«آشوب رنگ حماسه» تلاشی است آگاهانه برای درک دیگری از شاهنامه؛ درکی که شهودی است؛ شهودی روایت شده، شهودی و شورانگیز رنگها را به میان آورده و شهودی پایان داده است.
حسن گوهرپور – هنرنیوز: آنجایی که عبوسی مقبوض رئالیستی؛ جایش را به معنای بسیط و عمیق انتزاع میدهد؛ آنجایی که اسطورهها بلند میشوند تا تلاش کنند کلیت انضمامی تاریخ باشند، کلیتی که فرهنگ است، تمدن است، نظام ذهنی است؛ از همانجا – به یک اعتبار – راوی «آشوب رنگ حماسه» به عنوان فاعلِ شناسایِ جهانِ خویش، آغاز به رَنگنویسی میکند.
این رنگنویسیِ شاهنامه البته دو پیشفرض را رعایت تام میکند؛ نخست پیرنگ اصلی داستان و سپس فرجام اندیشی آن نزد فردوسی. با این رویکرد؛ ارزش و اعتبار نمایشگاه آثار محمدرضا باقری نه به کنش نقادانۀ او نسبت به اسطوره، نه به دستکاری کهنالگوهای ذهنی ما و نه به تصویر موشکافانه، حتی از داستانهایی که میشناسیم و با آن زیست ذهنی داشتهایم؛ بلکه با تاویل و تفسیر کلاسیک او از حماسههایی است که فردوسی راوی و آفرینندۀ آن بوده است.
بر این اساس؛ مخاطب در یک تبارشناسی ذهنی و در مقایسه با سنتی که از شاهنامه و داستانهایش در ذهن دارد تلاش میکند به آگاهی و درک اسطورهای تازهای برسد؛ نه از آن رو که اسطورهای جدید خلق میکند؛ بلکه از آن جهت که رنگها و خطوط را دریابد، معرفت شهودی نقاش را حس کند، با آن به ارتباطی دلگرمکننده برسد و دست از نزاع احتمالی بردارد؛ این رخداد و گفتگوی متقابل تصویر و ذهن مخاطب؛ آگاهی جدیدی را حاصل میکند؛ آگاهی جدید اسطورهای. ارنست کاسیرر (Ernst Cassirer) فیلسوف نئوکانتی
(از شاگردان زیمل و کوهن و استاد لویی اشتراوس و هانری کوربن) درباره آگاهی اسطورهای و آن شهودی که ما پس از مواجهه با آن در مییابیم میگوید: «آگاهی اسطورهای به تفکیک امور از یکدیگر و لایه بندی آنها نمیپردازد و اصولا با چنین کارهایی آشنایی ندارد. آگاهی اسطورهای در تاثر بیواسطه حسی به سر میبرد و بیآنکه آن را با چیز دیگری بسنجد، میپذیرد. زیرا برای آگاهی اسطورهای تاثر حسی امری صرفاً نسبی نیست، بلکه مطلق است؛ تاثر حسی از طریق چیز دیگری فهمیده نمیشود و وجودش به چیز دیگری به منزله «شرط» وابسته نیست؛ برعکس، تاثر حسی خود را فقط از طریق شدت حضور خویش و نیروی مقاومت ناپذیری که بر آگاهی میگذارد، نشان میدهد و وجود خویش را به ثبوت میرساند[...]هر ابژهای که به آگاهی اسطورهای وارد میشود و آن را تسخیر میکند، گویی، فقط به خود متکی است و با هیچ ابژه دیگری قابل قیاس نیست؛ چون یگانه و منحصر بهفرد است. این ابژه در حال و هوایی بیهمتا و منحصر بهفرد به سر میبرد و آن را تنها به دلیل بیهمتایی یگانه بودن و حضورش در» اینجا «و» اکنون «میتوان درک کرد.
(کاسیرر، ارنست؛ فلسفه صورتهای سمبلیک؛ ص ۱۰ و ۱۱) حال اینکه البته از منظر کاسیرر بپذیریم که «آگاهی اسطورهای تاثر حسی امری صرفاً نسبی نیست، بلکه مطلق است» ممکن است چندان برای ما قطعی نباشد؛ اما تأثر حسی ما همانی است که هنر در پی ایجاد آن است.
پس از شهود زیباشناختی و تاثر بیواسطه از اسطورههای جاری در شاهنامه در مواجهه با آثار باقری به این میرسیم که روایت او از شاهنامه واجد وحدتی بنیادین هم است، وحدتی بر گرفته از همین تاثر بیواسطهای که کاسیرر از آن سخن به میان میآورد؛ وحدتی که نظام فکری فردوسی است؛ ناظر بر این موضوع که بسط آزادانه مضمون را هم باید به روایت نقاش علاوه کرد و این فرضیه البته قوت بیشتری مییابد که شاید تلاش نقاش برای بیان رخدادها به نوعی شهود زیباشناختی محض باشد، از رستم، اسفندیار، ضحاک و...؛ آنی که حتی «بومگارتن» (Alexander Gottlieb Baumgarten) از او در برابر دادگاه خرد دفاع میکند؛ بومگارتنی که هیچ استثنایی را که به معنای نقض قواعد خرد باشد نمیپذیرد؛ این شهود همان معرفت بیواسطه به موضوع است. شهودی که تمام کلانروایتهای تاریخی و اسطورهای را با موتیفهایی که خود میخواهد بازآفرینی میکند. حال فارغ از نگاه تکنیکی به تابلوها؛ این نکته را باید تاکید داشت که نزاع دلگرم کنندۀ مخاطب! با آثار در کنش نخستین؛ حسی را بر میانگیزاند که همسانی غیر قابل انکاری با متن روایت فردوسی از داستانها دارد.
فرجام اینکه «آشوب رنگ حماسه» تلاشی است آگاهانه برای درک دیگری از شاهنامه؛ درکی که شهودی است؛ شهودی روایت شده، شهودی و شورانگیز رنگها را به میان آورده و شهودی پایان داده است.