شهریار باستان شناس نما نبود
حکمت الله ملاصالحی:
شهریار باستان شناس نما نبود
«نگران سرنوشت مردم و ملّت و میهنش بود و «غصة ایران» در جانش شعله ور بود.»
 
تاريخ : چهارشنبه ۱۱ شهريور ۱۳۹۴ ساعت ۱۱:۴۴
در مراسم «شب شهریار عدل» که شب گذشته با کوشش و همکاری مجله بخارا، بنیاد ملت، دایره المعارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، گنجینه پژوهشی ایرج افشار و مجله باستان پژوهی برگزار شد، دکتر حکمت الله ملاصالحی به ایراد سخنرانی پرداخت. در متن مکتوب این سخنان که در اختیار هنرنیوز قرار گرفت آمده است:

سی و یکم خرداد ماه یکهزار و سیصد و نود و چهار سال جاری هجری خورشیدی، میهن ما متأسفانه زودهنگام یکی از باستانشناسان بنام خود را از کف داد. باستانشناسی جامع الاطراف، صاحبنظر، سختکوش، میهن دوست با آوازة جهانی و حاذق در میدان عمل و جرّاحیهای باستانشناختی و متفطن در مقام اندیشه و نظر.

سالهای آغازین نوجوانی تا هنگام پایان زندگی علمی و فکری و عمر پُر بار و برکت باستانشناس فقید میهن ما در کشور فرانسه گذشت و به سر آمد. به طول و عرض عمر دو نسل در کشوری چونان فرانسه، که در صف و خط مقدّم تحولات عظیم و بی سابقة علمی و فکری و مدنی و معنویِ دورة جدید در قارة غربی بر صحنة تاریخ جهانی ایستاده و حضور فعال داشته و بازیگر تحولات بوده، زیستن و پرورده شدن و دانش و دانایی اندوختن و اندیشیدن، توفیق کوچک و فرصت کمی نبود که مرحوم شهریار عدل به کف آورده بود.

اساساً زیستن و گام برگرفتن و ره سپردن و اندیشیدن و تنفس کردن در میانة دو فضای فکری و فرهنگی، دو قارة مدنی و معنوی، دو جغرافیای تاریخی و دو اقلیم وجودی آنچنان آسان نیست که اغلب تصورشده و گمان رفته است. خاصه آنکه وقتی به یکی تعلق خاطر عمیق داری و ریشه ها و رگه های ارتباط درونی و رشته های اتصال باطنی و حلقه های پیوندِ معنویت را با آن حفظ کردهای و همچنان دل در گرو آن نهادهای، و در دیگری پرورشِ فکری و آموزش علمی یافتهای و در فضای آن میاندیشی و معرفت می ورزی و دانش و دانایی می اندوزی و در بستر ارزشهای مدرنش زندگی می کنی و در هوای آن نفس میکشی و چونان شهروندِ عالمِ مدرن بر صحنه حضور فعال داری، یقیناً آنقدر آسان و ایمن از مخاطرات نخواهی ماند.

بسیاری در همان آغازین لحظة مواجهه با خیزش توفان و امواج تحولات، درهم شکسته و دچار سرگیجه و آشفتگی فکری و تناقض های روانی و رفتاری می شوند و زیرفشار سنگین و خردکنندة کشمکشهای وجودی و برزخ بی هویتی درهم می شکنند و از پای افکنده می شوند. حتی شماری نیز که به فکر و فهمِ عمیقتر از هر دو جغرافیای تاریخی و فرهنگی و قارة مدنی و معنوی دست می یابند، تا پایان عمر شخصیتِ بیمارگون خود را حفظ می کنند. فهرستِ مطولی از مصادیق و موارد مشخص را از همین جنس آدمهایِ فرنگ رفته که زیر فشار سنگین و کشمکشهای خردکنندة زیستن در دو جغرافیای تاریخی و فرهنگی و قارة مدنی و معنوی در برزخ کشمکش های هویتی و شخصیتی فروغلطیده اند می توان ذکر کرد. زیستن و اندیشیدن و تجربة فرانسة عالمِ مدرن ــ یعنی فرانسة ولتر، ژانژاک روسو، مونتسکیو، ترگت، کندرسه و دکارت ــ و رشته های اتصال معنوی و حلقه های پیوندِ روحانی خود را با ایرانِ نبوی و اشراقی، از بلخِ زرتشت گرفته تا میراثِ خراسانِ عهدِ اسلامی و حکمت و هنر و فرهنگِ جهان ایرانیِ عصر صفوی، حفظ کردن و پاس داشتن و از کف ندادن هم همت می طلبد هم اصالت و قوّتِ فکری و معنوی.

شمار چهره هایی که توفیقِ تجربه و زیستن و تنفس کردن و اندیشیدن در دو جغرافیای تاریخی و فرهنگی و قارة مدنی و معنوی و نظامهای ارزشی را داشته و توفیق دسترسی به فکر و فهمِ عمیق وثیق و راستتری از هر دو قارة مدنی و معنوی و جغرافیای تاریخی را نیز داشته اند هرچند بسیار اندک لیکن محصول خرمنِ تلاشهایشان، میراثی پرمایه و غنی برای نسلهای سپسین بوده است. تصور می کنم هانری کربنِ فقید از آن سوی و باستانشناس فقید ما، شهریار عدل، از این سوی از همین گروه اندکها و چهره های نادر لیکن تأثیرگذارِ هرکدام در سپهر اندیشه و دانش و دانایی خود بودند. البته زمینه های تحقیقی و دانشی آنها متفاوت بوده و قصد ما نیز قیاسِ وسعت دانش و دانایی و رفعت و قوّت معنوی و عمق اندیشة هانری کربن با شهریارِ باستانشناسیِ میهن ما نیست. با این همه، وجوه اشتراکِ مهمی میان هر دو شخصیت وجود دارد که نمی توان نادیده از کنارشان گذشت. هر دو، شخصیتهایی اصیل هستند. هر دو، بر خوان ضیافتِ دو عالم و اقلیم وجودی کنار هم نشسته اند. هر دو، خوشه چینِ دو میراث مدنی و معنویِ دو جغرافیای عظیم فرهنگی هستند؛ یکی، چونان زائری که از غرب به شرقِ نبوی و ایرانِ اشراقی بار سفر بسته است، و دیگری، به سوی قارة غربی و فرانسة مدرن هجرت کرده است و سپس به بازشناسیِ ریشه های فرهنگی خود بازآمده است.

شهریارِ فقید باستانشناسی ما، دانش آموختة کشوری بود که همچنان در صفِ مقدم دانش و دانایی و اندیشه های عمیق فکری و فلسفی، به ویژه فلسفة قاره ای، شانه به شانة آلمانی تبارها و آلمانی زبانها می ساید و ایستاده است؛ فرانسة سده هایِ پساقرون وسطاییِ دورة جدید که در قارة غربی که سده های رنسانس و در مرحلة سپسین به عصر روشنگری و انقلاب فکری و علمی و صنعتی متصف شده است، فرانسة اندیشه ها و اندیشمندانِ بزرگ و فرانسة ارزشها و دستاوردهای عظیم و بی سابقة مدنی و معنوی است. فرانسه یک کشور عادی در میان دیگر کشورها نیست. فرانسة دورة جدید خاستگاه تحولات عظیم تاریخی است. رستنگاه اندیشمندان و طراحان و معماران و منادیان ارزشهای جدید است. شادروان شهریار عدل از خوانِ ضیافت این سنّتهای فکری و علمیِ پُر مایه و غنی توانسته بود بهره های بسیار ببرد.

«جهانِ ایرانی» نیز یک سرزمینِ معمولی و یک کشور عادی در قلب خاورمیانة نبوی و وحیانی نیست. عالَمِ ایرانی، عالَمِ ارزشهای عمیقِ مدنی و معنوی در تاریخ و فرهنگ و جامعة جهانی است. سرزمینی به غایت اسطورهای و اشراقی و غنی و پرمایه از روح شاعرانگی. سرزمینی که تاریخ نبوی اش با پیامهایِ اخلاقی زرتشت و با حکمتِ متعالی مُغان در جهان، در جغرافیایی باز و بی حصار در قلب خاورمیانة نبوی، وحیانی و وحدانی افتتاح می شود. البته برای نخستین بار «تاریخ به مفهوم جهانی آن». معماری پرشکوه تخت جمشید یکی از مصادیق مهم و عینی و کالبدی شدة تاریخ به مفهوم جهانی آن در اندیشه و عالَمِ ایرانیست.

چشم گشودن و تربیت شدن و زیستن و اندیشیدن و تنفس کردن در چنین جغرافیایی از ارزشها و سنّتها و مواریث مدنی و معنویِ عمیقاً اشراقی و عمیقاً اساطیری و ظریف و شاعرانه و در یک کلام متعالی و فراتاریخی و آسمانی، از یک سوی، و هجرت کردن و افکنده شدن در جغرافیای تاریخی متحول و منقلب و عالمی از ارزشهایِ جدیدِ عمیقاً تاریخی و تاریخمدار و زمینی، از دیگر سوی، و لنگر اعتدال را حفظ کردن و سنگر اقتدار را رها نکردن و از کف ندادن و در فرانسه ایرانی ماندن و به ایران و میراث ایرانی بودن خود بالیدن و برایش سرمایة عمر هزینه کردن و به پایش اندیشه و دانش و دانایی ریختن و در صیانت و شناختن و شناساندنش گامها را مصمم و استوار به مقیاس جهانی برگرفتن و صعبیِ راه را پذیرفتن و از دشواریها نهراسیدن و نگریختن، هم تحسین برانگیز است هم میراثی ارجمند و آموختنی برای همة نسلها در همه عصرها.

مرحوم شهریار عدل شخصیتی از این جنس و از تبار چنین انسانهایی بود. ریز و خردتر شدنِ یله و بی مهارِ دانشها و ریزبین و میکروسکپی شدنِ افسارگسیختة فکر و فهمِ عالمان و متخصصان رشته های علمی به موضوعات مورد مطالعة خود، و جرّاحی و تجزیه و شکستن و گسستن رگ و پیوند شالوده ها و اجزاء و اعضاء متشکلة ساختارها و فاصله گرفتنِ هرچه بیشتر از کلها و ساختارهای منسجم و متشکل و کثیرالوجوه ذهن و فکر و عقل و فهم، مرحوم شهریار عدل را به سمت بی سوادیِ علمی بهنام «تخصص» نرانده و نکشانده بود. چونان کلاسسیستهای بزرگ و بنامِ روزگار ما نگاه جامع الاطراف خود را در حوزة تخصصی خود از کف نداده بود. هم هنر و فرهنگ و معماری و تاریخ و باستانشناسی عصر و عهد اسلامیِ میهن خویش را ــ که در حوزة تخصص اش بود ــ خوب می شناخت، هم مرزهای جغرافیای پر چین و شکن جهانِ ایرانی را، که از شبه قارة هند و خاور دور تا آنسوی آسیای صغیر و شبه جزیرة بالکان و قارة غربی دامن گشوده و گسترده بود، نیک می دانست و می فهمید. باستانشناسی بود هم مجهز به بینش و بصیرت و خودآگاهیِ تاریخی، هم آنکه از کلنگش اندیشه می تراوید. آثار او هم مؤید فکر و فهم تاریخیِ او از جایگاه مدنی و معنوی میهنش است، هم مبیّن اراده و عزم آگاهانه اش در صیانت و شناساندن مآثر و مواریثِ فرهنگی سرزمینی که در آن زاده شده و ریشه در خاکش دارد. پایه گذاری مباحثِ میراث جهانی در میهن ما و ثبت جهانیِ نخستین آثار ایران ــ میدانِ نقش جهان، معبد چغازنبیل و تخت جمشید و بعدها آثاری چون پاسارگاد و تخت سلیمان و نظایر آنها در فهرست میراث جهانی ــ را مدیونِ زحماتِ درخور تحسین ایشان هستیم.

در میان معدود باستانشناسانِ میهن ما شادروان شهریار عدل هم صاحبِ اندیشه، و هم خودآگاهیِ تاریخی بود. باستانشناس نما نبود. یک شهروندِ عالَمِ مدرن به تمام معنی کلمه بود. می دانست در چه عصری زندگی می کند و اندیشه اش در چه فضایی نفس می کشد و جایگاه و موقعیت کشورش در قلب خاورمیانة نبوی و در تاریخِ جهانی چگونه است. شأنِ تاریخی، فرهنگی، مدنی و معنویِ ایرانی بودن را هم می دانست، هم می فهمید، و هم به اهمیت آن آگاه بود. نگران سرنوشت مردم و ملّت و میهنش بود و «غصة ایران» در جانش شعله ور بود.

مردی بود که دانش و دانایی را نه در محراب نام و نان و جان و جاه قربانی کرد، نه با میهن فروشان از در سازش درآمد، نه فراز و فرودِ جامعة منقلب و متحول ایرانِ دهه هایِ اخیر بینش و بصیرتِ تاریخی را از عقل و هوش او توانسته بود برباید و در اراده و عزمش در صیانت از مواریث و مآثر فرهنگی میهنش خلل افکند. با عصای احتیاط گام برمی گرفت و دردِ میهن داشت و با بی غیرتان میانه ای خوش نداشت. مرزهایِ دانش و دانایی را خوب می شناخت و می فهمید و گلیمِ معرفت را با پای قومیت و عصبیت آلوده نمی کرد. هم دانش اندوزی اش اصیل بود، هم میهن دوستی اش معقول و موجه و مقبول و بحق و بجا.

زودهنگام رخت از میان ما بر بست و برفت، لیکن بی تردید نامش همچنان در خاطر نسلهای پرشمار میهن ما که در راهند و از پی هم خواهند رسید، خواهد ماند. اندیشه هایِ اصیل را مردمان به خاطر می سپارند و آسان از یاد نمی برند و از میراثِ ارجمند آن بهره می گیرند و تأثیر می پذیرند.

روانش شاد و نامش بلند باد!
کد خبر: 82648
Share/Save/Bookmark