فرهنگ شهرستان رامشیر

نقش عسیده در دعای باران رامشیریها

4 مهر 1389 ساعت 16:09


فرهنگ شهرستان رامشیر و نقش عسیده در دعای باران رامشیریها





● عسیده یاحلوا شلی
▪ مواد لازم:
ـ ۲۵۰ گرم خرما نرم
ـ ۴ پیمانه آب گرم
ـ نصف پیمانه گلاب
ـ ۱ قاشق مربا خوری پودر هل
ـ ۱ پیمانه آرد گندم
ـ ۲-۳ قاشق غذا خوری روغن
▪ طرزتهیه:
خرما را درظرفی می ریزیم اب گرم را روی خرما می ریزیم و به مدت ۲-۳ ساعت می گذاریم بماند ارد را روی حرارت متوسط تفت می دهیم دقت می کنیم ارد نسوزد مرتب با قاشق چوبی هم می زنیم تا ارد طلایی شود خرما را می مالیم سپس از صافی رد می کنیم و اب خرما را به ارد اضافه می کنیم مرتب هم می زنیم تا حلوا به راحتی از ظرف جدا شود گلاب و پودر هل را اضافه می کنیم حلوا را دربشقاب می ریزیم و روغن را گرم کرده روی حلوا می دهیم.



● در مورد عسیده در شهرستان رامشیر

در زمان گذشته در شهرستان رامشیر اگر در فصل زمستان چند روزی باران نمی بارید مردم اقدامات چندی از قبیل دعای باران - گوشک باران - قبله ی ولات - عسیده و .... انجام میدادند که در اینجا قضیه ی پختن عسیده جهت آشنایی شما عزیزان درج میگردد.

البته تحقیق مذکور ممکن است دارای نقایصی باشد که از همشهریان عزیز خود تقاضا دارم که نقایص ان را در قالب نظرات ارسال دارند .



● عسیده

همانطور که در بالا حضورتان عرض شد اگر در فصل زمستان چند روزی باران نمیبارید و بیم آن می رفت که سال خشکی باشد مردم به تکاپو می افتادند و یکی از اقداماتی که در ان زمان انجام میگرفت پختن عسیده بود که برای انجام آن در ابتدا چند تن از جوانان رامشیر صورت خود را با چفیه می پوشاندند به نحوی که فقط چشمهایشان معلوم بود و به زبان محلی پوز بند می شدند.

سپس این جوانان کاسه هایی را در دست میگرفتند و به درب خانه ساکنین رامشیر امده و برای پختن عسیده طلب مبلغی پول مینمودند .

بعد از اینکه مقداری پول جمع آوری می شد اقدام به پختن عسیده مینمودند که این کار را یکی از زنان رامشیر انجام میداد .

بعد از آماده شدن عسیده آن را درون سینی بزرگی می ریختند و انگشتری را در درون آن قایم میکردند و سپس با انگشت یکی یکی شروع به خوردن عسیده مینمودند .

اگر هنگام خوردن عسیده انگشتر درون انگشت کسی میرفت او می بایست با تمام قدرت شروع به دویدن میکرد تا توسط آن جوانان بانی پختن عسیده گرفته نشود چرا که در صورت گرفته شدن به شدت از دست آنان کتک میخورد او بایستی با شدت تمام به سمت قبرستان میدوید و به قبر مرحوم سید خلف که از سادات محترم شهرستان بود دخیل می بست . در صورتی که موفق به رسیدن به قبر سید خلف می شد و به ان سید بزرگوار دخیل میبست تا سه روز از طرف آن جوانان به او مهلت داده میشد اگر ظرف آن سه روز باران می بارید کاری به کار او نداشتند ولی در صورت نباریدن باران در آن سرمای زمستان بعد از سه روز او را میگرفتند و به درون رودخانه جراحی میانداختند و او در حالی که از شدت سرما میلرزید از خدا میخواست که باران رحمتش را بر این مردم ببارد.

و حالا این جریان را به زبان رامشیری (خلف آبادی ) به صورت شعر بخوانید.

((عسیده))

از عَسیدَ یادُم اُومَ بَه چِقَ بیدَک لذیذ

تا بِگُم سیت وُ چِ بیدَک خَلفِبُودیه عزیز

عَسیدَ : غذایی محلی که در بالا توضیح داده شد -اُومَ : آمد – چِقَ: چقدر – بیدَک: بود

بِگُم: بگویم- سیت: برایت – وُ: او - چِ بیدَک: چه چیزی بود- خَلفِبُودی : خلف آبادی

چَن نَفَر چِفیَه ایبَسِن دِم سِرایَل ایزِدِن

چَند شُوهی جَم ایکِردِن بَعد حُمّار ایمِدن

چَن نَفَر: چند نفر - چِفیَه : چفیه - ایبَسِن : می بستند -دِم سِرایَل: درخانه ها – ایزِدِن: میزدند

چَند شُوهی: چند شاهی (پول رایج آن زمان)- جَم ایکِردِن : جمع میکردند- حُمّار: آهسته- ایمِدن: می آمدند

پیلِ ایکِردِن عَسیدَ ، مِی عَسیدَ شون چِ بی

آرد ، روغن بید و خرما ، چی دیَه مِن یُو نِبی

پیلِ : پول را -ایکِردِن عَسیدَ: عسیده درست میکردند- مِی: مگه - چِ بی: چه چیزی بود

چی: چیز- دیَه: دیگری - مِن یُو نِبی: در آن نبود

اینِهان اَنگُشترِ داخِل عَسیدَ بَس نِهون

پِنجِ ایزَن اینِهادِن کَم کَمَک داخِل دِهون

اینِهان: میگذاشتند- داخِل: درون - بَس نِهون: پنهانی (پنهان میکردند)

پِنجِ: ایزَن: انگشت میزدند- اینِهادِن : میگذاشتند-کَم کَمَک:کم کم- داخِل دِهون: درون دهان

اَی کِ پِنجِی کَس هُل ایخَ داخِل اَنگُشتِرَک

دیه اُوسو چاره نیکِ سی پیا حَتی فِلَک

اَی : اگر-کِ:که- پِنجِی: انگشت- کَس: کسی- هُل ایخَ: فرو میرفت- داخِل : درون

دیه: دیگر- اُوسو: آن وقت- چاره نیکِ: چاره ای نمیکرد- سی: برای – پیا: یارو (آن شخص)

هَمِّکُونی سی زِدَن ، دیندا پیا بیدن وِ دُو

مِثل اَنگار مِن حَرَب بُویی وُ بینی تو عَدُ

هَمِّکُونی: همگی- سی زِدَن: برای زدن- دیندا : به دنبال –پیا: یارو- بیدن وِ دُو: در حال دویدن بودند

مِن: درون- حَرَب : جنگ-بُویی: باشی- وُ بینی تو عَدُ: و دشمنت را ببینی

دُوِسِنشون هَمَّ بیدَک ری طرف بَر سید خلف

سید اولاد دین فرزند مولای نجف

دُوِسِنشون: دویدنشان- هَمَّ بیدَک: همه بود - ری طرف بَر سید خلف: به سمت سید خلف

بِگِرِفتِن اَی پیایه مِن مِسیرِ دُوَسَن

ایزِدِن تا داد ایزَد ، دا سیچِ وُبیدی وِسَن

اَی: اگر- پیایه: یارو را – مِن: در - مِسیرِ دُوَسَن: مسیر دویدن

داد ایزَد : فریاد میکشید- دا: مادر – سیچِ: چرا - وُبیدی وِسَن: بر من حامله شدی

اَی خُوشه بِرسُند جُغلَ سَر مِزارِ سید خِلَف

تا سه شو مُهلَت ایدانِش بَختِ جَدِ سید خِلَف

اَی:اگر- خُوشه: خودش را – بِرسُند: برساند- جُغلَ: یارو (آن شخص)

مُهلَت ایدانِش: به او وقت میدادند

اَی سِه شو ایگذَشتُ و بارون نیزَ اَز جَنبِ خدا

ایگِرِفتِن او پیایِه چَن نِفَر اَز دَست و پا

ایگذَشتُ : بگذشت –نیزَه: نمی زد -اَز جَنبِ خدا: از سوی خدا

ایگِرِفتِن: میگرفتند- او پیایِه: آن شخص را - چَن نِفَر: چند نفر

شُوِ سَرما هَمِّکونی وِرش ایدان داخِل گُدار

هِی دِک ایخَ وُ ایگُو الله تو بارونت ببار

شُوِ سَرما: شب سرما- هَمِّکونی: همگی- وِرش ایدان: می انداختند- داخِل: درون- گُدار: رودخانه

دِک ایخَ: می لرزید- وُ ایگُو: و میگفت

نیِتَل صاف بیدَک اوُسُ دل ببی مِی آسمون

یادُم ایایِ کُنُم لَعنَت زِ دِل بَر ای زِمون

نیِتَل : نیتها-بیدَک: بود- اوُسُ: آن زمان- دل ببی مِی آسمون: دلها مانند آسمان بود

یادُم ایایِ: یادم می آید- کُنُم : میکنم - بَر ای زِمون:بر این زمانه






منبع: www.aftab.ir


کد خبر: 17459

آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcf1jdy.w6detagiiw.html

هنر نیوز
  http://www.honarnews.com