دشواريهاي ارائه تعريفي از هنر
22 دی 1388 ساعت 19:21
ارائه تعريفي از انسان، جهان، معرفت، حقيقت، صداقت و فضيلت سخت و دشوار است، تعريف کردن هنر هم دشوار و سخت است. به تعبير ديگر هر تعريفي که ما از حوزه اي چون هنر و يا معرفت صورت مي دهيم، تلاشي است براي نزديک شدن به مشخصه ها و کيفيات اين حوزه. اگر سخن ويتگنشتاين را در مورد زبان بپذيريم، حتي بايد به اين نکته تن دهيم که براي هنر هيچ تعريف جامع و مانعي نمي توان ارائه کرد، يعني هيچ کيفيت يا کيفياتي نيستند که ذات هنر را شامل شوند. هر کيفيتي که در اين زمينه برجسته مي شود، جزو ذات هنر نمي تواند باشد. تنها کاربرد ما در زبان است که تعريفي از واژه ارائه مي کند وگرنه واژه ها نشان دهنده ذات و ماهيتي نيستند. به تعبير ديگر اگر از ويتگنشتاين تعريف هنر را بپرسيم، به ما خواهد گفت که ببينيد کساني که در مورد هنر سخن مي گويند، چگونه آن را به کار مي برند. طبق اين ديدگاه اگر بدانيم که در مورد هنر با گستره اي رو به رو هستيم که هر روز در آن آثار هنري زيادي خلق مي شوند، درمي يابيم تا چه اندازه ارائه تعريفي جامع و مانع از هنر دشوار و سخت است.
پژوهشگران هنر و فيلسوفان هنر معمولاً در صدد بوده اند معياري ارائه کنند که با آن هنر شناخته مي شود. فردي ممکن است بگويد گوهر هنر تازگي يا بديع بودن است. اما آيا واقعاً هر چيزي که تازگي دارد اثر هنري است. بسياري از امور بديع ممکن است امور تکنولوژيک و حتي علمي و حتي ديني باشند. ارسطو مي گفت انواع برجسته زيبايي عبارتند از نظم و تقارن و تعين که اينها را بيش از همه دانشهاي رياضي نشان مي دهند و اثبات مي کنند. مشخص است که اين تعريف، تعريفي متکي و مبتني بر عقل است. در مقابل افراد و متفکران ديگري هستند که معتقدند بار و وزن عقل در اثر هنري آنچنان که ارسطو نشان مي دهد نيست. اين نکته در مورد معيارهاي ديگر چون زيبايي و الهام و مهارت و استادي و شبيه سازي و بازنمايي طبيعت و احساسات وجود دارند. در مورد همه اين معيارها مي توان چالشهاي بزرگي را مطرح کرد.
شرطهاي لازم و کافي براي تعريف هنر
همانطور که گفتيم، معمولاً مسأله تعريف را به لحاظ شرايط لازم و کافي در نظر مي گيرند. فرض کنيد صفت الف يک از شرطهاي تعريف هنر باشد. آنگاه مي توانيم تعريف را به دو شيوه بيازماييم. اول اينکه بپرسيم آيا نمونه هايي از هنر است که صفت الف را نداشته باشد (اگر چنين باشد الف شرط لازم براي هنر نيست). دوم اينکه مي توانيم بپرسيم آيا ممکن است چيزي صفت الف را داشته باشد، ولي هنر نباشد (اگر چنين باشد الف شرط کافي براي هنر نيست) . به سخن ديگر تعريف بر اساس الف در صورتي موفق است که هر چيز که هنر است صفت الف را داشته باشد ( شرط لازم) و هر چيز که صفت الف را داشته باشد، بايد هنر باشد ( شرط کافي).
براي مثال زيبايي را در نظر بگيريد. بسياري از افراد، هنر و زيبايي را با هم مرتبط مي دانند. ولي آيا زيبايي شرط کافي هنر است. نه زيرا بسياري از چيزهاي طبيعي مانند منظره زيبا هستند، بودن آنکه اينها اثري هنري محسوب شوند. آيا زيبايي شرط لازم هنر است، يعني آيا اثر هنري بايد زيبا باشد، بازهم پاسخ منفي است زيرا ممکن است بسياي از امور زشت را هم ما هنر بدانيم، هرچند در اين باب هم مناقشه و چون و چرا بسيار است.
اين سخن ارسطو را در نظر بگيريم که ميگفت شاعر مانند نقاش يا ديگر سازندگان شباهت ها، هدفش بازنمايي زندگي است. آيا بازنمايي زندگي مي تواند شرط لازم براي هنر باشد. اگر موسيقي و ديگر هنرهاي غيرنمودي چون نقاشي انتزاعي بايد در زمره هنرها محسوب شوند، پاسخ منفي خواهد بود. يا اين گفته تولستوي را در نظر بگيريد که کار هنري هدفش منتقل کردن احساسات است. اما آيا هر اثر هنري بايد چنين شرط لازمي را داشته باشد. لزوماً نه، زيرا ممکن است هنرمندي اثري هنري را خلق کند ،بدون آنکه قصد انتقال احساسي را که تجربه کرده است داشته باشد.
در مورد هر شش شاخصي که براي يک اثر هنري برشمرده اند يعني توليد زيبايي، بازنمايي، همانندسازي، آفرينش فرم ها، بيان احساسات از سوي هنرمند و توليد تجربه زيبايي شناسي و همچنين ايجاد تکان يا ضربه مي توان همين روند را دنبال کرد، ولي جاي ترديد است که هيچ يک از اين شش شاخص بتواند شرط لازم و کافي براي هنر باشد.
خود هنرمندان هم معمولاً وجوه غيرعقلاني و خلاقيت هنر را برجسته مي کنند و چندان به تعريف هنر روي خوش نشان نمي دهند. گويي همچنان که در هنر، خلاقيت حرف اصلي را مي زند براي ارائه تعريف هنر هم بايد اجازه خلاقيت را به صاحب نظران بدهيم و تن به تعريفي نهايي ندهيم! برخي از هنرمندان چون جويس و ولف حتي در صدد بوده اند تعريفهاي رايج از هنر را با آثار خود به چالش بکشند.
نسبي گرايي هنري
نکته اي که ويتگنشتاين در مورد نقش زبان در تعريف هنر گفت، ما را به موضوع مهم نسبي گرايي هنري مي کشاند. مي دانيم نسبي گرايان چيزي را معطوف به چيز ديگر در نظر مي گيرند. به طور مثال نسبي گرايان معرفت را تابع عوامل مختلفي چون اقتصاد و فرهنگ و زبان و تاريخ و سياست مي کنند. به طور مثال فردي چون فوکو که نسبتي تام ميان قدرت و معرفت برقرار مي کند و منشأ هر معرفتي را قدرت در نظر مي گيرد، مروج گونه اي نسبي گرايي معرفتي است. از سوي ديگر ما نسبي گرايي اخلاق را هم داريم. در اين فضا اخلاق و ارزشهاي اخلاقي تابع اقتصاد و سياست و فرهنگ و زبان و تاريخ مي شوند. به طور مثال کارل مارکس تصريح مي کند نظام اخلاقي هر گروه تابع اقتصاد آن گروه است. در اينجا البته مي توان نسبي گرايي هنري را هم ديدگاهي دانست که طبق آن اين سياست و اقتصاد و فرهنگ و تاريخ است که به ما مي گويد چه هنر است و چه هنر نيست. به تعبير ديگر يک معيار عام و جهان شمول براي تعريف هنر و زيبايي وجود ندارد. سياستي خاص ممکن است تعريفي از هنر ارائه کند که کاملاً با سياست دولت و کشور ديگر متفاوت باشد. به مشکلات اين ديدگاه در همين نوشتار اشاره خواهيم کرد.
تجربه هنري
يکي از راه هاي نزديک شدن به مفهوم هنر توجه به تجربه هنري است. توسل به تجربه براي فهم هنر مانند توسل به تجربه براي فهم دين و علم و فلسفه و... با مکتب پديدارشناسي رواج گرفت. پديدارشناسي مکتبي است که ماهيت اشيا را در پرانتز قرار مي دهد و از مواجهه ما با اشيا سخن مي گويد. به طور مثال نمي پرسد که تکنولوژي چيست؟ بلکه نسبت ما و تکنولوژي پرسش اصلي پديدارشناسي است. در اينجا هم سخن از تجربه اي است که ما از آن به عنوان تجربه هنري ياد مي کنيم. فيلمي مي بينيم، موسيقي اي را گوش مي کنيم و به تابلويي نگاه مي کنيم. همه اين کنشها با خود تجربياتي را به همراه دارند. واژه هايي هم که بر اين تجربيات متکي هستند مي توانند شورانگيز، هيجان انگيز، الهام بخش و احساس برانگيز باشند. همچنان که تجربياتي که ما از يک امر خوب داريم مي توانند در قالب واژه هايي چون: خوب، درست، انساني و شرافتمند عرضه شوند. رابطه اي هم که ما با امر قدسي در ساحت دين داريم مي تواند در قالب واژه هايي چون: مقدس، متعالي، معظم خود را به ما نشان دهد. مشخص است که تجربيات هر حوزه چون حوزه هنر، حوزه دين و حوزه اخلاق را مي توان با واژه هايي برجسته کرد. يکي از راه هاي نزديک شدن به مفهوم هنر و فهم تفاوت آن با اخلاق و دين و علم ... همين تکيه بر تجربيات هنري است.
نظريه نهادي در مورد تعريف هنر
طبق اين نظر، آنچه چيزي را اثري هنري مي سازد کيفيت خاصي نيست که بتوان درون اثر مشاهده کرد، بلکه شأني خاص است که جهان هنر براي آن قايل است. جهان هنر هم مجموعه هنرمندان ( نقاشان و نويسندگان و آهنگسازان، کارگزاران، مديران موزه ها، بازديدکنندگان موزه ها، تماشاگران تئاتر، گزارشگران مطبوعات، منتقدان، تاريخ نگاران هنر، نظريه پردازان هنر، فيلسوفان هنر و غيره هستند. اينها هستند که تعيين مي کنند چه اثري هنري باشد. ممکن است اثري در کوچه اي بدون استفاده افتاده باشد و هيچکس بدان اثر هنري نگويد اما همين که موزه داري آن را در موزه خود قرار مي دهد، باعث مي شود ما بدان اثر هنري بگوييم. اين نظريه رويه ديگري از نظريه اي است که ويتگنشتاين مطرح مي کند. زيرا در آنجا هم تأکيد بر زبان و کاربرد در زبان، براي تعيين آنچه به عنوان اثر هنري ناميده مي شود مي شد. در اينجا هم تأکيد بر جامعه اي که اثري را اثر هنري مي گويد مي شود.
در انتقاد از اين نظريه هم مي توان گفت که يک اثر هنري مي تواند اثر هنري باشد، بدون آنکه از سوي افرادي خاص به عنوان اثري هنري شناخته شده باشد. علاوه بر اين ما در جامعه با موزه داران و هنرشناسان مختلفي رو به رو هستيم که هر يک تلقي خاصي از اثر هنري دارند. يکي فيلمي را به جشنواره اي راه مي دهد و جشنواره ديگر مجوزي براي اين کار صادر نمي کند. فردي تابلويي را به يک گالري مي آورد و فرد ديگر آن را رد مي کند. در اين موارد کدام نظر را بايد به عنوان نظر مرجع پذيرفت؟ به تعبير ديگر اين موضع به گونه اي نسبي گرايي که در باب آن سخن گفتيم منجر مي شود. موضع نسبي گرايي هم راه را بر هرگونه قضاوتي ميان دو نظريه متعارض مي بندد.
اهميت هنر
عده اي هستند که پرسش از اهميت هنر را مهم تر از پرسش تعريف هنر مي دانند. در اين عرصه معمولاً اهميت هنر را با اهميت اخلاق مقايسه مي کنند. شکي نيست که اخلاق نقش مؤثري در زندگي ما ايفا مي کند و شايد بدون آن کوچک ترين کار ما به درستي سامان نمي پذيرد. اما آيا هنر هم چنين اهميتي را دارد. برخي از شکاکان به اهميت هنر تصريح مي کنند که هنر با ديگر سرگرمي ها هيچ تفاوتي ندارد. در اين زمينه البته افلاطون نيز به کمک اين شکاکان مي آيد. بسياري از افرادي که مي خواهند جلوي اين انتقادها بايستند، از تمايز ميان غايت و وسيله سخن مي گويند.عده اي هنر را صرفاً وسيله مي دانند، درحالي که عده ديگري آن را غايت محسوب مي کنند. هريک از اين دو نقش را که در نظر بگيريم، نمي توانيم از اهميت هنر غفلت کنيم. هنر به غايت که بي نياز از توجيه است. اما حتي هنر را اگر وسيله اي براي بيان مضاميني مابعدالطبيعي يا اخلاقي توجيه کنيم - همان گونه که عده اي اين تصور را داشته اند - نمي توانيم اهميت هنر را ناديده بگيريم.
بسياري هنر را در کنار اخلاق و معرفت، سه رکن وجود انساني مي دانند. اين افراد فردي را که گونه اي کار خلاقانه و هنري از خود نشان نمي دهد، پايين تر از شأن انسان اصيل در نظر مي گيرند.
حسین فرزانه
کد خبر: 6998
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcd.n092yt0nja26y.html