اكبر اكسير: نوجواني من پر از نوستالژي و فقر شريف بود

خبرگزاری ايسنا , 4 مرداد 1391 ساعت 11:50

اكبر اكسير تابستان‌هاي نوجواني خود را سراسر فقر و نوستالژي مي‌خواند.



اين شاعر طنزپرداز مي‌گويد: تابستان‌هاي ما سراسر نوستالژي‌، فقر‌، بي‌پولي و بي‌كتابي بود. سال‌هاي نوجواني من در سال‌هاي پاياني دهه‌ي ۴۰ گذشت كه آن زمان من براي «راديو دريا» شعر مي‌فرستادم.
او مي‌گويد: در آن سال‌ها، من از نظر جثه ضعيف بودم و در بازي‌هاي جمعي شركت داده نمي‌شدم و براي جبران آن و براي پاسخ به كنجكاوي‌ام، به ادبيات و شعر روي آوردم.
اين شاعر همچنين عنوان مي‌كند: پشت «مسجد آبروان» در آستارا، يك مدرسه دخترانه قديمي بود كه تخريب شده بود و كار ما گشتن در خاكروبه‌هاي اين مدرسه بود كه روزنامه و مجله و مدادهاي كوچكي را آن‌جا پيدا مي‌كرديم و اين اولين آشنايي من با ادبيات و سينما بود. آن سال‌ها در مسجد مشاعره مي‌كرديم و در مقابل شهرداري آستارا، سينماي سياري بود كه در آن‌جا فيلم‌هايي براي آموزش بهداشت نمايش مي‌دادند و جالب اين بود كه ما بايد وسط آشغال‌ها و خاك‌ها مي‌نشستيم و اين فيلم‌ها را مي‌ديديم.
اكسير يكي از سرگرمي‌هاي دوران نوجواني‌اش را سينما رفتن مي‌خواند و مي‌گويد: در نوجواني ما، همه با هر وضعيت مالي تابستان‌ها كار مي‌كردند. اما جمعه‌ها بايد پولي خرج مي‌كرديم و سرگرمي ما رفتن به تنها سينماي آستارا بود كه الآن سوخته است. جمعه‌ها دو فيلم را با يك بليت پنج ريالي مي‌ديديم و من براي منتظر پنج‌شنبه‌ها مي‌ماندم تا مليحه را ببينم. همچنين‌ عصرهاي تابستان به باغ ملي مي‌رفتيم و قدم مي‌زديم. (در پياده‌روي چهل و هفت / شعري خواندم / مليحه خنديد / گفتم بله يا خير / گفت / خير است ان‌شاءالله)
او در ادامه مي‌گويد: كودكي ما كودكي با شلوارهاي بريده‌ي برادر بزرگ‌تر و بازي با رينگ دوچرخه و بازي‌هاي محلي بود.
اكسير رفتن به ساحل را تفريح ديگر خود در آن دوران عنوان مي‌كند و مي‌گويد: كنار دريا هم مي‌رفتيم و همديگر را زير خاك مي‌پوشانديم و پوست خربزه‌اي روي سرمان مي‌گذاشتيم. شب‌ها هم به بهانه‌ي درس خواندن با دوستان به باغ‌هاي همسايه‌ها يورش مي‌برديم و در رودخانه‌ي مرداب شنا مي‌كرديم كه پر از فاضلاب بود؛ اما ما فكر مي‌كرديم در استخر اختصاصي هستيم. در همين رودخانه ماهي‌گيري هم مي‌كرديم.
اين شاعر در ادامه‌ي مرور خاطراتش مي‌گويد: تنها كالسكه‌ي شهر ما متعلق به مردي به نام اسدالله بود‌. سوار كالسكه او مي‌شديم و او ما را با شلاق مي‌زد. هر كدام از خواهر و برادرها هم كه زودتر به خانه مي‌رسيد، غذاي بقيه را مي‌خورد؛ چون ما خانواده پرجمعيتي بوديم.
او در عين حال خاطرنشان مي‌كند: اما فقر ما،‌ فقر شريفي بود كه وقتي من ياد آن روزها مي‌افتم، شاد مي‌شوم؛ روزهايي كه ادبيات و شعر و طنز شفاهي را برايم به ارمغان آورد.
اكبر اكسير متولد سال ۱۳۳۲ در آستاراست. مجموعه‌هاي شعر «ملخ‌هاي حاصل‌خيز»، «پسته‌ي لال سكوت دندان‌شكن است»، «زنبورهاي عسل ديابت گرفته‌اند» و «بفرماييد بنشينيد صندلي عزيز» از آثار منتشرشده‌ي او هستند.


کد خبر: 44035

آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcftxdj.w6djmagiiw.html

هنر نیوز
  http://www.honarnews.com