سينماي استراتژيك؛راهكاري مؤثر براي مقابله با تهاجم فرهنگي

17 فروردين 1389 ساعت 21:55


با شروع انقلاب صنعتي در اروپا كه از نيمه قرن 17 ميلادي آغاز شد، تغييرات شگرفي در گستره اقتصادي و در پي آن در عرصه سياسي اروپا به وجود آمد. پيشرفت علم، صنعتي شدن كارخانجات، اختراع ماشين بخار، بهره‌برداري از ذغال سنگ به عنوان منبع جديد انرژي و ... عواملي براي افزايش توليد و گسترش كمي و كيفي كالاهاي توليدي شدند. اين امر سرمايه‌داران و دولت‌مردان را با دو سؤال اساسي روبه‌رو كرد:
1. چگونگي تأمين مواد خام.
2. چگونگي بازاريابي جهت فروش انبوه كالاهاي توليدي.
با توجه به كمبود منابع و جمعيت پايين قاره اروپا كه ظرفيت تأمين مواد خام و بازار فروش كافي را نداشت، دولت‌مردان غربي پاسخ دو سوال فوق را در تجاوز و دست‌اندازي بر منابع ساير ملل غيراروپايي و چپاول ثروت ملي آنها يافتند.
هلند، پرتغال، فرانسه، اسپانيا و انگلستان، ناوگان دريايي و نيروي نظامي‌شان را روانه چهار گوشه جهان كردند و در ابتدا به وحشيانه‌ترين شكل، قاره آمريكا، آفريقا، شبه قاره هند، استراليا و بعدها ايران قاجاري و ديگر كشورهاي مسلمان را آماج تاخت و تاز، قتل و عام و نسل‌كشي قرار دادند و از اين طريق، قدرت خود را در كشورهاي ديگر استوار كردند.
در آن عصر بود كه واژه منحوس استعمارگري به لغت‌نامه سياسي جهان اضافه شد. در رأس استعمارگران آن عصر، امپراتوري بريتانيا قرار داشت. متجاوزان انگليسي، گروه گروه شمال آمريكا، استراليا، بخش‌هايي از آفريقا، هند، قسمت‌هايي از جنوب چين، جنوب شرقي آسيا و سپس خاورميانه و مصر را بلعيدند و بر آن بودند تا تمام دنيا را به انبار خود تبديل كنند.
هنوز يك قرن از استعمارگري انگليس نگذشته بود كه رفته رفته هسته‌هاي مقاومت بر ضد بيگانه در كشورهاي مستعمره، به ويژه هند و جهان اسلام شكل گرفت. اين مقاومت‌ها بيگانگان را به اين نتيجه رساند كه تنها با نيروي نظامي و توپ و تفنگ، ادامه تسخير مستعمرات ميسر نيست. از اين رو، در آغاز قرن نوزدهم فوران و تراكمي از انديشمندان و فلاسفه غربي، پا به عرصه وجود گذاشتند و پي در پي ديدگاه‌هاي فلسفي خود را روانه آشفته بازار جهان آن روز كردند. اكثر قريب به اتفاق فيلسوفان غربي علاوه بر دغدغه‌هاي فرهنگي - اجتماعي درون جامعه اروپا، نگاهي هم به مستعمرات داشتند و در بسياري موارد، تجاوزگري را توجيه فلسفي مي‌كردند.
پيتر اول و دوم از نخست‌وزيران اوايل قرن نوزدهم انگليس مي‌گفتند: شما ملت انگليس، همه چيز را فراموش كنيد؛ جز منافع ملي خود را. گروويچ مي‌گفت: بايد حريصانه به تصرف و تسخير طبيعت و ديگر كشورها بپردازيم. او همانند سلفش ماكياولي، اخلاق را از سياست جدا مي‌پنداشت. ولتر رقابت تا بن دندان مسلح را تجويز مي‌كرد. كانت، ايمان را از عقل جدا كرد و نتيجه‌اش در اروپا اين بود كه كفر چنان باب روز شد كه كشيشان را نيز دل‌باخته خود كرد. كانت همچنين گفت: تنازع، لازمه بقاست؛ پس بايد از اين روحيه تنازع و بقا و رقابت و خودخواهي و ميل تملك به قدرت، سپاس‌گزار بود. هگل با استفاده از داروينيسم، مدعي شد كه به غير از اروپاييان، بقيه بشريت، در طراز پايين‌تر تكاملي قرار دارند و بنا بر اين قاعده، مي‌توان بر آنها تاخت و نابودشان كرد. وي كه كار جمع‌بندي نظرات فلاسفه قبل از خود را نيز به عهده داشت، در جايي ديگر چنين عنوان كرد: تاريخ جهان، صحنه سعادت و خوشبختي نيست. خوشبختي، صفحات بي‌روح زمانه‌اند؛ تا در جايي ديگر بدبختي نباشد، خوشبختي در اروپا معني نخواهد داشت و آن قدر گستاخ شد كه شرارت بر ملت‌هاي ضعيف‌تر را مجاز شمرد.
همزمان با هگل، شوپنهاور هم به ميدان آمد و افزود: زندگي يكسره شر است. شرارت و مبارزه و تنازع از لوازم حياتند. اگر شرارت و تنازع از بين بروند، ملالت و كسالت به بار مي‌آيد؛ پس زندگي همچون پاندولي ميان رنج و كسالت در حركت است و بدون دوزخ، بهشت، چيزي جز كسالت نخواهد بود و سرانجام، نيچه، فيلسوف آلماني هم به اروپاييان لقب درندگان موبور را تفويض كرد.
مجموعه اين اهداف كثيف درست در زماني كه استعمارگران غربي توانايي خود براي حفظ مستعمرات - به ويژه آسيا - را از راه نظامي از دست مي‌دادند، به كار آمد و از دل آن، واژه ديگري به نام تهاجم فرهنگي متولد شد و به اين ترتيب، غربي‌ها شروع به سوء استفاده از وسايل نرم‌افزاري كردند و در اين راه، هنر و ادبيات را به كار كشيدند؛ تا ذهن توده‌ها را در مشرق زمين و ساير مستعمرات، تخدير و جهان‌بيني خودشان را القا كنند. اين، سرآغاز پيدايش ادبيات استراتژيك بود. در قرون هيجده و نوزده، ادبيات استراتژيك، تسلط انگليس بر مستعمرات را توجيه مي‌كرد و خوراك مي‌داد و داستان‌هايي همچون گاليور، آليس، رابينسون كروزو و ... در همين زمينه نوشته شدند و اين پديده،‌ تبديل به يكي از دكترين‌هاي اساسي شد براي نفوذ و استحاله فرهنگي. رمان‌ها و داستان‌هايي برآمده از ادبيات استراتژيك نوشته شد كه موضوعشان اغلب مهاجرت انگلوساكسون‌ها به استراليا، نيوزلند و آمريكا بود و ساكنان بومي مستعمرات هم مثلاً با جان و دل از آنها استقبال مي‌كردند و مايل به پذيرش مهاجم و اشغال‌گر مي‌شدند؛ اما در آنها هيچ اشاره‌اي به قتل و عام تاسماني‌هاي استراليا نمي‌شد.
با تولد سينما و دوران گذار از سينماي صامت به سينماي كلاسيك و همزمان با پايان جنگ جهاني دوم و ضعيف شدن انگليس و جايگزيني ايالات متحده آمريكا به عنوان استعمارگر نوين، از نفوذ و تاثير ادبيات استراتژيك كاسته شد و به جاي آن، نهاد ديگري در آمريكا شكل گرفت كه سينماي استراتژيك نام دارد.
مركز اين نوع سينما، هاليوود معروف در ايالت كاليفرنياست و يكي از اولين اهدافش هم كمك به براندازي اتحاد جماهير شوروي سابق بود. مجموعه فيلم‌هاي جيمز باند در دهه شصت ميلادي كه در اكثر آنها آمريكايي‌ها اهورايي بودند و پيروز و روس‌ها اهريمني و شكست خورده، خود شاهدي بر اين مدعاست. در مورد اشغال قاره موسوم به آمريكا نيز كافي است به انيميشن پوكوهانتس دقت كنيم؛ تا عمق بهره‌برداري از ابزار هنر در توجيه روند سلطه برايمان روشن شود. در اين انيميشن، دختري سرخپوست عاشق يك جوان انگليسي مي‌شود و نامزد سرخپوست خود را رها مي‌كند. اين امر در نمادگرايي هنري، بدين معناست كه سرزمين و عقيده بومي كشوري كه دختر مذكور به آن جا تعلق دارد، مايل به پذيرش مهاجمان است و باز هم اشاره‌اي به اين نكته نمي‌شود كه اشغال قاره آمريكا، با قتل و عام سرخپوستان ميسر شد؛ نه با عشق و عاشقي.
مشابه اين محصولات سينمايي در مورد اشغال استراليا، نيوزلند، هند و خاورميانه هم ساخته شده و دهه‌هاست روانه بازار گرديده‌اند؛ مثلاً در مورد اشغال خاورميانه عربي و تجزيه امپراتوري عثماني، فيلم معروف لارنس عربستان از ماهيت استراتژيك برخوردار است.
با شروع عصر انقلاب الكترونيك و انفجار اطلاعات و گسترش تصاعدي رسانه‌هاي جمعي در غرب و سايه انداختن رسانه‌ها و سينماي استراتژيك بر تمام جهان - به ويژه مشرق زمين-، اين پديده، ابعاد تازه‌اي يافته است و در مواردي فعال‌تر از نيروي نظامي آمريكا مي‌باشد كه يك مصداق بارز آن، شخصي صهيونيست به نام رابرت مردوخ است. وي كه از سركردگان امپرياليسم خبري مي‌باشد، علاوه بر نفوذ عميق در هاليوود، ده‌ها رسانه مكتوب، تصويري و ماهواره‌اي را در جهت راهبردي، براي گسترش نفوذ آمريكا، هدايت مي‌كند و هرگاه كاخ سفيد اراده كند، رابرت مردوخ، لشگر رسانه‌اي خود را براي جنگ رواني بر ضد هر شخصيت حقيقي و حقوقي كه نظريه‌پردازان پشت صحنه سياست آمريكا تشخيص بدهند، به راه مي‌اندازد.
در اين بين، حوزه فرهنگي تمدن ايراني كه از كوه‌هاي پامير و هندوكش در تاجيكستان و افغانستان تا سواحل شرقي مديترانه و از باكو در شمال تا بحرين در جنوب گسترده شده است، در حساس‌ترين پهنه جغرافياي سياسي جهان قرار گرفته است. قدرت‌مندترين كشور اين منطقه وسيع در مجموع از حيث سياسي، اقتصادي، نظامي، فرهنگي و هنري ايران، كشور كهن و پرافتخارمان مي‌باشد؛ سرزميني كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي و قطع دست آمريكا و رهايي از استعمار دويست ساله و تبديل شدن به كشوري مستقل، به جرم استقلال سي ساله‌اش، پس از بي‌اثر شدن جنگ تحميلي و ده‌ها دسيسه و توطئه‌ ديگر، در چند سال اخير، به شدت مورد تهاجم رسانه‌ها و سينماي استراتژيك غرب قرار گرفته است كه دو نمونه آن، فيلم‌هاي موهن الكساندر و سي‌صد مي‌باشد.
در اين شرايط حساس، واقع‌گرايي حكم مي‌كند كه سياست‌گذاران عرصه هنر و به ويژه سينما، از اين هنر در مواقع لزوم، استفاده راهبردي بكنند و در كنار سينماي ناب و معنا‌گرا، سبك و سياق استراتژيك را هم به سپهر سينماي ايران بيفزايند. سينماي ايران، اين قابليت و پتانسيل را دارد، تا همچون دوران سخت جنگ تحميلي، محصولات خود را به عنوان يكي از سبك‌هاي ارزشمند سينمايي به جهانيان بنماياند. سينماي ايران، اين بضاعت را دارد تا در اين شرايط، با ارائه محصولاتي كه ماهيت راهبردي هم دارند، قدم در ميدان مبارزه رسانه‌اي با غرب بگذارد.
خوشبختانه در سه چهار سال اخير، قدم‌هايي در اين راستا برداشته شده كه براي شروع، خوب است. راه‌اندازي دو شبكه بين‌المللي العالم و Press TV و نيز ارائه فيلم اعدام فرعون كه بسيار به جا و به موقع ارائه شد، از اين كارهاي مفيد بودند. اميد است كه اين روند همچنان ادامه پيدا كند و بر جنبه‌هاي كمي و كيفي آن افزوده شود.

پي‌نوشت:
1. ادوارد برمن، كنترل فرهنگ، ترجمه حميد الياسي، نشر ني، 1360.
2. سي رايت ميلز، نقدي بر جامعه شناسي آمريكايي، ترجمه دكتر عبدالمعبود انصاري، شركت سهامي انتشار، 1360.
3. توماس مور، آرمانشهر، ترجمه داريوش آشوري، انتشارات خوارزمي، 1366.

نويسنده: سهيل سرمدي


کد خبر: 9401

آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcf.xd1iw6djygiaw.html

هنر نیوز
  http://www.honarnews.com