درآمدی بر مبانی نظری معماری اسلامی-١
4 دی 1386 ساعت 23:41
نويسنده: عليرضا - باونديان
منبع: سایت باشگاه اندیشه
معماری و تمدن اسلامی
تمدن اسلامی، به یمن وجود رسول مکرم اسلام (ص) آورده های ارجمندی – نه تنها برای مسلمانان – که برای جامعه جهانی به همراه داشت. ازجمله ارمغان های مبارک این تمدن، معماری اسلامی می باشد. اگرچه برخی به غلط و برخی به مرض و غرض، معماری اسلامی را فراتر از هماهنگ شدن بیرونی و صوری ِمعماری بومی ِسرزمینهای نومسلمان با مشی اعتقادی جدید ندانستند و معرفی نکردند، ولی این معماری توانست ارکان ارزشی تمدن اسلامی را به عصرها و نسل های آتی منتقل کند و درحوزه معماری – بویژه معماری دینی – طرح نوینی درافکند.
معماری اسلامی، حاصل نهادینه شدن ایمان دینی و الهام اسلامی در جان و دل معمارمسلمان و مومن است و ازقضا دارای مبانی ارزشمندی است که واکاوی آن در این مجال ای بسا برای معماران و هنرمندان این دیارمغتنم و خواندنی باشد. خاصه آنکه دیگر به یقین دریافته ایم که مهمترین چالش جدی بر سر راه معماری و هنر ما، گسست از هویت های ارزشی ماست.
بنا و معماری
لغت " بنا نهادن" به معنای بن بخشیدن، پی نهادن و آفرینش دوباره بر اساس طرح و اندیشه از قبل تعیین شده است. واژه آرشه تخنائومه یونانی كه لاتینی شده آن آرشیتكت است خود تركیب جالب توجهی از دو واژه " آرشه"، به معنای بُن و منشا (و همچنین پی افكندن بر اساس مبنا و اصلی مشخص و معلوم) و كلمه " تخنه " به معنی هنر می باشد.
تخنه، ریشه ای هند و اروپایی دارد و از فعل " تیكتو" و " تخنائومه " به معنی آفرینش ِساختمند و ماهرانه است. هرچه بیشتر به وارسی واژه آرشی تكتونیكی یا آرشیتكت بپردازیم بیشتر به جامعیت معماری و پیوند های عمیق و نا گسستنی آن با هنر پی خواهیم برد:
معماری با معنای آفریدن (و طبعا هنر)، ساختن و پروردن خویشاوند است.
مارتین هیدگر (1) با تكیه بر همین معنای كهن هلنی ِ" پوئزی " poesy، واژه هنر را از جنس آفریدن، فراآوردن، فرآوردن، فروردن و پروردن دانسته و گفته است كه معماری از سنخ هنرهایی است كه استعداد پروردن (نیروی آفرینشگری) انسان در آن به اوج جامعیت خود می رسد (2).
بر این اساس می توان گفت كه معماری، بیشتر از هر هنری با فرهنگ انسانی مرتبط بوده و خواهد بود.
در تمدن اسلامی ما نیز واژه " بیت "علاوه بر اینكه به معنای شعر است به معنای برجهای فلكی نیز می باشد؛ این همه مبین این حقیقت است كه معماری از جامع ترین استعدادهای انسان در حسن تركیب بخشی است.
مصالح مادی، ضرورتهای مرتبط با حیات انسانی، و تدبیرهای هنری فنی سه مولفه مهمی است كه در كیفیت ایجاد، آرایش و تشكل انداموار معماری سهم تعیین كننده دارد؛ و "فضا"، "حجم" و "ایستایی" از عناصر بنیادین آن به شمار می رود.
معماری؛ اجتماعی ترین هنر بشری است. به غیر از دوران گردآوری خوراك، حضور فضا، بنا و شهر از گذشته تا امروز و در آینده، لحظه ای از زندگی روزمره آدمیان غایب نبوده و نخواهد بود. بشر، نیازمند فضایی است كه او را در مقابل تأثیرات محیط محافظت نماید. این نیاز از ابتدای زندگی تا به امروز تغییر چندانی نداشته است. این فضای محافظ یا همان فضای معماری، مركزی است كه بر مبنای آن تمامی ارتباطات فضایی شكل می یابند و سنجیده می شوند.
فضای معماری به بیانی، مكان یا ظرفی است كه در آن بخشی از فعالیتهای مربوط به زندگی بشر صورت می پذیرد. بنابراین فضای معماری با زندگی رابطه ای ناگسستنی دارد.
انسان از همان دمی كه از رحم مادر جدا می شود، در فضایی جدید قرار می گیرد كه همان فضای معماری است. انسان در فضای معماری زندگی می كند، به فضا فكر می كند و فضا را خلق می نماید. معماری هنر به نظم درآوردن فضاست و انسان تا زمانی که افعال خود را منظم نکند و به زندگی خود نوعی سازمان نبخشد نمی تواند فضا را به نظم درآورد.
رابطه انسان با فضای معماری رابطه ای روزمره است كه بخش مهمی از زندگی او را در بر می گیرد. این رابطه پیچیده تر از رابطه انسان با فضای هنری نقاشی و مجسمه سازی است، زیرا وی این فضا را از درون نیز تجربه می كند. از این رو بعد از قرنها، هنوز مسأله اصلی معماری، فضا، زندگی و شیوه ارتباط بین این دو است. فضای معماری كه اصلی ترین وجه معماری است، از طریق اصلی ترین جنبه زندگی یعنی " خلاقیت" ایجاد می شود. با اینكه فضای معماری به فضای زندگی انسانها مربوط است، ولی این ارتباط از قالب خاصی نتیجه نمی شود. فضای زندگی به صورت الگویی از پیش تعیین شده، در جهان ایده آلها وجود ندارد، بلكه باید ایجاد شود و معمار مسؤول ایجاد آن است.
بسیاری از هنرها (همچون نقاشی و مجسمه سازی و..) از دامان معماری برخاسته اند و این نشان می دهد كه در عرصه تاریخ تحلیلی هنر، معماری دارای محوریت منحصر به فردی می تواند باشد.
روح انسان تجربه هبوط و استقرار و سكونت را بیش از هر هنر دیگری در معماری احساس كرده است. این معماری است كه در طول تاریخ همچون نمادی مادرانه انسان را در بر گرفته است و بنابراین با معنوی ترین عرصه های وجود بشر پیوند و قرابتی تمام عیار داشته است. همین جنبه های معنوی و شهودی معماری است كه آن را با مدنیت انسان مرتبط و همداستان كرده است.
خانه و خانه سازی
به نظر می رسد معماری در تعین بخشیدن جامع به روحیات مردم یك عصر و بیان نسبت انسان با عالم درون و بیرونش (هرچند نمادین و انتزاعی) تواناتر از هنرهای دیگر بوده و همچون آینه ای علاوه بر تجلی دادن نیازهای معنوی و مادی انسانها، كیفیت و كمیت زیست آنها را با زبانی خاص نمایانده است.
شاید بارزترین جلوه معمارانه بشر، خانه و خانه سازی باشد:
انسان پس از این که از غارها بیرون آمد و به زراعتگری پرداخت و از شکارچی سرگردان به کشاورز مستقر تبدیل شد، به ایجاد خانه اندیشید. خانه برای آدمیان در طول عصرها و نسل های متمادی، همیشه در بردارنده مفاهیمی بس والا و برین بوده است. سکونت در غار از آن روی که بشر آن را با دست های خود نساخته بود و نمی توانست وی را از بلایای طبیعی صیانت کند و ضمنأ بخشی از طبیعت ِیله و رهای پیرامون بود، هرگز تعلق خاطری برای وی ایجاد نمی کرد و انسان آن را بخشی و حصه ای از روح خود نمی دانست و نمی شمرد.
به مرور زمان که انسان ها بی هم بودن و بی هم ماندن را- به گونه ای شهودی- مهم ترین درد خود تلقی کردند و دریافتند که هرگز نمی توانند بی مساعدت یکدیگر به رابطه های معنی دار بیندیشند و اندیشه و احساس خود را گردآورند، به خانه اندیشیدند. خانه و خانه سازی از این زمان به بعد، به مثابه حوالتی تاریخی برای بشر تلقی شد. به خصوص اقوامی که از موهبت اقلیم حاصل خیز هم برخوردار شده بودند، امر محتوم حیات ذوقی و زیست متعارف خود را در خانه سازی به جریان انداختند و به خانه و خانه داشتن به عنوان موهبتی که می توان بر آن تکیه کرد و افتخار نمود نگریستند.
بشر در فرآیندِ خانه سازی به جایی رسید که هر قومی را که در این صناعت فرخنده جایگاه جمیلی داشت، به دیده تحسین می نگریست و صاحب تمدن می دانست.
واژه خانه در طول روزگاران، چنان با عناصر حیاتی وجود انسان آمیخت که خانه دار شدن را عین سکونت خاطر و خانه به دوشی و خانه خرابی را نهایت درماندگی دانستند.
خانه؛ نخستین جهان آدمی است که او را از مخاطرات و احتمالات دور نگه می دارد و امتداد و استمرار زندگی را به وی توصیه می کند؛ چرا که بدون آن انسان موجودی پراکنده و پر ریخته است. خانه نه تنها حفاظی در برابر رعد و برق آسمانی است، بلکه می خواهد تا انسان را از طوفان های زندگی نیز برکنار دارد. خانه، همیشه آرامشگر و آرایشگر روح و مأوای منیر جسم انسان بوده و خواهد بود.
خانه؛ نقطه ای است که شکل محیطی مفروض را به مکانی مسکون تغییر می دهد. انسان با ساختن خانه از فراخنای بی انتهای پیرامون خود در یک نقطه گرد می آید و از پراکندگی و گریزندگی طبیعت به جمع شدن و تمرکز یافتن روی می آورد. او در طبیعتی که بدون حضور انسان، رها شده، پراکنده و فاقد معنی است، با حضور خود تمرکز، تجمع و معنی پدید می آورد و با بنا کردن خانه به این تمرکز و تجمع واقعیت می بخشد. خانه، جهان سرشار از پدیده های طبیعی و انسانی را متجلی می گرداند. خانه انسان نقطه اتصال و تثبیت شدن در روی کره خاکی و بلکه کلیت عالم و هستی است. از اینرو اهمیت معنایی خانه در وجه اول در ایجاد "حس تثبیت" در كره خاكی و جهان است. تلاش افراد برای صاحبخانه شدن و رهایی از خانه استیجاری بیش از هر چیز ناشی از احساس نیاز معنوی به پیدا کردن نقطه ای برای اتکا در روی خاک و جهان هستی، و برای نجات از معلق بودن و سرگشتگی پنهان است. خانه ما را متعلق به زمین می کند یا بهتر است بگوییم زمین را به ما متعلق می سازد.
این حس ِتعلق خواهی به جا و مکان اگرچه ظاهری فردی دارد اما دیده ایم که گروه ها و اقوام تنها و تنها از راه تثبیت و تعلق یافتن به جا و مکان ِمشخص است که توانسته اند هویت و قدرت خود را تثبیت کنند.
آنچه خانه را جالب توجه می سازد همین آمیختن آن با کلیت فرهنگ و تمدن است. این است که خانه انسان را از " لانه" حیوانات متمایز می کند و "معماری" به مثابه نوعی " هنر" و در عین حال " علم"، تلاش سازمان یافته انسان برای خانه سازی و متمایز کردن خانه خود از لانه است. اگر از این زوایه تاریخی و انسان شناسانه تاریخ خانه سازی و معماری را دنبال کنیم، در می یابیم خانه در مراحل مختلف تاریخی متناسب با نوع خانواده و ساختارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و محیطی اشکال گوناگون داشته است. خانه همواره در طول تاریخ به عنوان فضای حد فاصل - میان فرد و جامعه - انگاشته می شده و نقطه آغاز و عزیمتی برای تحرک اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و فضایی انسان بوده است.
خانه اعتقادات جمعی
اما مهمتر از خانه متعارف و معمول برای انسان، " خانه اعتقادات جمعی" وی بوده است که در قالب معابد و مساجد در طول تاریخ هنر خودنمایی می کند: همان خانه ای که با فطرت انسان تکلم می کند و خاطرات ازلی اش را به او متذکر می شود. برای همین است که معماری در ادیان همیشه جایگاه ارزشمندی داشته است.
از آنجا که دین برآن است تا مومنان و گروندگان خود را به عبادتگری فرا خواند و عبادت را از اساسی ترین ابعاد وجودی هرانسانی تلقی می کند، ساختن معابد به نحوی که متناسب با درونمایه های آن دین باشد بسیار با اهمیت تلقی شده است. این مهم در دین اسلام بسیار با اهمیت تر شمارده شده است.
معماری اسلامی به حکم آن که از همه تجربه های معماری دینی پیش از خودحداکثر بهره ممکن را اندوخت و حقیقت دینی را در کامل ترین گونه ممکن اعلام داشت، شاخص ترین جلوه معماری دینی به شمار می رود. ماهیت این معماری سازگار با ماهیت دین اسلام و عناصر ساختاری و تزیینی آن پیوسته از ارزشهای مستتر در نهاد اسلام پیروی کرده است.
نكته در خور اهمیت اینكه معمار متدین مسلمان، نه تنها فهم ِ والایی از نیات توحیدی خود داشت بلکه درك ژرفی هم از سرشت مصالحی كه با آن كار می كرد، داشت. او با سنگ چون سنگ و با آجر چون آجر رفتار می كرد؛ و این ناشی از ادراک حِکمی او از هستی و بی شک متاثر از معرفت دینی اوست. او نه تنها با به كار بستن فنونی كه سنگ را سبك و در حال پرواز به سمت بالا نشان دهد، بلكه با استفاده از نقوش هندسی و اسلیمی؛ نقوشی كه سبب می شود تا اجسام مادی، ضمن حفظ سرشت خود، در برابر نمونه های مثالی شان جلا نیز یابند، به ماده شرافت و شأن می بخشد.
فضا
مهمترین مساله ای كه هر معمار در اندیشه آفریدن آن است، فضا می باشد؛ و معماری محصول ابداعات یك ذهن خلاق و نواندیش است كه در فضا جلوه می كند: فضا از كلام و رنگ و صوت به مراتب لطیف تر است و جوهری الطف دارد.
فضا همان تصور كلی و صورت مثالی است كه به تجسم در آمده، قالب جسمانی (از سنگ و چوب و آجر و گچ و..) یافته و در معرض نگاه و نگرش ما قرار گرفته است. فضا از سویی متصل و مرتبط با قالب جسمانی است و از سوی دیگر معطوف به ایده های (ذهنی، مفهومی و كاربردی) معمار. پس با این حساب می توان گفت كه فضا نه جسم است و نه جان: فضا لولای میان جسم و جان است. فضا آن جسمی است كه در آن جان دمیده شده است و یا جانی است كه جامه جسم به تن پوشیده و در عالیترین افق تجلیات آرزویی انسان ایستاده است. فضا، در نظرگاه معمار در قصد اول است و در ایجاد آخر.
در عرصه معماری، لطیف ترین عنصر (فضا) از ماده می شكفد و به مانند انسان در قلمرو قطبانیت سر می افرازد تا نشان دهد كه اشرف مخلوقات جهان در پرتو موهبت خداوند (فیاض علی الاطلاق) می تواند با ابداعات ناب خود به ماده شرافت ببخشد. (3)
معماری اسلامی همواره در پی آن بوده است كه فضایی بیافریند كه در آن پیوسته بر سرشت گذرای ِ اشیای مادی تاكید شود و تهی بودن اشیا ملحوظ نظر قرار گیرد. اما اگر قرار بود اشیا غیر واقعی و هیچ باشند در آن صورت اصولا شیی وجود پیدا نمی كرد و هنری در كار نبود تا درباره آن بحث و گفتگو به میان آید. اشیا در اینجا تنها بازتاب دهنده حقیقت ِ اصیل عالمند که در این مسیر هرچه بیشتر مؤثر باشند ارزشمندترند. لازم است بر هر دو این جنبه مؤكدا تاكید گردد. یكی با فضای خالی متناظر است و دیگری با ماده، فرم، رنگ و.. مثبت كه در اثر هنری به كار می آید. این دو خویشاوندی بسیار خوشایند در مجاورت یكدیگر صد البته تجسم بخش هستی كامل هر شیی، زداینده عدم واقعیت آن و نشانگر واقعیت ذاتی آن در جایگاه جلوه ای مثبت و كلیتی هماهنگ هستند. مجاورت این دو بعد را در هنرهای تجسمی به روشنی و به شیوایی هرچه تمامتر می توان دید: آنجا كه فضای منفی و فرم مثبت به طور برابر دربردارنده سهمی بنیادی هستند.
نقشهای ِاسلیمی این مجال درخور توجه را بدست می دهند تا به قلب ماده سرایت و رسوخ كند، تیرگی را از آن بزداید و آن را در برابر انوار الهی چشم نواز سازد و شفاف كند. اسلیمی ها به گونه های مختلف، فضای خالی را در هنر اسلامی رقم می زند و اشیای مادی را از آن سنگینی ِنفس گیرشان آزاد می سازد و به روح مخاطب فرصت و فراست و رخصت پرواز می بخشد. توسعه و تكرار موسیقیایی این نقوش است كه از ثابت ماندن نگاه در یك نقطه جلوگیری می كند و به نگاه و نظر، مجال حركت می دهد.
معماری اسلامی، فراتراز صرف ِتجربه ای زیباشناختی یا فضایی است؛ این معماری جلوه ای نمادین از حقیقتی والاتراست.
معماری و عقیده معنوی
دین اسلام در همه وجوه انسان جاری و ساری است؛ در این دین هیچ چیز نیست كه متأثر از امر مقدس نباشد. فقط سلسله مراتبی از " وجود" در كار است كه ریشه در توحید الهی دارد.
این توحید ِنهفته در متن هستی، بیش از همه در هنرهای جهان اسلام مشهود است؛ هنرهایی كه در آن هیچ تمایزی میان هنرهای ظریف و صنایع كاربردی وجود ندارد؛ تكنیك و زیبایی وجوه مكمل خلاقیت هنری است.
به طورکلی در ادیان، هنر، از صنعتگری و كار صنعتگر از بقیه وجوه زندگی، مخصوصاً زندگی اعتقادی او جدا نیست. اعتقادات ِهنرمند در همه اندام و جوارح حیات او ساری و جاری است و مایه نشاط و اسباب شعف مدام اوست. هنرمند در این ساحت به حضور هماره در برابر ذات باریتعالی اعتقادی راسخ دارد و او را از رگ ِگردن به خویشتن نزدیکتر می بیند و می داند (4). این جنبه خاص بیش از همه در رابطه میان برادرمآبی های اصناف صنعتی دیده می شود؛ در اینجا روند ِراز آشنایی و مهارت و ظرافت ِ كاری كه در هر مرحله از شاگردی صورت می گیرد با تهذیب تدریجی در سلوك روحانی مطابقت دارد.
مؤمنان و متفكران مسیحی (5) هم آثار هنری را تجسم لاهوت در ناسوت می دانستند و براساس این باور، هنر را، ودیعه ای مقدس معرفی می كردند و برای آن منزلتی خاص قایل بودند؛ آنان تصویرهایی را كه هنرمندان بر اساس روایات و قصص انجیل پدید می آوردند محق ِاحترام می دانستند. هنر و معماری بیزانس (6) هم، زاده ایمان مسیحی هنرمندان و خواست ِارباب كلیسا بود و این مهم در تار و پود آثار هنری و معماری آن تنیده و بافته شده بود؛ مثلا:
معماری بیزانس بر زمینه ای صلیبی شكل و با هندسه ای مایه و پایه گرفته از محتوای فراخوان كشیشان و راهبان، كلیساهای عظیمی را به وجود آورد. معماران بیزانس حتی گاه با جرح و تعدیل معابد یونانی - رومی به ایجاد كلیسا می پرداختند تا آن را هرچه بیشتر به نظام اعتقادی خود نزدیک سازند (7).
معماری اسلامی علاوه بر این که در همسایگی جغرافیایی هنر و معماری بیزانس (كه بر عنصر تزیین، بخصوص موزاییك و وفاداری به مضامین دینی علاقه مند بود) بود در همسایگی ِ تاریخی معماری ایرانی هم قرار داشت و می دانیم كه:
در فرهنگ ایران باستان که همواره یکتاباور است - اگرچه فرهنگ دینی و اساطیری نسبت به فرهنگ یونانی چیرگی دارد - اما این به معنی نسبت عموم و خصوص مطلق نمی باشد بلكه پای تداخل دو فرهنگ اساطیری و متافیزیكی به نسبت عموم و خصوص من وجه در میان است. (8)
آثار معماری باقیمانده از عصر هخامنشی نشان می دهد كه ایران، عرصه رویارویی فرهنگها، وبه دنبال آن هنر ایرانی محل جلوه گری هنرهای مختلف اساطیری آن روزگاران بوده است (9)؛ این مهم را در آثار و آرا بسیاری از اندیشمندان می توانیم به وضوح مشاهده كنیم (10). همان حقیقتی كه در دوران ما قبل یونانی شرق برای هند و چین و ژاپن محقق شده بود در ایران و مصر و بین النهرین به صورت دیگر به روی آدمی گشوده شد؛ صور منقوش رازآمیزی كه مبین نوعی تفكر تنزیهی بود.
در ایران باستان، صورتها و چهره های طبیعی نیز در هاله ای از صور خیالی و مثالی قرار دارند و این تا به حدی است كه می بینیم برخی از مرغان واسطه زمین و آسمان محسوب می شوند.
در حجاریهای تخت جمشید، آنجا كه تصاویر انسانی بر دل سنگ حك شده است نیز نوعی آرامش اثیری به چشسم می رسد. چهره ها تماما سنخ (11) هستند و بیانگر فرد مشخص و معلومی نمی باشند و جملگی از خصوصیات نسبتا یگانه ای برخوردارند (12).
معماری ایران باستان بر پایه یزدان شناسی، جهان شناسی و انسان شناسی خاص زرتشتی جلوه گر بود:
مثلا آتشكده ها بر اساس اشكال چهار گوش كه دو قطرش مركزی را می سازد كه جایگاه جاویدانان و محل آفرینش فرشتگان و ماوای اهورامزدا ست بنا می شود. جلوه چنین تفكری را در معماری چهارتاقی پارتی و ساسانی می بینیم: گنبدی بر چهار پایه (13) كه بر فراز آتشگاهها ساخته می شد (14).
گنبد
گنبد یا آسمانه همانطور که از نامش بر می آید، شباهتی رمزی با آسمان و عرش دارد. گنبد مظهر آسمان و فضای مکعبی شکل ِزیرین آن مظهر زمین و ماده، و قوس مقرنس کاری شده آن همچون حلقه واسط زمین و آسمان تلقی می گردد. حضرت رسول (ص) در روایت معراج، گنبد عظیمی را وصف می کند که از صدف سفیدی ساخته شده و بر چهار پایه در چهار کنج قرار گرفته و بر این چهار پایه، این چهار کلام "بسم الله الرحمن الرحیم" از فاتحة الکتاب را نوشته اند و چهار جوی آب، شیر، عسل و شراب ِطهور- که مظهر سعادت ابدی و سرمدی است - از آنها جاری است.
پوشش گنبد در ایران سابقه ای دیرینه دارد و به دوره اشکانیان می رسد. کمبود چوبهای استوار و کشیده که در حقیقت عنصر اصلی پوشش مسطح تخت است، سبب شده است که پوشش سقف و گنبد رواج پیدا کند و به خصوص در دهانه های وسیع تر جای پوشش تخت را بگیرد. اما اقبال و تکرار این مهم به مرور زمان به گنبد شأنی نمادین هم داد.
کهن ترین شکل های منحنی، در پوشش زیرین چغازنبیل (هزاره دوم ق. م.) دیده شده است. در متون موجود، قدیمی ترین گنبدی که به آن اشاره می شود، مربوط به دوران اشکانی و اوایل ساسانی است. این گنبد در شهر فیروزآباد و به قطر 16. 1 متر بنا شده است. در دوران ساسانی گنبد سازی رواج بیشتری می یابد.
پس از اسلام، شوق پیامبر برای نماز زیر آسمان باز و توصیه های ایشان، ایرانیان هوشمند را بر آن داشت که برای جامه عمل پوشاندن به این توصیه ها، آسمانه یا گنبدی شبیه آسمان را بر فراز سر مسلمین برپا دارند.
روش گنبد سازی چه در دوران ساسانی و چه در دوره اسلامی با استفاده از نظم دقیق ریاضی در شکل بندی و ساختمان و با کاربست شیوه های صحیح صورت می گیرد. گنبد سازی در دوران سلجوقی به نهایت پیشرفت خود می رسد و در عصر صفوی، آمیزه ای از قدرت و زیبایی می شود.
گنبد در معماری رومی نیز جایگاه ویژه ای داشته و تصادفی نیست که در مهمترین بنای مذهبی رومی، پانتئون، گنبد مرکز توجه بوده است. البته تداعی شکوه و عظمت که خاص گنبد بود، مانع از این شد که رومی ها از گنبد برای بنا های پیش پا افتاده تری استفاده کنند. در معماری بیزانسی نیز از گنبد در کلیساها و صومعه ها به وفور استفاده شده است.
جلوه گری نور و ذوق ایرانی
از مهمترین مضامین هنر ایران باستان مبارزه ایزدان و اهریمنان و سرانجام پیروزی نهایی ایزدان است. جدال نور و سیاهی پایه و اساس تفكر زرتشتی را تشكیل می دهد (15)؛ این تلقی در هنر مانوی (كه اختلاطی از هنر مسیحی بودایی و دوگانه بینی زرتشتی است) به اوج خود می رسد.
مانی كتابی به نام ارژنگ یا ارتنگ داشت و معتقد بود كه هرچه در عالم زیباست سزاوار پرستش است. مانی؛ زیبایی را متعلق به روح می دانست وآن را مربوط به عرصه ای نورانی و برین می شمارد. به همین دلیل است كه توجه به نور شالوده و اساس هنر و معماری ایران باستان را تشكیل می دهد.
كلیسای مسیحی هم ازعنصر نور و تاریكی و تركیب آن با سكوت، عالم موردنظرخودش را ابداع می كند؛ در حالی كه هنر اسلامی بر تضاد دو عنصر نور و تاریكی همچون هنر مسیحی و هنر زرتشتی متمركز نیست. اما از آنجا كه این هنر با عالم ملكوت پیوندی ژرف دارد عنصر ِنور بسان نمادی از جلوه وجود مطلق تلقی می شود؛ وجودی كه سهروردی آن را "نورالانوار" می خواند و معتقد است كه آسمان و زمین از آن پرتو می گیرد و از عدم به وجود می آید. در اینجا موجودات هر یك به نسبت قرب به "روشنایی" از" وجود" بهره مند هستند. از این منظر، نور، به عنوان مظهر وجود، در فضای معماری اسلامی افشانده می شود.
آینه كاری و بهره گیری از موزاییكها و یا رنگ درخشنده طلایی و فیروزه ای برای گنبدها و تزیین نقوش و مقرنس ها، همه و همه بیانی ازقاعده جلوه گری نور است؛ كاری كه همچون كیمیاگری كردن است كه معمار در آن سنگ را مانند نور جلوه گر می سازد و از دل تاریك و سردش، درخشش و تلولو را می رویاند. پس همان طور كه عالم، تجلی نور خداوند است، ظهور جهان نیز جز ظهور نور او نیست.
به این ترتیب در بروز معماری اسلامی، پیروی معماران از "مکتب قرآنی"، "خوی نبوی" را بروشنی درمی یابیم. اما تنها این دو عامل علت قامت افراشتن معماری اسلامی نیست بلکه باید "استعداد ایرانی" را هم به آن افزود. زیرا اعراب جاهلی دارای معماری خاصی که بتوان برآن تأکید کرد، نبودند. آنها از آنجا كه حسب شرایط خاص اقلیم، نوعا اقوامی غیر یكجانشین بودند و استقراری قطعی نداشتند بیش و پیش از آنكه دلبسته مكان باشند، وابسته به زمان بودند و چندان در مكان خاصی دیرپایی نداشتند. دلبستگی فراوان ایشان به ضرباهنگ (rhythm) بیش از هر عنصر دیگری بود و لذا مؤانست بیشتری با شعر و موسیقی داشتند. تا آنجا كه برخی از اندیشمندان در این خصوص نوشته اند كه "تازیان همه هنرشان در شعر خلاصه می شود" (16)؛ و این خود به مرور زمان بدل به ضرب المثل شده است كه در میان اعراب اگر كسی شاعر باشد معجزه نیست بلكه معجزه آن است كه شاعر نباشد. "نزار قبانی می نویسد:
"عرب، شعر را تنفس می كند. موی خود را با آن شانه می زند و لباسی از شعر به تن می پوشد. در میان اعراب همه نوزادان وقتی به دنیا می آیند در شیرشان چربی شعر است (17) ".
اعراب، جز شعر (و آنهم نوعأ با محوریت زن و غلبه موضوعی عناصر نازل) بهره چندانی از هنر و بخصوص معماری نداشتند و لذا در تكوین و غنای هنر و معماری اسلامی نقش زیادی ایفا نكردند.
ادامه دارد ...
کد خبر: 390
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcfixdmaw6d1.giw.html