ويژگيهاى اخلاقى دو جبهه حق و باطل در واقعه كربلا (2)
ويژگىهاى ياوهجويان
2 بهمن 1390 ساعت 20:44
قلم از ترسيم اين بخش، احساس شرمندگى مىكند چرا كه سياهكارىها و سياهدلىهاىبنىاميه و مزدوران آنها بسيار گسترده است و چهره تاريخ را شرمنده كرده است
ويژگىهاى ياوهجويان
قلم از ترسيم اين بخش، احساس شرمندگى مىكند چرا كه سياهكارىها و سياهدلىهاىبنىاميه و مزدوران آنها بسيار گسترده است و چهره تاريخ را شرمنده كرده است، عباسمحمود العقاد، نويسنده مصرى، در باره آنان مىنويسد:
«به طور خلاصه مىتوان گفت: حقيقتاً در اردوگاه يزيد، مردى نبود كه در برابر حسين بايستدجز آنكه چشمداشت ثروت داشت و چنان در آزمندى غوطهور شده بود كه حاضر بود تماممقدسات را زير پا نهد ... و ياران يزيد، دژخيمان و سگهاى دستآموزى بودند در طلب شكار.»
سپس مقايسهاى اينچنينى ارائه مىدهد:
«يزيد يارانى داشت كه در نهايت مىتوان گفت هر يك جلادى بود كه تيغ و تازيانه را در راهماديت به كار مىگرفت و حسين(ع) يارانى داشت كه در آرزوى شهادت آماده بودند همه دنيا رادر راه معنويت فدا كنند، بنابراين جنگ كربلا، جنگ ميان دژخيمان و شهيدان بود.» [۴۴]
آن روى سكه كربلا كه يزيديان آفريدند چيزى جز جرم و جنايت، ذبح انسانيت، ضديتبا خدا و ارزشهاى والا نبود و آنچه در كربلا به دست امويان رقم خورد يك تراژدى مخوفانسانى بود كه بيان ابعاد گوناگون آن، تدوين كتابهاى متعددى مىطلبد كه به تناسب حال،برخى از سرفصلهاى كتاب جنايت اموى را در اين مقال به اختصار شماره مىكنيم.
۱. پستى و زبونى
تاريخ بر اين نكته تأكيد كرده است كه امويان و هواداران آنها كسانى بودند كه از پستى ودنائت، عقده حقارت و كمبود شخصيت رنج مىبردهاند.
زيد بنارقم در مجلس عبيداللَّه بنزياد حضور يافت، وقتى مشاهده كرد او با چوب بر لبو دندان امام حسين(ع) مىكوبد، به حالت اعتراض آنجا را ترك كرد و گفت:
«بردهاى، به برده ديگر امارت بخشيده است، اى مسلمانان از اين پس شما نيز چون بردگانخواهيد بود. پسر فاطمه را كشتيد و پسر مرجانه بدكاره را امير خويش كردهايد، او خوبانرامىكشد و بدان را به بردگى مىگيرد، شما به زبونى تن دادهايد و نفرين بر هر كس كهچنينباشد.» [۴۵]
پس از بازگشت عمر سعد از كربلا و درخواست حكم فرمانروايى رى، ميان او وعبيداللَّهمشاجره لفظى رخ داد، عثمان - برادر عبيداللَّه - با ناراحتى اظهار داشت، به خداسوگندمايل بودم تا قيامت بر سر و دهان فرزندان زياد افسار مىزدند ولى حسين بنعلى(ع)كشته نمىشد! [۴۶]
عقّاد تصريح مىكند كسانى چون شمر، عبيداللَّه، مسلم بنعقبه و عمر سعد علاوه بر منعسيرت انسانى، برخى از آنها از زشتى صورت و پستى نسب و شرافت ظاهرى نيز محرومبودند و با احساس حقارت همهجانبه تلاش مىكردند با قتل و غارت و جنايت، كيششخصيت خود را جبران كنند و حاضر بودند ايمان خويش را فداى حقد و كينه و مال و منالدنيا نمايند، به همين دليل مسلم بنعقبه وقتى به مدينه حمله كرد، حرم پيامبر(ص) را درمدت سه روز براى هر كارى آزاد اعلام كرد، اهل مدينه را قصابى كرد و در آنجا حمام خونجارى ساخت، فرزندان مهاجران و انصار و بدريّون را قتل عام كرد و از همه اصحاب پيامبر وتابعان تعهد گرفت كه برده حلقه به گوش يزيد باشند! [۴۷]
طبرى نيز مىنويسد: اصحاب عمر سعد نوعاً افرادى فاسق، فاجر و با سوء سابقه بودند.[۴۸]
پس از شهادت سيدالشهدا(ع)، ده نفر داوطلب شدند بر بدن مطهرش اسب بتازند واستخوانهايش را خرد كنند، آنها نزد عبيداللَّه به اين عمل ننگين خود افتخار كردند و جايزهناچيزى دريافت كردند. ابوعمرو زاهر مىگويد ما در باره اين ده نفر «تحقيق كرديم، معلومشد همگى فرزندان نامشروع هستند!» [۴۹]
چنانكه سركرده آنان، عبيداللَّه بنزياد، و پدرش نيز چنين بودند و حضرت اباعبداللَّه(ع)در باره او فرمود:
«اَلا وَ اِنَّ الدَّعِىّ ابْنَ الدَعِىّ قَدْ تَرَكَنى بَيْنَ السِلَّةِ وَ الذِلَّةِ وَ هَيْهاتَ لَهُ ذلِكَ؛ [۵۰]
آگاه باشيد كه ناپاك فرزند ناپاك، مرا ميان كشتن و خوارى قرار داده و هرگز او به خواستهاشنخواهد رسيد.»
۲. چندچهرگى
ابوسفيان، معاويه و ديگر اعضاى خاندان اموى تا سال هشتم بعثت - كهفتح مكه اتفاق افتاد - بر كفر و الحاد خود پاى فشردند، در جريان فتح مكه آنانبه قدرت اسلام پى بردند و خود را ناتوانتر از آن ديدند كه سد راه پيشرفتاسلام شوند، از اينرو در ظاهر به اسلام گرويدند و در واقع، بر كفر خويشباقى ماندند و هرگز ايمان نياوردند تا اينكه نخست در صفين سر در آوردند ودر كربلا پاره جگر اسلام را نيش زدند و زهر خود را ريختند و به تعبير امامخمينى(قدس سره):
«به اسم خلافت رسولاللَّه، بر ضد رسولاللَّه قيام كرده بودند، فريادشان لاالهالااللَّه بود و بر ضدالوهيت قيام كرده بودند، اعمالشان، رفتارشان، رفتار شيطانى، لكن فريادشان فرياد خليفهرسولاللَّه!»[۵۱]
اين واقعيت مثل روز روشن بود و از سوى معصومين عليهمالسلام نيز به صراحتبيانشده است. در جريان جنگ صفين، اميرمؤمنان صلواتاللَّهعليه در باره معاويه ويارانشفرمود:
« ... ما اَسْلَمُوا وَ لكِنَ اسْتَسْلَموُا وَ اَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا عَلَيْهِ اَعْواناً اَظْهَرُوا؛[۵۲]
اسلام را نپذيرفتند ولى در برابر آن تسليم شدند و كفر خويش را پنهان داشتند و چونياورانى يافتند آن را آشكار ساختند.»
امام صادق(ع) نيز فرموده است:
«اِنَّا وَ آلَ اَبىسُفْيانَ اَهْلُ بَيْتَيْنِ تَعادَيْنا فِى اللَّهِ؛ قُلْنا: صَدَقَ اللَّهُ وَ قالوُا كَذِبَ اللَّهُ؛ [۵۳]
ما و دودمان ابوسفيان اهل دو خاندانيم كه به خاطر خدا به دشمنى برخاستيم؛ ما گفتيم خداراست مىگويد و آنان گفتند خدا دروغ مىگويد!»
ابوسفيان خود، خطاب به بنىاميه گفته است:
«تَلَقَفُّوها تَلَقُّفَ الْكُرَةِ اَما وَ الَّذى يَحْلِفُ بِهِ اَبوُسُفْيانَ لا جَنَّةَ وَ لا نارَ؛[۵۴]
خلافت را چون توپ به يكديگر پاس دهيد؛ سوگند به آن كه ابوسفيان بدان سوگند مىخورد،نه بهشتى در كار است و نه دوزخى!»
در روز عاشورا حضرت سيدالشهدا(ع)، كفر و نفاق حزب اموى را صريحاً به آنان اعلامكرد و فرمود:
«لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطانُ فَاَنساكُمْ ذِكْرَ اللَّهِ فَتَبّاً لَكُمْ وَ لِما تُريدوُنَ ... هؤلاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَايمانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمينَ؛[۵۵]
شيطان بر شما چيره گشته و ياد خدا را فراموشتان كرده است، نفرين بر شما و هدفتان باد!اينان گروهى هستند كه پس از ايمان، كفر ورزيدهاند، پس دورى (از رحمت خدا) برستمكاران.»
۳. حرامخوارى
روابط نامشروع اقتصادى، نشانه بيمارى جامعه و تباهى اخلاقى افراد است و اين بيمارىبه طور آشكار در ميان حزب اموى خودنمايى مىكرد. امام حسين(ع) در روز عاشورا هر چهكوشيد تا با نصيحت و موعظه حسنه، سپاه يزيد را از انحراف و تبهكارى باز دارد، آنان باغوغاسالارى و جنجالآفرينى مانع شدند و امام به آنان فرمود:
«كُلُّكُمْ عاصٍ لِاَمْرى غَيْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلى فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرامِ وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِكُمْ،وَيْلَكُمْ اَلا تَنْصِتُونَ؟ اَلا تَسْمَعُونَ؟؛[۵۶]
همه شما فرمان مرا سرپيچى مىكنيد، به سخنم گوش نمىدهيد؛ زيرا شكمهايتان ازحرامپرشده و بر دلهايتان مهر خورده است. واى بر شما چرا ساكت نمىشويد؟چرانمىشنويد؟»
نقل است چهار نفر از شيعيان، نزديك كوفه به امام پيوستند، امام اخبار كوفه را از آنانجويا شد، در پاسخ گفتند: رؤساى قبايل و سرشناسان شهر، رشوههاى كلان دريافت كردهاندوبه شدت طرفدار بنىاميه شدهاند و اميد نمىرود كه به شما مدد رسانند و مردم عادى نيزگرچه در دل به شما علاقهمندند ولى به روز حادثه به رويتان شمشير خواهند كشيد و چنيننيز شد.[۵۷]
اعصم كوفى مىنويسد:
«عبيداللَّه در مسجد كوفه بسيار از يزيد تعريف و تمجيد كرد و اعلام داشت يزيدچهارهزاردينار و دويست هزار درهم فرستاده كه ميان شما پخش كنم تا به جنگدشمنش-حسين بنعلى(ع) - برويد، سپس از منبر فرود آمد و آن مبلغ را ميان مردمتقسيمكرد.»[۵۸]
همچنين مىنويسد:
«پس از كشتن اباعبداللَّه(ع) يزيد يك ميليون درهم به عبيداللَّه جايزه داد.»[۵۹]
عبيداللَّه پس از شهادت مسلم و هانى، سرهايشان را از بدن جدا كرد و براى يزيد فرستاد،او نيز آنها را بر دروازه دمشق آويخت و به دو نفرى كه سرها را حمل كرده بودند، به هر يك دههزار درهم جايزه داد.[۶۰]
۴. فساد و فحشا
ابوسعيد خدرى گفته است؛ پيامبر(ص) پس از تلاوت آيه ۵۹ سوره مريم فرمود:
«شصت سال ديگر، كسانى خواهند آمد كه نماز را تباه كنند و در پى شهوات روند. اينان قرآن راتلاوت مىكنند، ولى قرآن از حنجره آنان فراتر نمىرود.» [۶۱]
تاريخ گواه است كه در نيمه دوم قرن اول، بنيانهاى اخلاقى جامعه به دست حزب اموىويران شده است چرا كه معاويه در خانهاى به دنيا آمده است كه پيش از اسلام مركز فساد وفحشا بوده و مادر او، هند جگرخوار، از زنان بدنام آن زمان بوده است و معاويه جز ابوسفيانبه چهار نفر ديگر منسوب بوده كه با هند زنا كرده بودند.[۶۲]
يزيد نيز عاشق زنى شوهردار به نام ارينب، دختر اسحاق، شد و معاويه با مكر و فريب، اورا از شوهرش، عبداللَّه بنسلام، جدا كرد تا به وصال فرزندش برساند ولى امام حسين(ع) بادرايت از اين دزدى ناموسى، جلوگيرى كرد.[۶۳]
پرواضح است در حكومتى كه سران آن چنين باشند، عمال و مزدوران آنان حال بهترىنخواهند داشت. به تعبير رهبر ژرفانديش انقلاب - حضرت آيتاللَّه خامنهاى مدظله -: «هركس كه دنياطلبتر، شهوترانتر و براى به دست آوردن منافع شخصى، زرنگتر و با صدق وراستى بيگانهتر است، سر كار مىآيد؛ آن وقت نتيجه اين مىشود كه امثال عمر بنسعد و شمرو عبيداللَّه بنزياد مىشوند رؤسا و مثل حسين بنعلى(ع) به مذبح مىرود و در كربلا بهشهادت مىرسد.»[۶۴]
۵. بىحرمتى به مقدسات
امام صادق(ع) در سخن نغزى مىفرمايد:
«مملكتِ خداوند بزرگ را پنج حريم است؛ حريم پيامبر(ص)، حريم آل پيغمبر، حريم كتابخدا، حريم كعبه و حريم مؤمن.»[۶۵]
حكومت بنىاميه نسبت به همه اين مقدسات و فراتر از آنها نيز بىحرمتى روا داشت.
معاويه در جنگ صفين در برابر نيروهاى امام على(ع) تاب نياورد و در نهايت به استفادهابزارى از قرآن روى آورد و پانصد قرآن را به نيزه كرد و ياران امام را به داورى قرآن فراخواند، امام وقتى اين شگرد معاويه را مشاهده كرد، فرمود:
«خدايا تو نيك مىدانى كه اينان هرگز تمايل به قرآن ندارند.»[۶۶]
و با اينكه دوستى آل پيغمبر(ص) در قرآن مجيد لازم شمرده شده است، معاويه پس ازجنگ صفين در قنوت نمازش، امام على، امام حسن، امام حسين عليهمالسلام و برخى ازياران امام را نفرين مىكرد![۶۷]
در رخداد عاشورا بنىاميه و مزدوران آنها بىحرمتى نسبت به امام و اهل بيت را به انتهارساندند و ننگ و عار ابدى را براى خويش به ثبت رساندند.
در ميان راه مكه به كوفه در منزلگاه «رُهَيمَه» ابوهرم كوفى با امام ملاقات كرد و پرسيد:«اى فرزند رسول خدا، چرا حرم جدت - مدينه - را ترك گفتهاى؟» امام در پاسخ فرمود:
«اى ابوهرم، بنىاميه، حرمت ما را ناديده گرفتند، اموال ما را به يغما بردند و اينك قصد جانم راكردهاند، به خدا قسم آنان مرا خواهند كشت.»[۶۸]
بنىاميه همچنين حرمت نماز را پاس نداشتند و در ظهر عاشورا كه امام و يارانش بهنمازايستادند، امويان حمله را ادامه دادند و يك نفر از ياران امام به نام سعيد بنعبداللَّه حنفى-كه از امام حفاظت كرد تا نماز را اقامه نمود - بر اثر حملات دشمن از پاى در آمد. [۶۹]همينطور يزيد در سال ۶۴ لشكرى فرستاد و كعبه مقدس را با منجيق ويران كردند و سپسآتش زدند.[۷۰]
۶. پرخاشگرى
در اين رذيله نيز حزب اموى گوى سبقت را از ديگران ربودند و صفحه سياه ديگرى بهسياهكارىهاى خويش افزودند؛ آنان طفل شش ماهه امام حسين(ع) را در آغوش پدر به طرزدلخراشى با لب تشنه به شهادت رساندند. همين طور طبرى نقل مىكند كه نافع بنهلال درحين مبارزه در حالى كه دو بازويش شكسته بود به دست شمر اسير شد و پس از سخنانى كهميان او و عمر سعد رد و بدل شد، به قتل رسيد.[۷۱]
آنگاه كه امام بر اثر شدت جراحات، زمينگير شد، شخصى به نام مالك بننسر بر بالين امامحاضر شد و با ناسزاگويى شمشيرش را بر سر آن حضرت فرود آورد به گونهاى كه كلاهخودرا دريد و به سر اصابت كرد و كلاهخود پر از خون شد.[۷۲]
در همان زمان، شمر بنذىالجوشن به سوى خيمههاى امام حسين(ع) هجوم آورد وبانيزه آنها را دريد و فرياد زد؛ آتش بياوريد تا اهل اين خيمه را بسوزانم. آنان حتى عمامهولباس و لوازم انفرادى امام را به يغما بردند و بدن مطهر او را عريان در ميان خاك و خون رهاكردند.[۷۳]
فرماندهان لشكر يزيد پس از كشتن امام حسين(ع) و يارانش، سرهاى آنان را از بدن جداكردند و بر نيزه زدند و طبرى مىنويسد، نخستين سرى كه بر فراز نيزه زده شد، سر مقدسامام حسين صلواتاللَّهعليه بود. [۷۴] چنان كه عبيداللَّه اهلبيت(ع) را در كوفه زندانى كرد و امامچهارم حضرت زينالعابدين(ع) را به غل و زنجير كشيد. [۷۵]
به اسارت بردن و در كوى و برزن گرداندن دختران پيامبر(ص)، بىحرمتى بىسابقهاىبود كه تنها از دست فرزندان هند جگرخوار برآمد و اين رخداد آن قدر سوزنده و طاقتفرسابود كه وقتى دعبل خزاعى در قصيده تائيه خود سرود:
بَناتُ زِيادٍ فىِ الْخُدُورِ مَصُونَةٌ وَ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ فىِ الْفَلَواتِ اَذا وَتَرُوا مَدَّوا اِلى واتِريهِمُ اَكُفّاً عَنِ الْاَوْتارِ مُنْقَبِضاتِ
امام رضا(ع) آن چنان گريست كه سه مرتبه از حال رفت.[۷۶]
چنان كه همه بازماندگان كربلا و امام سجاد(ع) وقتى وارد مجلس يزيد شدند، همگى را باطناب بسته بودند، امام سجاد(ع) به يزيد فرمود: «راستى اگر رسول خدا ما را در چنين حالىببيند چه خواهد كرد؟!»[۷۷]
امويان، خشونت و سنگدلى را به آنجا رساندند كه حتى به بانويى داغديده كه بر بالينشوهر شهيدش در كربلا حضور يافت رحم نكردند. آن بانوى كلبى از خيمهگاه اباعبداللَّه(ع)خارج شد و به سوى قتلگاه شوهرش رفت، خاك و خون از چهرهاش زدود و گفت: بهشت برتو گوارا باد، در اين اثنا شمر به رستم - غلام خويش - دستور داد گرزى بر سر آن بانو زد وسرش شكافت و در كنار شويش به شهادت رسيد. [۷۸]
۷. بحران هويت
سياست كلى رهبران اسلامى در اين آيه قرآن ترسيم شده است:
«اَلَّذينَ اِنْ مَكَنَّاهُمْ فىِ الْاَرْضِ اَقامُوا الصَّلوةَ وَ ءَاتَوُا الزَّكوةَ وَ اَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَللَّهِ عاقِبَةُ الْاُمُورِ.» [۷۹]
ولى دستگاه سلطنتى اموى دقيقاً برعكس اين سياست، عمل مىكرد؛ آنان به جاى رويكردعالمانه به دين و عملكرد عادلانه در جامعه، در ابعاد گوناگون به انهدام فرهنگ دينى و بهتعبير قرآن به استهزاى آيات الهى پرداختند، چنان كه حضرت زينب(س) در مجلس يزيد با تلاوت آيه ده از سوره روم به همين حقيقت اشاره كرد و اعلام داشت كه بنىاميه و طرفدارانآنها در نقض احكام الهى و ناديده گرفتن مقررات اسلامى و بىتقوايى و گناه، به مرز استهزاىآيات الهى و كفر و بىهويتى رسيدهاند. [۸۰] آنان با آنكه ادعاى جانشينى پيامبر را داشتند و نامخليفه بر خود نهاده بودند، افكار و كردار و گفتارشان نه تنها شبيه پيامبر نبود بلكه مخالفدين و سنت رسول خدا(ص) بود و امام حسين(ع) در وصفشان فرمود:
«اَلا وَ اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ وَ تَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدوُدَ وَاسْتَأَثَرُوا بِالْفَىءِ وَ اَحَلُّوا حَرامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ؛ [۸۱]
آگاه باشيد كه اينان، ملتزم فرمان شيطان شدهاند و اطاعت يزدان را ترك گفتهاند تباهى راآشكار ساخته و حدود الهى را تعطيل كردهاند، بيتالمال را به يغما بردهاند و حرام الهى راحلال و حلالش را حرام كردهاند.»
و در پاسخ برخى، كه پيشنهاد دادند امام با يزيد بيعت كند، فرمود:
«اَنَّى اُبايِعُ يَزيدَ وَ يَزيدُ فاسِقٌ مُعْلِنُ الْفِسْقِ يَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ يَلْعَبُ بِالْكِلابِ وَ الْفُهُودِ وَ يُبْغِضُ بَقِيَّةَآلِ الرَّسُولِ؛ [۸۲]
من چگونه با يزيد بيعت كنم در حالى كه يزيد، مردى تبهكار است و فسق و فجور را علنى كردهاست؛ شراب مىنوشد و با سگ و يوزپلنگ بازى مىكند و به بازماندگان خاندان پيامبردشمنىمىكند؟!»
چنين كارها و خصلتهايى انسان را از هويت انسانى خويش نيز تهى مىكند تا چه رسدبهمسلمانى و رهبرى جامعه اسلامى، كه مقامى بس رفيع است و برازنده كسى است كهدرعمل و اخلاق به نقطه اوج رسيده باشد و سرآمد نيكان جامعه باشد ولى تاريخ، سوگوارانهگواهى مىدهد كه در حكومت اموى، حاكمان و محكومان به طور كامل از هويت اسلامىبيگانه شده بودند و به جاى نظام اسلامى و برنامههاى قرآنى و سنت محمدىصلىاللَّهعليهوآله به نظام سلطنتى جاهلى روى آورده بودند كه تنها اسمى از اسلام بر خودنهاده بود و رسم اسلام به كلى به فراموشى سپرده شده بود و چنان در جهل مركب و ناآگاهىكشنده فرو رفته بودند كه كشتن قرآن ناطق و اسلام مجسم، حضرت ابوعبداللَّه(ع)، را عينديانت خودساخته مىپنداشتند و يكى از فرماندهان ارشد آنها به نام عمرو بنحجاج بهنيروهاى خود مىگويد:
«يا اَهْلَ الْكُوفَة! اِلْزِمُوا طاعَتَكُمْ وَ لا تَرْتابُوا فى قَتْلِ مَنْ مَرَقَ مِنَ الدّينِ وَ خالَفَ الْاِمامَ؛ [۸۳]
اى كوفيان! ملتزم فرمان و گروه خويش باشيد در كشتن كسى كه از دين خارج شده و مخالفپيشوا (يزيد) شده هيچ ترديد نكنيد!»
* پي نوشت :
[۴۴]. ابوالشهداء الحسين بنعلى، ص۷۵ و ۸۱، شريف رضى.
[۴۵]. تاريخ طبرى، ج۵، ص۴۵۶.
[۴۶]. همان، ص۴۶۷.
[۴۷]. ابوالشهداء الحسين بنعلى، ص۷۷ - ۷۶.
[۴۸]. تاريخ طبرى، ج۵، ص۴۱۲.
[۴۹]. الملهوف، ص۱۸۳ - ۱۸۲.
[۵۰]. بحارالانوار، ج۴۵، ص۸۳.
[۵۱]. صحيفه نور، ج۷، ص۲۳۰.
[۵۲]. شرح نهجالبلاغه، ج۴، ص۳۱.
[۵۳]. بحارالانوار، ج۳۳، ص۱۶۵.
[۵۴]. حماسه حسينى، ج۳، ص۲۱۹.
[۵۵]. بحارالانوار، ج۴۵، ص۶.
[۵۶]. همان، ص۸.
[۵۷]. تاريخ طبرى، ج۵، ص۴۰۵ و مقتل مقرّم، ص۲۲۱.
[۵۸]. الفتوح، ص۱۵۷.
[۵۹]. همان، ص۲۵۲.
[۶۰]. همان، ص۱۰۹ - ۱۰۸.
[۶۱]. الميزان، ج۱۴، ص۸۰.
[۶۲]. شرح نهجالبلاغه، ج۱، ص۳۳۶.
[۶۳]. الامامة و السياسة، ابنقتيبه دينورى، جزء ۱، ص۱۷۳ - ۱۶۶، دار المنتظر، بيروت.
[۶۴]. انقلاب و عبرتها (سخنان مقام معظم رهبرى در جمع بسيجيان)، ص۱۲، تبليغات و انتشارات سپاه.
[۶۵]. بحارالانوار، ج۲۴، ص۱۸۶.
[۶۶]. وقعه صفين، نصر بنمزاحم، ص۴۷۸.
[۶۷]. همان.
[۶۸]. مقتل، مقرّم، ص۲۱۹ - ۲۱۸.
[۶۹]. همان، ص۳۰۴.
[۷۰]. تاريخ طبرى، ج۵، ص۴۹۸.
[۷۱]. همان، ص۴۴۲ - ۴۴۱.
[۷۲]. الملهوف، ص۱۷۲.
[۷۳]. همان، ص۱۷۴ - ۱۷۳.
[۷۴]. تاريخ طبرى، ج۵، ص۳۹۴.
[۷۵]. همان، ص۴۶۳ و ۴۶۰.
[۷۶]. الغدير، علامه امينى، ج۲، ص۳۵۰، دار الكتب الاسلاميه، ۱۳۶۶.
(دختران زياد پردهنشين بودند ولى دختر پيامبر بيابانگرد شد چون از اين خاندان كسى كشته مىشد دستى كه به انتقام گشوده مىشد از ستم بسته مىگشت.)
[۷۷]. الملهوف، ص۲۱۳.
[۷۸]. تاريخ طبرى، ج۵، ص۴۳۸.
[۷۹]. سوره حج، آيه ۴۱.
[۸۰]. ر.ك: الملهوف، ص۲۱۵.
[۸۱]. مقتل، مقرّم، ص۲۱۸.
[۸۲]. الفتوح، ج۵، ص۱۴.
[۸۳]. تاريخ طبرى، ج۵، ص۴۳۵.
کد خبر: 36168
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcdjf0s.yt0996a22y.html