یادداشتی بر سریال «باغ شیشه ای» به کارگردانی «مهدی مظلومی»

شبیه زندگی؟!

10 خرداد 1389 ساعت 10:38


مهدی مظلومی در آثارش همیشه خواسته است که تا حد ممکن به زندگی نزدیک شود و به عبارتی زندگی را در یک سریال تلویزیونی به بهترین شکل ممکن بازنمایی کند. او در باغ شیشه ای هم تلاش می‌کند برهه ای از زندگی آدم‌ها را در شرایطی خاص نشان دهد ولی برای شبیه شدن به زندگی راه درازی در پیش دارد

به گزارش هنر نيوز به نقل ازسوره سينما ، مهدی مظلومی یکی از کارگردانان مطح سریال‌های نود قسمتی تلویزیون می باشد ولی تا به امروز او نتوانسته است سبکی مخصوص به خود را پیدا کند. مظلومی سریال پر طرفدار «بدون شرح» را در کارنامه خود دارد. او علاوه بر سریال تله فیلم‌هایی مثل مسابقه شهروند سالم را کارگردانی کرده است ولی هیچ‌کدام از آثارش نتوانسته‌اند مخاطبان زیادی را جذب کنند و در حافظه آنها باقی بمانند. در این نوشته  شیوه و سبک کارگردانی مظلومی  به طور اختصار مورد بررسی قرار داده شده است و سپس سریال باغ شیشه ای مورد تحلیل قرار گرفته است.

اولین نکته‌ای که درباره کارهای مهدی مظلومی موجب آزار می‌شود نبود فیلمنامه ای منسجم است. مظلومی در همه‌ی کارهایی که تا به امروز ساخته است به دنبال رساندن پیام مورد نظرش به مخاطب است. اشکال اساسی کارهای او بازیگری، طراحی دکور، نورپردازی صدا و ... نیست اتفاقا مظلومی در سریال‌های نود قسمتی هم به طور احسن از پس این کار برآمده است ولی مشکل در درون فیلم و یا سریال است. او تلاش می کند که اثرش حرفی برای گفتن داشته باشد ولی ضعف فیلمنامه موجب می شود که اثرش بدون پیام جلوه کند. یک سریال تلویزیونی که ادعای طنز را دارد (مظلومی در آثارش نشان داده است که به گفتن پیامش با زبان طنزآمیز علاقه مند است) قبل از هر چیزی نیاز به یک فضاسازی درست است که به فیلمنامه مربوط می شود، البته مظلومی در فضاهای بسته و لوکیشن‌های ثابت موفق بوده و توانسته است که بیننده با چنین فضاهایی رابطه برقرار کند. سریال‌های روتین او در چند قسمت ابتدایی شخصیت‌ها و فضا را معرفی می کنند و در ادامه به داستانهای اپیزودیک روی می آورند و این مشکل اصلی بسیاری از سریال‌های به خصوص کارهای مظلومی است. زیرا در دام اپیزودیک افتادن این سریال‌ها به معنای افتادن در دام تکرار و قصه‌های تکراری است. شخصیت پردازی به هم می‌خورد و شخصیت‌هایی که باید در قسمت‌های ابتدایی به تماشاگر معرفی شوند، تغییر می‌کنند و در ادامه سریال شخصیتشان شکل می‌گیرد. اگر شخصیت کاووسی را در سریال بدون شرح به یاد داشته باشیم و یا شخصیت فرید می بینیم که شخصیت آن‌ها در ادامه‌ی سریال شکل گرفت و کاووسی که در ابتدای سریال دیدیم بسیار متفاوت بود با شخصیت او در قسمتهای پایانی. اگر این سریالها بتوانند که داستان کامل و منسجمی داشته باشند. فیلمنامه اگر داستان پخته و سرراست داشته باشد کارگردان مجبور نمی‌شود به دلیل ساختار اپیزودیکی که به کار گرفته است از قصه‌های تکراری استفاده کند.

در بدون شرح دفتر یک نشریه، در زندگی به شرط خنده یک باغ بزرگ و یا در کمربندها را ببندیم یک دفتر هواپیمایی لوکیشنی بوده که مظلومی داستانش را در آنجا تعریف می کرد. او  آدم‌هایی را در یک مکان دور هم جمع می کند و می خواهد با این آدم‌ها و این فضای ثابت داستانش را پیش ببرد. چنین فضایی ناخودآگاه تماشاگر ار خسته می‌کند ولی مظلومی با استفاده از ترفندهایی که بیشتر به قدرت بازیگران و هدایت آنها بر می‌گردد توانسته است تنوع کمی به این فضا ببخشد ولی این تنوع دوامی ندارد زیرا که قدرت یک بازیگر هر اندازه هم زیاد باشد باز هم فیلمنامه بایستی پیرنگ قدرتمندی داشته باشد. اینجا می‌خواهم به کارهای مهران مدیری نگاهی داشته باشم. مهران مدیری نیز همچون مظلومی یکی از کارگردان‌های سریال‌های نود قسمتی بوده و نیز در زمینه طنز هم کار کرده است. مدیری هم همچون مظلومی در کنار بازیگران قدیمی از بازیگران جوان استفاده می کند، از دیالوگ‌های خنده دارد بهره می‌گیرد و... ولی تفاوت اصلی در داشتن فیلمنامه‌های آثار مدیری است. در کارهای او همچون پاورچین، شبهای برره و یا مرد هزار چهره مدیری قبل از هر چیزی داستانی برای تعریف کردن دارد. وقتی داستانی داشته باشیم آنوقت می توانیم از دل همین داستان به قصه ها، موقعیت ها و شخصیت‌های بسیاری را بیرون بکشیم. در واقع مدیری خودش را داستان می‌سپارد و بیسشتر تکیه او بر داستانی است که تعریف می‌کند در نتیجه کارهای او اکثرا متفاوت با دیگر سریال‌های طنز است. نکته دیگری که در مورد مظلومی می‌توان گفت بازی گرفتن از بازیگران است. او در بیشتر آثارش توانسته است بازیهای به یاد ماندنی و متفاوتی در کنار میزانسن های قابل قبولی بگیرد. کارهای او به دلیل ضعف‌هایی که مورد بحث قرار گرفت باعث می‌شود که تماشاگران کمتر به کارگردانی او توجه داشته باشند در حالی‌که مظلومی نشان داده است که به تمامی امور موبرط به تسلط دارد و کارگردان منضبطی است ولی او هم همچون بسیاری دیگر در آثارش در اولین حرکت مهره اشتباه کرده است.

سریال باغ شیشه ای یک تفاوت اساسی دارد مظلومی اولین اثر غیر اپیزودیک خود را تجربه می‌کند. این تفاوت به معنای آن است که باغ شیشه‌ای یک قصه اصلی دارد که با آن درگیر است و فقط می خواهد همین قصه را تعریف کند. روح پدر قربان نعلبندیان به خواب او آمده و می‌گوید که یک نفر از نزدیک ترین افراد به قربان در صدد نابودی اش است. قربان به تمام اعضای خانواده شک می‌کند و این شروع بحران در خانواده نعلبندیان است، سوژه، سوژه بکری است. شک و تردید توسط بزرگ خانواده نسبت به اعضای خانواده اش به تنهایی می تواند مخاطب را جذب سریال کند، اینکه بیننده را راضی نگه می دارد بستگی به پرداخت داستان و شخصیت‌های سناریو دارد.

مظلومی در آثارش همیشه خواسته است که تا حد ممکن به زندگی نزدیک شود و به عبارتی زندگی را در یک سریال تلویزیونی به بهترین شکل ممکن بازنمایی کند. در باغ شیشه ای هم تلاش مظلومی مشهود است، او هر بار برهه ای از زندگی آدمها را در شرایطی خاص نشان می دهد ولی هرگز وارد درون آدمها و زندگی آن‌ها در بستر اجتماع نمی‌شود. یکی از دلایلی که باغ شیشه‌ای نمی‌تواند به زندگی نزدیک شود وجود لحنی طنز آمیز در کناری فضایی ملودرام است.  برخورد شخصیت‌ها با هم، نوع زندگی آنها و طنزی که در بستری از ملودرام در سریال حضور دارد. یکی از دلایلی که این سریال را به سمت ملودرام می کشاند مسئله مرگ است. این سریال به واسطه مانور بر روی مولفه ی مرگ می تواند به لحن طنزآمیز فیلم و نیز جنبه‌ی ملودرام آن کمک کند. این سریال به واسطه اینکه موضوع مرگ را پیش می‌کشد می تواند از طنز بهره زیادی ببرد و نیز می تواند به زندگی نزدیک شود و حس همذات‌پنداری تماشاگر و  درگیری او را با سریال را بالا ببرد.

در واقع مظلومی می خواهد بیانش در مورد مشکلات اجتماعی، لحنی طنزآمیز داشته و نیز  به زندگی شبیه باشد، از این رو باغ شیشه ای را به شکلی تلفیقی از طنز و ملودرام ساخته است. در تیتراژ سریال هم این نکته مشخص است، تیتراژ با ضربان قبب شروع می شود، باغ شیشه ای از ابتدا می خواهد بگوید که زندگی یک باغی است که خزان و بهارش مرزی با هم ندارند از همین رو مظلومی اسم سریال را باغ شیشه ای، شکستنی نام گذاری کرده است. یکی از مواردی که باغ شیشه ای از آن بی بهره است این است که سریال می توانست از خود باغ هم به عنوان یک شخصیت در سریال استفاده کند ولی مظلومی باغ را رها کرده است و می خواهد درمورد آدمهای باغ آدمهای همین زندگی صحبت کند در حالیکه باغ می توانست به عنوان یک عامل روایی در داستان بسیار موثر باشد. شخصیت‌های باغ شیشه‌ای هر کدام مشخصه‌ای مخصوص به خود دارند و می‌توانند با تماشاگران مختلف ارتباط برقرار کنند. از مشخصههای آثار مهدی مظلومی شخصیتهای زیاد آثار اوست. در اکثر سکانس‌ها بازیگران زیادی جلوی دوربین می روند و مظلومی تقریبا در هدایت بازیگران تا به امروز دچار مشکل نشده است.

بازيگران چند سطح از کنشهاي طنز آميز و واکنشها را ارائه مي دهند که در بستر يک ملودرام شکل مي گيرد. فرامرز قریبیان در نقش نعلبندیان مردی بد اخلاق، جدی و خشک( که قریبیان به خوبی نقشش را ایفا کرده است، در واقع بازی او در جهت و متناسب با سریال است)،مهتاج نجومی در نقش مادری دلسوز  همچون بسیاری از زنان ایرانی، هومن برق‌نورد در نقش پسر قربان که رابطه‌ی خوبی با پدرش ندارد و ... . می بینیم که شخصیتهای سریال تیپهای آشنا و ملموس بسیاری از سریالها و فیلمها هستند. در عین حال که اینگونه تیپ‌ها کمک می کنند که مخاطب با اثر بهتر رابطه برقرار کند ولی وجد آنها به عنوان یک تیپ خاص و نه یک شخصیت مستقل، یکی از ضعف‌های سینما به شمار می آید.

باغ شیشه ای تلاش می‌کند داستانی را که تعریف می کند به حدی به زندگی آدم‌ها نزدیک باشد که هرکس آن را می‌بیند بگوید چقدر شبیه زندگی من است، مظلومی تلاشش خودش را در تنوع در لوکیشن ثابت، فرار از اپیزودیک بودن ، استفاده از بازیگران متنوع و هدایت آن‌ها کرده است ولی برای شباهت به زندگی مولفه‌های دیگری به غیر از طنز، ملودرام، مسئله مرگ و ارث، وجود دارد که یکی از آن نگاه کارگردان به مفهوم مرگ است. نگاه مولف بهترین و مهمترین عامل در بیان یک مفهوم است. برای واقعی جلوه کردن فیلم و شبیه شدن آن به زندگی تاکید بر جزئیات و نگاه ریزبینانه تری لازم است. نگاه مظلومی به زندگی در این سریال بسیار سطحی و ساده است. بنابراین باغ شیشه ای برای نزدیک شدن و یا شبیه شدن به زندگی راه درازی را در پیش دارد.

نويسنده: ریبوار غلامعلی


کد خبر: 10641

آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcb80b8.rhbgapiuur.html

هنر نیوز
  http://www.honarnews.com