دیر یا زود از خود ِتقدیر می گیرم تو را
سه شنبه‌های شعر هنرنیوز؛/۹/
دیر یا زود از خود ِتقدیر می گیرم تو را
با شعرهایی از دور و نزدیک به یک پیاده روی دسته جمعی دعوت می شویم، در یک شهریور آرام که عاشقانه هایش عازم سفر به پاییز هستند.
 
تاريخ : يکشنبه ۳۰ شهريور ۱۳۹۳ ساعت ۱۶:۰۶

دو شعر از حجت یحیوی

«می ‌گیرم تو را»
عاقبت من از دهان شیر، می گیرم تو را
مثل آهو از دل نخجیر، می گیرم تو را

شاعری لجباز و مغرورم ولی با التماس
دیر یا زود از خود ِتقدیر می گیرم تو را

کوه هم باشی اگر، یک روز فتحت می کنم
ماه باشی ازشب ِدلگیر ، می گیرم تو را

مثل تیمورم که هرچه لنگ ِتو خونخوارتر
می شوم با یک جهان درگیر، می گیرم تو را
***
عاقبت کوتاه می آید خدای مهربان
قبلِ مردن در برِخود، سیر می گیرم تو را!


«باید فراموشت کنم»

دریاچه چشمان من درخشکسالی نیست
هرچند جنس قلک بغضم سفالی نیست

با این همه دارم به حال خویش می خندم
باور کنید این خنده ها از بی خیالی نیست

این روزها آنقدر دلتنگم که دکتر گفت:
باید فراموشت کنم، دکتر که حالی نیست !

یک غده ی بدخیم در من ریشه افکنده
بامرگ می جنگم ولی این هم ملالی نیست
***
گم می کُنم گور خودم را تا بفهمانم
بعد ازتو شور زندگی دراین حوالی نیست !



دو شعر از نادر سهرابی

شعر۱
نه
نه
این لرزه ها
زمستان را از تن کسی نمی ‌تکاند
چشم به تاریکی عادت می ‌کند
تاریکی به چشمها نه
دیوار ها به احترام کوچه کنار رفتند
به خاطر عابری
که پا به خلوت آب نمی ‌گذاشت
دست و پا در هم فرو برده اما نمی‌گذاشت
این اجاق بی نفس
به دست و پا زدن عادت کند
به او بگویید برگردد
که زمستان
این همه دستمال سفید تکان داد و
تسلیم
نشد.

شعر ۲

بعد از تو مردم
تکه های خانه را در باد جستجو می‌کنند
و برای هر بار بوسیدن کسی
چراغی شکسته خواهد شد
نان در فراموشی فصل گندم
عکسها در تاریکخانه
و باران در میانه ی راه خواهد ماند
بعد از تو زخمه های آژیر از دیوار
خرابه خواهد ساخت
از مسیر رفتنت برگهای پاییز برمی‌گردند
که دست به دیوار دارند و با کوچه کنار می‌ایند
تو در ماجرای دستهام، دست داشتی
به وقت قنوت
اشاره
و حتی خداحافظی
خداحافظ
اگر چه بعد از تو مردم
تکه های سلامم را
در خاک جستجو می‌کنند.


چهار شعر از رامین غلامحسین نژاد


شعر۱
از دورترین فاصله ها آمده است
با شوق اجابت دعا آمده است
این علت گرمای شدید شهر است
خورشید به پابوس شما آمده است

شعر۲
غم رنگ جنون به هرچه زیبا زده بود
خورشید شگفت سر به صحرا زده بود
انگار که در نگاه خاموش زمین
هفتاد و دو رود دل به دریا زده بود

شعر۳
عمريست درون قاب تن محبوسيم
با تلخ ترين ترانه ها مأنوسيم
يك روز در اين سراي اشك و لبخند
با شوق لبان مرگ را مي بوسيم


شعر۴
پاييز تر از فصل خرانم برگرد
دلشوره ي افتاده به جانم ! برگرد
مرداب شده خاطره ها در ذهنم
دلتنگ ترين رود جهانم برگرد



***
مسئول صفحه: مریم خاکیان
۳shanbesher.honarnews@gmail.com

کد خبر: 74882
Share/Save/Bookmark