مردی که از چهارسالگی با مطبوعات بُرخورد
او که حرف میزند پرندهها سکوت میکنند ...
21 مرداد 1396 ساعت 9:40
او مردی آرام، با لبخند و با صدایی از جنس خاطرههاست. مردی که بیش از نیم قرن است با دوستداران رادیو همراه است ولی هنوز روزنامهنگاری و نویسندگی برایش طعم دیگری دارد.
به گزارش هنرنیوز ، وقتی آلبرت کوچویی حرف میزند، پرندهها سکوت میکنند؛ همان شبهایی که داستانهای کوتاه میخواند و دربارهی بزرگان ادبیات ایران و جهان با بیان خاص خود ذهن کنجکاو شنونده را به دنیای خیالانگیز شعر و ادب پرواز میدهد. او مردی آرام، با لبخند و با صدایی از جنس خاطرههاست. مردی که بیش از نیم قرن است با دوستداران رادیو همراه است ولی هنوز روزنامهنگاری و نویسندگی برایش طعم دیگری دارد. چندین تعریف ماندنی برای آلبرت کوچویی و صدایش روایت شده است؛ یک موزیسین قدر در وصف صدای او گفته است که دقیقا نوسان نت را، یک موسیقی خاص را در صدای آلبرت کوچویی حس میکند و با آن زندگی میکند و بسیاری از اثرهایی که میسازد، از ترنم صدای آلبرت کوچویی الهام میگیرد. محمد صالح علا هم میگوید، وقتی آلبرت کوچویی حرف میزند، پرندهها سکوت میکنند. مخاطبان کوچویی از هر قشری هستند؛ از عوام گرفته تا روشنفکر و سیاستمدار. بسیاری هم میگویند، با صدای برنامههای شبانهی او به خواب میروند که آرامش غریبی میدهد. کوچویی وقتی این وصفها را بار دیگر میشنود، با تواضع و فروتنی که در چهرهاش میبینیم، میگوید: آن چیزی که در جنس صدای من هست، خدادادی است و خدا را شاکرم. آن آرامش شاید برگرفته از شخصیت خودم باشد. این آرامش را همیشه در صدای خودم حس میکنم. فریاد نمیزنم، اگر هم حرص و جوش بخورم، در درون خودم خرد میکنم. این است که نمیگذارم صدایم آن هیجان، غضب و خشم را حس کند. همیشه آرام است، همیشه مهار شده است. میگوید: اما میخواهم یک اقرار کنم و آن اینکه از صدای خودم خوشم نمیآید. کمی میشنوم و میگویم دیگر بس است. نمیدانم چرا؛ البته عاشق صداهای دیگرم. آلبرت کوچویی یکی از چهرههای رادیویی است که بیش از نیم قرن است با دوستداران رادیو همراه است ولی هنوز روزنامهنگاری و نویسندگی برایش طعم دیگری دارد. از نقاشی و هنرهای تجسمی گرفته تا سینما و تئاتر و نوشتن، از علاقهمندیهای اوست اما از میان همهی اینها عشق به رادیو را در وجودش حس میکند. این گفتوگو حاصل یک دیدار صمیمانه خبرنگار ایسناست که در یکی از روزهای گرم تابستان برای دیدارش به رادیو رفته است. معلمی که کوچویی را به دنیای ادبیات کشاند وقتی از استاد درباره اینکه چه شد به رادیو رسید، علاقهمند و ماندگار شد میپرسیم، میگوید: اگر سالهای حضورم در رادیو و لحظههایی را که گذشته است بگویم مثنوی هفتادمن میشود. دانشآموز کلاس اول دبیرستان در آبادان بودم، پدرم شرکت نفتی بود و در آن جا دبیرستانم را به پایان رساندم. کلاس اول یا دوم، جوان ۱۳ یا ۱۴ ساله بودم که وارد رادیو نفت ملی در آبادان شدم. البته ابتدا به صورت غیرحرفهای در مسابقهای شرکت کردم و بعد دیگر همکاریام را این گونه آغاز کردم که هفتهای یک روز برنامهای مستقل داشتم که شعر نو را معرفی میکردم و پدیدهی تازهای بود. این هم شانسی بود که شاعری بزرگ، معلم ادبیات ما شد و ایشان مرا به دنیای ادبیات کشاند و دیگر راه من انتخاب شد. اگرچه مسیر زندگی حرفهایام را این شاعر و معلم فراهم کرده بود که وارد کار ژورنالیستی شدم و در همان موقع به لطف ایشان با مطبوعات آن موقع کار کردم. کار رادیویی راضیکنندهتر است یا مطبوعات؟ کوچویی میگوید: من خودم را بچه هر دو میدانم، هم رادیو تلویزیون و هم مطبوعات. رادیو بخصوص بیشتر و بعد مطبوعات. مطبوعات را هم به شکل حرفهای زمانی شروع کردم که دیپلم را گرفتم و وارد دانشگاه شدم. زمانی، مقطع یکی دو ساله هم کار رادیویی نمیکردم و بیشتر مطبوعات کار میکردم که بعدها همهی وقتم را رادیو گرفت. در همین ساختمان پخش سابق از سال ۴۹ ـ ۴۸ به طور رسمی در رادیو ایران کارم را شروع کردم. پیش از آن هم به رادیو ارومیه رفتم و چهار سال آنجا بودم. بعد از رادیو ارومیه کنکور دانشگاه قبول شدم، ادبیات زبان انگلیسی، و به تهران آمدم. اینجا دو سال طول کشید و بعد جذب رادیو شدم و تا به امروز در رادیو و تلویزیون هستم. البته مقطعی تلویزیون را رها کردم و رادیو را ادامه دادم. ورود به تلویزیون و رهایی از آن این پیشکسوت رادیو که پیش از این در تلویزیون اجرای برنامه ویژه مطبوعات را داشته است، درباره ورودش به تلویزیون هم میگوید: ورودم به تلویزیون اتفاقی شد. برنامهای با عنوان «بررسی مطبوعات» در رادیو داشتم، مدیر خبر تلویزیون که قبلا مدیر خبر رادیو بود، پیشنهاد کرد که این برنامه را در تلویزیون هم داشته باشم. به دلیل گستردگی کار تلویزیون، آن را نمیپسندیدم و به اصرار این مدیر شروع به کار کردم و رویدادها و اتفاقات هفته و بررسی مطبوعات را که در رادیو داشتم، در تلویزیون هم انجام دادم و خودم اجرا کردم. در شبکه یک هفتهای نیم ساعت، برنامهای را با عنوان «رویدادهای هفته» به روی آنتن میبردم. آلبرت کوچویی بیشتر برنامهساز و گوینده رادیو است یا روزنامهنگار و منتقد؟ او میگوید: هرچند دنیای روزنامهنگاری را از رادیو جدا نمیدانم اما دوست دارم به عنوان روزنامهنگار معرفی شوم. مدتی سردبیر خبر هنری رادیو بودم که آن را تا سالها بعد از انقلاب هم ادامه دادم؛ که بعد دیگر واقعا نمیرسیدم و برنامههای خاص هنری را خودم دنبال کردم. در حال حاضر هم ۱۰، ۱۲ سالی است که «بررسی مطبوعات» را هنوز در رادیو تهران دارم. صبحها مطبوعات ایران و جهان و بهنوعی نگاه به رویدادها و رخدادهای ادبیات و هنر را دارم. دو برنامه شبانگاهی یکشنبههای رادیو پیام و تهران در شب را هم دارم. این مجموعه برنامههایی است که من دارم. البته برنامههای کوچکی هم از جمله «گذری در تهران» و «حیاط خلوت» را هم در شبکه گفتوگو دارم. این کل ماجرای کارهای رادیویی من است؛ البته کارهای مطبوعات را هم دنبال میکنم. از «خوشه» شاملو تا «آیندگان» و ... کوچویی دربارهی فعالیتهای روزنامهنگاریاش میگوید: شانسی که من داشتم این بود که معلم خوبی داشتم. این معلم و شاعر مسیر کار مطبوعاتی من را تعیین کرد. او گفت با نشریاتی کار کن که ارزش و ماندگاری داشته باشند. مثلا با «خوشه» که به سردبیری احمد شاملو بود، کار کردم. با «تماشا» که ایرج گرگین مدیر و سردبیر آن بود کار کردم و «بامشاد» که ایرج نبوی سردبیر آن بود. بعدها هم جذب «آیندگان» شدم که آن موقع هم آدمهای کاملا حرفهای در روزنامه آیندگان کار میکردند. من هم آنجا هر روز یک چهارم صفحه مطلب داشتم که گاهی هم به نصف صفحه یا یک صفحه میرسید. اگر در رادیو تازگی نداشته باشی، مردهای او پس از این مطالب برمیگردد به رادیو و از رادیو سخن میگوید و اظهار میکند: خوشبختانه کار در رادیو چون کار تیمی است. وقتی تیم کنار هم جمع میشوند و یکدل با هم همراه میشویم، بارها گفتهام، وقتی برنامهای را شروع میکنیم انگار یک کار هنری را خلق میکنیم. این است که با توجه به حساسیتهایی که دارم سعی میکنم آثاری که قرار است به روی آنتن ببریم، اثر ماندگاری باشد و واقعا ارزش اندیشیدن را داشته باشد. ارزش این را داشته باشد که اگر روزی کسی بخواهد آن را داوری و قضاوت کند، من شرمنده آن قضاوت نشوم. برنامههایی که ما کار کردیم همه دلخواه من بودهاند و هر بار که به روی آنتن رفتیم، به عقیده من آثار تازهای را خلق کردیم که واقعا نو بوده است و تازگی دارد. دقیقا مثل روزنامهنگاری ژورنالیسم است. یعنی همیشه باید تازگی داشته باشد. اگر تازگی نداشته باشد، کهنه باشد آن اثر مرده است. اعتقاد من این است که سرزندگی، شادابی، تازگی، تنوع، فکر تازه و اثرگذار لازمه یک اثر ژورنالیستی است. قطعا با رادیو زندگی میکنم اما مطبوعات اقتضای کارم است کوچویی دربارهی جنس برنامههایی که در رادیو کار میکند، به ویژه برنامهای که در آن با مطبوعات سرو کار دارد، میگوید: تنها برنامهای که نمیشنوم برنامه خودم است، اما قطعا با رادیو زندگی میکنم و همه رادیوها را دنبال میکنم. به دلیل اقتضای کارم، بیشتر مطبوعات خارج را دنبال میکنم. هر روز صبح برای دقایقی تمام مطبوعات زبان خارجی را دنبال و رصد میکنم. روزنامههای انگلیسی زبان، فرانسوی زبان و آلمانی زبان را قطعا مرور و گلچین میکنم و همزمان ترجمه میکنم. در داخل هم همه روزنامههای ایران را گلچین و انتخاب میکنم. برنامه صبح من سیاست است، یعنی مطبوعات ایران و خارج را بررسی میکنم. صفحه یک روزنامههای خارجی و ایرانی را نگاه کنید، طبیعتا نگاه سیاسی است، بعد البته صفحات لایی را که مرور میکنیم؛ چراکه بیشتر نگاه من فرهنگی و هنری است. رادیو آنچنان است که بتواند برای هر قشری اثرگذار باشد کوچویی دربارهی رادیو و اینکه آیا هنوز اثرگذاری خودش را همچون گذشته دارد؟ میگوید: معتقدم خوشبختانه امروز تنوع رادیوها آنچنان هست که بتواند برای هر قشری اثرگذار باشد. اعتقادم این نیست که همه مخاطبان باید مخاطبانی باشند که حتما نگاه کوچویی را بپسندند. نه، به هر حال شما تنوع مخاطب دارید. خود من برنامههای محمد صالح علا را بیشتر از برنامه خودم میپسندم و میدانم قشری را که جذب کرده قشری است، به آن وفا دارند و طبیعتا ممکن است برنامههای من را نپسندند و نشنوند، یا همین طور در مقاطع خاص مرحوم اینانلو از دوستان قدیمی من بود، نگاه ایشان با اینکه اصلا با نگاه من بیگانه بود، نگاهی به طبیعت کار و ورزش داشت و کاملا متفاوت بود اما همیشه آثارش را دنبال میکردم؛ برای اینکه میدانست مخاطب چه میخواهد و برای جذب آن همت را میکرد. رادیو نمرده است کوچویی دربارهی رادیو معتقد است: واقعیت این است که وقتی رادیو آمد و اولین خبر منتشر شد، به ویژه اینکه اوج رادیو در جنگ جهانی دوم بود، اعلام کردند تمام شد و روزنامهها مردند و تصور این بود که این آمدن رادیو بر روزنامهها پایانی است و بعد دیدیم که اینچنین نشد و روزنامهها رشد کردند و اتفاقهای عجیب غریب افتاد. رادیو لحظه را به مخاطب میرساند اما روزنامه عمق و تحلیل را میرساند. روزنامه عکس را از حادثه میداد. تلویزیون هم که آمد، گفتند هم رادیو مرد و هم روزنامه، بعد دیدیم که این اتفاق نیفتاد. نقشهها عوض شد. البته ممکن است رادیو آن اثرگذاری را که در جنگ جهانی داشت، امروز نداشته باشد یا روزنامه در همان مقطع که در رقابت با رادیو آن حیطه و گستردگی را که داشت، امروز نداشته باشد. وی دربارهی ورود شبکههای مجازی هم معتقد است: شبکههای مجازی که آمدند، واقعا تصور این بود که اینها پایانی است بر تمامی این رسانهها اما رادیو نقشی متفاوت پیدا کرده است. در مقاطعی میبینید رادیو اثرگذاری بیشتری از یک شبکه مجازی دارد. رادیو در حقیقت آن سرعت و اثر آنی یک شبکه مجازی و اینترنت را ندارد اما آن عمق را پیدا کرده است. شیفته صدای بهروز رضوی هستم/مهران دوستی را همیشه ستایش کردم این پیشکسوت رادیو از علاقهمندیاش به صداهای ماندگار رادیو هم میگوید و اظهار میکند: من در رادیو، از میان صداها، شیفته صدای بهروز رضوی هستم. صدای مرحوم مهران دوستی را همیشه ستایش کردم. همیشه معتقد بودم صدایی است که تنوع گویندگی در گوشههای مختلف را دارد. هم میتواند سیاسی باشد، هم فرهنگی و اقتصادی و هم شبکههای سلامت. خیلی صداهای جوان را در رادیو ستایش میکنم. صداهایی هستند که به گمان من یک گام جلوتر از نسل ما آمدهاند. نسل جوان تجربههای آزمون و خطا همراهش است ولی آنچه که امیدوارکننده است، این است که بسیاری از آنها با عشق کار میکنند و طبیعتا ممکن است بسیاری از سلائق خوششان نیاید ولی در هر حال نویدبخش است. روزنامهنگار به دنیا آمدم/ تیتر اول روزنامه هر روز باید تکانتان بدهد کوچویی از دنیای مطبوعات و روزنامهنگاری سالهای دور میگوید؛ زمانی که از چهار سالگی با مطبوعات بُر خورده است و اظهار میکند: من یک روزنامهنگار به دنیا آمدم، شاید کمی هم اغراق باشد ولی از چهار سالگی در مطبوعات بُر خوردم. پدرم، برادرم و خواهرم روزنامهخوان بودند. مادرم اهل کتاب خواندن بود و من از چهار سالگی با مطبوعات رشد کردم. میدانم که باید تازه و نو باشی. اگر در گذشته بمانید، به گمان من به فنا رفتهاید. گذشته میتواند پایهای و پایگاهی برای شما باشد اما اگر تازگی نداشته باشید و هرروز تازه نباشید به فنا رفتهاید. تیتر اول روزنامه هر روز باید تکانتان بدهد. نمیتواند در جا بزند. این است که در رسانهای مثل رادیو هم تفاوت نمیکند شما باید بوی تازگی بدهید همیشه باید تازه باشید. اگر نه، شنونده و مخاطب خیلی راحت شما را کنار میگذارد. بارها گفتهام وقتی جوانی کنار من در برنامه نشسته و برنامه اجرا میکند، من را استاد خطاب میکند، ممکن است من دانشگاه تدریس کنم و شاگردم مقابل من باشد ولی در این برنامه همکار هستم و شرمنده شوم وقتی مرا استاد خطاب میکند. ولی در محیط رادیو و تلویزیون همیشه گریزان بودم که همکارم من را استاد خطاب کنند. به همین خاطر برای اینکه شرمندهشان کنم به آنها گفتهام من را پیر نکنید من همکار شما هستم و پشت یک میز و میکروفن نشستهایم و همکار و جوان هستم. کوچویی متعلق به رادیو است؟ او در پاسخ به این که آیا کوچویی خود را متعلق به رادیو میداند؟ میگوید: گاهی همسرم حسادت میکند که سهم عمدهای از زندگی من به رادیو متعلق است. من خودم را هنوز متعلق به رادیو میدانم. باور کنید وقتی وارد استودیو میشوم تقدس فضا را حس میکنم و برای من مقدس است. شاید باور نکنید در رادیو و پشت میکروفن به ندرت با همکارانم بگو و بخند راه میاندازم برای این که حس میکنم به یک مکان مقدس آمدهام. بیرون از کار آدم شوخطبعی هستم، بسیار بذلهگو و بگو و بخند. اما تقدس رادیو و میکرفون برای من اهمیت دارد. این است که خیلی پایبند به رادیو هستم و همواره فکر میکنم رادیو انتخابی است که انجام شد و زندگی من را رقم زد. هنوز هم من خودم را یک رادیویی میدانم امیدوارم و تا آن جایی که توان داشته باشم ادامه میدهم. سن بازنشتگی من دوبار گذشته است. ولی هنوز با شور یک جوان کار میکنم و فکر میکنم این خود زنگ بیداری برای نسل جوان باشد که احساس خستگی نکند. ادامه میدهد: من عاشق رادیو هستم و هر ناملایمتی را میپذیرم. هر چند در این سالها ناملایماتی که غیرقابل تحمل باشد، ندیدم. مدیرانی بودند که وقتی آمدند، برنامههای من را کامل قطع کردند یا من را کمکار کردند. حتی برنامههای پرشنوندهی من را تعطیل کردند ولی من ذرهای ناراحت نشدم، چون معتقدم آن اتفاق سلیقه یک فرد بوده و من با این سلیقه کنار آمدم. رادیو برای من مهم و مقدس است. مثل یک پرنده در حال پروازم از فعالیتهایی رادیوییاش میگوید که برای به سرانجام رساندن آنها به گفتهی خودش مثل یک پرنده در حال پرواز است و معتقد است: ۵ صبح بیدار میشوم و به سمت رادیو میآیم که برنامه در ساعت ۷ و ۱۰ دقیقه را اجرا کنم. پس از آن ۸ و ۱۰ دقیقه. یکشنبه شبها که در رادیو پیام هستم ساعت ۲ برنامه من به اتمام میرسد، ساعت سه میخوابم و مجدد ۵ صبح بیدار میشوم. باور کنید ساعت ۲ که از استودیو بیرون میآیم احساسم این است که مثل یک پرنده در حال پروازم و مطلقا احساس خستگی نمیکنم که ۵ صبح بیدار شوم. چه چیزی آلبرت کوچویی را در رادیو نگه داشته؟ کوچویی از چیزهایی میگوید که او را در رادیو ماندگار کرده است و اظهار میکند: میتوانم بگویم هم عشق، هم پایداری، هم پایبند بودن. ولی تصور میکنم آنچه که من را در رادیو ماندگار کرده است، همین تازگی و تازهاندیشی است. یعنی مدیران من به این تازه بودن، حرمت و احترام میگذارند و طبیعتا چشم پوشی نمیکنند. خودم هم حس میکنم که این تازگی من را حفظ کرده و در رادیو نگه داشته است. اگر جز این باشد، طبیعتا یک کارمند حقوقبگیر میشوم که فقط فکر میکنم چه زمانی دستمزد من را پرداخت میکنند و چه زمانی کارتم را میزنم و به خانه میروم. روزهای مشقتبار حروفچینی این روزنامهنگار از حرفهی روزنامهنگاری و آموزش فنون آن میگوید که هر روزنامهگاری برای موفقیت در این حرفه باید سوار بر ابداع آن شود و معتقد است: آن زمان یادم هست میگفتند کارگر حروفچینی. خود من وقتی دبیر سرویس شدم، به چاپخانه رفتم و حروفچینی کردم که ببینم چگونه حروف چیده میشود. مشقتبار بود «الف»، «ب» و ... و همه را بچینید که یک صفحه شود. کافی است شما سوار بر این ابداعات شوید و آنها را مهار کنید، در اینصورت است که در کارتان موفق میشوید. الان هم در چنین فضایی ممکن است که هر کدام از این رسانهها قربانی سرعت فضای مجازی بشوند اما به گمان من کارایی، اثرگذاری و ماندگاری خودشان را از دست نمیدهند، مطبوعات هم همینطور. رادیو و تلویزیون هم که تصویر و صدا را دارند پایانی برایشان نمیدانم. می گوید با اینکه الان کاملا هر ابداعی در فناوری تکنولوژی رخ میدهد و باید نسبت به آن آگاه شد و در آن ابداع تازه تخصص پیدا کرد، اما باز هم باید روزنامه را دست بگیرم و ورق بزنم. او توضیح میدهد: شاید باور نکنید ولی با این همه تکنولوژی، عاشق بوی کاغذ روزنامهام. هنوز باید کتاب را باز کنم و جذب آن شوم. جذب کتابهای دیجیتالی نمیشوم. ممکن است بگویید نسلهای بعد از من یا ۵۰ تا ۱۰۰ سال دیگر کاغذ برایشان فراموش شده باشد، اما الان در حال حاضر به نظر من هر کدام از این رسانهها اثرگذاری خود را دارند. رادیو نمیتواند مثل دههی ۴۰ و ۵۰ کار و فکر کند کوچویی دربارهی اثرگذاری امروزه رادیو و تفاوت آن با سالهای گذشته که افراد مشهوری در آن جضور مییافتند که جذابیت برنامهها را دوچندان میکرد، اظهار میکند: رادیو زمانی در دهه ۴۰ بود و در یک گستردگی خاصی امواج را میتوانست پخش کند، طبیعتا توجه بسیار زیادی به یک برنامه رادیویی میشد. نویسندگان و شاعران بسیار برجستهای در استخدام رادیو بودند. اگر میخواهیم با این نگاه به برنامههایی رادیویی فکر کنیم که یک برنامه رادیویی که در دهه ۵۰ یا ۴۰ ساخته می شد چه عمق و نگاهی داشت و چه توجهی داشت. نمیتوانم بگویم بله آن برنامه رادیویی ضعیف یا قوی بود. من جور دیگر نگاه میکنم. الان در دهه ۹۰ هستیم. در دهه ۸۰، ۷۰، ۶۰ بودیم و نگاه رادیو باید متفاوت باشد. دیگر رادیو نمیتواند آن لحظهای که سکوتی سه ثانیه میگذشت در اواخر ۴۰، ۵۰ تمام بدنتان میلرزید که این سکوت چرا رخ داده، برگرداند. اما الان طبیعتا نباید نگاه این باشد. باید فکر کنیم که رادیوها حالا نگاه متفاوتی دارند. رادیو رادیوی تازهای است و رادیویی است که نمیتواند مثل دهه ۴۰ و ۵۰ و حتی دهه ۸۰ فکر کند. باید رادیوی دهه ۹۰ باشد. این است که به گمان من با نگاهی که من به رسانهها میکنم، نمیتوانم بگویم که این رادیو خوب است یا آن رادیو، متفاوتند و هر کدام اثرگذاریهای خودشان را دارند. هنرهای تجسمی، شعر و ادبیات در رسانهها از نگاه کوچویی کوچویی دربارهی انعکاس رویدادهای تجسمی، شعر و ادبیات در رسانهها و تفاوت آنها با دوران قدیم معتقد است: طبیعتا آن نقدی که دکتر پرویز ممنون درباره تئاتر مینوشت، من به عنوان نسل بعد از او هم نمیتوانستم ولی باز هم اینگونه نگاه نکنیم. من اعتقاد دارم نقد دهه ۴۰، ۵۰ نقدی بود که شما با یک نوشته میتوانستید یک فیلم را از اکران پایین بکشانید یا پرده یک تئاتر را با نقد پایین بکشانید. چرا؟ برای اینکه هم مخاطب داشتید هم شیفتگان آن قلم را داشتید. زمانی منتقد، فیلم را از پرده سینما پایین میکشاند وی در عین حال از ویژگیهای دکتر کاووسی، منتقد قدر سینما و اثرگذاری نقدهای سالها پیش یاد میکند و میگوید: یادم است زمانی که دکتر کاووسی نقد سینما مینوشت، شما یک اثر را میدیدید که از پرده سینما پایین میکشاند. اما این اثرگذاری در حال حاضر خیلی پایین است. با این حال معتقدم جوانی که امروز قلم به دست میگیرد، به گستردگی جوانان و منتقدانی است که در گذشته مینوشتند و حتی توانایی و شناخت و آگاهی برخی از آنها بسیار بالاتر از دکتر کاووسیهاست. اما خیلی کماند و متاسفانه اثرهای آن آدمها را ندارند. وقتی برای نقد نقاشی با خودم کلنجار میرفتم وی از دشواری نقدهایی که برای حوزه نقاشی در سالهای دور مینوشت، میگوید و توضیح میدهد: یادم است وقتی نقد نقاشی خواستم بنویسم، باور کنید با خودم کلنجار میرفتم. به ویژه با نداشتههای آن زمان. ما چیزی نداشتیم. من اگر میخواستم یک نقد نقاشی بنویسم، باید به کتابخانهها میرفتم و وول میخوردم. بعد میدیدم که هیچی نداریم. یک نشریه خاص نقاشی نبود. در جهان هم کم بود ولی بود و من تا میخواستم به آن نشریه دست پیدا کنم شکنجه میشدم. یک توصیه به اهالی رسانه/نسل کپی، پیست نشویم این روزنامهنگار دربارهی وضعیت خبر، خبرنگاری، روزنامهنگاری و خطری که این حرفه را تهدید میکند، میگوید: الان توان ها بینظیر است و بسیار بسیار می شود استفاده کرد. ولی نسل کپی، پیست نشویم. نسلی بشویم که اطلاعات اینترنتی برای ما پایه و سنگبنا باشد و روی آن مطالبمان را بنا کنیم. نشریات رسانههای خارجی این بهرهبرداری را از بخت خوب خود میکنند؛ یعنی یک حادثه میشود ۱۰ قلم روی آن حادثه میریزند و هر فرد از نگاه متفاوت خود به موضوع میپردازد. ما در روزنامهها و نشریات و مجلات این فرصت را محترم نمیشماریم. خبررسانی و سرعت الان در رسانههای ما بیداد میکند، اما ژرفنگری و عمیقنگری کمرنگ است؛ چراکه مخاطب هم نمیپذیرد. مخاطب هم میخواهد هر چه سریعتر و تندتر خبر را بگیرد و برود و طبیعتا گرایش پیدا میکنید که اگر عمق میخواهید فقط به سراغ کتاب بروید و این متفاوت است. وی در عین حال تاکید میکند که در دنیای مجازی فعال است و هر پدیدهی نویی را که متداول شود با اشتیاق دنبال میکند، اما یادآور میشود: به نوشتن وفادارم؛ شاید چون شب و روز من با نوشتن سپری میشود. حتی اعلام زمان و مکان را هم مینویسم و این باعث تعجب بسیاری از تهیهکنندگان می شود. به اشتباه گفتن و اشتباه حرف زدن در رادیو حساسم. اتاق فرمان و استودیو برایم مقدس است. معتقدم زمانه برنامههایی از جنس خود را میطلبد؛ مثلا برنامه کلاسیک جایی در رادیو ندارد و نسل جوان دنبال راحتی است! من هم در گفتارم سعی میکنم به زبان جوانها نزدیک شوم اما به نوشتن وفادارم و برای حرفهایم مطالعه میکنم و وقت میگذارم. برنامههایی که از نگاه کوچویی در رادیو عمق دارند از نگاه کوچویی برخی برنامههای رادیو دارای عمق هستند. او میگوید: «کتاب شب» برای من یک برنامه ارزشمند رادیویی است. برنامه آقای «صدرالدین شجره» یک برنامه سنگین نگاه به ادبیات کلاسیک است. برنامه آقای «صالح علا» که رنگ و لعاب ژورنالیستی دارد، یک برنامه عمیق دید بنده است. اما طبیعتا باید مخاطبپروری کنیم. تب و تاب کوچویی برای برنامههای رادیوییاش این پیشکسوت رادیو از هیجان و جذابیتی که برنامههاش به همراه دارد، میگوید و توضیح میدهد: برخی برنامهها مثل برنامه «بررسی مطبوعات»، هیجان خاص خودش را دارد. باور نمیکنید اگر گاهی اشتباهی کنم، ساعتها درگیر میشوم که چرا این اشتباه را کردم و بعد خودم را توجیه میکنم اما اشتباهی است که در لحظه رخ داده است. ولی طبیعتا برنامههایی که فرصت بیشتری دارند، مثل برنامههای شبانگاهی پیام که چهار ساعت برنامه است، به طور متوسط ۶ تا ۸ ساعت در طول هفته مینویسم که روز یکشنبه روی آنتن برود. یا همینطور برنامه «تهران در شـب» که یک و نیم ساعت روی آنتن است، بیش چهار ساعت در هفته بابت نوشتن آن صرف میکنم. برای برنامههای اینچنینی که زمان صرف میکنم، فرصت دارم و میتوانم تحقیق و پژوهش کنم. اما عاشق آن هیجان برنامه زنده و لحظهای خبری هستم، با اینکه به سن و سال من که در دهه ۷۰ زندگی هستم، نمیخورد ولی باز فکر میکنم آن برنامه شور و حال و هوای دیگری به من میدهد. رادیو یا مطبوعات؟ کار در مطبوعات خیلی سختتر است این پیشکسوت رادیو در پاسخ به این پرسش که بین مطبوعات و رادیو کدام را ترجیح میدهد و انتخاب میکند؟ میگوید: مطبوعات حال و هوای دیگری دارد و رادیو هم حال و هوای دیگر. آنچه که بر هر دوی اینها غالب است، تازگی و نو بودن است اما نحوه ارائه طبیعتا متفاوت است. در مطبوعات به دلیل اینکه به هر حال همزمان حرفه من بوده به مدت ۵۰ سال و در رادیو هم همینطور، شاید بگویم کار در مطبوعات خیلی سختتر است، برای اینکه زمان و فرصت بیشتری داری و طبیعتا باید بیشتر همت کنی. در رادیو هم از یک از نظر زجری که یک آدم رادیویی برای تولید یک برنامه میکشد، آزارهای خود را دارد ولی با این همه به گمان من باز کار در رادیو شیرینتر است. دوبله را با خسرو شکیبایی شروع کردم آلبرت کوچویی از سالهای دور دوبله هم میگوید که زیاد هم به مذاقش خوش نیامد اما خاطرات خوبی را برایش در کنار هنرمندانی همچون خسرو شکیبایی و ژرژ پطروسیان به یادگار گذاشته است. او میگوید: آنچه که از آنها دوری میکنم، تبلیغات و آگهیهاست. در طول کار حرفهایام هیچگاه پیشنهاد کار تبلیغ نپذیرفتم. به ویژه در سالهای جوانی زیاد بوده اما هرگز نپذیرفتم. شاید برای شما هم جالب باشد، در یک مقطع زمانی که از رادیو ارومیه جدا شدم و به تهران آمدم و بین من و رادیو جدایی ایجاد شد، آگهی استخدام دوبلور و آموزش دوبله را دیدم و رفتم و جذب دوبله شدم. استودیو شهاب بود با مرحوم خسرو شکیبایی کار کردم. ما کنار هم و با هم شروع کردیم. البته خسرو شکیبایی آن موقع تئاتر هم کار میکرد. با ژورژ پتروسی که الان از مدیران قدر دوبله است. ما سه نفر از آدمهایی بودیم که دوبله را با هم شروع کردیم. منتهی من زیاد در دوبله ماندگار نشدم، چون بلافاصله برنامههای تلویزیونی به من پیشنهاد شد و بعد هم رادیویی. از دوبلهی وسترن تا فیلمهای هندی کوچویی دربارهی حال و هوای فیلمهایی که آن سالها دوبله میشد، میگوید: آن حال و حس دوبله که آن هنگام باید نقشی را بازی کنم و منتظر باشم این ادای نقش درست باشد، زیاد به من نچسبید و آن را رها کردم. اما خسرو شکیبایی و ژرژ پطروسی و بسیاری از چهرههای قدر آن موقع ادامه دادند و من به رادیو برگشتم و جذب کار رادیو شدم. یادم است آن موقع فیلمهای وسترن بسیار مورد توجه بود. من تا رل دوم هم رفتم و بعد دیگر فیلمهای هندی را کیلویی دوبله کردیم اما خیلی به دلم ننشست و ترجیح دادم به رادیو برگردم. شاید برای شما جالب باشد من در رادیوی نفت ملی تست صدا دادم، بعد از اینکه صدای من را در یک مسابقه شنیدند، دقیقا یادم میآمد پاهایم میلرزید و چیز عجیب و غریبی از هیجان اولین بار در وجودم بود. اما کوچکترین لرزش در صدای من نبود و وقتی بیرون آمدم، مدیر رادیو گفت چقدر مسلط بودی پسر، یادم میآید ۱۳، ۱۴ ساله بودم و پاهایم میلرزید. گفتم دارم میلرزم اما واقعا صدایم را حفظ کردم؛ چیزی که اصلا در نظر مدیران پیدا نبود. الان هم گاهی صدایم را رها میکنم و نمیگذارم به صدایم آسیب برسد. از تارهای صوتیام کمک میگیرم. صدایم را آزار نمیدهم. سیگار نمیکشم، نوشابه گازدار نمیخورم، صدایم را خیلی حفظ میکنم. دو هزار مصاحبه به یاد ماندنی از کوچویی وقتی که خبرنگار بود آن موقعها که تازه وارد عرصه خبر شده بودم، خیلی شتاب داشتم و عجول بودم. اگر گفتوگویی هم میشد، از هنرمندان قدر آن موقع که در تئاتر و سینمای خارج از کشور نصیب من شد واقعا لذت میبردم. جزو آرزوهایم نبوده است که با کسی گفتوگو کنم ولی کسانی که با آنها مصاحبه کردم و واقعا لذت بردم، میتوانم به بیش از دو هزار مصاحبه اشاره کنم. اما ماندگارترین آنها به یک نویسنده ایتالیایی به نام «لئو لیونی» بود که در حوزه کودکان فعالیت میکرد و به تازگی از دنیا رفته است. ایشان نویسنده و شاعر و فیلمساز و فرد برجسته ایتالیایی بود. او به مناسبت جشنواره فیلم کودکان در ایران که در سال ۵۴ برگزار شد، به ایران آمده بود. فیلم سینمایی ساخته بود که در جشنواره کودکان تمام جوایزش را درو کرد. خانم شاعری بود به نام شهین قوامی که هم شاعر بود و هم روزنامهنگار و وقتی با لیونی در جشنواره صحبت کردم، ایشان آمد و من خانم قوامی را به ایشان معرفی کردم و گفتم خانم شهین قوامی ـ شاعر. دیدم به فکر فرو رفت و من فکر کردم معنی شاعر را متوجه نشد. گفتم که آقای لیونی شعر، ادبیات، شاعر! گفت میدانم. گفتم پس چرا تعجب کردید؟ گفت تعجب دارد در کشوری آمدم که شعر و شاعری شغل است و این خارقالعاده و حیرتانگیز است. در هیچ جای دنیا شاعری حرفه و شغل نیست و این خیلی برایش حیرتانگیز است. «لئو لیونی» انسان متفکری بود و مصاحبه با اوبسیار لذت بردم. مصاحبهای به یادماندنی با«پیتر بروک» کارگردان برجسته تئاتر «پیتر بروک» انگلیسی کارگردان هم از دیگر افراد و کارگردانان سرشناسی بود که خیلی از مصاحبه با ایشان لذت بردم. ایشان هنوز هم از چهرههای قدر تئاتر در دنیاست. ایشان هم برای جشنواره فیلم به ایران آمده بود و الان ۹۰ ساله هستند. من را به عنوان یک منتقد تئاتر پروراندند بسیاری از هنرمندان مطرح امروزی، بویژه در عرصه هنرهای تجسمی، از آلبرت کوچویی به نیکی یاد میکنند؛ چراکه معتقدندکوچویی این هنرمندان را شناسانده است. او در اینباره میگوید: من چون در دنیای هنرهای تجسمی غلت میزدم، همه بزرگان هنر، نقاشی، مجسمهسازی، از «پرویز تناولی» گرفته تا حسین زندهرودی، ژازه تباتبایی، مسعود عربشاهی، صادق تبریزی، غلامحسین نامی تا نسل جوانتر برادران شیشهگران را دیدهام و با آنها واقعا یک دنیایی را گذراندهام. ضمن اینکه جوان ۲۳ سالهای بودم که آن موقع این بزرگان را در معرفی میکردم و سهمی هم به گفته خودشان در شهرتشان داشتم ولی در واقع من را به عنوان یک منتقد تئاتر پروراندند. در مورد هنرمندان عرصه هنر تجسمی سهم اندکی در شناختشان به جامعه داشتم، مثل هانیبال الخاص، ژازه تباتبایی، مرتضی ممیز، ناصر اویسی، غلامحسین نامی، پرویز تناولی، عباس کیارستمی به عنوان فیلمساز کانون پروش فکری کودکان و نوجوانان یا بهرام بیضایی که با این افراد بسیار حشر و نشر داشتم و خاطرههای فراوانی از این دوستان در ذهن دارم. خاطرهی مصاحبه با ژازه تباتبایی کوچویی از خاطرات دورانی میگوید که روزنامهنگاری جوان بوده و در روزنامه آیندگان فعالیت میکرده است. او از میان خاطراتش به مصاحبهای را که با ژازه تباتبایی داشته است برایمان بازگو میکند و میگوید: اولین بار به ژازه تباتبایی به عنوان خبرنگار زنگ زدم. وقتی از ایشان خواستم که مصاحبه کنم، پشت تلفن قراری گذاشتیم که بروم به گالری ایشان. گالری تخت جمشید در خیابان تخت جمشید. وارد آنجا که شدم، بعد از دیدارمان، گفتم من کوچویی هستم از روزنامه آیندگان. گفت بله، بله، و رفت. منتظر ماندم. دیدم بعد از مدتی نیامد. سمتشان رفتم و گفتم آقای طباطبایی من برای مصاحبه آمدهام، گفت بله دیدم ولی چیزی از نقاشی میفهمی جوان؟ گفتم چرا نمیفهم. شروع به بحث کردن کردیم و ایشان دیدند که نقاشی را میشناسم و از آن به بعد بود که دوستانی شدیم. دوستانی عجیب و غریب و خانوادگی. او گفت تو با چهرهات کاری بکن که بزرگتر شوی، ریش بگذار بزرگتر دیده شوی. اصلا ریش نداشتم اما این ریش برای من نشانه شد و بعد من کاملتر شدم. این از خاطرات دوران مصاحبه بود. خاطره از مصاحبه ناتمام با جلال آل احمد خاطره مصاحبهی ناتمام با جلال آل احمد برای کوچویی بسیار هیجانانگیز است؛ مصاحبهای که جسارت زیادی برای پذیرفتن جلال آل احمد به درخواست او از خود نشان داد. او میگوید: من تازه به روزنامه آیندگان رفته بودم، پرویز نقیبی آن موقع سردبیر هنری بود. من همان روزهای اول گفتم چرا روزنامه از مصاحبه با آدمهای قدر خالی است. گفت یعنی چه؟ گفتم مثلا شما با جلال آل احمد مصاحبه نمیکنید. با ابراهیم گلستان، با صادق چوبک مصاحبه نمیکنید؟ گفت چطور، مگر تو میتوانی مصاحبه کنی؟ گفتم بله من با آل احمد مصاحبه میکنم. گفت چه خوب، پس برو مصاحبه کن. گفتم چقدر میخواهید، گفت هر چقدر که میخواهی، چون میدانست آل احمد آن موقع با هیچ روزنامهای مصاحبه نمیکند، یعنی اصلا محل نمیگذاشت. تلفن پیدا کردن آن موقع با بدبختی بود. تلفنش را پیدا کردم. روزنامهنگار بودم و ...، تماس گرفتم. گوشی را برداشت و خودم را معرفی کردم، گفتم کوچویی هستم میخواهم با شما مصاحبه کنم. گفت که من را میشناسی جوان؟ گفتم بله آقا همهی کتابهایتان را هم خواندهام. گفت باریکلا. بعد گفت پس من را نمیشناسی، اگر میشناختی زنگ نمیزدی با من مصاحبه کنی برای یک روزنامه! گفتم شما میدانید من از کدام روزنامه تماس گرفتم، گفت فرقی نمیکند، همهی اینها روزنامهاند. گفتم من برای آیندگان کار میکنم و نویسندگان قدری دارد. گفت که نه، آن هم برای من فرقی نمیکند. گفتم که به هر حال من مصاحبه را از شما میخواهم. گفت که نمیتوانی، من تاکید کردم و ایشان انکار. و آنقدر پافشاری کردم که گفت از همین جسارتت خوشم آمد و مصاحبه میکنم. گفتم بیایم؟ گفت من همین حالا چمدانم را بستهام به کوهپایه میروم و برمیگردم و با شما مصاحبه میکنم. قرار ما شهریور شد. رفت و فوت کرد. مصاحبهی ما ناتمام ماند. قرار بود جزو اولین مصاحبههای من شود. سردبیرم تعجب کرده بود و گفت تمام صفحات روزنامه برای تو، که متاسفانه ناتمام ماند. در پایان هم رادیو صحبت پایانی آلبرت کوچویی به رادیو برمیگردد و انتظاری که یک پیشکسوت از اهالی رادیو دارد. این پیشکسوت رادیو در اینباره میگوید: از رادیوییها انتظار دارم کسانی که در رادیو کار میکنند، عاشقانه کار کنند، با عشق کار کنند و حس کنند رادیو عشق است و جدا از وجود جدا نیست. من حس میکنم رادیو پارهای از وجود من است. فکر میکنم اگر دوستان رادیویی هم اینگونه فکر کنند، میدانند که چه لذتهایی در کار رادیویی است. ایسنا
کد خبر: 94972
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcauono.49ny015kk4.html