری:
 
نشسته سایه ای از آفــــــــــــتاب بر رویش به روی شانه ی طوفان رهاست گیسویش ز دوردست ، سواران دوباره می آیند که بگذرند به اسبان خویش از رویش کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم که باد از دل صحرا می آورَد بــــــویش کسی بزرگتر از امــــــــــــتحان ابراهیم کسی چنان که به مذبح بُرید چاقویش نشسته است کنارش کسی که می گرید کسی که دست گرفته به روی پـــــهلویش هــــــزار مرتبه پرسیده ام زخود او کیست که این غریب ، نهاده است سر به زانویش کسی در آن طرف دشت ها نه معلوم است کجای حادثــه افـــــــــتاده است بازویـــــــش کسی که با لب خشک و ترک ترک شده اش نشسته تـــیر به زیر کمـــــــان ابــــــــــــرویش کسی است وارث این دردها که چون کوه است عجب که کـوه ز مـــاتم ســــــــــپید شد مویـش عجب که کــــــــــوه شده چون نسیم سرگردان که عشق می کشد از هر طرف به هر سویش طلوع می کند اکنون به روی نیزه سـری به روی شانه طوفان رهاست گیسویش

کد خبر: 76076
Share/Save/Bookmark