شهریست پر کرشمه و خوبان ز شش جهت ؛

نقدی بر شعر « شیراز شهر راز » سروده ی بانو هما ارژنگی

22 مهر 1391 ساعت 11:51

به اعتقاد یک منتقد ادبی و پژوهشگر هر چند شاعر چکامه « شیراز شهر راز» به حافظ وابستگی بیشتری نشان می دهد اما زبان شعر او بیشتر سعدی وار است.


اهالی قلم و همه ی کسانی که با نوشته های من آشنایی دارند، می دانند که با اشعار موضوعی و آن چه که به مناسبتی نوشته شده باشد سر سازش ندارم، مگر...
و این مگر هم کمتر پیش می آید. اما:
چکامه ی زیبای « شیراز شهر راز » بانو هما ارژنگی شاعر مجموعه ی خواندنی « راز پرواز » چنان شوری در من انگیخت که نتوانستم پس از خوانش دوبارهئی آن نسبت به آن چه درونم را دچار تشویش کرده بود بی تفاوت بمانم و این شد یکی از آن «مگر»ها. آن چه در پی می آید حاصل این خلجان است.
این چکامه در مجموع از دوازده بند، بیست و پنج خط، سروده شده است. اما پیش از آن که از تقسیم بندی چهارگانه این چهار لختی ها و ویژگی های هر بخش بنویسیم لازم به یاد آوری است که:
شاید به پندار شاعر، استفاده از شیوه ی گذشتگان، نظیر بر شمردن هنرهای بومی، آثار باستانی، زیبایی های طبیعی، مناظر دیدنی و یاد کردن از نامورانی چون سعدی و حافظ و بزرگان دیگری نظیر شوریده و فرصت، وصال، حمیدی، توللی که همگی به دلیل حضور دو خورشید نخستین در سایه قرار گرفته اند، تا حدودی به ارزش این گونه کارها بیفزاید، اما به اعتبار ذهن من همه ی آن چه برشمردیم شاید در حیطه ی توصیف جای بگیرند اما اعتبار هر اثر هنری، از جمله این چکامه زیبا به (آن)ی است که در خود دارد.
چنان که در همین سروده ای که از آن سخن خواهم گفت ارزش هنری کار بانو ارژنگی پیش از آن که در موارد مذکور باشد در صور خیال ها، ایماژهای تازه، واج آرایی های زیبا، شیوایی کلام، ترکیب های عاشقانه ی سعدی وار همراه با روح عارفانه ی حافظ در رگ و پی شعر است که به ارزش این اثر افزوده است.
هر چند هما ارژنگی در این چکامه به حافظ وابستگی بیشتری نشان می دهد اما زبان شعر او بیشتر سعدی وار است. جز لحظه هایی که شاعر دست از سر سرسپردگی و ارادت خود به آنان بر می دارد، که دیگر شاعر خودش می شود و این همان است که باید از هما و هر شاعر دیگر امروز انتظار داشت. و این حاصل همان منش ایرانی او همراه با روح عرفان مولانایی اش می باشد و همین شاعر را به سمت و سویی می برد که حاصل آن پیدایش بخش دوم تقسیم بندی ما است.
به اصل شعر بازگردیم.
من این چکامه را که از بیست و پنج سطر تشکیل شده به چهار بخش تقسیم کرده ام.

بخش نخست:
شامل چهار بند یعنی، هشت سطر آغاز شعر.
در این بخش توصیف ها اغلب در اوج زیبایی اند، و استفاده از صور خیال های بکر که نمونه هایش را در پی خواهم آورد و جایگاه خاصی در این چکامه دارد، بیانگر روح لطیف شاعر است.

بخش دوم:
شامل سه بند یعنی، شش سطر، تأثیرگذارترین بخش شعر.
در این بخش که شاعر را در اوج اندیشگانی اش می توان دید. با استفاده از بن مایه های اساتیری و البته اساتیر میهنی و اشارات و تلمیحات زیبا به عظمت گذشته میهن و سرنوشتی که از سده های دور شیراز و شیرازی را هر چند آزاده اما در حسرت آزادی نگاه داشته است.

بخش سوم:
شامل چهار بند یعنی، هشت سطر بعدی چکامه، که در این بخش بهتر بود شاعر از آوردن مواردی که تکرار بخش نخست شعر است و حدود شش سطر را به خود اختصاص داده است، چشم پوشی می کرد. خب شاید هم به خاطر شنوندگان غربی شعرش ( هما ارژنگی هم اکنون ساکن فرانسه است )، لازم دیده. مثلاً از حکمت سعدی هم سخن به میان آورد و شیراز این سیمرغ شعر و ادب ایران را بهتر بشناساند، در هر حال فعلن بماناد.

بخش چهارم:
شامل یک بند است که خود سه سطر پایانی شعر را تشکیل می دهد و بسیاری رازها در این جا نهفته است اما، در این بند شاعر در کنار بیان فروتنی های خویش در برابر بزرگ شاعرانی که پیش از او شیراز را ستوده اند و اعتراف به این مهم که شاید نتوانسته باشد از پس وظیفه ی بزرگی که بر عهده گرفته، یعنی توصیف شهر راز سر بلند بیرون آید، چنان سخن را به پایان برده که گویی از شنونده می خواهد شعر را از ابتدا و دوباره بخواند و هنگام گذر از ضعف های شعر دیده اش را بر بندد!

« شیراز شهر راز » در یک نگاه کلی به چهار بخش پیشین
استفاده ی به جا و مناسب از صنایع ادبی و زیبایی های شعری، تشبیهات، استعاره ها به همراه تلمیحات به جا و مناسب که سبب شده « شیراز شهر راز » هم شورآفرینی سعدی را داشته باشد و هم عارفانگی حافظ را هر چند بهره گیری بانو ارژنگی از اساتیر میهنی و آن هم نه در زبان مثنوی چونان شاهنامه که نظیر ندارد، بل در چارپاره که کاری ست تازه و بدون رونویسی از کار دیگران، به قول ما فرزندان حافظ و سعدی، شیراز را « شیرازی وار » توصیف می کند و اگر یادی و نقلی از کسی می کند نظیر تلمیح شاعر به فردوسی در بند پنجم چنان زیبا بیان می کند که از ادا و اطوار شاعرک های گرد راه نتکانده، قرن ها دور است و اگر دارد غبار سالیان به تن دارد.
شهنامه گویدت که نخستین بنای آن
بنهاده شد به خواهش تهمورث جوان

و یا نقلهایی نظیر سطر هشتم همین بند نخست.
گویا چنان که سعدی شیرین سخن سرود
« بر راه باد، عود بر آتش نهاده اند »

و زیباتر از همه در سطر پایانی شعر که در کنار پایان بندی زیبای چکامه با کلام خواجه آغازی دوباره را برای شعر بنا می نهد:
شهریست پر کرشمه و خوبان ز شش جهت
وندر میانه با دل من طرفه ماجراست

این طرفه ماجرایی با دل شاعر از میان آن همه خوبان آن هم از شش جهت حکایتی ست که باید چکامه را دوباره و از آغاز خواند، همان گونه که گفتم.
به بند نخست چکامه باز می گردیم که صورت مقدمه نیز دارد. شاعر با استفاده از استعاره در تشبیه - خون در گلوی لاله چو می در پیاله شد - علاوه بر بازآفرینی یکی از زیباترین ایماژهای شعری، هم از نظر فصاحت و هم رابطه ی افقی واژگان در زنجیره ی گفتار کاری می کند سعدی وار.
البته سعدی وار از نظر زیبایی کلام نه دیرینگی پیام. در این بند که نه می توان از سایر سطرهای شعر جدایش دانست و نه به زیور های ویژه ی شعری اش نظر نداشت، با ترکیب چند صور خیال از جمله استعاره، تشبیه، تناسب، انسان نمایی و ... زیباترین آغاز را برای چکامه آفریده است ( به دویدن روح شراب شعر « کنایه – انسان نمایی » به رگ های شاعر ) بنگرید شک نمی کنم که شما هم مانند من اوج شاعرانگی هما ارژنگی به شیوه ی شیرازی آن را همین جا می بینید. هر چند نیمه دوم این سطر هم سنگ لخت نخست آن نیست « الهام شاعرانه به جانم روانه شد » و به نظر می رسد شاعر به قافیه ی « حواله » مقداری رکاب داده است، اما قید و بندهای شاعرانگی گاه من و هما را در تنگناهایی قرار می دهد که چنین کنیم تا سمند شعر را به پایان خط برسانیم. به عبارتی این از قیدهای طبیعی شعر است که گاه حتا کلیت یک سطر فدای حضور یک قافیه شود هر چند در این سطر تا این حد شاعر مضمون کُشی نکرده است و نارضایتی او را در همان سطر آنگاه که سعی دارد با استفاده از واج آرایی های زیبا و پی در پی به دنبال شورانگیزی در کلام جبران کند در می یابیم:
روح شراب شعر به رگهای من دوید
الهام شاعرانه به جانم حواله شد

واج « ش » چهار مرتبه در سطر دوم، « ز » پنج مرتبه در سطر سوم ... تا پایان.
به دنبال آن واج آرایی های زیبا با استفاده از تلمیحات و کنایه-های موجه که همگی شکوه و وجاهت شیراز را بیان می کنند، نظیر: شهر سخن، سرزمین غزل های دلنواز، شیره ی شورآفرین شعر، خم خانه، گنجینه ی گوهر عشق، سرای ناز... هم این بند را به زیبایی تمام می کند و هم غزل های سعدی را در نهایت شورانگیزی اش به خاطر می آورد. هر چند کلیت بند اشارتی ست زیبا به سرزمین غزل، شیراز.
حالی به سوی شهر سخن می برم نیاز
شیراز و سرزمین غزل های دلنواز

خم خانه ای ز شیره ی شورآفرین شعر
گنجینه ای ز گوهر عشق و سرای راز

تا سرانجام این شعر خواجه قرار از کف شاعر می برد و او سخن این گونه آغاز می کند.
آنجا که شعر خواجه ام از کف برد قرار
خواند به بانگ چنگ و هم آوایی هزار

( عشق است و مفلسی و جوانی و نو بهار )
سرانجام به بند چهارم بخش اول می رسیم، یعنی نگین همه ی آن چه در سه بند نخست این بخش از آن سخن ها گفتیم: نارنج ها شکوفه به تن ایستاده اند.
نخست اشاره ای کنم به این تصویر قشنگ که اگر شاعر نارنج ها را شکوفه به دست نوشته بودند، به عبارتی اگر در این تصویر زیبا شکوفه ها را به دست نارنج ها که کنایه از درختان نارنج است و حاصل یک انسان نمایی زیباست داده بودند من بیشتر می پسندیدم، حتا خوانندگان عادی هم متوجه می شوند که منظور از نارنج ها همان درختان نارنج است نه خود نارنج ها، و زیبایی کار شاعر هم در همین جاست. زیرا شکوفه در دست ایستادن درختان نارنج در این جا کنایه از آماده پذیرایی بودن آنهاست و زیباتر از این وجود مراعات نظیری است که بین دست و پای وجود دارد که البته طرف دوم مراعات نظیر ما یعنی پا در مضمون پنهان است. هر ایستادنی به پایی نیاز دارد و این جا هم وجود آن حس می شود و این زیبایی کار را به اوج می برد.
 
باز گردیم به مطلب:
این بند یکی دیگر از بندهای بسیار زیبا و پر از شاعرانگی است که شاعر تصویرش کرده. بیایید ما مجسمش کنیم. اغلب خود شاعران هم در لحظه ی سرودن نمی دانند ممکن است چه کارها که بکنند و گاه کارستان.
لخت نخست بند چهارم از بخش اول را می گویم، بنگرید.
نارنج ها، مانا آدم ها هر کدام شکوفه ای به تن « بخوان در دست » در انتظار یک مسافرند. حال این تصویر را در کنار آن چه در لخت دوم همین سطر آمده قرار دهید؛ عطارها به باغ دکان ها گشاده اند. در این جا دیگر شاعر نیازی نمی بیند از دکان عطاری و آن چه در جعبه های اوست سخن گوید و یا محلی و مکانی برای دکانداری تهیه ببیند. هر باغ خود دکانی است، که این غیر مستقیم تشبیهی زیبا و در نهایت استفاده از باغ است برای شیراز. به توصیف های بعدی هم برای خوشبویی آن چه این جا و آن جاست و چه و چه، نیازی نیست، زیرا شیراز خود عطرستان است.
حالا به رابطه های واژگان و صور گوناگونی که شاعر از هم جواری آنها پدید آورده از نمادها گرفته تا اشارات و کنایاتی نظیر تلمیحات و اساتیر بنگرید، نارنج و دست تلمیح زیبای داستان یوسف و زلیخا.
نارنج و شیراز یکی از نمادهای پارینه برای شیراز و توأمانی این دو در اذهان عمومی، شیراز اصلاً به شهر نارنج ها معروف است و شاعر دیگر دکان عطر فروش و باغ را دو مکان جدا از هم نمی بیند؛ عطارها به باغ دکان ها گشوده اند، و سرانجام خود مستأصل از چگونه جمع کردن سفره ای که گسترده و بوی خوش عودهای تصویر بر آتش واژگان از سعدی وام می گیرد و کار را تمام می کند.
گویا چنان که سعدی شیرین سخن سرود
بر راه باد، عود بر آتش نهاده اند

بازگشت به بخش دوم
این بخش که از بند پنجم سطر نهم تا هفتم سطر چهارده تشکیل می شود، بخش اساتیری این چکامه است که به عقیده ی من نشان دهنده ی روی دیگر آن سکه ی خوش نقشی است که در ابتدای سخن گفتم.
در این سه بند که بخش سوم را تشکیل می دهد شاعر با ایجاز و دوری از درازگویی ها بیش از هر چیز از بن های استوره ای شهر راز سخن گفته. کاری شایسته که پیش از او کمتر کسی در توصیف شیراز و به زبان شعر به این مهم پرداخته است. از بیان پیدایی شیراز، جنبه-های تاریخی، اساتیری و... به گونه ای که هر چند فشرده اما هم زیبا و هم خوب در معنای واقعی این دو لفظ سخن گفته است. عظمت گذشته ی آن از هنگامه ی شیرازستانی اش، پیدایش آن به روایتی از دوران پیش از جمشید اساتیری یعنی زمان تهمورس، با استناد به بهین نامه ی پارسی، شاهنامه. از فتنه هایی که در طول تاریخ خونین ایران بر این شهر رفته، به ویرانی کشیدنش توسط دشمنان بیرونی و قدرت جریان درونی و همه ی آن چه را که می توان تقدیر و سرنوشتش نامید:
با آن که شد فسرده به دوران بد کنشت
ویرانه شد به دست ستمکار سرنوشت

و سرانجام با همت بلند مردمانش سر از بندگی در آورد.
از عهد باستان تو ببینی به مهر و خشت
نام ورا زمانه به پایندگی نوشت

چون ققنسی که زنده شود از دل غبار
یا همچو مرده ای که بر آرد سر از مزار

آری و مانا ققنوسی که از دل غبار تاریخ وحشت زا سر برون کرده و حیاتی تازه یافته است. هر چند تقدیر شیطان صفت تر از آن بوده که دست از به خاک کشیدنش بردارد و با او به کرات در آویخته اما منش آریایی اش هیچگاه اجازه تسلیم همیشه ی سرنوشت شدنش را نداده و خزان زدگی فصلی از حیات هر جنبنده ای می تواند باشد به ویژه آن که صفاتی را دارا باشد که دیگران از داشتنش عاجزند و هر دم با او در می آمیزند و شیراز زیبا این غزال رعنای ایران نیز از این پلیدی ها در امان نبوده:
دشمن طاووس آمد پرّ او
ای بسا شه را که کشته فرّ او

و شیراز با آن همه تاوان ها که داده به گفته شاعر بار دگر شگفته است:
بار دگر شکفته و زیبا چنان بهار
سر زد ز خاک غمزده شیراز گلعذار

در نهایت این بخش از توصیف شیراز را شاعر با زیبایی تمام در کنار اندیشه ورزی به گونه ای « شیرازی وار » به پایان می رساند.

نگرشی به بخش سوم:
این بخش نیز از بند هشتم آغاز و تا بند یازدهم یعنی در هشت سطر شاعر به توصیف شیراز پرداخته. البته به گونه ای گاه زیباتر از بسیاری که پیش از او به این کار دست زده اند. بیان شوکت این معشوق آفاق از زبان هما ارژنگی شنیدنی ست. به این طرفه تشبیهات و توصیف های زیبا یک بار دیگر نظر کنید:
شهبال زرنشان، که شیراز را به گونه ی خورشیدی در آسمان ادب جهان نشان می دهد. ملک سخن، که پشتوانه ی شاعر در بیان این تصویر بی شک وجود در ابر شاعر آفاق سعدی و حافظ است و نیز یادآور یک تاریخ فرهنگ و ادبیات ( سعدی خدای معرفت و حکمت و بیان ) و چه زیباست هنگامی که شاعر دست را سایبان دیده کرده تا خواجه را چونان سیمرغی نشسته در قاف سخن ببیند ( حافظ رهی به عالم قدسی گشوده است ).
گریز از چه سبب شده هما، خواجه را مانا سیمرغی بر بلندایی که دست کس بر او نیازد بنشاند؟ چه زیبا پاسخ را در آستین نهان دارد: ( از مکر زاهدان ریایی... ).
هما ارژنگی در نوشتن این چکامه خوب می دانسته گاه گشودن دریچه ی خیال کدام هنگام است و چه وقت باید خاک را بستر اندیشه کند. در بخشئهای توصیفی چکامه افسار سخن به دست سعدی می دهد که زیر و بم فلسفه ی بودن را کاویده است. پس اگر حکمت و تغزل را در سعدی به کمال دیده شایسته دیده و کاویدن را در خواجه به تماشا نشسته است.
رمز نهفته در دل عرفان و جذبه را
در هر غزل به تیشه ی اندیشه سوده است

بازنگری به بخش چهارم
در این بخش که آخرین قسمت از تقسیم بندی ما است، با آن که شاعر از شیوه ی گذشتگان یعنی فروتنی و تعارف های معمول شاعرانه استفاده کرده و گاه حتا که سخن گفتن در این ملک، شیراز، را خطا می داند، اما به عقیده من هما ارژنگی باید بپذیرد که این شیوه روا نیست. اگر از تعارف های شاعرانه بگذریم بیان این حقیقت امری ست واجب:
بسیار ناگفته ها هستند که در زمان سعدی و حافظ و سایر پیشینیان وجود نداشته و بخشی از دردسر و مسایل زندگی فردی و جمعی انسان آن روزگار نبوده که آنان در سخن آورند و به عبارتی حرفی برای گفتن نمانده باشد. به قول ریلکه شاعر آلمانی در نامه ای به یک شاعر جوان می گوید: « فکر نکن همه چیز را پیشینیان گفته اند و تو حرفی برای گفتن نداری آن ها حرف های خودشان را زده اند...»« از کتاب چند نامه به شاعر جوان».
هما ارژنگی شاعر هم باید بداند که دنیای امروز ما خیلی ناگفته ها دارد و جای بسیاری از آن ها خالی مانده است که من و شما باید بگوییم، این فعلاً بماناد.
زیرکی شاعر هما ارژنگی در پایان این شعر آن جا نمایان می شود که با همه ی تعریفی که به ناتوانی ما در سخن گفتن از شیراز و سعدی و خواجه و دیگران و دیگران نشان می دهد داوری را به خواجه می سپارد و با مصراعی از او شعر را به پایان می رساند: « شهریست پر کرشمه و خوبان ز شش جهت ».
پیداست که لخت دوم این سطر تنها برای به پایان رسانیدن سطر اول است وگرنه سخن از شش جهت تمام شده است.

نقدی از شاپور پساوند 
شاعر،منتقد ادبی،نویسنده وپژوهش گر



کد خبر: 47721

آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdca60ny.49n0u15kk4.html

هنر نیوز
  http://www.honarnews.com