هنر اسلامی

24 دی 1388 ساعت 13:11


درباره  هنر اسلامی مي‌توان گفت كه هنر اسلامی به اصطلاح امروز يك هنر آبستره است يعني هنری است كه در حقيقت در همه‌جای دنيا يك رنگ دارد و يك نقش دارد وبدين سبب است كه به راحتی قابل تميز و شناخت از هنرهای ديگر است، هنر اسلامی يك هنر «مجرد» و يك هنر انتزاعی است. طبيعت در اين مكتب هنری به صورت مدل قطعی و مشخص مورد توجه نبوده بلكه طبيعت يك نشانه است كه نقاش و هنرمند نيز آن را هم به صرف نشانه بودن به كار برده است و خلاصه هنر اسلامی به اين علت هنری آبستره‌گونه شده كه توجه را از كثرت به وحدت كه همان  معناي (توحيد باشد) می ‌برد.
بايد گفت آنچه كه در نقوش اسلامی مطرح است نقش ظاهری و مادي و بيرونی طبيعت نيست بلكه قوانين و اصول و نظم و انتظامات باطنی و درونی آنها مدنظر می ‌باشد. و اين نظم و انتظام نوعی نظم و انتظامی متجلی و پر از رمز و راز هست كه همه نسبت و مراتب ظاهري خود را به هم مي‌ريزد و به تعبيري «طرحي نو در مي‌اندازد».
همه نقوش اسلامي همواره در پي تصوير اين نظام و قانون برپايي عالم بوده‌اند، گاهي در شكل منظم و هماهنگ ظاهر شده واز شكل‌هاي هندسي و رياضي مدد گرفته‌اند

تاريخچه اسليمي:‏ 
تاريخ مي‌گويد كه عربها شكل -  پاية اصلي «موتيف» اسليمي را اختراع وابداع نمودند و تصوير آنرا تثبيت كردند، اما هنرمندان ساير ملل و ساير زبانها، مانند ايرانيها، تركها، هنديها، بربرها و غيره از اسليمي استفاده نمودند و در عين حال شكلها و طرحهاي جديدي بوجود آورده و بر اين مجموعه افزودند، و هرچند كه اين گروه از خود چيزهايي در اشكال جديد بوديعت نهادند، اما هرگز روح اصلي و اوليه اسليمي رامخدوش ننمودند.
درباره نحوة شكل‌ريزي اسليمي سخنان بسياري گفته شده است. گروهي گفته‌اند، مثلاً نقش «دهن‌اژدري» كه نام يك نوع اسليمي مي‌باشد از نقش اژدها گرفته شده است و گروهي خرطوم فيل را الهام‌دهندة اسليمي‌ها دانسته و عده‌اي هم برگ كنگر را موجد اسليمي مي‌دانند و طرح‌هاي اوليه آن را در دورة ساسانيان جستجو مي‌كنند. ولي باز ذكر اين نكته لازم است كه «اسليمي» يك نقش مجرد است. يعني نقشي كه از عالم واقع، انتزاع پيدا كرده است. ظاهر و تصوير يك چيز مادي نيست. بلكه نشانه‌اي است براي اينكه توجه را به يك مطلبي كه ماوراء اين نشانه است، جلب كند.

رموز و ماهيت اسليمي‌ها:
دربارة ماهيت و چيستي اسليمي بايد بگوييم كه در حقيقت ما از اسليمي هيچ نمي‌دانيم! جز اينكه با ظاهري موقر و محققانه!، نقش‌ها را جلوي رويمان بگذاريم، و آن را با كلماتي گاه شاعرانه و گاه تاريخي ، توصيف كنيم. درست مثل عكسي كه افرادش را نمي‌شناسيم و تنها به توصيف قيافة افراد، آن هم نه به طريقي كه بار فرهنگي عميق را شامل مي‌باشد «چون عملاً توانائيش را نداريم» مبادرت ورزيم. يعني آن كاري كه محققين خارجي و ايراني فراوان كرده‌اند، اصولاً ما نمي‌دانيم اجزاء يك اثر اسليمي چه نام دارند؟! و يك استاد ، آنگونه كه معمول همه صنايع ظريفه و هنرهاي دستي ايراني است به يك شاگرد ماهر خود، چگونه تفهيم مي‌كرده كه اثرش داراي عيبي است و چگونه با شگردي در خور، مي‌تواند اين عيب را برطرف كند، و ما اساساً نمي‌دانيم كه نقشي، چرا و به چه دليل، از نقشي ديگر ضعيف‌تر و يا قوي‌تر بوده است و ما نمي‌دانيم كه كدام طرح، بهتر از طرح ديگر قلمداد مي‌شده و چرا و به چه علت؟ بي‌گمان همانگونه كه در معماري، فضاهايي همچون هشتي و سرسرا، برف‌ريز،... و حتي دولاب طاقچه و غيره نامي داشته‌اند و يا حتي عناصر تزئيني ديوارها و گچ‌بريها و كاشيكاريها نيز به همين طريق؛ مانند شمسه ، پابزي و سرمه‌دان و غيره، كه هر طرح و فضايي بنوبه خودشان، رسم و طرح ويژه و نام خاصي داشته‌اند، در اسليمي كه هنر ترسيمي پيچيده است و به همة هنرها، از تذهيب گرفته تا معماري بار مي‌داده است مسلماً واژگان خاصي داشته و ما متأسفانه آن واژگان خاص را نمي‌دانيم ولي با اينحال در زمينه تحقيق و پژوهش در اسليمي كارهائي نسبتاً جدي و عميق وجود دارند.

ايده‌آل‌هاي رموز معنوي اسليمي:
اسليمي‌ها از ايدة ساقه‌هاي برگ‌دار شكل پذيرفتند و مانند شاخه‌هاي طبيعي تحرك يافتند و به سوي رشد و كمال، سير صعودي يافتند ولي نهايتاً به سوي انحناها و موجهاي غيرواقعي از شكل مارپيچ بازگشتند. در خلال چنين مشي كلي‌اي بود كه به همين شيوه، برگها ، پنجه پنجه شدند و از يكديگر جدا گشتند و به طريقي خاص، شكافته شدند و گلبرگها، بطرزي ويژه و اغراق‌آميز، شكفته گشتند، آنگونه كه در طبيعت هرگز مانند آن رخ نمي‌دهد، و با اين كه اين چنين تحول‌ها و شگردهايي در اواخر دوران كلاسيك در غرب هم ديده مي‌شود، ولي اهميت غايي و نهايي آن، به عنوان يك برنامه و ساخت ويژه، در هنر دوره اسلام به ظهور پيوست . و نكتة شگفت‌انگيزي كه در اين مورد مي‌توان گفت، اين است كه اكثر رشته‌هاي هنري در هنر اسلامي به همين برگهاي شاخه‌اي و جنگلي شكل و نقوش هندسي ختم مي‌شود. و آنچنان اين كار جديست، كه تمام نيروهاي عميقاً خلاقة يك دورة هزارساله را به خود مشغول مي‌كند و براي امروز دنيا، درك اين نكته و تجسم آن، نه تنها مشكل، بلكه باور نكردني است كه هنرمندان بزرگي، با نيروهاي الهام و اكتشاف خلاقة خود، در همه زندگيشان به محدوديتي اين چنين، در قواي خلاقة خود اصرار ورزند و تنها به يك شكل پاية «موتيف» تزييني بسنده كنند حال هرچند كه اين اشكال متنوع و گوناگون بوده باشند، ولي اين امر كتمان‌ناپذير است كه اين هنرمندان به خاطر هدف والاي ديني خود، علي‌رغم اين محدوديتها، خلاقيتي فراوان و شگفت‌انگيز از خود بروز داده‌اند و مي‌توان گفت كه محدوديت در اين مورد سبب، اوج شكوفايي و غايت هنرمندي اين امر شده ، كه اين مسئله خود قابل دقت و تامل مي‌باشد.
هنرمند اسليمي از مفهوم «رويش گياهان» و «تكثير و زايش جهان طبيعي» ، تم‌هايي بي‌كرانه و متنوع را مي‌آفريند. اينگونه است كه در همة نقش‌هاي اسليمي مي‌توان از طريق تكرارهاي ريتميك ولي گوناگون و بسيار نزديك به منطق موسيقي روحيه‌اي واحد را تجسم بخشود كه هنر اسليمي را از لاقيدي مي‌رهاند و بدان، نظم و آئين مشخص و مرتبي را عرضه مي‌دارد بدين بيان، شايد هيجاني لايتناهي، از اعماق دل نگارگر مي‌جوشيد و آنگاه پالوده و استادانه، به قلم مي‌آمد، انسان كه در موسيقي مشرق زمين نيز چنين مشي‌اي را پيروي مي‌كند با ساخت موسيقائي اسليمي نيز، كه بيشتر به نواختن نقش‌ها شبيه است تا به نقاشي، مطابقت دارد. گهگاه آدمي فكر مي‌كند كه اين نقوش، تخليه‌هاي حسي زلالي است كه در قالبي منظم، درهم تنيده گرديده‌اند. نقش‌هاي اسليمي، عموماً منشأ طبيعي خود را فاش نمي‌سازند و از وابستگي با رويندگان خاك فناپذير، طفره مي‌روند. اين شكل‌ها، نظم واحدي را نيز در اشغال صفحه قبول نمي‌كنند. گاه به گونه‌اي كاملاً فشرده و متراكم ، به همة نقاط صفحه كشانده مي‌شوند، و گاه با تراكمي اندك، تنها و تنها، انحناهاي ايجازگراي خود را، در بخشي نامتراكم و باز مي‌گسترانند.
در اسليمي همانطور كه تكرار لايتناهي عناصر بي‌اهميت منفرد، در يك روند دائمي طرح اصلي ماجرا را شكل مي‌دهند بي‌آنكه شاخص باشند، در عين حال بمثابه عناصري كه پس از ديدن، مثل واژه، «خوانده» مي‌شوند و سپس محو مي‌گردند تا تركيب همة واژه‌ها، معنا را مي‌سازد، اسليمي نيز اينگونه و در ازاي چنين چيزي نقش خود را از هرگونه معناي «بيروني» محروم مي‌سازد. در واقع، اين نكته را مي‌توان در اسليمي كه يك هنر تزئيني‌ست و نه يك هنر بصري، مطبوع انگاشت، چرا كه مقاصد اسليمي با قصد اصلي هنر تزئيني، كه مجذوب نمودن چشم بيننده توسط جزئيات مطبوع اثر است، بيشتر هماهنگي دارد.
و در آخر بگوييم كه اگر تصور كنيم كه اشكال مختلف موجود در اسليمي، هركدام سمبول يك ماه به ازاي طبيعي است، خطا كرده‌ايم. هرچند كه «ساده‌نما سازي» گياهان قديمي مشرق زمين، نظير گل واژه‌هاي گل سرخ يا برگ‌هاي نخل و نخل‌وارها و يا گل‌هايي كه به شكل بادبزن انجام شده‌اند بدون ترديد، از روي فرمهاي طبيعي گرفته و گرده‌برداري شده‌اند، اما به كليتي خاص و ناب رسيدن، براساس و در عين حال، جدا از اشكال طبيعي، از ذهنيات «تفكر اسلامي» است.

وجه تسميه:
ترنج، اسم مركب مصطلحي است كه بر نقوش تزئيني هنر اسلامي به كار مي‌رود. اين اصطلاح نقش مركبي است كه در فنون و صنايع اسلامي به وفور يافت مي‌شود: علل و عوامل نفوذ اين نقش بسيار است؛ برهان متقن و محكمي كه مي‌شود بيان كرد، ظاهري دارد و باطني ، ظاهراً آن نظام و تعادل و پيچشها و خمهاي لطيف و چرخشها و گردشها، حول محور و مركز است، اين چرخش حول محور موجب متعادل شدن نقش مي‌شود و اين نيز به نوبة خود تعادل روحي را فراهم مي‌سازد و سرانجام در پي فراهم آمدن تعادل روحي، احساس زيبايي در خود ايجاد مي‌شود و شايد به همين جهت باشد كه اين نقطة مركزي در هنرهاي اسلامي نقش حساسي را در اختيار دارد و يك گزيده‌اي است كه هر قومي و هر فردي و هر مكتبي آن را مي‌پذيرد. از اين رو هنر اسلامي اين نوع نقش را به خود پذيرفته و با توجه به باورهاي ديني و اعتقادي خود و همچنين نگرشي كه به جهان و هستي دارد آن را بارور به تكامل رسانده است! باطناً اين نقش هم از همين جهان‌بيني كه مبتني بر يگانگي و يكپارچگي جهان هستي است نشأت مي‌گيرد.

ترنج:  معناي متفاوتي در فرهنگنامه‌ها و لغت‌نامه دارد.
- فرهنگ نفيسي ترنج را به معناي چين و شكن سخت و درشت، خشك و درهم كشيده و درهم فشرده و چين‌دار معني مي‌كند!
- در فرهنگ عميد آمده كه «ترنج» نوع از نقش و نگار است كه از تركيب گل و برگ و طرحهاي اسليمي ساخته مي‌شود و بيشتر در نقشه قالي و قاليچه و پرده قلمكار و كاشي و تذهيب كاري در وسط نقشهاي ديگر قرار مي‌گيرد و گاهي در چهارگوشة آن طرحهاي سه گوشه شكل «لچك» ساخته مي‌شود كه آن را لچك مي‌گويند.
در تزئين نسخ خطي، نقش «ترنج» در پشت صفحة اول نسخه رسمي شد و آن را مرصع و مذهب مي‌كردند و در ميان آن نام كتاب به نام كسي كه كتاب براي او نوشته مي‌شد و يا فهرست كتاب را مي‌نوشتند.
در لغتنامة «دهخدا» آمده كه ميوه‌اي است معروف و مشهور، همانا كه به واسطة كثرت چين و شكن باشد كه در پوست آن است كه به اين اسم مرسوم است.
در اجزا و كليات شكل ترنج يك نظم و آراستگي و پيچيدگي و دقتي وصف‌ناپذير مشاهده مي‌شود و اين به آن جهت است كه براي خلق زيبائيها با بهره‌گيري و توجه به نظم طبيعت و زبان تمثيلي و اشارات معنوي به هندسه‌اي دقيق و خالص روي مي‌آورد و با به‌كارگيري اشكال منظم و هندسي به ابداع فضاي ايده‌آل مي‌پدازد. او بدين طريق از علم رياضيات و هندسه كه به زعم قدما تنها علمي است كه مي‌تواند علم خداوند و نظم و هماهنگي حاكم بر جهان را به بشر بنماياند به نحوي شايسته استفاده مي‌كند و آن چنان نقشي را به وجود مي‌آورد كه گويي قوانين رياضي بر آن نقشها چيره شده است به طوري كه گاهي اين قوانين به روشني جلوه‌گر است. در هر حال نقوش هندسي و اسليمي عناصر تزئين اصلي هنر اسلامي هستند.
قابل ذكر است كه نقوش هندسي، نقوشي هستند كه پيش از اسلام صرفاً به صورتهاي «مربع» و «مستطيل» و «مثلث» و گاهي هشت ضلعي منظم و دايره در آثارشان منقوش و منقور مي‌گرديده و تحول و درخشش آن در بعد از اسلام ظهور مي‌كند، اما نقوش گردان (بعدها در دوران بعد از اسلام به اسليمي معروف شده است) با تحولي عظيم در دوره‌هاي مختلف مواجه شده است كه به اعتقاد ما اين نقوش همراه با رمز و رازي و سمبليك خاصي (اصطلاح لاتين) بوده است.

تاريخچه و خاستگاه ترنج
اولين نمادي كه مقدمه خلق ترنج بود به نام «خورشيد آريايي» «سواستيكا» در اعصار و ادوار قبل از اسلام به كار مي‌رفت. در اين نقش يك حركت و جنبشي دروني مشاهده مي‌شود. فرم كلي اين نقش از مربعي است كه حول محور و مركز خود، در جنبش است. بازوهاي اين نقش حول محور خود، تكثير پيدا كرده نه تنها فرم دايره‌اي كه اساس ترنج است را به وجود مي‌آورد بلكه زواياي هندسي بازوها مبدل به منحني شده و اساس اسليمي‌ها مي‌گردد.
خورشيد آريائي و گردونه خورشيد: نشانة آريائي معروف به «سواستيكا» يكي از كهنترين نقشمايه‌هاي باستاني است كه اثر آن در يك مسير چندين هزار ساله در بيشتر تمدنهاي كهن ما بر جاي مانده از ايران و چين و هند و ژاپن، تا اروپاي عصر مفرغ و آمريكاي سرخپوستان نخستين. اين نشانة شگرف پراسرار كه از شگفتيهاي تمدن بشري است وجود دارد. تقريباً شك نيست كه زادگاه اين نگاره آسياي مركزي بوده است كه آرياها از همانجا به سوي هند و افغانستان و ايران روانه شدند و بوميان قارة آمريكا چند هزار سال پيش از آنان از همان حدود به سرزمين جديد رفته بودند. كهنترين نمونة خورشيد آريايي در آثار هزارة پنجم و چهارم پيش از مياد مسيح در شوش يافت شده و قديمي‌ترين دستباف ايراني كه اين علامت در آن به كار رفته پارچه‌اي است از دوران اشكانيان كه از گورهاي حمزه‌اي گرمي مغان آذربايجان بيرون آمده است. خورشيد آريايي تا پيش از روزگار هخامنشيان بازوان خميده و منحني و هيات تقريباً مدور داشته  و بعدها خطوط و اضلاع آن مستقيم و هندسي و زاويه‌ها قائمه شده است.
به اعتقاد گروهي از باستان‌شناسان، طرز قرار گرفته اضلاع و جهت خميدگي و شكستگي بازوان اين نگاره مسير عقربة ساعت را نشان مي‌دهد. (نصرت‌الله بختور تاش در كتاب مذكور چنين استدلال مي‌كند كه هريك از چهارخانه‌هاي اين نشانه‌ها يكي از عناصر چهارگانه «آب، آتش، باد، خاك» بوده كه در آئين ايرانيان باستان عناصر سازندة عالم هستي بوده است.
در آثار به دست آمده، از تمدن عيلاميها اين نقوش داراي، خشها و پيچ و تابهايي كه در ظروف منقوش بوده به نام اسپيرال (منحني حلزوني) مشهور است به فور در اين قبائل و اقوام ديده مي‌شود.
در دورة هخامنشي نخستين هنر بعد از تاريخ (اختراع خط) اين منحني‌ها به تكامل خود رسيد و اين نقوش در آثار سنگي و كتبه‌ها و ابنيه با ظرافت و زيبايي و درخشندگي خود بازشناخته شد. كه مهمترين و قديمي‌ترين اين «نگاه‌هاي مشترك» ، «خورشيد آريايي» و گردونه خورشيد و «نيلوفر ابي» (لوتوس) و نخل بادزني (پالمت) است.
رسم ابتدايي ترنج در زمان حكومت سلجوقيان كه پايتخت آنها اصفهان و كرمان بوده و در سال 591-429 هـ . ق شروع شد. و  در زمان تيموريان كه سمرقند و هرات پايتخت بود رسم ترنج و نيم‌ترنج به طرح فرشها اضافه گرديد و نقش ترنج كه با باورهاي اعتقادي پيوند محكمي برقرار كرده بود، توانست خود را در دورة صفويه به اوج كمال خود برساند.

فلسفه معنوي ترنج
ترنج، تصوير جامع و مانعي از حركت و سير انسان به سوي خداوند است ترنج و شمسه كليتي از نظام شكل يافته و هماهنگ در اسليمي و اشكال هندسي هستند اين دو نما بيانگر دو كانون از روح انسانند. يكي با نظم شگرف جذبه و عشق و عرفان و ديگري نظمي آميخته با درك و عقل و منطق، هنگامي كه اين دو نما با هم تلفيق شوند، نقش واحدي را به وجود مي‌آورد  كه عكسي از تمام زيباييها ، جذابيتها و علوم و فنون و حكمت و تصويري ناب از انسان كامل است.
اين اشكال بيانگر اشارات و تلويحاتي است كه بازتاب از روح مسلمان در آن متبلور  گشته است. محققاً ريشه‌ها و الهامهاي نقاش مسلمان كه نقوش تزئيني مخصوصاً ترنج را طرح مي‌كند، از اين عناصر انتزاعي و رمزي بهره مي‌جويد.
لازمة رشد و تلطيف حس زيباشناسي در صدر اسلام موقعيت فرهنگي خاصي بوده است و آن بهره‌گيري از ميراث فرهنگي سرزمينهاي جديدي بوده، كه در قلمرو اسلام قرار مي‌گرفته‌اند و به عنوان جزئي از كشور اسلامي محسوب مي‌گشته است در هر حال، اين آميزش به نحوي احسن انجام پذيرفت. كه يكي از ثمرات ارزشمند آن ايجاد هنر اسلامي بوده است. در اين ميان ترنج  دگرگوني شايسته‌اي يافت و در آفرينش دوباره آن كه تلفيقي است از سنت گذشته و روح فرهنگ اسلامي با صراحت و روشني خاصي نمودار گشته كه در هيچ يك از هنرهاي اسلامي ديده نمي‌شود، نمونه‌اي است گويا از تلفيق بين استقلال و هويت اسلامي با تمدن گذشته، به طوري كه هيچ رگه‌اي از تقليد در آن مشاهده نمي‌شود. و آرام و ملايم به پيش مي‌رود، تا در مرحله‌اي به وحدتي عملي و نظري دست مي‌يازد.
نقش ترنج همواره از يك نظم و آراستگي و پيچيدگي و كمال چه در كل و چه در اجزائش  برخوردار بوده است و با مطالعه در نقش هنر مي‌توان به اين نكته رسيد كه برخلاف هنر امروزي كه براساس روشها و تناسبات علمي ما ايجاد مي‌شود. به پديدة ترنج از ديدگاه فلسفي و عرفاني نظر بايد داشت. چنان كه تأثير  و تأثري كه از نقش ترنج در روح انسان مي‌گذارد، احساس بهت و حيرتي است كه از عوامل دروني حاكم بر نقش پديد مي‌آيد.
نقوش ترنج بيان و نمايش خاصي از غيب و شهادت است و مي‌توان خدا محوري، تك قطبي و يك كانوني و همچنين طرح ارزشها و مفاهيم توحيدي را در اين نقش جستجو كرد.
نمونة عيني و مصداق بارز حركت دروني نقش ترنج را با كمي تأمل و تعمق مي‌توان، در احكام اسلام عموماً «نماز و حج»  دانست.
در حركت ظاهري انسان در نماز مي‌بينيم كه انسان در قنوت سپس ركوع و سجود يك حركت دروني اما ثابت را طي مي‌كند و در باطن كشش روح است به سوي كانون معنوي جهان و حج حركت براي معرفت خدا است.  و نهايتاً در نماز به طواف قلب مي‌روند و در حج به طواف كعبه و اين نقش در نهايت زيبايي تداعي‌گر اين مقدسات است.
حركت ترنج به تعبيري حركت معنايي جملة (اِنّا الله و اِنّا اليه راجعون) است كه الگويي ذهني و حسي است و حركتي است كه به داخل محيط چرخش كرده و حركتي درونگرا است.

منابع و مآخذ
صوراسرافيل - شيرين - فرش ايران - انتشارات سروش 1370
حصوري، علي - فرش بر مينياتور - انتشارات فرهنگسرا 1378
حصوري، علي - فرش سيستان - تهران 1372
پرهام، سيروس - دستبافتهاي عشايري و روستايي فارس - جلد اول . تهران
تناولي ، پرويز - قالچه‌هاي شيري فارس - تهران 1375
بختور تاش  ، نصرت - گردونة خورشيد يا گردونة مهر، تهران 1324
طاهرزاده،بهزاد- طراحي قالي و تذهيب و مينياتور - انتشارات فرهنگسرا 1362




نویسنده :بیتا حجازی


کد خبر: 7058

آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcb.sbzurhbgwiupr.html

هنر نیوز
  http://www.honarnews.com