ابوالقاسم طالبي براي انتخابات دهم فيلمنامه "به رنگ ريا" را نوشت

19 خرداد 1388 ساعت 13:00


اين فيلمنامه توسط ملت بزرگ ايران ساخته خواهد شد» براي دهمين انتخابات رياست جمهوري نوشت.

ابوالقاسم طالبي كارگردان و فيلمنامه‌نويس سينما و تلويزيون فيلمنامه‌اي را با عنوان «به رنگ ريا» و با اين جمله كه «روز 22 خرداد 88 اين فيلمنامه توسط ملت بزرگ ايران ساخته خواهد شد» براي دهمين انتخابات رياست جمهوري نوشت.

او در مقدمه اين فيلمنامه آورده است:

"به رنگ ريا " فيلمنامه‌اي است كه ملت بزرگ ايران براساس آموزه‌هاي حضرت امام خميني(س) و درس‌هاي جانشين خلف‌اش رهبر معظم انقلاب نوشته شده است. و روز 22 خرداد 88 ملت در يك كارگرداني عاشقانه چنان به ثبت سكانس‌ها و پلان‌هاي آن اقدام كنند كه تمام بازيگران حرفه‌اي عرصه سياست را مبهوت خود نمايند. انشاءا...

كارگر پشت صحنه اين فيلم كوچكترين فيلمساز بعد از انقل
ابوالقاسم طالبي


متن كامل اين فيلمنامه به اين شرح است:

طلوع تصوير
آسمان نزديك كره زمين _ روز
دوربين از لايه ابر سفيد عبور مي‌كند اما همچنان در نماي باز به وسعت كشور ايران به زمين نزديك مي‌شود و هرچه زمين مي‌چرخد، دوربين نيز به گوشه‌اي از آن مي چرخد تا ايران در كادر قرار مي‌گيرد. تيتراژ آغاز مي‌شود.
ايران _ روز _ ادامه
مردم ايران در جنب و جوش خاصي هستند. هركسي به كاري مشغول است از بيابان گرد كوير تا دريانورد خليج فارس از جنگلبانان تا كوهنوردان و مردم شهر و روستاها. دوربين به سمت يك نقطه به سرعت زوم مي‌كند. نما آنقدر نزديك مي‌شود كه به وضوح مي‌توان داخل حياط يك خانه كوچك را ديد.
روز _ خارجي _ حياط خانه كوچك
گوشه حياطي تميز بوته گل محمدي كه چند غنچه و گل دارد، ديده مي‌شود. سجاده‌اي پهن است و زني سالخورده و لاغراندام كه اشك در پهنه چهره شكسته و نوراني‌اش سرازير است زير لب مناجات مي‌كند.
صداي پيرزن كه نماز يا زيارتي را به پايان رسانده كم كم به گوش مي‌رسد.
پيرزن: خدايا با علي ابن ابي طالب (ع) كه درب شهر علم و عمل پيامبرت (ص)بود، مردم همراه نبودند. خون به جگرش كردند و تو نعمت علي (ع) را از آن ها گرفتي. اما امروز مردم همراه فرزندش هستند مباد مكر زورمداران و زورسالاران...
هق هق گريه امان گفتن از او مي‌گيرد . نسيمي بر بوته گل محمدي مي وزد چنان كه چند برگ گل از يك شاخه جدا مي شود و به زمين مي‌افتد . پيرزن برخود مسلط مي‌شود با دستمال كنار سجاده‌اش اشك‌اش را پاك مي‌كند. سر به آسمان بلند مي كند. دستانش را روي زانوانش رو به آسمان مي‌گذارد.
پيرزن: من سه پسر را داده ام تو مي داني. اسداله ام را كساني خونش را جلوي همين خانه به زمين ريختند كه خود را اهل نماز مي دانستند . وقتي قاتلش را دستگير كردند دايم مرا به جدش قسم مي‌داد كه حلالش كنم خدايا من از حق خودم گذشتم . رضا و اميرحسين‌ام تشنه شهيد شدند تو كه خوب مي‌داني تو ديده اي من از دوستانشان شنيده ام كه با لب تشنه روي خاك افتادند. خدايا گفتي دعا كنيد من اجابت مي‌كنم واگرنه كه تو همه چيز را مي‌داني .
پيرزن لحظه‌اي خودماني لحنش را عوض مي‌كند. گويي دارد با دوست خود سخن مي‌گويد.
پيرزن: اصلاً دين خودته من به وظيفه‌ام عمل كردم سه روز كه روزه گرفته‌ام و به عبادت و دعا مشغولم من نه زري دارم نه زوري كه به كار ببندم ولي تورا دارم، تورا دارم.
صداي پيرزن قطع مي شود. بغض ديگري مي كند و به سجده مي رود . صداي بوق چند اتومبيل و آهنگ تند پاپ سكوت حياط را مي شكند. جيغ چندين دختر و پسر در هم مي پيچد گويا شعاري مي دهند. پيرزن سر از سجده برمي‌دارد و روي سجاده جا به جا مي‌شود. مهرش را بالا مي‌آورد و مي‌بوسد . تسبيح چوبي اش را برمي‌دارد با چالاكي كه اصلاً به يك آدم سالخورده نمي آيد از جا بلند مي شود . اشك چشمانش را با گوشه چادر سفيد گلدارش پاك مي‌كند. صدا همچنان بيشتر و بيشتر مي‌شود. پيرزن درب خانه را باز مي‌كند و به طرف صدا مي‌رود.
خارجي _ روز _ درب خانه پيرزن _ ادامه
بيش از يكصد جوان با اتومبيل هاي مختلف متوقف شده اند و شعار مي دهند. پيرزن به شعارها خيلي توجه نمي‌كند ولي از ديدن گيسوان بلندي كه با پارچه سبز بسته شده شوكه مي‌شود. به تصور اين كه دختران كشف حجاب كرده‌اند عزم رفتن مي‌كند، بي‌توجه به تعداد آن‌ها جلوتر مي‌رود كه امر به معروف كند و تذكر دهد كه كشف حجاب گناه است، نزديك‌تر مي‌شود، ناگهان مي‌ايستد و لبخندي مي‌زند.
زن: خدا نكشته تون فكر كردم دختريد.
پسر جواني خوش سيما در حالي كه قر كمرش با موزيك پاپي كه پخش مي‌شود همراهي مي كند به پيرزن نزديك مي شود.
پسر: چيه مادرجون خوشكل ماماني.
پيرزن: عروسيه ديگه.
پسر: نه انتخاباته رئيس جمهوره.
پيرزن (لبخند مي زند): خب اونم عروسيه.
پسر پارچه سبزي به پيرزن مي دهد . پيرزن پارچه سبز را مي گيرد . دختركي آرايش كرده جلو آمده است پسر را مي گيرد.
دختر: احسان بيا اون جلو باحال‌تره.
پسر مي‌رود. پيرزن پارچه را مي گيرد روي پارچه سبز را مي‌خواند. "تا ميرحسين يك يا حسين "
پيرزن بي اختيار، يا حسين مي‌گويد سپس عكس‌هايي كه بدنه اتومبيل‌ها را از آن پوشانده‌اند را از نظر مي‌گذراند. نگاهي به پارچه سبز مي كند. صورتش جمع مي شود.
پيرزن: الهي به حق حسين(ع)، خدا آخر عاقبت همه رو ختم به خير كنه.
دختر ديگري كه مانتو و روسري سبز پوشيده و همچنين چند پارچه سبز به دستان و انگشت‌هاي خود آويخته صداي پيرزن را مي‌شنود.
دختر: احمدي نژادي هستي؟
پيرزن: اسم پيامبر (ص) ما احمد است من و همسرم و بچه ها م همگي سيديم پس از نژاد احمدي هستيم.
دختر: بگو تا ميرحسين يه يا حسين.
پيرزن: يا حسين؛ من سه روز روزه نذر كردم كه احمدي نژاد...
دختر جيغ مي كشد اما چنان با انرژي كه همه جمعيت لحظه‌اي متوجه او مي‌شوند.
دختر: اين مادرمون، اين گلي گلي‌ام رنگ سبزه . روزه گرفته برا ميرحسين
شخصي كه ميكروفن در دست دارد و گاهي وسط موزيك شعار مي‌دهد لبخند مي زند. سپس از پيرزن مي خواهد كه به بالاي وانت آخرين مدلي برود كه با عكس ميرحسين موسوي گويي كاغذ ديواري شده . پيرزن اما استنكاف مي‌كند ولي تا مي‌آيد به خود بجنبد روي دست زنان و دختران و بعضاً به كمك پسران خود را داخل وانت مي‌بيند. پيرزن همين كه استقرار پيدا مي‌كند در حالي كه دستپاچه شده، فرياد مي‌زند.
پيرزن: چادرم. چادرم.
مسئول بلند گو ميكروفن را دم دهان پيرزن مي‌گذارد . صداي پيرزن كه پخش مي‌شود همزمان جمعيت دست مي‌زنند.
جمعيت: چادرم. چادرم. هو. هو. چادرم هوهو..
چادر به دست پيرزن مي‌رسد آن را با عجله سر مي كند. لحظه‌اي مي خواهد برود اما بر خود مسلط مي شود.
مسئول بلندگو: مادر برامون حرف بزن از احساست بگو. قربون او لپ گل انداخته چروك مد شده‌ات برم.
صداي جمعيت كه جيغ مي كشند.
جمعيت: هورا. هورا. هو. هو. چروك. هو هو چروك.
پيرزن: من مادر سه شهيدم.
مسئول بلندگو ميكروفن را به طرف خودش مي گيرد.
مسئول: براش دست بزنيد، برا بچه‌هاش.
جمعيت شادي مي كند و دست مي زنند.
پيرزن: چي بگم از روزه و دعا بگم كه ريا مي شه.
جمعيت: ريا مي شه. ريا مي شه. هوهو. ريا مي شه. هوهو
پيرزن: اصلاً از خودم نمي گم چند دقيقه تاريخ مي گم.
جمعيت همگي با شادي دست مي زنند و تكرار مي كنند
جمعيت: تاريخ . هوهو. تاريخ هوهو
پيرزن: وقتي خليفه دوم به دست ابولولو ترور شد
جمعيت جيغ مي كشند و سوت مي زنند و سر و صدا به راه مي اندازند.
جمعيت: ابولولو. ابولولو هوهو. ابولولو ابولولو هوهو
پيرزن: اگه گوش نمي دين من برم.
يكنفر داد مي زنه: جون من نرو دلخور مي‌شم.
جمعيت: جون من نرو دلخور مي‌شم هوهو. جون من نرو دلخور مي‌شم.
پيرزن: مردم در شهر مدينه پيامبر (ص)
چند نفر صلوات مي فرستند.
پيرزن سكوت مي كند نگاهي به جمعيت مي اندازد حالا تصميم گرفته پنجاه سال جوانتر شود. لبخند مي زند.
پيرزن: اصلاً چشماتونو ببنديد مي خوام ببرمتون به هزار و چهار صد سال پيش
جمعيت جيغ مي كشد و دست مي‌زند.
مسئول بلندگو: بچه‌ها اذيت نكنين چشماتونو ببنديد انگار سوار ماشين زمان شديد . بريم هوهو
عده‌اي چشم‌هاي‌شان را مي‌بندند و عده اي دست جلوي چشماهايشان مي‌گيرند در حالي كه از لاي انگشتانشان نگاه مي كنند به يكديگر لبخند مي‌زنند. چند پسر دست جلوي چشمان دختران مي‌گذارند و برعكس چند دختر با شوخي دست جلوي چشم پسران را مي‌گيرند. پيرزن خود نيز چشمش را مي‌بندد. دوربين به او نزديك مي‌شود و به زمان گذشته مي‌رود.
روز_ خارجي _ هزار و چهارصد سال پيش
شهر مدينه پيامبر (ص) در التهاب. مردم عصباني و سردرگم، در كوچه ها پر از سرباز و درب خانه خليفه دوم شلوغ و اصحاب پيامبر (ص) و مجاهدان مسلمان كه هركدام در جنگي براي مجد و عظمت اسلام جنگيد ه اند نگران سرنوشت حكومت اسلامي كه با خون جگر رسول گرامي (ص) و ياران صديقش به بار نشسته و اينك در جهان گسترش يافته ، افرادي در بيرون از خانه خليفه نگران سرنوشت حكومت اسلامي هستند. در ميان آن‌ها عده‌اي منافق به دنبال نزاع داخلي هستند.
داخلي _ خانه خليفه _ همزمان
خليفه مسلمانان در بستر مرگ است از زخمي كه يك غلام آزاد شده ايراني به نام فيروز يا ابولولو بر او وارد نموده عده‌اي ديده گريان و عده‌اي گوش به فرمان. طبيبان از زنده ماندن خليفه قطع اميد كرده‌اند. خليفه به سختي اما قاطع عده‌اي را كه اصحاب رسول خدا هستند، مي‌خواند و از آن‌ها مي‌خواهد شور كنند و براي مسلمين خليفه‌اي بگمارند و سپس تعدادي سرباز را مأمور مي‌كند كه گرد اين شورا نگهباني دهند و تا اين افراد خليفه مسلمين را تعيين نكرده‌اند، اجازه ندهند از محل شورا خارج شوند.
خليفه از هوش مي‌رود. افراد به اطاق شورا مي‌روند.
روز _ داخلي _ اطاق شورا
علي ابن ابوطالب (ع) هم او كه رسول خدا (ص) برادر خود خواندش و براي ورود به علم عمل نبوي او را درب آن شهر خواند، علي (ع) كه در هيچ جنگي پشت به دشمن نكرده ، او پسر عم رسول خدا (ص) و همسر دختر او و پدر حسن (ع)و حسين (ع) كه پيامبر آن ها را فرزندان خود خوانده است در گوشه اي مي نشيند . شايد تكيه به ديوار مي دهد و در سكوتي كه غوغايي از آن برمي‌خيزد به اعضاي ديگر شورا مي‌نگرد. يكي از سرداران اسلام سعدبن ابي وقاص (كه آقازاده اش در كربلا به جنگ با حسين(ع) پسر رسول خدا رفت و او را شهيد نمود)، عثمان ابن عفان دوست و يار خليفه اول و دوم ، طلحه از دلاوران خط مقدم جبهه اسلام و زبير كه شمشيرش بارها لبخند را بر لب مبارك پيامبر(ص) نشانده بود واز سرداران مبارزات اسلام در زمان پيامبر (ص) است و عبداالرحمن بن عوف داماد عثمان و پسرعموي سعدبن ابي وقاص حضور دارند. هركدام سخني مي گويند از قول پيامبر (ص) و خليفه دوم حديثي نقل مي كنند ...
عرق بر پيشاني بعضي از اعضاء نشسته و پيشنهادي مي‌دهند. علي (ع) خليفه شود اما به شرطي و ... بالاخره از علي مي‌خواهند كه به پيشنهاد آن‌ها توجهي ويژه كند و در يك مصلحت‌جويي سخني بگويد و شرطي را قبول كند تا سومين خليفه مسلمين شود.
زبير خود را به علي (ع) نزديك مي كند و نجواگونه از او مي خواهد كه شرط را قبول كند و بر فرض كه شرط را قبول ندارد پس از خليفه شدن به آن عمل نكند. در آن زمان احدي ياراي آن را ندارد كه از او بازخواست نمايد. دوربين روي صورت افراد شورا در حالي كه همگي سكوت كرده‌اند پن مي‌كند و از همه نماي درشت را ثبت مي‌نمايد و سپس نماي چهره علي (ع) لحظه‌اي كه گويي حركت دوربين را دنبال مي‌كند، ديده مي‌شود. آنگاه علي (ع) لب مي‌گشايد و در نماي بسيار درشت به درشتي همه تاريخ كه در هيچ لنزي نمي‌گنجد، مي‌فرمايد
علي (ع): نه؛ من سخني كه به آن عقيده ندارم نمي گويم و به چيزي كه عمل نمي‌كنم متعهد نمي‌شوم و با كساني كه قبول ندارم هرگز كار نمي‌كنم.
تصوير فيد اوت مي شود
صداي پيرزن روي تصاوير سريع و غيرشفاف از مردم مدينه شنيده مي‌شود. خليفه دوم از دنيا مي‌رود. شورا در يك اكثريت قابل قبول براي دموكراسي امروز عثمان را خليفه مسلمين قرار مي‌دهد. چند سال بعد مردم شورش مي‌كنند.
روز _ درب دارالحكومه عثمان _ زمان گذشته
مردم شورش كرده‌اند. همه جا شلوغ است. برق شمشيرها تهديدي است براي انشقاق جامعه اسلامي . خليفه سوم هم كشته شده و مردم درب خانه علي (ع) تجمع كرده‌اند و از او مي‌خواهند براساس كفايتي كه دارد و رسالتي كه بر دوش اوست رهبري مسلمين را به دست بگيرد. علي (ع) به دليل آن كه مي‌داند درخواست كنندگان مرد عمل نيستند و او را تنها مي‌گذارند قبول نمي‌كند اما نهايتاً اين درخواست آنقدر سنگين مي‌شود كه تحليل اوضاع و نيت قلبي مردم كه آشكار نيست نيز نمي‌تواند مانع قبول خلافت توسط علي كه امام بالقوه است ، شود لذا تكليف الهي را احساس كرده و حكومت را به دست مي‌گيرد.
روز _ خانه گلين و ساده علي (ع) دارالحكومه جديد
چند نفر از اهالي تشخيص مصلحت حكومت، گرد علي (ع) جمعند از روي دوستي از او درخواست‌هايي دارند ما ابن عباس را مي شناسيم و ديگران را در طول فيلم زياد نديده ايم.
ابن عباس: با معاويه كنار بيا. حكومتت كه محكم شد عزلش كن . او صاحب سپاه و لشكر است . شنيده‌ام كه خليفه دوم او را كسري و قيصر امت خوانده است.
علي (ع): نه؛ هرگز چون مني يك لحظه به حكومت معاويه بر مردم به امامت او بر مسلمانان راضي نمي‌شود.
ديگري چيزي مي‌گويد اما ما صداي آن‌ها را نمي‌شنويم. صحنه چنان است كه از برخورد علي (ع) متوجه مي‌شويم اهل چنين مصلحت‌هايي كه اسلام را كج معرفي مي‌كند، نيست. از نفي كردن او و حركاتش متوجه مي‌شويم كه مخاطبان را راضي بيرون نمي‌فرستد. افراد از اطاق خارج مي‌شوند و هم‌زمان طلحه و زبير مي‌آيند سخناني مي‌گويند كه زياد مفهوم نيست اما معلوم است كه از سابقه خود در جبهه‌هاي جنگ و عناياتي كه رسول خدا (ص) به آن‌ها نموده و خاطراتي كه در جنگ با كفار و يهوديان عهد شكن با علي (ع) داشته‌اند، سخن مي‌گويند. كم كم صداي آن‌ها وضوح پيدا مي كند. كه سهم خواهي آن ها بايد ادامه يابد. صداي علي (ع) به وضوح شنيده مي‌شود.
علي: نه، هرگز مغاير اسلام محمد (ص) است. بدعت است.
طلحه و زبير كه از مجاهدان جبهه هاي جنگ هستند ناراحت از خانه علي (ع) بيرون مي آيند سپس چند نفر كه پيشاني آن ها پينه بسته( شايد از كثرت سجده ) نزد علي (ع) مي آيند و ناراحت بيرون مي‌روند.
تصاوير جنگ و مذاكره در هم ديزالو و با موسيقي پرحجمي ديده مي شود. جنگ با ناكثين و مارقين وقاسطين شروع مي‌شود. در هر سه جنگ افرادي حضور دارند و مقابل علي (ع) مي‌جنگند كه گاهي كنار او بوده‌اند. اينها همگي اهل اسلام‌اند و هيچ كدام ادعاي كفر و بت پرستي ندارند همه به يك قبله نماز مي‌گذارند و بعضاً كساني كه با پيامبر (ص) در جنگ با كفار مجاهدت كرده‌اند، حضور دارند. هر سه گروه قبل از جنگ ديالوگ‌هاي شبيه به هم را مي‌گويند اين ديالوگ‌ها با صداي پيرزن شنيده مي‌شود.
صداي پيرزن روي تصاوير جنگ مسلمانان با يكديگر مي‌آيد. موزيك با ملودي ايراني همراه صداي پيرزن شنيده مي‌شود. اما صداي پيرزن بر موزيك مسلط است.
پيرزن: در اسلام محمد (ص) و علي (ع) پست و مسئوليت را به كفايت و لياقت و تقوا مي‌دهند نه مصلحت و قوميت و خويشاوندي. بيت‌المال را به عدالت تقسيم مي‌كنند نه اين كه كسي خود را جزء اصحاب پيامبر (ص) بداند يا در جنگ كنار آن بزرگوار بوده حالا بايد فرزندانش ويژه‌خواري كنند، از زيرخاكي تا روي خاكي از معدن تا جنگل همه را متصرف شوند و اگر كسي قرار شد به جايي و پستي برسد حتماً مورد قبول اين‌ها باشد و بقيه امت و ملت زير دست آن ها . به علي (ع) گفتند با اين افراد بساز. كنار بيا. اينان آنچنان تبليغات مي‌كنند كه تو نزد مردم بي‌سياست و بي‌علم و حتي بي‌دين معرفي شوي، اما علي (ع) قبول نكرد سازش كند و اسلام ناب را با جنگ با منحرف شدگان از دين تا ريختن خونش در محراب ادامه داد. ياران علي (ع) چون ابوذر، مالك اشتر ، ميثم تمار و حجربن عدي را شهيد كردند تا اسلام ناب از اسلام ناكثين ، مارقين و قاسطين تميز داده نشود.
ايران _ روز _ زمان حال
پيرزن هنوز چشمانش را بسته و محكم و استوار سخن مي‌گويد. صورتش قرمز شده با بغض سخن مي‌گويد. لبانش خشك و صدا در گلويش خش خاصي پيدا كرده و با هيجان ادامه مي‌دهد. جمعيت بي‌حوصله شده همه چشمان‌شان را باز كرده‌اند عده‌اي عصبي و كلافه شده اند و از مسئول بلندگو مي‌خواهند كه ميكروفن را از او بگيرد. اما پيرزن ادامه مي‌دهد.
پيرزن: امروز رهبر ما چون علي(ع) است، نامش علي است. نبايد ابوذر و مالك اشتر و ميثم تمار پاي كاخ سبز شيوخ مصلحت جو ذبح شوند. بچه‌هاي من بياييد با هم به ابوذر سيد علي، محمود احمدي‌نژاد رأي دهيم.
با آمدن نام احمدي‌نژاد عده‌اي عصبي به طرف پيرزن هجوم مي‌برند. عده‌اي فرياد مي‌زنند، خفه‌اش كن. بندازش پايين.
چند صداي متفاوت هم شنيده مي‌شود: ول كن بابا. داغ ديده‌اس. پيره. ول كن موزيك پخش كن. صداها در هم تنيده مي‌شود اما آن عده كه عصبي شده‌اند، كنترل خود را از دست مي‌دهند . گويي عقده اي دارند كه بايد بر سر پيرزن خالي كنند صورت‌هاي خشمگين آنها چنان است كه در نماي قبلي در جنگ هاي ناكثين و مارقين و قاسطين ديده‌ايم. آنقدر مصمم پيرزن را مي‌زنند و او را از روي وانت پايين مي‌كشند كه گويي قاتل همه اقوام آنها بوده است. نماي پاهايي كه به پهلوي زن مي‌خورد و چهره پيرزن كه ناله مي‌كند. هر لگد و هر آهي كه پيرزن مي‌كشد، تصويري از ذهنش مي‌گذرد . ما تصويري را مي‌بينيم گاهي شفاف و گاهي گنگ و نامشخص. اولين تصوير ذهني او گلوله خوردن فرزندش سيد اسداله است كه در همين خيابان هنگام خروج از خانه ترور شد.
تصوير اسلوموشن اما كوتاه ديده مي شود.
تصوير بعدي كتك خوردن زني كه هم سن اوست.
ابوسفيان و ابوجهل لگد مي‌زنند و سميه آه مي‌كشد.
تصوير بعدي از يك درب است كه به پهلوي زني مي‌خورد اما زن نگاهي به چهره‌اي مي‌كند كه او را قبلاً در نقش علي (ع) ديده بوديم.
او براي غريبي ولايت كبري علي (ع) ناله مي‌كند نه از درد پهلو. اين تصوير قطعه قطعه و به صورت عكس فيكس ديده مي‌شود.
تصوير بعدي ذهن زن پس از خوردن لگدي بر سرش ديده مي‌شود. نماي صورت برافروخته زني است كه صلابتش چون علي(ع) است.
با چرخش چهره اين زن به طرف سر حسين ابن علي (ع) كه در دست يك مسلمان است اشك در ديدگانش مي‌جوشد به صورت سيا ه و سفيد ديده مي‌شود.
حالا پيرزن ديگر مقاومتي نمي‌كند، سبزپوش‌ها رهايش كرده‌اند، افتان و خيزان به طرف خانه‌اش مي‌رود. چشمانش سوسو مي‌زند، پس زمينه سر او يك اتومبيل پر از پوسترهاي سبزرنگ است، دوربين به چشمانش نزديك مي‌شود. تصوير كاخ سبز معاويه است كه يزيد بر ايوان آن ايستاده و به جان دادن رقيه كودك حسين ابن علي (ع) كه به اسارت درآورده و در خرابه اي كه كاخ سبز بر بلنداي آن است مي نگرد و دست به سبزي سنگ كاخش مي كشد كه شبيه به پرچم رسول خدا و اولادش است.
پيرزن ديگر رمقي برايش نمانده صداي موزيك پاپ كم شده ، ناله هاي پژواك گونه تصاويري كه ديده ايم كم كم بر موسيقي پاپ غلبه مي كند. پيرزن به درب خانه اش رسيده و مي خواهد درب را باز كند، تكيه به درب مي دهد. دختران و پسران سبز پوش از او دور شده اند. جواني كه بازوانش خالكوبي شده پارچه اي سبز روي شانه هاي پيرزن مي اندازد و او را تا سر سجاده اش همراهي مي كند.
خارجي _ روز _ ادامه
دوربين از جمعيت جوانان سبزپوش دور مي‌شود وتصوير آن‌ها كوچك و كوچك‌تر ديده مي‌شود. اما حجم همه ايران در كادر قرار مي‌گيرد. تصوير پيرزن در زمينه تصوير ايران ديده مي‌شود. خورشيد به لنز مي‌تابد و طيفي از رنگ سبز و سفيد و قرمز را بر پهنه تصوير و چهره پيرزن به وجود مي‌آورد. دوربين با همان كريني كه به زمين آمده بود اوج مي‌گيرد. جمعيت عظيمي در رنگين كماني چون پرچم ايران ديده مي‌شوند. صداهاي جمعيت درهم تنيده مي‌شود همه صداها به وضوح يك صدا با لحن و ملودي صداي پيرزن به گوش مي‌رسند.
صدا: سبز، سفيد، سرخ پرچم ايران حالا 25 ميليون پلان روي پرچم به شكل برگ رأي ديده مي‌شود كه نام محمود احمدي‌نژاد بر آن ديده مي‌شود. كارگردان مي‌بايد دستور ثبت هر 25 ميليون پلان را بدهد. حالا دوربين دقيقاً به نقطه‌اي رسيده كه در شروع فيلم از آن نقطه به طرف زمين آمده بود. ابرهاي باران زا دوربين را احاطه مي‌كنند. باران شديد مي‌شود. قطره‌اي باران روي لنز مي‌چكد. همه ايران باران مي‌بارد. دوربين ثابت مي‌ماند. كره زمين يك دور ديگر مي‌چرخد. در همه تصاوير ثبت شده، هيچ نشاني از كاخ سبز معاويه نيست.
صداي پيرزن مجدداً روي تيتراژ پاياني شنيده مي‌شود و همچنين صداي تصاوير ذهني او كه در فيلم ديده‌ايم مثل چكاچك شمشيرهاي حق و باطل، و غرش رزمندگان مجاهد، نفس نفس زدن رزمنده شيميايي شده و سر به ديوار كوبيدن يك جانباز اعصاب و روان همراه با صداي كاغذ راي كه به داخل صندوق انتخابات ريخته مي‌شود و قطرات باران كه تبليغات وسيع را با خود مي‌برد، در هم ديزالو مي‌شود. و تصوير روي جمله ملت خدا يارتان فيكس مي‌شود. پايان.
ابوالقاسم طالبي


کد خبر: 5304

آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcd.z0k2yt0soa26y.html

هنر نیوز
  http://www.honarnews.com