همه چيز درباره تولستوي
هر آنچه درباره جنگ و صلح باید بدانید
21 بهمن 1388 ساعت 14:09
لئون تولستوی و جنگ و صلح
من معتقدم بالزاک، بزرگترین رمان نویسی است که تاکنون جهان شناخته است، ولی عقیده دارم «جنگ و صلح» تولستوی، بزرگترین رمان عالم است.
رمانی با یک چنین پهنه وسیع که درباره یک چنان دوران خطیر تاریخی گفتگو کند و این همه قهرمان داشته باشد، قبلاً نوشته نشده بود و گمان می کنم هرگز دوباره نوشته نشود. درست گفته اند که «جنگ و صلح» یک حماسه است.
من هیچ اثر خیالی دیگری را نمی شناسم که به حقیقت بتوان آن را بدینگونه توصیف کرد.
استراخوف که از دوستان تولستوی و منتقد توانایی بود، عقیده خود را درباره «جنگ و صلح» در چند جمله پر حرارت بیان کرده است. او می گوید:
«جنگ و صلح، تصویر کاملی از زندگی بشریست. تصویر کاملی از روسیه آن زمان است، تصویر کاملی از همه چیزهاییست که در آنها، مردم سعادت و عظمت، اندوه و خواری خود را می یابند. این است جنگ و صلح».
تولستوی، وقتی نوشتن «جنگ و صلح» را آغاز کرد، سی و شش ساله بود، و این سنی است که در آن، استعداد آفرینش یک نویسنده معمولاً در حد کمال است، و هنگامی که آن را تمام کرد، شش سال گذشته بود. دورانی را که تولستوی برای رمان خود برگزید، زمان جنگهای ناپلئون بود و نقطه اوج داستان حمله ناپلئون به روسیه و آتش سوزی مسکو و عقب نشینی و اضمحلال ارتشهای حمله ناپلئون است.
وقتی تولستوی شروع به نوشتن رمان خود کرد، در نظر داشت داشت داستانی درباره زندگی خانوادگی اشراف روسیه بنویسد و قرار بود حوادث تاریخی، فقط به منزله زمینه رمان او به کار روند. بنا بود قهرمانان داستان دچار حوادثی شوند که از لحاظ روحی تاثیر عمیقی در آنها بگذارد، ولی در پایان، پس از تحمل مشقات زیاد، پاک و بیغش شوند و از یک زندگی آرام و سعادتمند برخوردار گردند. فقط در جریان نوشتن رمان بود که تولستوی درباره مبارزه عظیمی که میان نیروهای مخالف در گرفته بود، بیش از پیش تاکید کرد، و از مطالعات وسیع او، یک فلسفه تاریخی پدید آمد که من، بعد به اختصار به آن اشاره خواهم کرد.
می گویند «جنگ و صلح» نزدیک به پانصد قهرمان دارد. شخصیت تک تک این قهرمانها، در کتاب کاملاً مشخص و معلوم شده و با وضوح تمام به خواننده معرفی گشته است.
این کار، به خودی خود یک کار بزرگ است. توجه و علاقه خواننده، چنانکه در اکثر رمانها معمول است، فقط به دو، یا سه نفر، حتی به یک دسته، جلب نمی شود، بلکه او متوجه اعضای چهار خانواده اشرافی، متوجه خانواده های روستوف، بولکونسکی، کوراگین و بزوخوف می شود.
یکی از مشکلاتی که رمان نویس باید با آن مبارزه کند اینست: وقتی موضوع رمان به این نیاز دارد که نویسنده به گروههای دیگری هم توجه کند و درباره آنها حرف بزند، بایستی این تغییر توجه و تغییر مطلب را آنچنان موجه و قابل قبول نشان دهد که خواننده به راحتی آن را بپذیرد. آنوقت است که خواننده می بیند آنچه را که احتیاج دارد درباره گروهی از قهرمانان رمان بداند، عجالتاً به او گفته اند، و آماده است بداند اشخاص دیگری که مدتی راجع به آنها چیزی نشنیده بود، در این فاصله چه کرده اند. رویهمرفته، تولستوی این کار را با چنان مهارتی انجام داده است که خیال می کنید فقط یک رشته داستان را تعقیب می کنید.
تولستوی، مثل همه داستان نویسها، قهرمانان خود را از روی اشخاصی ساخت که آنها را می شناخت یا به وسیله دیگران شناخته بود. ولی البته، از این افراد تنها به عنوان نمونه و «مدل» استفاده کرد، و وقتی قوه تخیل او روی آنها کار کرد، موجوداتی شدند که فقط ساخته نیروی ابداع خود او بودند. می گویند تولستوی کنت روستوف ولخرج را از روی پدربزرگش ساخت و نیکولا روستوف را از روی پدرش و پرنسس ماری رقت انگیز و دلربا را از روی مادرش ...
می گویند «جنگ و صلح» نزدیک به پانصد قهرمان دارد. شخصیت تک تک این قهرمانها، در کتاب کاملاً مشخص و معلوم شده و با وضوح تمام به خواننده معرفی گشته است.
در مورد دو مردی که می توان گفت قهرمانان واقعی «جنگ و صلح» هستند، یعنی پیر بزوخوف و پرنس آندره، عقیده عموم بر اینست که تولستوی خودش را در نظر داشته است. و شاید این گفته بی اساس نباشد که تولستوی چون از شخصیت «دوگانه» و «تقسیم شده» خودش آگاه بود، کوشید با آفریدن این دو آدم متضاد از روی «مدل واحد» خود، خصوصیات روحی و فکری و اخلاقی خودش را روشن کند و بشناسد.
از این لحاظ، پیر و پرنس آندره شبیه هم هستند، یعنی مثل خود تولستوی، هر دو در جستجوی آرامش روحی و فکری اند، هر دو در جستجوی آرامش روحی و فکری اند، هر دو سعی می کنند برای اسرار مرگ و زندگی پاسخی بیابند و هیچ کدام این جواب را پیدا نمی کنند، ولی از طرف دیگر تشابهشان با هم بسیار کم است. پرنس آندره آدمیست شجاع، جذاب، که به نژاد و مقام اجتماعی خود می نازد، شریف، اما مغرور، دیکتاتورمآب، ناشکیبا و بی منطق است. ولی با همه این نقائص اخلاقی، موجود بسیار جالب توجهی است.
پیر به کلی آدم دیگریست. او مهربان و خوش طینت، دست و دل باز، فروتن، نجیب و فداکار است، ولی آنقدر ضعیف النفس و بی اراده است و چنان به آسانی کلاه سرش می رود و آنقدر زود گول می خورد که شما خواه ناخواه در برابر او احساس بی حوصلگی می کنید. اشتیاقی که پیر به نیکوکاری و خوب بودن دارد، خواننده را تحت تاثیر قرار می دهد، اما، آیا لازم بود که او را یک چنین آدم احمقی درست کرد؟ و وقتی می کوشد برای معماهایی که او را غذاب می دهد، جوابی پیدا کند، فراماسون می شود و باید گفت: در اینجا تولستوی فصول بسیار، بسیار خسته کننده و ملال آوری نوشته است.
هر دوی این مردها، عاشق ناتاشا، جوانترین دختر کنت روستوف هستند. تولستوی با آفریدن ناتاشا، شیرین ترین دختری را که در داستانهای خیالی آمده، خلق کرده است. هیچ چیز به اندازه نشان دان دختر جوانی که در عین حال هم دلربا و هم جالب توجه باشد. مشکل نیست. ...
کد خبر: 7583
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdce.v8fbjh8nx9bij.html