يادداشت پرويز پرستويي درباره كتاب «بابانظر»

1 مهر 1388 ساعت 15:38


پرويز پرستويي پس از خواندن كتاب بابانظر، خاطرات شهيد نظرنژاد، درباره اين كتاب متني نوشته است.

بنا به اين گزارش به نقل از فارس، نوشته پرويز پرستويي درباره كتاب بابانظر به شرح زير است:

روزي كه زنگ زدند كه كتاب مقدس (بابانظر) رو برايم فرستند، ساده و صادقانه بگويم، پيش خودم گفتم،‌ آخه من كه الان نمي‌توانم كتاب را بخوانم. چون دغدغه كارم را داشتم. وقتي كتاب به دستم رسيد و قطر كتاب را ديدم گفتم، خدايا چه كنم با اين همه تكليف؟ ولي از آن جايي كه ارادت و بندگي ويژه، نسبت به آدم‌هاي جنگ دارم، و بارها اين افتخار را داشتم كه لباس مقدس اين عزيزان را به تن كنم و همچنين بارها مورد نقد و انتقاد قرار گرفتم كه در نقش اين انسان‌هاي شريف و ايثارگر، و بندگان عزيز خدا كليشه شده‌ام. ولي چه كنم كه چاره‌اي ندارم. چون با تمام وجودم آدم‌هاي جنگ رو دوست دارم و از آن‌ها درس زندگي گرفتم و خيلي از جاها آن‌ها را الگوي خود قرار داده‌ام.

كتاب را شروع كردم. اگر چه پيش از اينكه كتاب را تمام كنم احساس مي‌كردم چه پايان تلخي خواهد داشت. ولي با دقت هر چه تمام خواندن آ‌ن را شروع كردم و تمام لحظات را با بابانظر بودم و در كنارش، به هر جايي كه رفت، رفتم . و هر تركشي خود،‌در بدنم احساس كردم، اشك ريختم،‌ خنديدم،‌سكوت كردم، ‌لال شدم. در تمام مدت بغض امانم نمي‌داد.

با زخم‌هاي ‌بابانظر، با مقاومت‌ها بابانظر، با جديت‌هاي بابانظر، با گرسنگي‌ها و بيمارستان‌ها ، بستري شدن‌‌ها چه در ايران و آلمان نهايتا باز با درگيري‌هاي او با مجاهدين در بيمارستان آلمان و دستبند به دست در كنار رودخانه راين همراه شدم.

همين الان هم كه دارم احساس خودم را بر روي كاغذ ثبت مي‌كنم،‌اشك مجالم نمي‌دهد. نمي‌دانم چه بگويم ... چه نظري بدهم... چه بايد كرد؟

بابا نظر هم كه نيست حتي بشود برايش كاري كرد. اگر چه بابانظرها زيادند و تمامي ندارند،‌اين ما هستيم كه يادمان مي‌رود و آن‌ها را نمي‌بينيم، گويا آن‌ها بايد باشند، بسوزند، آب شوند و ما همچنان بي‌توجه و ساده از كنارشان بگذريم. اگر چه بابانظرها احتياجي به من و امثال من ندارند. چرا كه آن‌ها با خداي خودشان معامله كردند.

راستي چه كسي بابانظر را مجبور كرد كه از ابتدا تا پايان جنگ دور از همه خوشي‌ها و لذت‌هاي زندگي و خانواده به خصوص دختر دردانه‌اش كه در بيمارستان از دكتر سيلي خورد و تحمل كرد، تا بابانظر از روي تخت بلند شود و دوان دوان به طرف جبهه‌ها برود و با ياران هميشه همراهش از آب و خاك و ناموس و آرمانش، وطن‌اش دفاع كند؟

خيلي حرف‌ها دارم كه بزنم ... ولي نمي‌دانم چه بگويم، و چه كنم. چرا كه با خواندن كتاب، باز، بابا نظر است كه به ما درس زندگي مي‌دهد و راه را براي ما روشن مي‌كند. و ما را به خود مي‌آورد و تلنگر مي‌زند.

اجازه بدهيد كه چيزي نگويم. فقط تقاضا دارم به هر شكلي كه ممكن است اين كتاب در اختيار كل ملت ايران قرار بگيرد، تا شايد يادآوري شود كه بابانظرها چه كردند و ما چه مي‌كنيم. و اميدوارم شرايطي فراهم شود، حداقل اين اثر جاودانه كه حاصل هشت سال دفاع مقدس است به تصوير كشيده شود. و خود بنده كوچك‌ترين، حاضرم علي‌رغم نقد و انتقادها كه در خصوص كليشه شدن من در اين نوع كارهاست، نقش كوچكي در اين اثر جاودانه، كه پر از حماسه، خودسازي و پر از اعتقاد و ايمان است داشته باشم.


کد خبر: 6052

آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdce.n8pbjh87w9bij.html

هنر نیوز
  http://www.honarnews.com