غزلی از زندهیاد محمود شاهرخی؛
از مشرق دل
5 آذر 1388 ساعت 8:37
25 آبان 1388
به قرائت غزلی لطیف از این پیر صاحبدل شعر مهمان میشوید:
گاهی كه میآید صبا دامنكشان از گلشنت
روشن شود چشم و دلم با بویی از پیراهنت
هرگه در آیی از درم دست از تماشا میبرم
ای صد چو یوسف جانبهكف در اشتیاق دیدنت
كردی شراب بیخودی در جان من روز ازل
بردی ز خویشم تا ابد زان بادة مرد افكنت
گاهی خطابم میكنی، گاهی عتابم میكنی
دانم كه باشد هر نفس لطفی دگرگون با منت
گفتم خیالت را شبی گر آید او در خلوتم
جز جان ندارم هدیهای، جز دل نباشد مسكنت
گاهی كه مهر روی تو از مشرق دل سر زند
چون ذره رقصان میشوم بر آفتاب روشنت
در پرده دیشب مرغ حق میخواند تا وقت سحر
بس كن، كه كردی خون دلم ـ ای جذبه ـ از نالیدنت
کد خبر: 6464
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcb.0b0urhbaaiupr.html