تحليل ريشههاي قيام حسيني (5)
2 بهمن 1390 ساعت 23:30
از آنچه درباره اهداف و فلسفه قيام عاشورا از نگاه هاى گوناگون بيان شد و مورد نقد و بررسى قرار گرفت، روشن شد كه افزون بر آنكه برخى از اين نظريه ها تصوير وارونه و يا دستِ كم نامناسب با شأن رهبر قيام ارائه كرده بودند، هيچ كدام از آنها، در ارائه يك تصوير روشن و جامع از انگيزه هاى قيام امام حسين(عليه السلام) توفيق نداشته اند
فلسفه و اهداف قيام عاشورا از ديدگاه امام حسين(عليه السلام)
از آنچه درباره اهداف و فلسفه قيام عاشورا از نگاه هاى گوناگون بيان شد و مورد نقد و بررسى قرار گرفت، روشن شد كه افزون بر آنكه برخى از اين نظريه ها تصوير وارونه و يا دستِ كم نامناسب با شأن رهبر قيام ارائه كرده بودند، هيچ كدام از آنها، در ارائه يك تصوير روشن و جامع از انگيزه هاى قيام امام حسين(عليه السلام) توفيق نداشته اند.
سِرّ اين عدم توفيق را بايد (چنانكه در آغاز اين نوشتار به آن اشاره شد) در عواملى هم چون نگاه يك سويه و تك بُعدى به نهضت كربلا و نيز عدم شناخت كافى نسبت به شخصيت رهبر اين قيام و ماهيت حركت وى ،دانست. بنابراين، پژوهشگر تاريخ عاشورا اگر بخواهد به ماهيت وجوهره قيام عاشورا تا حد زيادى پى ببرد، بايد در گام نخست، با نگاه و مطالعه جامع و كامل درباره امام حسين(عليه السلام)، به زندگى، شخصيت و مقام حضرت به عنوان امام معصوم، شناخت لازم و كافى بيابد و سپس با مطالعه و تعمق لازم در بيانات و گفتار حضرت كه در مقاطع گوناگون قيام و حتى پيش از آغاز آن درباره انگيزه حركت خويش بيان كرده است، به فلسفه و ماهيت قيام آن حضرت تا حد زيادى شناخت بيابد.
اكنون با اين مقدمه و با توجه به اين كه بهترين و مطمئن ترين سند براى شناخت فلسفه و اهداف نهضت سيدالشهدا(عليه السلام)، كلمات خود آن حضرت و يا ساير امامان(عليهم السلام) در اين باره است، مجموع خطبه ها، سخنان، نامه ها و وصيت نامه امام حسين(عليه السلام)كه درباره اهداف و انگيزه هاى قيام عاشوراست و نيز برخى از تعابير زيارت نامه هاى فراوان و گوناگون كه از امامان ديگر درباره آن حضرت رسيده و در آنها به انگيزه قيام پرداخته شده است، مورد مطالعه و بررسى قرار گرفته و سپس با استخراج فهرست وار اهداف قيام، به تفسير و تحليل آنها، پرداخته مى شود:
۱. امام حسين(عليه السلام) در واپسين سال هاى عمر معاويه، به جهت زيارت خانه خدا، عازم مكه شدند. حضرت در مكه در جمع گروهى از عالمان و نخبگان ديگر مناطق اسلامى با ايراد خطبه اى شورانگيز و كوبنده ضمن يادآورى وظيفه سنگين و تكليف خطير عالمان و بزرگان شهرها در برابر پاسدارى از كيان دين و اعتقادهاى مسلمانان و پيامدهاى سكوت در برابر جنايات امويان، از خاموشى آنان در برابر سياست هاى دين ستيزانه حاكمان اموى انتقاد كرده و هرگونه همراهى و سازش با آنان را گناه نابخشودنى دانستند. حضرت در پايان سخنان خود، هدف از اقدامها و فعاليت هايش را بر ضد نظام ستمگر حاكم (كه چند سال بعد در قالب يك نهضت خود را نشان داد) چنين اعلام فرمودند:
اَللّهُمَّ اِنَّكَ تَعْلَمُ انَّهُ لَمْ يَكُنْ ما كان مِنا تَنافُساً فى سُلطان، و لا التماساً من فُضول الحُطام، ولكن لِنُُرِيَ (لِنَرُدَّ) المَعالمَ من دينك، ونُظهِرَ الاصلاحَ فى بلادك، ويَأْمَنَ المظلومونَ من عِبادك، و يُعمَلَ بِفَرائِضِكَ و سُنَنِكَ و اَحكامِكَ."۱۱۱
خدايا تو مى دانى آنچه از سوى ما انجام گرفته است (از سخنان و اقدامهاى بر ضد حاكمان اموى) به خاطر سبقت جويى در فرمانروايى و افزون خواهى در متاع ناچيز دنيا نبوده است; بلكه براى اينست كه نشانه هاى دينت را (به مردم) نشان دهيم (برپا كنيم) و اصلاح در شهرهايت را آشكار كنيم. مى خواهيم بندگان ستمديده ات در امان باشند و به دستورها و سنت ها و احكامت عمل شود.
از اين جملات مى توان چهار هدف را براى اقدامها و فعاليت هاى امام حسين(عليه السلام) كه در عصر حاكميت يزيد جزو اهداف قيام حضرت به شمار مى رفت، استخراج كرد:
الف: احياى مظاهر و نشانه هاى اسلام اصيل و ناب محمدى(صلى الله عليه وآله);
ب: اصلاح و بهبودى در وضع شهروندان;
ج: مبارزه با ستمگران اموى جهت تأمين امنيت براى مردم ستمديده;
د: فراهم ساختن بسترى مناسب براى عمل به احكام و واجبات الهى.
۲. امام حسين(عليه السلام) در وصيت نامه اى كه هنگام خروج از مدينه و در زمان وداع با برادرش محمد بن حنفيه براى وى نوشت، هدف از حركت خويش را چنين بازگو كردند:
انِّى لَمْ اَخْرُجْ اَشِراً وَ لا بَطِراً ولا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً، وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الِاصلاحِ فِى اُمه جَدِّى محمد(صلى الله عليه وآله)اُريدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ و اَنْهى عَنِ المُنْكَرِ و اَسيرَ بِسيره جَدِّى محمد(صلى الله عليه وآله) و اَبى عَلىِّ بنِ اَبِى طالِب(عليه السلام)۱۱۲
من از روى سرمستى و گستاخى و تبهكارى و ستمگرى از مدينه خارج نشدم; بلكه براى طلب اصلاح در امت جدم خارج شده ام. مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به سيره جدم و پدرم على بن ابى طالب(عليه السلام) عمل كنم.
و در جاى ديگر مى فرمايند:
اَلّلهُمِّ اِنِّى اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ و اَكْرَهُ الْمُنْكَرَ۱۱۳
خدايا من به معروف اشتياق و از منكر تنفر دارم.
و در زيارت هاى مختلف كه درباره امام حسين(عليه السلام) از امامان(عليهم السلام)وارد شده، اين تعابير فراوان ديده مى شود:
اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الْصَلوةَ وَ آتَيْتَ الزَكوةَ وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ۱۱۴
گواهى مى دهم كه تو نماز را بپا داشتى و زكات دادى و امر به معروف و نهى از منكر كردى.
از اين عبارات، اهداف ذيل را از قيام حضرت، مى توان استفاده كرد:
الف: طلب اصلاح در امور امت پيامبر(صلى الله عليه وآله);
ب: امر به معروف;
ج: نهى از منكر;
د: عمل به سيره رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و اميرمؤمنان(عليه السلام) (برپايى نماز و پرداخت زكات).
۳. حضرت در نامه اى كه در زمان اقامت خويش در مكه در پاسخ دعوت به نامه هاى اشراف و بزرگان كوفه مبنى بر آمدن به كوفه، نوشتند، فلسفه قيام خود را چنين بيان فرمودند:
فَلَعَمْرِى مَا الاِمامُ الا الحاكِمُ بِالكِتابِ، القائِمُ بِالقِسْطِ، الدائِنُ بِدينِ الحَقِّ ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذاتِ اللهِ۱۱۵
«به جانم سوگند، پيشوا كسى است كه به كتاب خدا حكم كند، عدل و داد را محقق سازد، متدين و ملتزم به دين حق باشد، خود را وقف خدا كند».
امام(عليه السلام) در اين نامه، هدف از قيام را، (مبارزه و جهاد بر ضد حكومت ستمگر بنى اميه تا براندازى آن و) تلاش در جهت بر پايى حكومتى مى داند كه رهبر و پيشواى آن، صفات و امتيازهاى ذيل را داشته باشد:
الف: به كتاب خدا حكم كند;
ب: عدالت را در جامعه حاكم كند;
ج: متدين ومعتقد به دين خدا باشد;
د: خود را وقف خدا و اهداف الهى كند;
حسين بن على(عليه السلام) در نامه اى كه ضمن آن از بزرگان بصره دعوت به هميارى و همراهى با وى كرده است ، علت و هدف از نهضت خويش را چنين بيان مى كند:
"انا ادعوكم الى كتاب الله و سنة نبيه(صلى الله عليه وآله) فان السنة قد اميتت وان البدعة قد احييت"۱۱۶
«من شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش مى خوانم. همانا سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) از بين رفته است و بدعت زنده شده است».
و در جواب عبدالله بن مُطيع مى فرمايد:
"ان اهل الكوفة كتبوا الى يسألوننى ان اقدم عليهم لما رجوا من احياء معالم الحق واماتة البدع"۱۱۷
«كوفيان به من نامه نوشته و از من خواسته اند به نزدشان بروم، چون اميدوارند (كه با رهبرى من) نشانه هاى حق زنده و بدعت ها نابود شود».
و نيز در نامه اى كه به شيعيان بصره نوشتند، فرمودند:
"فانى ادعوكم الى احياء معالم الحق واماتة البدع"۱۱۸
«من شما را به زنده كردن نشانه هاى حق و نابود كردن بدعت ها مى خوانم».
از مجموع نامه ها و پاسخ هاى حضرت، اين اهداف را مى توان براى نهضت عاشورا استفاده كرد:
الف: دعوت (و عمل) به كتاب خدا و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله);
ب: احياى سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه از بين رفته است، وبر پايى مظاهر حق و حقيقت;
ج: از بين بردن بدعت ها (كه جايگزين احكام خدا و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) شده است.
۴. اباعبدالله(عليه السلام) درخطبه اى كه پس از برخورد با حرّ بن يزيد رياحى در منزل بَيْضَه ايراد فرمودند، انگيزه قيام خود را با استناد به فرمايش پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، چنين بيان كردند:
"ايها الناس! ان رسول الله(صلى الله عليه وآله) قال: من رأى سلطاناً جائراً مستحلاً لحرم الله، ناكثاً لعهد الله، مخالفاً لسنة رسول الله(صلى الله عليه وآله)، يعمل فى عباد الله بالاثم والعدوان، فلم يغير عليه بفعل ولاقول، كان حقاً على الله ان يدخله مدخله. الا وان هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان، وتركوا طاعة الرحمن واظهروا الفساد، و عطلوا الحدود واستأثروا بالفىء، واحلوا حرام الله، و حرموا حلاله وانا احق من غير"۱۱۹
اى مردم ! رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمودند: كسى كه فرمانرواى ستمگرى را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده و پيمان الهى را شكسته و با سنت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مخالفت ورزيده در ميان بندگان خدا با گناه و تجاوزگرى رفتار مى كند، ولى در برابر او با كردار و گفتار خود برنخيزد، برخداست كه او را در جايگاه (عذاب آور) آن ستمگر قرار دهد. هان (اى مردم) بدانيد كه اينها تن به فرمانبرى از شيطان داده و اطاعت از فرمان الهى را رها كرده و فساد را نمايان ساخته و حدود خدا را تعطيل نموده اند، درآمدهاى عمومى (بيت المال) مسلمانان را به خود اختصاص داده اند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام كرده اند و من شايسته ترين فرد براى تغيير دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم."
از اين خطبه و يا نامه، علت قيام سيد الشهدا(عليه السلام) را مى توان اين امر دانست كه حاكمان بنى اميه (به ويژه يزيد) اقدامهاى ضد دينى زير را مرتكب شده اند:
الف: فرمانبرى از خدا را رها كرده و به اطاعت از شيطان رو آورده اند;
ب: فساد را (در زمين) آشكار كرده اند;
ج: حدود الهى را تعطيل كرده اند;
د: بيت المال را به خود اختصاص داده اند;
هـ: حرام خدا را حلال و حلال الهى را حرام كرده اند.
از اين رو است كه در زيارات وارده درباره امام حسين(عليه السلام)، شهادت و اعتراف به برپايى احكام الهى و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اميرمؤمنان(عليه السلام) به وسيله حضرت، داده شده است:
"اشهد انك قد حللت حلال الله وحرمت حرام الله واقمت الصلاة وآتيت الزكاة وامرت بالمعروف ونهيت عن المنكر ودعوت الى سبيلك بالحكمة والموعظة الحسنة"۱۲۰
شهادت مى دهم كه تو حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام كردى و نماز را بپا داشتى و زكات دادى و امر به معروف و نهى از منكر كردى و (مسلمانان را) با پند و اندرز نيكو، به راه و روش خود، فرا خواندى.
و يا:
"اشهد انك قد امرت بالقسط والعدل ودعوت اليهما"۱۲۱
شهادت مى دهم كه تو به عدل و داد امر كردى و(مسلمانان را) به سوى اين دو، دعوت كردى.
۵. پيشواى سوم درمنزل ذوحُسُم در توجيه حركت خويش چنين فرمودند:
"الا ترون ان الحق لايعمل به وان الباطل لايتناهى عنه؟ ليرغب المؤمن فى لقاء الله محقاً، فانى لاارى الموت الا شهادة ولا الحياة مع الظالمين الاّ برماً"۱۲۲
آيا نمى بينيد كه به حق عمل نمى شود و از باطل باز داشته نمى شود؟ (در چنين شرايطى) بايد مؤمن، به حق خواهان ديدار خدا باشد. من چنين مرگى را جز شهادت و زندگى با ظالمان را جز ننگ و خوارى نمى بينم.
از اين خطبه، اين اهداف را مى توان استفاده كرد:
الف: ترويج حق و عمل به آن;
ب: نهى از ترويج باطل و باز داشتن از عمل به آن.
۷. امام صادق(عليه السلام) در زيارت اربعين، هدف از نهضت حسينى را چنين بيان مى فرمايند:
"وبذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة وحيرة الضلالة"۱۲۳
(امام حسين(عليه السلام)) جان خويش را در راه تو (خدا) فدا كرد تا بندگانت را از بى خبرى و سرگردانى گمراهى نجات دهد.
از ديدگاه امام ششم، سيد الشهدا(عليه السلام) با نهضت عاشورا، اهداف زير را تعقيب مى كردند:
الف: نجات مسلمانان از بى خبرى نسبت به احكام دين و وظايف خويش در برابر پروردگار،
ب: رهايى بندگان خدا از گمراهى با آگاه ساختن آنان به لزوم پيروى از رهبران واقعى دين.
تحليلى پيرامون اهداف و ماهيت قيام امام حسين(عليه السلام)
با اندكى دقت در اهداف استخراج شده از اين بيانات، ملاحظه مى شود كه امام(عليه السلام) علت و انگيزه قيام خويش را، مبارزه با منكرات فراوان در جامعه اسلامى و تبليغ و ترويج معروف در بين مسلمانان، اعلام مى كنند. بنابراين، فلسفه اصلى و نهايى نهضت حضرت را مى توان در يك هدف جامع و كلى يعنى احياى فرهنگ اسلام اصيل و ناب محمدى(صلى الله عليه وآله) و زدودن زنگارهاى تحريف و بدعت از دين جدشان خلاصه كرد. البته حضرت راه كار و ابزار لازم جهت جامه عمل پوشاندن به اين هدف را، در عنصر امر به معروف و نهى از منكر مى دانند. از اين رو در وصيت نامه خود به محمد بن حنفيه مى نويسند:
اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و يا (چنان كه گذشت) در زيارت نامه هاى مربوط به حضرت آمده است: "... و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر"
توضيح مطلب آنكه: اگر حضرت علت حركت خويش را مبارزه با امورى، هم چون: رواج بدعت ها، مخالفت با كتاب خدا و حلال و حرام الهى، نابودى سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، شيطان محورى و ترك خدا محورى، فساد، ظلم، بى عدالتى و ناامنى در جامعه اسلامى، تعطيلى حدود الهى، در انحصار گرفتن و تاراج بيت المال مسلمانان و ... مى دانست، تمام اين امور حاكى از فراوانى و شيوع امرى به نام مُنْكَر در جامعه اسلامى است، كه حضرت خود را موظف به نهى از آن مى دانستند. و نيز اگر اباعبدالله(عليه السلام)جامعه اسلامى را به امورى از قبيل: عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، احياى مظاهر و نشانه هاى حق، ايجاد امنيت، اصلاح و بهبودى وضع امور امت و مسائلى از اين قبيل، فرا مى خواند، اين مسئله نشانگر آنست كه امرى به نام معروف در جامعه از بين رفته يا دستِ كم در حال نابودى بود. از اين رو اگر حضرت از بيعت با يزيد خوددارى كرده با اين عمل، از يك سو، آمادگى خود را براى شهادت و مقاومت در برابر حكومت يزيد اعلام كردند، و از سوى ديگر، تلاش خود را جهت برانداختن حكومت يزيد و تأسيس حكومت اسلامى، به كار گرفتند، به اين دليل بود كه سر باز زدن از بيعت، به معناى نهى از منكر، ترويج معروف و اتمام حجت با مسلمانان درباره حرمت سكوت در برابر بدعت ها و جنايات بنى اميه بوده و بيعت و يا حتى سكوت در مقابل چنين حكومتى، افزون بر آنكه ترويج منكر و مبارزه با معروف بود، عذر و بهانه اى نيز براى افراد عادى در همكارى با حاكمان اموى مى شد.
به ديگر سخن، آنچه در سيره حسين بن على(عليه السلام) به عنوان امام معصوم، مسلم و غير قابل ترديد به نظر مى رسد، آنست كه شخصيتى همانند امام حسين(عليه السلام) حاضر نبودند با شخصى هم چون يزيد بيعت كرده و حكومت وى را به رسميت بشناسند، چرا كه حضرت با مشاهده و بررسى عمق انحرافهاى امت اسلامى در عصر حكومت معاويه و سپس حكومت يزيد، به اين نتيجه رسيده بود كه ديگر نمى توان با موعظه و خطبه هاى آتشين و سخنرانى هاى تهديد آميز و تحريك كننده، انحرافى را كه در مبانى اعتقادى و سياسى جامعه اسلامى و نيز در دستگاه خلافت رسوخ كرده، از بين ببرد. بلكه تنها راه درمان و نجات امت اسلامى، برپايى يك نهضت عميق است كه بازتاب و گستره آن، افزون بر آنكه فرا مكانى باشد، فرا زمانى نيز بوده و در گستره زمان، الگويى براى آزاد مردان تاريخ باشد. البته در مقابل، يزيد كسى نبود كه بدون بيعت گرفتن از امام(عليه السلام)، ساكت بنشيند، چرا كه به رسميت نشناختن حكومت از سوى افرادى هم چون حسين بن على(عليه السلام)، به معناى رد مشروعيت آن و آمادگى براى مبارزه مسلحانه با حكومت بود و يزيد بخوبى به اين موضوع آگاهى داشت.
نكته ديگرى كه شايان توجه است، آنكه از مجموع سخنان و خطبه هاى حضرت كه به ترتيب تاريخى و در مراحل گوناگون قيام ايراد فرموده اند، استفاده مى شود كه حضرت از آغاز، فلسفه نهضت خويش را به صراحت و بى پرده بازگو نمى كردند، بلكه به تناسب حوادث و رخدادهايى كه پيش مى آمد، مردم را با ماهيت و روح نهضت كربلا آشنا ساخته و براى آنان روشن كردند كه با اوضاع و شرايط حاكم كه اصل دين به خطر افتاده، راهى جز فداكارى و جانبازى در قالب يك حركت خونين نمانده است، چرا كه (افزون بر آن چه قبلا نگاشتيم) اگر امام(عليه السلام) با تشكيل حكومت، در مصدر كار قرار مى گرفتند، با موجى از انتظارهاى به جا و نابه جا رو به رو مى شدند كه پاسخ گويى به همه اين خواسته ها، غيرممكن و غير عادلانه بود كه اين امر نيز به سهم خود، زمينه رنجش و نافرمانى گروهى از مردم را فراهم مى ساخت.۱۲۴ بر خلاف اينكه حضرت به شهادت رسيدند و با جانبازى و ايثار خونشان، انگيزه و پيام خويش را به امت اسلامى در طول تاريخ رسانده تا آنجا كه حتى قلب هاى آكنده از قساوت را خاضع و مريد مرام و منش خويش كردند. به ديگر سخن، نمى توان پذيرفت كه امام حسين(عليه السلام)صرف نظر از آگاهى به شهادت از راه علم غيب، از پيمان شكنى كوفيان و در نهايت شهادت خويش آگاه نبوده است، چرا كه حضرت به عنوان فرزند اميرمؤمنان(عليه السلام) از سنين كودكى در متن حوادث تاريخ اسلام حضور داشتند. ايشان شاهد حوادث گوناگون تاريخ اسلام و نيز انسان هاى زيادى بوده كه در آن حوادث، تغيير چهره و موضع داده بودند. چنانكه طلحه و زبير، از نخستين اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله)را ديده بود كه در مناسبات اقتصادى ـ اجتماعى غير عادلانه سه خليفه نخست، چندان متحول شده و به نابرابرى خو كرده بودند كه نتوانستند عدالت و حق مدارى على(عليه السلام) را تحمل كنند، از اين رو بر ضد حضرت شورش كردند.
هم چنين امام(عليه السلام)جريان مكرر خيانت و پيمان شكنى كوفيان را پس از بيعت با پدر و برادر بزرگوارش و نيز دوران سخت و دهشتناك حاكميت معاويه را در مدينه تجربه كرده بودند. از اين رو امام حسين(عليه السلام) طى مدت اقامت در كوفه نزد پدر و برادر، توانستند به تحليلى درست و سنجيده، از وضعيت روحى و اعتقادى كوفيان دست يافته، به نقاط ضعف و قوت آنان، آگاه شده و از جناح ها و دسته بندى هاى گروهى و قبيله اى عراقيان، شناخت درست و كافى به دست آورند. بنابراين، با چنين تجربيات وآگاهى هايى كه حضرت درباره كوفيان داشتند (و اين آگاهى و تجربه به مراتب بيشتر و عميق تر از آگاهى افرادى هم چون: محمد بن حنفيه، ابن عباس، ابن عمر، فرزدق و... بود) نمى توان پذيرفت كه امام(عليه السلام)صرفا به دليل دعوت كوفيان، به آنان اعتماد كرده و به اين نتيجه رسيده بودند كه با تأسيس حكومت اسلامى، جامعه اسلامى را از خطر نابودى نجات خواهند داد. بنابراين، آنچه امام(عليه السلام) را به قيام برضد حكومت اموى واداشت، حفاظت و صيانت دين جدش از خطر تحريف و نابودى بود، كه اين امر مى توانست يا با نابودى رژيم اموى و تشكيل دولت اسلامى، امكان پذير باشد و يا با جان بازى و شهادت در راه خدا كه البته چون راه نخست، در عمل براى امام(عليه السلام)مقدور نبود، امام(عليه السلام) راه دوم را كه شيوه فداكاران است، برگزيدند و اسلام را از خطر نابودى نجات دادند.
پي نوشت:
۱۱۱. ابن شعبة حرانى، تحف العقول، ص ۱۷۲; مجلسى، بحار الانوار، ج۹۷، ص ۷۹. درباره اين خطبه تذكر دو نكته ضرورى است; نخست: در برخى از كتاب ها، اين خطبه را از قول اميرمؤمنان(عليه السلام) نقل كرده اند كه علت آن ظاهراً، تشابه قسمت آخر خطبه با بخشى از خطبه ۱۳۱ نهج البلاغه، است. به نظر مى رسد صرف مشابهت، نمى تواند دليل قانع كننده اى براى طرح چنين نظرى باشد، زيرا احتمال دارد امام حسين(عليه السلام) به عنوان استشهاد، عباراتى از خطبه پدر بزرگوارشان را بر زبان جارى كرده باشند. چنانكه محتمل است اين تشابه اتفاقى بوده و ناشى از آن باشد كه امامان(عليهم السلام)همگى نور واحد هستند و يك گونه مى انديشند. دوم: در مصادر اين خطبه اشاره نشده است كه امام حسين(عليه السلام) اين خطبه را پس از شروع قيام خويش و زمان اقامت در مكه ايراد فرموده اند يا قبل از آن و حتى در واپسين سال هاى عمر معاويه; اما برخى از نويسندگان از ظاهر عبارات آخر خطبه كه مى فرمايد: «اللهمّ انك تعلم انه لم يكن ماكان منا تنافساً فى سلطان» چنين استفاده كرده اند كه امام(عليه السلام) اين خطبه را پس از شروع نهضتش ايراد فرموده و ظاهر عبارت ما كان منا اشاره به قيام حضرت دارد. (ر.ك: محمد نعمة السماوى، الثورة الحسينية، ج۴، ص ۱۸۳).
۱۱۲. ابن اعثم كوفى، الفتوح، ج۵، ص ۲۱; خوارزمى، مقتل الحسين، ج۱، ص ۲۷۳; مجلسى، همان، ج۴۴، ص ۳۲۹ ـ ۳۳۰. و نزديك به اين تعابير: ابو جعفر محمد بن على بن شهر آشوب ، مناقب آل ابى طالب، تحقيق: يوسف محمد البقاعى، چ دوم، بيروت، دارالاضواء، ۱۴۱۲هـ ، ج۴، ص ۹۷. البته در نقل ابن شهرآشوب، امام(عليه السلام) نخست اينكه اين جملات را درپاسخ ابن عباس مى فرمايند نه در جواب ابن حنفيه و دوم آنكه حضرت به صورت پاسخ شفاهى مى فرمايند نه در قالب وصيت نامه. هم چنين در نقل ابن اعثم و به پيروى او خوارزمى، بعد از تعبير سيرة ابى على بن ابى طالب اين عبارت اضافه شده است: وسيرة الخلفاء الراشدين المهديين كه به نظر مى رسد بعدها جاعلان، تعبير ياد شده را به فرمايش امام(عليه السلام) افزوده اند، چرا كه به اعتقاد برخى از محققان: راشدين اصطلاحى است كه استعمال آن بعد از عصر بنى اميه رايج شده است و هيچ نصى كه دلالت كند بر وجود چنين اصطلاحى قبل از زمان ياد شده، وارد نشده است. نكته ديگر آنكه مراد از اين واژه، افرادى هستند كه بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) پى در پى و بدون فاصله به خلافت رسيده اند كه از جمله آنان، امام على(عليه السلام)نيز مى باشد. از اين رو ديگر معنا ندارد كه راشدين عطف بر اسم امام(عليه السلام) شود. بنابراين، چنين قرائنى دلالت مى كند كه بعدها اين جمله به فرمايش امام(عليه السلام)اضافه شده است. در اين باره ر.ك: سيد مرتضى عسكرى، معالم المدرستين، چ دوم، تهران، مؤسسة البعثة، ۱۴۰۸هـ ، ج۳، ص ۵۰.
۱۱۳. ابن اعثم ، همان، ج۵، ص ۱۹; خوارزمى، همان، ج۱، ص ۲۷۰.
۱۱۴. شيخ عباس قمى، كليات مفاتيح الجنان، ترجمه مهدى الهى قمشه اى، تهران، انتشارات علمى، [بى ت]، زيارت مخصوصه امام حسين(عليه السلام)، ص ۷۵۸، زيارت هاى مطلقه امام حسين(عليه السلام)، صفحات ۷۷۵، ۷۷۷، ۷۷۸ ـ ۷۷۹، ۷۸۳، زيارت امام حسين(عليه السلام)در نيمه رجب، ص ۸۰۷، زيارت امام حسين(عليه السلام) در شب هاى قدر، ص ۸۱۱، زيارت امام حسين(عليه السلام) در روزهاى عيد فطر و قربان، ص ۸۱۶ و زيارت امام حسين(عليه السلام)در روز عرفه، ص ۸۲۵، ناگفته نماند شهادت دادن در اينجا به مفهوم متعارف آن يعنى گواهى كردن و تأييد يك موضوع مادى و حقوقى نيست، بلكه بيان يك حقيقت معنوى و اعتراف به يك واقعيت است كه با انگيزه معنوى صورت گرفته است. يعنى من اين واقعيت را درك مى كنم كه نهضت تو به انگيزه امر به معروف و نهى از منكر بوده است نه به علت دعوت كوفيان يا علل ديگر. بنابراين اگر تلاش ها و كارهاى ديگرى صورت گرفته است، همه براى رسيدن به آن هدف و آرمان بزرگ بوده است.
۱۱۵. ابو عبدالله محمد بن محمد بن النعمان (شيخ مفيد)، الارشاد، تحقيق: مؤسسة آل البيت(عليه السلام)، چ اول، قم، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، ۱۴۱۳هـ ، ج۲، ص ۳۹; طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج۴، ص ۲۶۲; مجلسى، همان، ج۴۴، ص ۳۳۴; و با كمى تفاوت در عبارات: ابن اعثم، همان، ج۵، ص ۳۱; خوارزمى ، همان، ج۱، ص ۲۸۴.
۱۱۶. طبرى، همان، ج۴، ص ۲۶۶; احمد بن يحيى بن جابر البلاذرى، انساب الاشراف، تحقيق: سهيل زكّار و رياض زركلى، چ اول، بيروت، دارالفكر، ۱۴۱۷هـ ، ج۲، ص ۳۳۵.
۱۱۷. ابو حنيفه احمد بن داود الدينورى، الاخبار الطوال، تحقيق: عبد المنعم عامر، چ اول، قاهره، دار احياء الكتب العربية، ۱۹۶۰م، ص ۲۴۶.
۱۱۸. همان، ص ۲۳۱.
۱۱۹. طبرى، همان، ج۴، ص ۳۰۴; بلاذرى، همان، ج۳، ص ۳۸۱; بلاذرى خطبه ياد شده را از عبارت: «انّ هؤلاء ...» به بعد نقل كرده است. هم چنين ابن اعثم و خوارزمى اين خطبه را با اندكى تفاوت در عبارات، در قالب نامه اى كه حضرت خطاب به اشراف و بزرگان كوفه نوشته اند، آورده اند: ابن اعثم، همان، ج۵، ص ۸۱ ـ ۸۲; خوارزمى، همان، ج۱، ص ۳۳۵. سبط بن جوزى نيز اين نقل را در قالب گفت و گوى حضرت با فرزدق آورده است: سبط بن جوزى، تذكرة الخواص، ص ۲۴۱; مجلسى، همان، ج ۴۴، ص ۳۸۱.
۱۲۰. شيخ عباس قمى، همان، زيارت مطلقه امام حسين(عليه السلام)، ص ۷۷۹.
۱۲۱. همان، زيارت امام حسين(عليه السلام)، ص ۸۰۳.
۱۲۲. طبرى، همان، ج۴، ص ۳۰۵; ابو القاسم سليمان بن احمد الطبرانى، المعجم الكبير، تحقيق حمدى عبدالمجيد السلفى، چ دوم، [بى ت]، دار احياء التراث العربى،۱۴۰۴هـ ، ج۳، ص ۱۱۵; خوارزمى، همان، ج۲، ص ۷ (با اندك تفاوتى در عبارات). در نقل طبرانى و خوارزمى به جاى كلمة «شهادة»، تعبير «سعادة» آمده است كه البته تعبير نخست صحيح به نظر مى رسد، چرا كه عبارت «فانى لاارى الموت ...» علت براى جمله قبلى است كه چرا مؤمن بايد به مرگ اشتياق داشته باشد. يعنى چون از ديدگاه امام حسين(عليه السلام)چنين مرگى شهادت در راه خداست، بايد انسان معتقد و متدين، به چنين مرگى رغبت داشته باشد.
۱۲۳. شيخ عباس قمى، همان، زيارت اربعين، ص ۸۵۶; هم چنين قريب به اين عبارات، در «زيارت امام حسين در روز عيد فطر و قربان» آمده است.
۱۲۴. چنانكه در عصر خلافت پدر بزرگوارشان برخى از مسلمانان، به همين سبب، از اميرمؤمنان(عليه السلام) فاصله گرفته و بعد از چندى، جنگ جمل را به راه انداخته و زمينه هاى تضعيف حكومت و در نهايت، شهادت حضرت را يكى پس از ديگرى، فراهم ساختند.
کد خبر: 36165
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcam6ne.49nii15kk4.html