درباره لارس فون‌تريه و دنياي كارگرداني‌اش

قصه مرد افسرده

4 خرداد 1389 ساعت 10:55


 او كارگرداني است كه ساخت يك فيلم موزيكال با 100 دوربين همزمان براي فيلمبرداري را در كارنامه دارد، يك فيلم ديگرش را تنها با كشيدن خطوط گچي روي زمين ساخته و همكارانش را متقاعد كرده است تا به زيبايي و شرافت با توجه به بيانيه فيلم دگما 95 به عنوان يك مانيفست نگاه كنند و همه اينها جدا از مسخره بازي‌هاي غيرعادي او در هنگامي است كه مشغول انجام كاري نيست. به دنياي شگرف «لارس فون تريه» خوش آمديد.

به گزارش هنر نیوز به نقل از جام جم «لارس فون تريه» هر چند سال پيش با هوي تماشاچيان جديدترين فيلمش «ضد مسيح» در بخش مسابقه جشنواره سينمايي كن روبه‌رو شد، اما يكي از آن نابغه‌هاي تاريخ سينما محسوب مي‌شود.

او هميشه از اين توانايي برخوردار بوده كه بخشي از تماشاگران را كاملا در صف مقابل خود قرار دهد و بخشي را به ستايش و تحسين خود وادارد. او مي‌گويد يك فيلم خوب بايد همچون ريگي در كفش شما را اذيت كند و به نظر مي‌رسد با اين فيلم آخرش هم كه نااميدي يك زوج در اندوه از دست دادن فرزندشان را تصوير كرده، بخوبي توانسته نقش اين ريگ را ايفا كند.

«رئيس همه» فيلمي كه در سال 2006 اكران شد، با يك كامپيوتر فيلمبرداري شده است. شخصيت اصلي اين فيلم رئيس يك كمپاني دانماركي است كه دوست دارد مشاركت كاركنانش را در بازي‌ها و تشكيل گروه‌هاي بزرگ ببيند. با همه اين نشاط، اين مرد ريشو، يك شياد بزرگ پنهاني است: او يك چيز برتر اختراع كرده كه خودش هم آن را براي تصميم‌گيري‌هاي غيرمردمي‌اش سرزنش مي‌كند. با اين حال خريداران جديد اين وسيله مي‌خواهند تا اين ابر رئيس را ببينند، و به اين ترتيب يك بازيگر خيلي سطح پايين، استخدام مي‌شود تا خود را به جاي او جا بزند.

فون تريه مي‌گويد: «من هرگز مجبور به كار در يك كارعادي از ساعت 9 تا 5 نبوده‌ام، بنابراين نمي‌دانم در چنين شغل‌هايي در محل كار چه اتفاقي مي‌افتد». بنابراين همه چيز از تخيل من ريشه مي‌گيرد. آنچه سعي كردم انجام بدهم، اين بوده كه يك كمدي خيره سرانه بسازم، با اين حال به نظر مي‌رسد بهترين الگو براي ساختن يك رئيس غيرقابل تحمل خود فون تريه باشد. قصه‌هايي از مرافعه‌هاي او با بازيگران و گروه؛ كه بدتر از همه‌اش با «بيورك» در فيلم رقصنده در تاريكي بروز كرد،‌ را همه شنيده‌اند. بيورك بارها و بارها از حضور در صحنه‌هاي فيلمبرداري خودداري كرد و هر بار با التماس او را سر صحنه برگرداندند و چنان بلايي سر«نيكول كيدمن» آورد كه او با وجود داشتن قرارداد براي بازي در سه گانه، از بازي در «مندرلي» و «واشنگتن» انصراف داد و قراردادش را فسخ كرد.

 اين كارگردان 53 ساله دانماركي كه خيلي زود وارد دنياي سينما شد و نخستين فيلم‌هايش را از زماني كه در دبيرستان تحصيل مي‌كرد، ساخت، در دوره تحصيل در مدرسه فيلمسازي دانمارك، بيش از 40 فيلم كوتاه ساخت و براي برخي از آنها جوايزي را هم دريافت كرد.

او اولين كار حرفه‌اي‌اش را با ساخت سه‌گانه‌اي درباره اروپا شروع كرد. اولين فيلم اين سه‌گانه «عنصر جنايت» كه در سال 1984 اكران شد، توجه منتقدان را جلب كرد و جايزه ويژه تكنيكي كن را گرفت و حتي نامزد دريافت نخل طلاي كن شد. «اپيدميك» دومين فيلم اين سه گانه موفقيت چنداني كسب نكرد و سومين فيلم آن يعني «اروپا» توانست داوران كن را انگشت به دهان كند. كارگردان دانماركي در اين فيلم، آلمان پس از جنگ جهاني دوم را تصوير كرده و چنان ظريف به مسائل اجتماعي پرداخته كه جايزه ويژه هيات داوران و جايزه ويژه تكنيكي را به خانه برد و عنوان بهترين دستاورد هنري كن 1991 را به خود اختصاص داد.

سه‌گانه دوم او با عنوان «قلمرو» به خاطر كسب درآمد براي كمپاني تازه تاسيسش شكل گرفت و پس از آن در سال 1995 بود كه او در جشن‌هاي صد سالگي سينما از تشكيل گروهي به نام «دگما 95» خبر داد و آن را عمليات نجات سينما ناميد.

در جهت اجراي اين عمليات نجات، فون تريه با «شكستن امواج» يك فيلم طولاني 153 دقيقه‌اي بازگشتي درخشان را تجربه كرد و براي هميشه مهر تاييد خود را بر پيشاني سينما كوبيد و نه تنها نامزد اسكار شد، بلكه نخل طلاي سال 1996 جشنواره كن و 40 جايزه ريز و درشت را از آن خود كرد.

اين فيلم كه اولين فيلم از سه گانه اوست كه خودش آن را با عنوان «قلب طلايي» مي‌نامد، همه آن اصولي را كه او در مانيفست اين گروه ياد كرده بود، به كار بسته است؛ دوربيني كه سرشانه قرار مي‌گيرد و به فيلمبرداري مي‌پردازد، فيلم‌برداري در محل‌هاي واقعي و از همه مهم‌تر ساختن فيلمي كه آزاردهنده است... اين سه‌گانه در سال‌هاي بعد با دو فيلم ديگر يعني «احمق‌ها» و «رقصنده در تاريكي» تكميل شد.

شخصيت اول «شكست امواج» زن جواني است كه براي بازگرداندن همسرش كه شيفته اش است به زندگي، از همه چيزش مي‌گذرد. او دست به سخت‌ترين كارها مي‌زند تا از عشق وافر به همسرش كه فكر مي‌كند همين باعث رفتن او به كما شده، فاصله بگيرد يا حداقل از سرنوشتي كه چون حاكمي كور مي‌خواهد از او انتقام بگيرد، عذرخواهي كند. او همه مصيبت‌ها را براي خودش مي‌خواهد تا شوهرش زنده بماند. همه اينها از ايماني قوي كه در قلب او ريشه دارد، برمي خيزد، اما جامعه كه نمي‌تواند رفتار او را تحليل كند، طردش مي‌كند.

«احمق‌ها» (1998) داستان گروهي از جوانان است كه مي‌خواهند با رفتاري احمقانه، زندگي بورژوايي طبقه متوسط را تحقير كنند. براي آنها احمق بودن، صفتي كه همه مردم از داشتن آن وحشت مي‌كنند به عنوان يك ارزش محسوب مي‌شود. اما علني كردن اين حماقت دروني نياز به يك جسارت ناب دارد كه معلوم نيست اين جوان‌ها تا چه حد آن را در چنته داشته باشند.

«رقصنده در تاريكي» سومين فيلم اين سه گانه كه نخل طلاي كن 2001 را به فهرست دستاوردهاي كارگردان دانماركي اضافه كرد، هم به فيلمي فراموش نشدني در تاريخ سينما بدل شد.

 سال 2003 ساخت سه‌گانه‌اي ديگر از سوي فون تريه با عنوان «آمريكا، سرزمين فرصت‌هاي طلايي» كليد خورد. نخستين فيلم اين سه‌گانه يعني «داگ ويل» بار ديگر منتقدان را به وجد آورد و فون تريه را براي ششمين بار در فهرست نامزدهاي دريافت نخل طلاي كن قرار داد.

«داگ ويل» نخستين فيلم اين سه‌گانه، به بررسي انحطاط يك جامعه بشري و نقش تعيين‌كننده قدرت در آن پرداخت. اما اين فقط موضوع نيست كه متفاوت است بلكه او در ساخت آثارش هم متفاوت عمل مي‌كند. در داگ ويل او ديوارها را از ميان برداشته و مرز خانه‌ها را با خط كشي تعيين كرده است. اين تخت بودن وقتي بيشتر خود را نشان مي‌دهد كه او بارها و بارها با فيلمبرداري از بالا، زندگي آدم‌ها را زيرنظر مي‌گيرد.

در اين فيلم شخصيت اصلي فيلم يعني «گريس» با بازي نيكول كيدمن، در برابر اين جامعه زوال يافته مي‌ايستد و همه شهر و محرك‌هاي فكري اين زوال را نابود مي‌كند. او كه حالا به ارزش قدرت پي برده، در برابر همه كساني كه از اين قدرت براي آسيب رساندن به او استفاده كرده‌ا‌ند، مقابله مي‌كند.

فون تريه در فيلم‌هايش هميشه يك نماينده منطق را در برابر قلبي كه بشدت دين‌دار است قرار مي‌دهد و نشان مي‌دهد كه پاي استدلاليان چوبين است. در شكست امواج دكتر ريچاردسون به عنوان نماينده ذهن بيدار بشر، نگران است، اما كاري از پيش نمي‎برد چون قدرت درك استدلال اين زن را ندارد. در داگ ويل هم مردي كه عاشق گريس است و تنها با سخنراني مي‌خواهد به او كمك كند، سرانجام به دست خود گريس كشته مي‌شود. براي فون تريه منطق در برابر ايمان قرار دارد و ايمان بشدت فردي است و ديگران قدرت دركش را ندارند چون آنها به قواعدي تكراري عادت كرده‌اند و ايمان قلبي ندارند.

فيلم دوم از اين مجموعه يعني «مندرلي» (2005)، به تبعيض نژادي در آمريكا پرداخته است. «گريس» كه تجربه زندگي در داگ ويل را پشت سر گذاشته و حالا وارد «مندرلي» شده، مي‌خواهد به سياهپوست‌هايي كه هنوز در اين شهر در بردگي به سر مي‌برند، كمك كند تا با حقوق‌شان آشنا شوند اما در مي‌يابد كه آنها مي‌خواهند برده بمانند و دليل اين پذيرش فقط و فقط گريز از زير بار مسووليتي است كه برايشان سنگين است.

سومين فيلم اين سه‌گانه يعني «واشنگتن» كه قرار بود در سال 2009 روي پرده برود، هرگز ساخته نشد. فون تريه فيلم «ماليخوليا» را براي سال 2011 در دست ساخت دارد. فيلمنامه اين اثر مثل ديگر كارهايش نوشته خود اوست.

نویسنده:آرزو پناهی


کد خبر: 10371

آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcb8fb8.rhbgzpiuur.html

هنر نیوز
  http://www.honarnews.com