فرهنگ برهنگى و برهنگى فرهنگى
19 اسفند 1388 ساعت 10:56
نویسنده در مقدمه لباس پوشیدن را از دیدگاههاى مختلفى چون روانشناسى، اخلاق، اقتصاد، جامعه شناسى، مذهب، قانون وجغرافیا قابل مطالعه مى داند و مى نویسد: «منشا اصلى پیدایش لباس نیاز به محفوظ ماندن، عفیف ماندن و زیبابودن است، امااشتباه است اگر تصور کنیم که مى توانیم این همه اختلاف و تنوع راکه در لباس افراد در جوامع و دورانهاى مختلف دیده مى شود، تنهابا درنظر گرفتن این سه اصل توجیه کنیم. رابطه فرهنگ و لباس رادر طول رابطه لباس با سایر عوامل اجتماعى، اقلیمى، اقتصادى وتاریخى مى دانیم نه در عرض آن، به عبارت دیگر ما تاثیر فرهنگ را بر لباس مهم تر و کلى تر از آن مى دانیم که از آن در ردیف سایرتاثیرها گفتگو کنیم و معتقدیم همه تغییراتى که در لباس ازناحیه عواملى داخلى غیر از فرهنگ، ایجاد مى شود، تابع رابطه لباس و فرهنگ و محاط در چارچوب محدودیتهاى فرهنگى است.»
رابطه لباس و فرهنگ
در این بخش نویسنده فرهنگ را کلى ترین بخش و نگرشى که یک جامعه نسبت به جهان دارد مى داند و از نقش جهان بینى در جنبه هاى محسوس زندگى سخن مى گوید و تاکید مى کند که اختلاف در لباس جوامع علاوه بر عوامل اجتماعى، اقتصادى و... ناشى از فرهنگ ها وبینش هاى مختلف آنان است و مى نویسد:
«انسان بسته به این که براى جهان چه معنایى قائل باشد،خود را چگونه موجودى بشناسد، چه سرنوشتى براى خود تصور کند وسعادت خود را درچه بداند، لباس پوشیدن تفاوت مى کند. معتقدیم که اگر در جوامع غربى مذهب و قانون تعیین کننده نوع پوشش نیست، نباید تصور کرد که مردم در انتخاب لباس آزادند و لباس آنان از هیچ معیار و ملاکى تبعیت نمى کند و هیچ بینش برآن حاکم نیست،لباس انسان، نخست تابع فرهنگ جامعه اوست و سپس تابع سلیقه خوداو، جامعه غربى با لباسى که برتن دارد، با ما سخن مى گوید اگر به این سخن گوش دهیم فلسفه و فرهنگ غرب را خواهیم شنید.
اثبات مدعا
او نگاهى به دنیاى پیرامون خویش مى افکند و دو بخش از جهان رادر نظر مى گیرد:
1. دنیاى مادى غرب که با علم و تکنولوژى و استعمارگرى مشخص مى شود.
2. بخش که وارث فرهنگ ها و تمدن هاى کهن است که مورد هجوم فرهنگ غرب واقع شده است و متاسفانه خود را در برابر فرهنگ باخته است وى با گذرى بر تصاویر لباسهاى مردم حبشه، آفریقاى غربى وسرخپوستان آمریکا، ارمنستان، چین، چکسلواکى، اکوادر،یونان، هند، کرد، لهستان، ایران و نخستین نشانه هاى تقلیداز لباس اروپایى در ایران، لباس زنان فرایش، سنگال، بولیوى و پرو و سرانجام لباس زنان سرخپوس آمریکاى شمالى، به ویژه اشتراک لباسهاى ایران در طول تاریخ (چادر، پیراهن بلند که تامچ پاى را مى پوشاند.) و وجه اشتراک تمام لباسها (بلند،گشاد، غیرچسبان، عموما باسربند، کلاه و دستار) است.
وى آنگاه به طرح این پرسش مى پردازد که چرا انسان غیر غربى عموما با لباس بلند و گشاد در جامعه ظاهر مى شود و انسان غربى با لباس تنگ و کوتاه !
وى مى نویسد: «دوختن لباسهاى تنگ براى مردم هزار سال پیش کارى چندان دشوار و پیچیده نبوده که نتوانند از عهده آن برآیندو امروزه هم دشوار نیست... علاوه براین مردم قدیم هراندازه هم که مطابق معیارهاى غربى عقب مانده فرض شوند این اندازه مى فهمیده اند که اگر شلوار را گشاد ندوزند و دامن پیراهن راکوتاهتر کنند صرفه جویى کرده اند و این خود به نفع آنهاست. پس نمى توان گفت این تفاوت در شکل لباس ناشى از پیشرفت و عقب ماندگى است و نمى توان گفت که شرقیان اگر مى توانستند آنها هم مثل مردم امروز غرب لباس مى دوخته اند. باید گفت: این جهان بینى و نظام ارزشهاى شرق است که اقتضاى چنان لباسى را دارد و لباس امروزغرب نیز متناسب با جهان بینى و فرهنگ امروز غرب است.»
رابطه لباس غربى با فرهنگ غربى
نویسنده در این بخش به دنبال کشف رابطه لباس تنگ وکوتاه غرب با جهان بینى آن است. مى نویسد: تمدن غرب، جلوه یک زندگى است که در آن دیگر معنویت و قدس اصالت ندارد و انسان موجودى نیست که حامل «روح الهى » باشد و بتواند خلیفه خدا در زمین شود.
نویسنده حضور جریان هاى ضعیفى از اندیشه هاى معنوى در غرب رانیز انکار نمى کند ولى معتقد است این متفکران پراکنده ستارگان کم نورى هستند که با همه التهاب و اضطراب خویش این شب تاریک رابه روز روشن مبدل نمى کنند.
نویسنده مى افزاید: در چنین فرهنگى که هیچ فردایى پس از مرگى در انتظار انسان نیست و هیچ بهشتى او را به خود دعوت نمى کند، انسان چه مى تواندکرد ؟ همه فرصتى که او براى بودن دارد همین فاصله کوتاه تولدتامرگ است و او که جز در این فرصت مجال دیگرى براى بودن ندارد، ناچار است تا مى تواند از هر آنچه در این تبعیت لذت بخش و لذت آور است، بهره گیرى نماید... و یکى از چیزهایى که مى تواندبه او لذت ببخشد «تن انسان » است.
نویسنده این تحول در فرهنگ غرب را همزمان با رنسانس در فرهنگ غربى مى داند و مجسمه هاى ساخته شده در این دوره را نماینده اومانیسم و انسان محورى مى داند و مى نویسد: «ناگهان از زیرتیشه سنگتراشان هنرمند رنسانس، مجسمه هایى برهنه بیرون مى آیدکه بیش از هرچیز مى خواهد این احساس را به بیننده القا کند که انسان همه تن است وهنرمند باید به تن او توجه داشته باشد...
در نقاشى نیز تفاوت آشکارى میان آثار این دوره و آثار قبل ازآن مشهود است بهترین راه براى درک تفاوت دوبینش جدید و قدیم مقایسه صورت هایى است که نقاشان به تخیل خود از مریم مقدس کشیده اند. اکنون در صورت این مریم دنیوى شده آن شرم مقدس دیده نمى شود. حتى ارزش مریم نیز در این دوران به زیبایى ظاهرى اوبستگى دارد.»
در این بخش «زن، فقط تن » است و ارزش او به اندازه ارزش تن اوست. در چنین فرهنگى لباس وسیله اى براى پوشش تن نیست بلکه براى آرایش آن است و در چنین حال و هوایى که شخصیت زن به نمایش جسم اوست، لباس اوباید تنگ باشد تا همچون لباس خانه تن که «پوست دوم » اوست و لباس به تن مى کند تا با کمک آن بعضى ازاندام خود را در «قالب » و بعضى دیگر را در «قاب » بگیرد. آنچه مدل لباس را تعیین مى کند روانشناسى جنسى است و در حقیقت مبتکران مدهاى تازه همواره در کار تنظیم نسبت میان برهنگى وپوشیدگى هستند تا بتوانند حداکثر جلوه و جاذبه را در این جنس وحد کثر اشتیاق را در آن حنس دیگر ایجاد نمایند. این تنها لباس زن نیست که تابع رابطه «چشم و جسم » است که لباس مردان نیزهست.
سرمایه دارى و لباس
نظام اقتصادى غرب با بینش مادى آن به ایجاد سرمایه دارى منجرشد که همه قوا و امکانات و غرایز را تنها براى داغتر کردن بازار تولید و مصرف به خدمت گرفت از اختلاف جنسیت ها به عنوان عامل قوى مصر سود برد و زن محکوم چنین اقتصادى شد. بر همین اساس سکس جاى عشق را گرفت و هزاران بازار به یارى سکس ایجاد شد
هنر که ترجمان عالم معنى بود، آینه صورت وسیماآینه ابتذال شد. «گویرخاصیت عدسى فیلم بردارى این است که جز این گونه مناظر را از خود عبور نمى دهد و تلویزیون ها سینما را هر شب به همه خانه ها ارمغان برد و تئاتر نیز کمى دیرتر اما سرانجام مغلوب این غول درنده وحشى شد و نمایش «تنهاى عریان » و «صحنه هاى آمیزش جنسى » در تماشاخانه ها معمول گشت.»
وى آنگاه به طرح این سوال مى پردازد که: از آنان که همه تفاوت هاى شرق و غرب را ناشى از پیشرفت صنعتى غرب و عقب ماندگى شرق مى دانند باید پرسید، چه رابطه اى میان علم و پیشرفت علمى وبرهنگى وجود دارد ؟
اکنون در غرب برهنگى و عریانى به جاى زیبایى نشسته و «سکس جاى عشق » را گرفته و ابتذال و تحریک جنسى نام هنریافته است.
دریغا در تمدن فرهنگى که در همه فرهنگها و تمدنهاى جهان را به چشم تحقیر مى نگرد زن به صورت حیوانى در آمده است ه باید ازجنسیت او بى هیچ قید و شرط و حدومرزى بهره گرفت... اگر زندگى زن بسته به آن است که او را نگاه کنند مرد نیز براى آن زنده است که دست کم یک سوم مجلات نیرهاى روزنامه فروشان غربى «چشم نامه » است و تیراژ این مجلات از همه نشریات دیگر بیشتر و درآمد آن افزونتر است و کارتا بدانجا بالا مى گیرد که صادرات این گونه مجلات در اقتصاد کشورهاى غربى سهمى عمده پیدا مى کند...
وى آنگاه به نقش سازندگان لوازم آرایش و مد و صنایع نساجى وخیاطى اشاره مى کند...
زمینه هاى تاریخى و بازوهاى علمى و فلسفى
«اگر کلیسا، ازدواج را امرى مغایر با معنویت محسوب نمى کرد... شاید این عکس العمل در تمدن جدید به وجود نمى آمد. بایدقبول کرد که لازمه هر تفریطى، یک افراط است اگر قدسیانى ازقبیل سن ژروم به نام دین تبلیغ نمى کردند که «با تبر بکارت درخت زناشویى را فرواندازید» امروز در غرب به نام بى ریشى درخت زناشویى را با تبر زناکارى فرو نمى انداختند.»
رابطه حجاب با فرهنگ اسلامى
محدودیت هایى که برا غریزه جنسى در اسلام معین شده براى هدایت و رساندن انسان به مقصد است. تن، تنها بخش از وجود انسان است، و انسان همه تن نیست که با مرگ فانى شود و تنها مجال براى موجود بودن و خوشبخت بودن نیز تمتع محدود جهانى میانى تولد تامرگ نیست... لذا وظیفه خود را خطیرتر از آن مى بیند که تنهابه «بدن نمایى » و آرایش جسم بپردازد... لباس به تن نمى کند که تن را عرضه کند، بلکه لباس مى پوشد تا خود را بپوشد، لباس براى او یک حریم است به منزله دیوارى و دژى است که تن را از دستبرد محفوظ مى دارد و کرامت او را حفظ مى کند. لباس براى آن است که تحریک جنسى را کم کند نه آن که بر قدرت تحریک بیفزاید، لباس پوست دوم انسان نیست، بلکه خانه اول اوست.
انسان اسلام کمال خود را در آن نمى بیند که تن خویش را چون کالایى تزیین کند و به فروشد، بلکه به جاى آن که تن خود را به خلق به فروشد، جان خود را به خداى خویش مى فروشد...»
لباس و سر ضمیر
آرایش و نوع لباس از سرضمیرانسان خبر مى دهد. همچنین لباس تحت تاثیر فرهنگ و معرف شخصیت افراد هست. میان شخصیت افراد وفرهنگ عمومى نیز ارتباطى قوى وجود دارد. به نظر نویسنده: نیاز به ابراز وجود خود به دیگران در جامعه فاقد ارزش هاى معنوى، به این دلیل است کهتنها جامعه اصالت دارد و رصت بودن و نشان دادن و لذت بردن تنها چند روزى است. لذا مدسازان از این عطش سیرى ناپذیر سودجویى مى کنند. وى دلایل دیگرى را نیز براى مدپرستى بیان مى کند که عقده هاى چرکین دوران مختلف از آن جمله است. مانند مردانى که نمایش لباس زنان خود را وسیله اى براى اعلام وجود و جلالت خود قرار مى دهند. آنگاه به کراهت لباس شهرت در اسلام اشاره مى کند و به نظر وى اشراف با لباس گران قیمت وضع خود را مى نمایانند و با لباس خخود را زا دل عموم بیرون مى کشندتا بودن خود را ثابت کنند و مردم نیز به دنبال آنان براى تشبه به آنان مدام در حرکتند و این دورتلخ همواره ادامه دارد و دربخشى از این قسمت وى مى نویسد: «در جامعه هاى غربى که نظام ادارى محکم و جا افتاده،ماشینیسم و تسلط نظامهاى اقتصادى و دولتها بر آموزش و پرورش ووسایل ارتباط جمعى، افراد جامعه را روزبه روز به هم شبیه ترمى کند...» فرد وقتى نتواند خود را از راههاى منطقى ومعقول ممتاز و مشخص کند به هراقدام دیگرى دست مى زند و بس ککه سعى مى کند با ایجاد هرگونه تغییرى در شکل لباس و نوع آرایش سرو صورت توجه دیگران را به خود جلب کند و خود را از گم شدن درجامعه نجات دهد. چرا که او که به حقیقتى برتر از جامعه مثلاخدا معتقد نیست، گم شدن در جامعه را فناى شخصیت و مرگ خودمى داند.»
بى حجابى چگونه به ایران آمد ؟
«یکى از ثمرات هجوم غرب به ایران همین تغییر لباس و رواج برهنگى در میان قشرهایى از جامعه بوده است و از آن در رژیم طاغوت تحت عنوان «کشف حجاب » و در این اواخر «رفع حجاب »یاد مى شد و در حقیقت چیزى جز مبارزه با پوشش اسلامى و ترویج لباس غربى نبود. اجراى این برنامه محتاج دو شرط بود.
نخست یک زمینه فرهنگى و اجتماعى براى پذیرش لباس غربى و دوم یک عامل اجرا که زور داشته باشد و به اسلام اعتقاد نداشته باشد. عامل دوم رضاخان بود...
شرط اول یعنى زمینه فرهنگى و اجتماعى پذیرش لباس غربى راعربزده ها تامین کردند. آنان اسلام را نمى شناختند و به غرب خوشبینى مطلق داشتند. بیگانه با خویش وچشم بسته، دلبسته بیگانه بودند. در واقع این قشر معدود همان قشرى بودند که قبل از فرو رفتن در لباس غربى و قبل از به دست گرفتن پرچم فرهنگ غرب، آن فرهنگ را پذیرفته بودند و تغییر لباس آخرین و بیرونى ترین پوسته اى بود که در وجود آنها تغییر مى کرد. این امر به ظاهر کم اهمیت تنها در جامعه ما اتفاق نیفتاد. در همه مشرق زمین، بسیارى از مردم به دنبال تسلیم در برابر فرهنگ غرب،جامه غربى به تن کردند... اگر پذیرش لباس غربى نتیجه سلطه فرهنگى غرب و خود باختگى شرق نیست چرا تاکنون دیده نشده است که حتى یک نمونه از خصوصیات لباس شرقى در مغرب زمین پذیرفته شود ؟...
در جامعه ما در سالهاى قبل از 1314 آنها که تغییر لباس راپذیرفتند همان کسانى بودند که فرهنگ غربى را پذیرفته بودند وآنها که نپذیرفتند نیز دقیقا آنهایى بودند که آن فرهنگ رانپذیرفته بودند و گول اتو به اصطلاح «ترقى » و «آزادى » و«تساوى حقوق » را نخورده بودند.»
لباس ژاپنى ها چگونه غربى شد ؟
نویسنده براى آن که مساله تغییر لباس در مقیاس جهانى آن درک شود، تاریخ لباس مردم ژاپن رادر این بخش توضیح مى دهد که بسیارعبرت آموز و تکان دهنده است و خوانندگان را به مطالعه کتاب فرامى خوانیم: در ادامه این بخش مى خوانیم: «مى بینید که مساله، مساله آزادى فرد و سلیقه شخصى نیست، بلکه هجوم یک فرهنگ خالى از معنویت است به فرهنگ هاى معنوى وسننى و مى بینند که در ژاپن هم که اسلام در کار نبوده است، قبل از غربزدگى مردان و زنان لباسهاى گشاد و بلند مى پوشیده اند و به دنبال نغوذ غرب... خانواده سلطنتى داعیان و اشراف همزمان باتقلید از رقص و موسیقى و عادتهاى اجتماعى غرب، لباسهاى سنتى خود را کنار مى گذارند و لباس غربى مى پوشند...»
در ادامه نویسنده به حجاب در تمدن هاى قدیمى، یونان، اسپارت و ایران نیز اشاره مى کند و آنگاه سخنى از امام خمینى (ره) راحسن ختام این بخش قرار مى دهد: «ما مى دانیم ک این سخنان براى کسانى که با خیانتکارى وشهوت پرستى و نواز و رقص و هزار جور مظاهر فسق و بى عفتى بارآمدند، خیلى گران است. البته که تمدن و تعالى مملکت را به لخت شدن زنها در خیابانها مى دانند و به گفته بى خردانه خودشان باکشف حجاب نصف جمعیت مملکت کارگر مى شود (لکن چه کارى همه مى دانید و مى دانیم) حاضر نیستند مملکت با طرز معقولانه و درزیر قانون خدا و عقل اداره شود. آنهایى که این قدر قوه تمیزندارند که کلاه لکنى را که پس مانده درندگان اروپاست، ترقى کشور مى دانند با آنها ما حرف نداریم... آن روز که کلاه پهلوى سرآنها گذاشتند همه مى گفتند: مملکت باید یک شعار ملى داشته باشد.
استقلال در پوشش دلیل استقلال مملکت و حافظ آن است. چند روزبعد کلاه للنى گذاشتند سرآنها، یک دفعه حرفها عوض شد. گفتند:ما با اجانب مراوده داریم باید همه هم شکل شویم تا در جهان باعظمت باشیم. مملکتى که با کلاه عظمت براى خود درست مى کند یابرایش درست مى کنند هر روز کلاهش را ربودند، عظمتش را هم مى برند.»
منطق عفاف
نویسنده در پایان کتاب بدون رجوع به تاریخ گذشته و فرهنگ هادلایل دیگرى بر لزوم پوشش ارائه مى شود از جمله این که:
1. برهنگى ارزش زن را از بین مى برد و او را تا حد یک کالا وجنس پست مى کند و ارضاى غریزه جنسى به معنى همگانى و همه جایى کردن مساله جنسیت نیست. زنى که تن و اندام خود را در معرض دید مى گذارد مى خواهد با زنانگى خود جایى براى خود در دل ها یاشخصیت ها بیابد نه انسانیت خود. وقتى کار به اینجا مى کشد که دیگر بر زن نه به عنوان یک موجود داراى شخصیت و هویت بلکه ازاجزاى بدن او صحبت مى آید و از سکس بودن سر و سینه و پاى زن چنان بحث مى شود که از مزه گوشت گردن و قلوه گاو و ران گوسفند.بزرگترین لطمه به خود زن وارد شده است.»
2. «بى بندوبارى در پوشش، بى بندوبارى در تحریک است وبى بندوبارى در تحریک بنیاد خانواده را متلاشى مى کند. غریزه جنسى یکى از علل مهم ازدواج و به وجود آمدن خانواده است. اماپس از ازدواج هرچه زمانى مى گذرد، نقش غریزه جنسى در حفظ دوام خانواده کمتر مى شود و به جاى آن نقش عشق تفاهم و وفادارى دربقاى خانواده بیشتر مى شود. هم در اینجا باید گفت که بى لباسى،عریانى وخود نمایى، آفت زندگى خانوادگى است و در یک کلام بى حجابى ریشه رخت خانواده را مى خشکاند...
سخن آخر
نویسنده در پایان کتاب داستانى از کریستین آندرس را نقل مى کند و در پایان نتیجه مى گیرد:
اینک تمدن غرب، چنین وانمود مى کند که مى خواهد براى انسان لباس بدوزد... اما در حقیقت به جاى آن که لباس برتن او کند، او را برهنه ساخته است و هیچ کس جرئت نمى کند فریاد برآورد که لباس درکار نیست و حاصل این همه مد و پارچه و چه و چه برهنگى انسان است. همه مى ترسند که مبادا خیاطان حقه بازى که زرو سیم را برده اند و مى برند، آنها را به ناپاکى در اصل و نسب متهم کنند، آیا در این جهان که همه اسیر و شیفته تبلیغات غرب شده اند مردمى پیدا مى شوند که دلى به پاکى آن کودک داشته باشندو فریاد برآورند که آنچه به نام لباس در غرب به تن انسان مى پوشانند، لباس نیست، بلکه برهنگى است.
چرا آن مردم، ما نباشیم ؟
کد خبر: 8551
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdca.mnak49nm65k14.html