نگاهی کوتاه به ذهنیت داستانی رومن گاری ؛

سفر به دیگر سو

8 مهر 1389 ساعت 16:27





نویسندگان خوش اقبالی در جهان وجود دارند که دامنه شهرتشان تا جایی است که اغلب مخاطبان در کشور های مختلف نام و آثار آن ها را به خوبی آثار نویسندگان هم وطن خود به رسمیت می شناسند، یعنی اینکه وجه جهانشمول کارهای این دست از نویسندگان آن ها را به نویسندگانی جهان وطن تبدیل کرده که خوانندگان زیادی از اقصی نقاط عالم با کارهایشان همذات پنداری می کنند.

رومن گاری یکی از همین نویسندگان خوش اقبال است که حالا دیگر در کسوت نویسنده ای برای جهان مطرح است،نویسنده ای که با داستان«پرندگان می روند در پروبمیرند» نام و آوازه خود را از مرزهای کشورش فراتر برد، رومن گاری نویسنده ای است که نمی توان به راحتی سمت و سوهای ذهنی و عقیدتی او را از لابه لای آثارش بیرون کشید زیرا آن چه بیشتر برای او اهمیت دارد ذات داستان گویی برای مخاطب است. شاید بتوان ادعا کرد که این نویسنده تنها در یک اثر خود یعنی رمان«خداحافظ گری کوپر» تا حدودی خوی ضد جنگ خود را نشان داده چون در این کارشخصیت « لنی» گر یزان از در افتادن درمنجلاب جنگ به کوه ه های آلپ پناه می برد،به گونه ای می توان از این رمان به عنوان رمانی ضد جنگ یاد کرد،جنگی که به هر شکل برای نویسنده با جنگ های دیگر تفاوتی ندارد و نتیجه اش خویشتن کشی و دیگر کشی است. شخصیت پردازی در رمان خداحافظ گری کوپر به گونه ای است که خواننده و نویسنده به هیچ عنوان دچار پیش داوری های مرسوم نمی شوند،به عنوان مثال شخصیت لنی در ابتدا شخصیتی است که نمی تواند آن گونه که باید و شاید ذهنیت خواننده را به تسخیر خود در، آورد.

عدم پذیرش این شخصیت در ابتدا ریشه در یک نوع هرج و مرج طلبی روحی دارد که چندان دلچسپ نیست اما همین که او قدم در راهی برای گریز از شرکت در جنگ ویتنام می گذارد آرام آرام حس مثبتی را در مخاطب ایجاد می کند،حس مثبتی که دامنه هایش تا آخر کار ادامه می یابد. به گونه ای می توان خداحافظ گری کوپر رابا اثری چون ناطور دشت نوشته سالینجر همسان دانست زیرا کنش ها و واکنش های شخصیت هایی که تازه به مرحله جوانی رسیده اند در این دو کار به اوج خود رسیده است،شخصیت های پرسشگری که به این راحتی ها نمی خواهند تن به مناسباتی بدهند که توسط دیگران مشق شده است.

رومن گاری نویسنده بی پروایی است که در اغلب کارهایش نوعی سرکشی را می توان یافت،سرکشی های خطر آفرینی که گاه وجه فلسفی به خود می گیرند و حتی به مرگ منتهی می شوند.

داستان کوتاه پرندگان می روند در پرو بمیرند در لایه نخست روایت یک نوع حس طبیعی است اما در لایه های دیگر نوعی رسیدن به کمال را با خود یدک می کشد،حرکت مشتاقانه به سوی مرگ آن هم در محل تولد بیش از هر چیز دیگر حسی تراژیک ایجاد می کند اما بار معنایی آن تا همیشه در ذهن مخاطب باقی می ماند،حسی که به محض شنیدن نام رومن گاری زنده می شود. به تعبیریکی از منتقدان حوزه ادبیات داستانی رومن گاری نویسنده ای برای همیشه است،یعنی این که اقبال او در نویسندگی نه تنها نام او را جهانگیر کرده بلکه از او نویسنده ای ماندگار هم ساخته چون می توان با هر بار خواندن آثار ش وجهی دیگر از یک تفکر خلاق را کشف کرد.

شاید تاکنون نویسنده ای را نتوان یافت که اعتماد به نفس بالایی چون رومن گاری داشته باشد،رومن گاری ظاهرا نویسنده ای بی توجه به شهرت است زیرا تصمیم او به چاپ کارهایش با نام مستعار نشان می دهد که قصد عرض اندام به عنوان نویسنده ای حرفه ای را دارد،نویسنده ای که می تواند با هر نامی برای خود مخاطب دست و پا کند.

رومن گاری در حدود چهار رمان با نام مستعار«امیل آژار» منتشر کرد که موفقیتی در خور پیدا کردند تا جایی که رمان «آغوش مهربان» توانست تا مرحله نهایی کسب جایزه معتبر«روندو» هم به پیش برود.

تصمیم برای چاپ اثر با نام مستعار جدای از یک نوع عرض اندام حرفه ای پیامی دیگر هم دارد و آن این است که رومن گاری خواسته است به نویسند گانی که ازنام خود به عنوان وسیله ای برای کسب ثروت استفاده کنند یاد آوری کند که اثر ماندگار با هر نام یا هویتی به هر شکل ماندگار خواهد ماند. در اغلب آثار رومن گاری می توان یک نوع تمایل به عبور از وضعیت های نابهنجار را مشاهده کرد،وضعیت هایی که به هر شکل برای انسان های آزاده بجز رنج های درونی بار دیگری ندارند،رنج هایی که در آثاری چون«تربیت اروپایی»،«ریشه های آسمان»، «رقص چنگیز خان»،«بادبادک ها و.....»موج می زند.

برای آشنایی بیشتر با ذهنیت داستانی رومن گاری بخشی از شاهکار کوتاه او یعنی پرندگان می روند در پرو بمیرند را می خوانیم: بیرون آمد، روی ایوان ایستاد و دوباره مالک تنهایی خود شد: تپه های شنی، اقیانوس، هزاران پرنده مرده در ماسه، یک زورق، یک تور ماهیگیری زنگ زده، و گاهی چند علامت تازه: استخوان بندی یک نهنگ به خشکی افتاده، جای پاها، یک رج قایق ماهیگیری در دوردست، آنجا که جزیره های گوانو* در سفیدی با آسمان همچشمی می کردند.قهوه خانه روی پایه های چوبی، میان ماسه زار، بنا شده بود. جاده از صد متری می گذشت: صدای آن شنیده نمی شد.

پل متحرکی به شکل پلکان از قهوه خانه تا روی ساحل پایین می آمد. از وقتی که دو راهزن از زندان «لیما» گریخته و او را در خواب با ضربه بطری بیهوش کرده بودند – و صبح آنها را مست و لایعقل در گوشه نوشگاه قهوه خانه افتاده دیده بود – شب ها پل را بالا می کشید.به نرده تکیه داد و سیگار اول را کشید و مشغول تماشای پرندگان شد که روی ماسه افتاده بودند؛ چند تایی از آنها هنوز بال و پر می زدند. کسی هرگز نتوانسته بود برای اون توضیح بدهد که چرا پرندگان از جزیره های میان دریا برمی خاستند تا بیایند و روی این ساحل، در فاصله ده کیلومتری شما لیما، جان بدهند: هرگز نمی شد که بالاتر از پایین تر بروند، درست روی همین حاشیه باریک شنی که طولش دقیقا سه کیلومتر بود.

شاید اینجا برای آنها مکان مقدسی بود، مانند شهر بنارس در هند که مومنان برای مردن به آنجا می رفتند: پیش از آنکه جان از تنشان پرواز کند می آمدند و لاشه خود را روی خاک می افکندند. یا شاید، از ساده تر، از جزیره های گوانو که صخره هایی لخت و سرد بود، هنگامی که خون در تنشان شروع به ماسیدن می کرد و همان مایه نیرو برایشان می ماند که دریا را بپیمایند، یک راست می پریدند تا خود را در اینجا به ماسه گرم و نرم برسانند. به هر حال، باید این را قبول کرد: همیشه برای همه چیز توضیحی علمی هست. البته می توان به شعر پناه برد، یا با اقیانوس عهد دوستی بست، به صدایش گوش داد، یا نیز به رازهای طبیعت همچنان اعتقاد داشت. کمی شاعر، کمی خیال پرست … به پرو پناه می آوری، در پای جبال اند، روی ساحلی که همه چیز به آن ختم می شود – پس از آنکه در اسپانیا با فاشیست ها، در فرانسه با نازی ها، در کوبا با غاصب ها جنگیده ای – زیرا که در چهل و هفت سالگی هرچه باید بدانی دانسته ای و دیگر انتظاری نه از هدف های بزرگ داری و نه از زن ها: به منظره ای زیبا دل خوش می کنی. مناظر کمتر به تو نارو می زنند. کمی شاعر، کمی خیا… وانگهی شعر را روزی به شیوه علمی توضیح خواهند داد، به عنوان یکی پدیده مترشح داخلی بررسی خواهند کرد. علم از همه سو مظفرانه بر انسان تاخت آورده است. مالک قهوه خانه ای در ماسه زارهای ساحل پرو می شوی و تنها مونست اقیانوس است.

اما برای این هم دلیلی هست: مگر نه اینکه اقیانوس تصویر زندگی ابدی، وعده ادامه حیات و تسلای آخرین است؟ کمی شاعر، کمی … خدا کند که روح وجود نداشته باشد: این تنها راه است برای او که اغفال نشود، به دام نیفتد. دانشمندان به زودی وزن دقیق، درجه غلظت، سرعت عروج آن را اندازه خواهند گرفت … وقتی آدم فکر میلیاردها روح را می کند که از آغاز تاریخ تا امروز پریده و رفته اند گریه اش می گیرد: یه منبع عظیم نیرو که به هدر رفته است. اگر سدهایی ببندند تا آنها را هنگام عروج جذب کنند، نیرویی به دست می آید که با آن می توان سراسر زمین را روشن کرد. به زودی انسان تماما قابل استفاده خواهد شد. مگر نه اینکه از مدت ها پیش زیباترین رویاهایش را گرفته اند تا از آنها جنگ و زندان بسازند؟





منبع: روزنامه تهران امروز ( www.tehrooz.com )


کد خبر: 18030

آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcbggb8.rhbwfpiuur.html

هنر نیوز
  http://www.honarnews.com