يك جشن و اين همه درد سر

27 شهريور 1387 ساعت 16:04


برگزاري پرحاشيه و پر درد سر جشن خانه سينما طي ديروز و امروز سوژه روزنامه نگاران و حاشيه نويسان مطبوعات و رسانه هاي كشور شده است.
بطوريكه مي توان گفت اغلب روزنامه هاي كشور با انتشار گزارش ها و نقد و تحليل هاي انتقادي نسبت به برگزاري آشفته، بي نظم و بي انضباط و بي برنامه جشن خانه سينما موضع گرفتند.
يك روزنامه صبح در ستون يادداشت خود با عنوان «مصائب عبور از هفت خوان» نيم نگاهي به حواشي شركت در جشن خانه سينماي ايران انداخت و نوشت:
طبق برنامه قرار بود جشن 9 شب برگزار شود. ما ساعت هفت راه افتاديم. مسير مشخص بود: اتوبان همت و برج ميلاد. خوشحال به مقابل برج رسيديم اما با ديدن ترافيك كور و عجيب و غريبي كه مقابل راه منتهي به پاركينگ برج ايجاد شده بود، بخش زيادي از شادي مان به بهت تبديل شد. صف عظيمي از ماشين هايي كه نمي دانستند چطور بايد خودشان را به پاركينگ برسانند از يك طرف و رانندگان عصباني كه هيچ كاري با سينما و جشن اش نداشتند و به خاطر اينكه راهشان بند آمده بود دائم بد و بيراه مي گفتند از طرف ديگر، فضا را متشنج كرده بود. ما و ديگراني كه مقصدشان جشن سينما بود اصلاً نمي دانستيم چطور بايد خود را به پاركينگ برسانيم. دريغ از يك پليس راهنمايي يا يك تابلوي راهنما. افراد زيادي كه در بطن ماجرا بودند حرف هايم را كاملاً درك مي كنند. نزديك به دو ساعت، بي اغراق دو ساعت، در ترافيك فرساينده بي دليلي مانديم تا اينكه بالاخره راهي پيدا كرديم و با حركتي حلزوني و خوشحال از اينكه توانستيم از آن مهلكه جان سالم به در بريم و با اميد به اينكه به زودي به آن جشن باشكوه خواهيم رسيد، به در پاركينگ طبقاتي، كه تقريباً هم خالي بود، نمي دادند و مي گفتند فقط بازيگران و افرادي كه كارت پاركينگ دارند مي توانند وارد آن شوند كه البته نه ما و نه اكثر مدعوين ديگر چنين كارتي نداشتيم. ناچار از جاده اي كه به سمت بيمارستان ميلاد مي رفت، حركت كرديم و در نقطه شبه بياباني كه فاصله دوري تا ورودي مكان مراسم داشت پارك كرديم و پياده به سوي محل برگزاري جشن رفتيم. اميدوار بوديم هنگام بازگشت، ماشين هنوز سرجايش باشد بعد از گذشتن از پياده روهاي شوسه و راه هاي پر از سنگ و خاك اطراف برج، وارد محوطه شديم. بخشي از آرزوهايمان برآورده شده بود. نزديك ساختمان، عده زيادي در صف آسانسور ايستاده بودند اما ظاهراً آسانسورها درست كار نمي كرد. به هر حال پله هم راهي براي بالا رفتن بود. پله هايي پر از خاك و سيمان كه كفش هاي سياه من و مردمي كه از آنها بالا مي رفتند را تقريباً سفيد كرده بود. به طبقه بالا رسيديم و باز خوشحال بوديم كه بالاخره رسيديم. اما خوشحالي مان خيلي زود به ناراحتي بدل شد. صندلي هاي مكان روبازي كه جشن در آن برگزار مي شد پر شده بود و عده بسيار زيادي از مردم، ايستاده سن را تماشا مي كردند. حتي براي ايستادن هم جا به اندازه كافي نبود. حداقل توقعي كه از يك برنامه، نه حتي يك جشن بزرگ بلكه يك مراسم ساده كه در آن عده اي را دعوت كرده اند تا شاهد چيزي باشند، مي توان داشت، وجود تعداد كافي صندلي است. يعني جايي براي نشستن و حداقل خستگي در كردن. اما توقع مان بيجا بود. بايد مثل بسياري ديگر از مدعوين، كه تعدادشان از تعداد خوش شانس هاي نشسته كمتر نبود، مي ايستاديم. اينكه بايد تعداد بليت ها و تعداد صندلي ها با هم برابر باشند، نه به يك برنامه ريز خبره احتياج دارد و نه به بودجه اي عظيم. گفتن اينكه عده اي بدون بليت وارد مراسم شده اند هم عذر بدتر از گناه است. از اصل ماجرا يعني خود جشن، چيزي نمي گويم. با اين حال قصدم از اين نوشته صرفاً اين بود كه كمي از حاشيه پررنج شركت در دوازدهمين جشن بزرگ سينماي ايران بگويم؛ حاشيه اي كه عده بسيار زيادي از مدعوين اين جشن آن را تجربه كردند.



کد خبر: 3072

آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcd.50s2yt0zxa26y.html

هنر نیوز
  http://www.honarnews.com