تحليل ريشه‌هاي قيام حسيني (1)

24 دی 1390 ساعت 15:38


تحليل ريشه‌هاي قيام حسيني (1)
مقدمه
از زمانى كه قيام امام حسين(عليه السلام) با آن شرايط و ويژگى هاى خاص اتفاق افتاده است، سؤالاهايى در ميان نخبگان و انديشمندان و حتى مردم عادى مطرح بوده است كه، انگيزه اصلى امام(عليه السلام) از اقدام به چنين كارى چه بوده است؟ آيا دعوت كوفيان فلسفه قيام آن حضرت بوده، يا قيام امام(عليه السلام) علت دعوت كوفيان؟ آيا دستيابى به حكومت، علت اصلى و غايت نهايى اين نهضت بوده است يا ايجاد اصلاحات و تغييرهاى محدود در ساختار حكومت اسلامى هم مى توانست هدف امام(عليه السلام)را تأمين كند؟ اگر هدف اصلى قيام، اصلاح وضعيت امت و جامعه اسلامى بود، آيا حضرت نمى توانست به شيوه مسالمت آميز به هدف خويش جامه عمل بپوشاند تا مردم شاهد ريختن خون فرزندان پيامبر(صلى الله عليه وآله)و به اسارت رفتن اهل بيت(عليهم السلام) آن حضرت نباشد؟ و...
اين پرسش ها و مانند آنها، هر كدام حاكى از نگرش ها و ديدگاه هاى خاص افراد به اين حادثه است. البته يكى از علل فزونى پرسش ها و ديدگاه ها درباره فلسفه قيام حضرت را بايد در پيچيدگى خاص و چند بُعدى بودن اين نهضت جست و جو كرد. نهضتى كه در طول تاريخ اسلام، نظيرى نمى توان براى آن يافت.
نكته ديگرى كه تحليل چنين حادثه اى را مشكل مى سازد، عكس العمل دور از انتظار و غيرقابل باور و پذيرش بسيارى از مسلمانان در برابر اين قيام بوده است! چرا كه نه تنها كوفيان كه خود طلايه دار دعوت حضرت بودند، بلكه مردم ديگر شهرهاى اسلامى بويژه مكه و مدينه هم واكنش مناسب و پاسخ مثبت در برابر اين حادثه ازخود نشان ندادند و به رغم آنكه هنوز بيش از نيم قرن از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نگذشته بود، شاهد چنين جنايت و فاجعه اى بودند و دَم برنياوردند.
يك تحليل گرتاريخ عاشورا، وقتى حضور تعدادى از صحابه و گروه زيادى از تابعين را در آن روزگار به ياد مى آورد و مى بيند كه از حريم خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) هيچ گونه دفاعى نمى كنند در حالى كه هم چنان ادعاى دين دارى مى كنند، با تناقضى غير قابل توجيه رو به رو مى شود، چرا كه از يك سو، ادعاى دين دارى و دين باورى اين دسته را مى بيند و ازسوى ديگر، به راستى و درستى حركت فرزند پيامبر(صلى الله عليه وآله) ايمان دارد. شخصيتى كه در دامن رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، دُخت بزرگوارش فاطمه زهرا((عليها السلام)) و نخستين امام شيعيان و چهارمين خليفه مسلمانان بزرگ شده است. اكنون پژوهش گر تاريخ كربلا با اين مشكل دست به گريبان است كه چگونه اين دو واكنش متضاد را بپذيرد و تضاد آن دو را توجيه كند؟!
با عنايت به چنين واكنش دوگانه و متضادى از زمان وقوع اين حادثه تا به امروز، هر انديشمند مسلمانى كه با تاريخ عاشورا سروكارداشته است، به فراخور فهم و برداشت خويش از اين واقعه، درباره قيام كربلا و اهداف آن، سخن گفته است. البته در اين ميان، برخى از مورخان و انديشمندان اهل سنت به دلايل گوناگونى از جمله: سلايق و انگيزه هاى سياسى و دينى، گرايش و وابستگى به دستگاه حاكم و در نتيجه تحت فشاربودن از سوى حكومت وقت به منظور تحريف و وارونه جلوه دادن حقايق تاريخ اسلام و به ويژه تاريخ عاشورا، تأثير پذيرى از اوضاع سياسى ـ مذهبى زمان خويش و سرانجام از همه مهم تر، عدم سنخيت ميان شخصيت واقعه نگار و ابعاد شخصيتى رهبر و قهرمان حادثه، دچار تحريف ها و وارونه نويسى هاى گوناگون در تاريخ عاشورا و به ويژه درباره فلسفه نهضت عاشورا شده اند. هم چنانكه برخى از نويسندگان و انديشمندان شيعه نيز به سبب نگاه يك سويه و تك بُعدى به واقعه عاشورا و عدم توجه به ابعاد گوناگون اين قيام به ويژه شخصيت و رهبر اين قيام به عنوان امام معصوم و شخصى كه اطاعتش واجب است، دچار تحليل هاى نادرست يا ناقص و گاه جنجال برانگيز پيرامون اين حادثه بزرگ تاريخ اسلام شده اند. بنابراين اگرتحليل گر نهضت عاشورا بخواهد در تحليل خويش بيراهه يا كژراهه نرود و در دام تحليل هاى عقيم و ناكارآمد دراين باره نيفتد، لازم است نخست اينكه، سنخيتى بين خود و رهبر نهضت ايجاد كند تا روح و رفتار امام حسين(عليه السلام)را با جان و دل لمس كند، و دوم آنكه، در بررسى ابعاد و زواياى قيام كربلا، به شخصيت امام حسين(عليه السلام) به عنوان امام معصوم و كسى كه اطاعتش واجب و صاحب ولايت عام است، عنايت كامل داشته باشد. در اين صورت مى توان ادعا كرد كه پژوهش گر تاريخ كربلا در تحليل خويش درباره انگيزه قيام كربلا به تحليل نسبتا صحيح و جامع دست يافته است.
با عنايت به اين مقدمه، در آغاز به بيان و نقد و بررسى مهم ترين و مشهورترين آرا و ديدگاه هاى انديشمندان مسلمان پيرامون فلسفه قيام امام حسين(عليه السلام) مى پردازيم و سپس در ادامه به انگيزه قيام، از زبان خود حضرت كه از ميان وصيت نامه، خطبه ها، بيانات و نامه هاى آن حضرت از آغاز نهضت در مدينه تا فرجام آن در كربلا، مى توان به دست آورد، خواهيم پرداخت. البته از سخنان ديگر ائمه(عليهم السلام) نيز درباره فلسفه قيام كربلا كه در برخى از زيارت نامه ها وارد شده است، استفاده خواهد شد.
معرفى و نقد و بررسى مهم ترين و مشهورترين ديدگاه هاى مورّخان و انديشمندان مسلمان درباره فلسفه قيام كربلا;

۱. ديدگاه و برداشت دنياگرايانه
يكى از ديدگاه هاى مهم اهل سنت درباره فلسفه قيام عاشورا، برداشت دنياگرايانه از نهضت اباعبدالله(عليه السلام) است. اين برداشت از همان آغاز نهضت در برخوردهايى كه امام(عليه السلام) با برخى ازبزرگان و افراد سرشناس درمدينه ومكه داشتند، به روشنى نمايان است. آنان به اين گمان كه حسين بن على(عليه السلام) براى دستيابى به رياست و حكومت دنيايى قيام كرده است; اما در ارزيابى خود براى دست يافتن به چنين هدفى، دچار اشتباه شده است، حركت حضرت را تخطئه كرده و در لباس خيرخواهى، كوشش مى كردند امام(عليه السلام) را به هر شكل ممكن، از اين سفر باز دارند; چرا كه مى دانستند اين حركت به شكست نظامى منجر خواهد شد و دستيابى به حكومت، خيالى بيش نيست. چنانكه در همان زمان عبدالله بن عمر با چنين نگاهى چندين بار كوشيد تا حضرت را از هدف خود منصرف نمايد.۱ عبدالله بن مطيع نيز با چنين اعتقادى ، از امام(عليه السلام)مى خواهد كه از تصميم خويش منصرف شود; چنانكه در ديدارش با حضرت مى گويد:
"شما را به خدا، اى پسر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، مگذار حرمت اسلام شكسته شود! شما را به خدا، حرمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)و حرمت عرب را حفظ كن! به خدا سوگند، اگر آنچه را كه (امروز) در دست بنى اميه است (يعنى حكومت) در پى آن باشى، تو را مى كشند و اگر شما را بكشند، بعد از شما هرگز از كسى نمى هراسند.۲
چنين انديشه اى محدود به عصر امام حسين(عليه السلام) نشد، بلكه در قرون بعدى نيز، برخى از مورّخان و انديشمندان اهل سنت ضمن تأييد و پذيرش و ترويج تفكر ياد شده، به ارائه تفسيرسطحى و دنياگرايانه از انگيزه قيام اباعبدالله(عليه السلام)و در نتيجه ارائه چهره اى تحريف شده و دگرگون از نهضت كربلا پرداختند. اين گروه در اثر چنين نگاهى (كه برخاسته ازمحاسبه هاى بشرى است) براين باورند كه نهضت امام(عليه السلام) يك حركت نسنجيده در شرايط نامناسب بوده است. چون حسين(عليه السلام) آن چنانكه بايد در ارزيابى قدرت حكومت و سنجش توان وجايگاه خويش دقت لازم نكرد. از اين رو براقدام امام(عليه السلام) خرده گرفته و آن را سبب تفرقه بين مسلمانان و خلاف مصالح جامعه اسلامى پنداشته و در اين زمينه برخى ازآنان تا آنجا پيش رفته اند كه حركت امام(عليه السلام) را براى خود او و اسلام و مسلمانان تا روز قيامت زيان بار دانسته اند. نمونه اى از اين اظهار نظرها چنين است:
الف. قاضى ابوبكربن عربى اندلسى مالكى (م ۵۴۳ هـ) مؤلف كتاب العواصم من القواصم در اين باره مى گويد:
"اگر حسين بن على كه بزرگ اين امت و پسر بزرگ اين امت وشريف ترين شخص و پسر شريف ترين شخص امت بود، در خانه خود مى نشست يا به زراعت يا دامدارى مى پرداخت، مقرون به صلاح و صرفه بود. و اگر مردم از او درخواست قيام به حق مى كردند، از آنان نمى پذيرفت و توجه به هشدار رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى كرد (كه از انگيزش فتنه بيم داده بود) و به خاطر مى آورد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)از صلح حسن بن على(عليه السلام) ستايش كرده است. اگر او تنها به اين نكته توجه مى كرد كه حسن بن على(عليه السلام) با آن همه نيروى نظامى خودحكومت و خلافت را از دست داد، چگونه او مى تواند به كمك اوباش و اراذل كوفه خلافت را چنگ آورد؟، چنين حادثه تأسف بارى هرگز رخ نمى داد!۴
ب. ابن تيميه (م ۷۲۸ هـ)، بنيان گذار انديشه وهابيت، نظريه جواز خروج حسين بن على(عليه السلام)بر يزيد را باطل مى داند. او بر اين باوراست كه: مفسده چنين خروجى از مصلحتش بيشتر بوده و در خروج وقيام حسين هيچ گونه مصلحت دنيايى ودينى وجود نداشته است. چرا كه حسين(عليه السلام) آنچه را كه ازكسب خير و دفع شر در نتيجه قيامش به دنبال آن بود، به دست نياورد و حتى با قيام و كشته شدنش، خوبى كاهش يافت و بدى فزونى گرفت، بلكه قتل حسين از كارهايى بودكه فتنه هاى زيادى را دامن زد.۴
وى در جاى ديگر در بحث مقايسه اى بين قتل عثمان و شهادت امام حسين(عليه السلام)مى نويسد:
"بى ترديد اجروثواب عثمان نزد خدا بيشتر وگناه قتلش بيشترازگناه كشتن كسى است كه حاكم وزمامدار مسلمانان نبوده; اما براى دستيابى به حكومت خروج كرده است چرا كه عثمان از خود صبر پيشه كرد و براى حفظ جان خويش با قاتلانش نجنگيد!..."۵
ج. ابن كثير (م ۷۷۴ هـ) دركتاب البداية والنهاية در فصلى با عنوان قصة الحسين بن على وسبب خروجه باهله من مكة الى العراق فى طلب الامارة وكيفية مقتل۶ به جريان قيام كربلا پرداخته است. وى با انتخاب عنوان ياد شده هدف نهضت امام حسين(عليه السلام) را طلب حكومت ودستيابى به قدرت (طلب الامارة) بيان كرده و با اين سخن به اين قيام، ماهيتى سياسى ـ دنيايى داده است.
د. ابن خلدون (م ۸۰۸هـ) ديدگاه خويش را درباره قيام امام حسين(عليه السلام) چنين بيان مى كند:
"... حسين ديد كه قيام بر ضد يزيد به سبب فسق وى واجب و ضرورى است. به ويژه بركسى كه توانايى چنين قيامى را داشته باشد. اوگمان كرد خود به سبب شايستگى وداشتن شوكت و نيرومندى، بر اين امر توانا ست; اما درباره شايستگى، هم چنان كه گمان كرد درست بود و بلكه بيش از آن هم لياقت داشت; اما درباره شوكت (وقدرت نظامى خويش كه خيال مى كرد بتواند با نيروى نظامى خويش بر دشمن غلبه كند) اشتباه كرد!"۷
هـ . شيخ محمد طنطاوى مصرى (م ۱۲۷۷ هـ) درباره نهضت امام حسين(عليه السلام) مى نگارد:
"حسين بن على(رضى الله عنه) از روى خوش گمانى به كسانى كه گرد او جمع شده بودند وشديداً او را براى قيام وقبضه كردن خلافت تحريك مى كردند،اطمينان پيدا كرد. از اين رو قيام كرد; اما از طرفى قدرت وشوكت بنى اميه و شدت عمل دستگاه حاكم را به حساب نياورد،وازطرف ديگر،فريب كارى مردم عراق راكه در گذشته پدر وبرادرش را فريب داده بودند، از نظر دور داشت!"۸
و. عبدالوهاب نجار (م ۱۳۶۰ هـ)، استاد دانشگاه الازهر مصر نيز درباره قيام اباعبدالله(عليه السلام)، نظرى شبيه ديدگاه طنطاوى دارد، او مى گويد:
"ظلم است كه گفته شود يزيد، حسين بن على را اجباراً به سوى عراق فرستاد زيرا حسين با اختيار خود به عراق رفت. او به دو سبب فريب خورد: يكى آنكه، خيال كرد عراقيان كه دعوتش كردند او را يارى خواهند داد وديگر آنكه، تصوركرد خويشاوندى با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنان مقام اجتماعى به او داده است كه مى تواند دراين مبارزه پيروز شود."۹

ز. محب الدين خطيب مصرى (م ۱۳۸۹هـ) در حواشى خود بر كتاب العواصم من القواصم ابن عربى، بعد از بيان نظر و كوشش هاى برخى از كسانى كه مى خواستند امام حسين(عليه السلام) را از سفر به عراق منصرف كنند، مى نويسد:
"اين همه كوششى كه افرادخيرخواه براى ممانعت ازسفرحسين بن على به كوفه كردند، بى نتيجه ماند.سفرى كه براى خود و اسلام وامت اسلامى تا امروز وتا روز قيامت ناميمون وزيان آور بوده وتمام اين زيان ها به سبب جنايتى بود كه شيعيانش مرتكب شدند، زيرا آنان بودند كه از روى نادانى وغرور وحس فتنه انگيزى وايجاد شر و اختلاف، حسين بن على را براى قيام و سفر به عراق برانگيختند!"۱۰

بررسى اين ديدگاه
اين ها نمونه هايى ازديدگاه دنياگرايانه برخى از مورّخان و انديشمندان اهل سنت درباره فلسفه قيام عاشورا بود. اين نگرش از چند جهت قابل خدشه ونقد است:
نخست: اين گروه مسئله تجاوز حاكمان يزيدى و بيعت خواهى اجبارى آنان از حضرت را ازنظر دور داشته وتوجه نداشته اند كه عاملان يزيد در هر فرصتى كه پيش مى آمد در پى قتل آن بزرگوار بودند. چه زمانى كه حضرت در مدينه بودند و به سبب عدم پذيرش بيعت اجبارى، مجبور به هجرت شبانه و مخفيانه از مدينه شدند و چه در ايام اقامت در مكه كه به سبب احتمال ترورش، نتوانستند اعمال حج را به پايان برسانند و به سرعت از مكه خارج شدند و چه در هنگام خروج از مكه كه مورد تعقيب نظاميان مسلح حكومت قرار گرفتند و چه زمانى كه سپاهيان عبيدالله بن زياد تحت فرماندهى حُرّ براى محاصره و جلب امام(عليه السلام)آمدند و از حركت امام(عليه السلام)به سوى كوفه يا بازگشت حضرت به حجاز جلوگيرى به عمل آوردند و سرانجام به رغم ميل باطنى امام(عليه السلام) وى رادر بيابانى خشك وبى پناهگاه فرود آوردند، و چه در روز عاشورا كه هر چه حضرت براى جلوگيرى از برخورد نظامى كوشيدند، سودى نبخشيد و سرانجام با آن تهاجم وحشيانه به امام(عليه السلام) واهل بيت(عليهم السلام) و اصحاب حضرت، آن فاجعه دهشتناك را آفريدند.
بنابراين، اين دسته از مورخان وصاحب نظران اهل سنت چون تهاجم حاكمان يزيدى را به شمار نياورده اند يا نخواسته اند به شمار بياورند، در درك و تحليلِ انگيزه و ماهيت قيام آن حضرت دچار اشتباه شده و نتوانسته يا نخواسته اند تشخيص بدهند كه عامل اصلى اين فاجعه، حكومت تجاوزكار وزياده خواه يزيد بوده است نه حسين بن على(عليه السلام).
دوم: از نگاه اين نويسندگان، اساس قيام حسين بن على(عليه السلام) براى به دست گرفتن حكومت بود وشكست آن هم مستند به سه چيز بود:
۱. اشتباه در ارزيابى نيروى كوفيان و ميزان مساعدت آنان.
۲. عدم توجه به عمق دشمنى بنى اميه با بنى هاشم.
۳. غفلت از توان نظامى وقدرت تشكيلاتى سپاه يزيد.
روشن است چنين برداشتى از نهضت عاشورا، ريشه درنگاه دنياگرايانه به قيام عاشورا دارد. اين گروه با چنين نگاهى، چون به بررسى گزاره هاى تاريخى درباره اين نهضت پرداخته و به اين نتيجه رسيده اند كه اوضاع و شرايط، براى قيام حسين بن على(عليه السلام)مناسب نبوده است، زبان به اعتراض گشوده گاهى مردم كوفه را مقصر قلمداد كرده اند كه به امام(عليه السلام)وعده هاى فريبنده دادند و به آن عمل نكردند و زمانى حركت حسين(عليه السلام) را اشتباه پنداشته اند كه ازيك سو به وعده هاى توخالى كوفيان (با آن پيشينه خيانت پيشگى وبى وفايى كه داشتند) اعتماد كرد و از سوى ديگر، توان بالا وقدرت سهمگين سپاه يزيد را ناديده گرفت.
روح اين منطق و چنين انديشه اى آنست كه قدرت مادى، كه تجسم آن امكانات و قواى زمينى است و با جسم انسان سروكار دارد، اصل به شمار آورده شده است; اما احساس وظيفه و تكليف و دغدغه مصلحت دين، فرع وحتى هيچ پنداشته شده است. از اين رو در مقوله نهضت كربلا چون امكانات و قواى مادى امام(عليه السلام) را اندك مى بينند و هدف حضرت را نيز دستيابى به قدرت وحكومت مى پندارند، حركت حضرت را، حركتى نسنجيده و عجولانه قلمداد كرده و بر اين باورند كه در صورتى قيام حضرت معقول بود كه وى نيروى نظامى كافى و امكانات مادى فراوان در اختيار داشت.
غافل از آنكه امام(عليه السلام) (چنان كه خواهيم نوشت) ازقدرت مادى و نظامى بنى اميه كاملا آگاه بود و قساوت قلب و پيشينه دشمنى اين خاندان را با دودمان رسالت از ياد نبرده بود و سابقه بى وفايى مردم كوفه هم در ياد او باقى بود. هم چنان كه حضرت نه تنها آرا و نظريات بزرگان و ناصحان را نيز رد نمى كرد، بلكه گاهى حتى به صراحت نظرآنان را تأييد مى كرد. چون مى دانست آنان به خاطر علاقه ومحبتى كه نسبت به وى دارند او را از سفر به عراق كه زندگى و مصالح دنيايى وى را به خطر مى انداخت، باز مى دارند; اما حسين بن على(عليه السلام) مصلحت دين و جامعه اسلامى را بر مصالح دنيايى خويش ترجيح داد و مسئوليت حفظ دين نزد وى (همانند جد، پدرو برادر بزرگوارش) بسيار خطيربود، ازاين رو نمى توانست براى حفظ مصالح دنيايى خود و اهل بيت(عليهم السلام) و يارانش، از مصالح دينى و آخرتى چشم پوشى كند. به همين سبب بود كه نهضت حضرت از اين بُعد مورد تحسين همگان بود.۱۱بنابراين، برداشت دنيايى از نهضت عاشورا، با تفكر حسينى كه اصل را انجام تكليف مى داند، اگرچه دراين راه جان به خطر بيفتد، ناسازگارى و ناهم خوانى جوهرى دارد.
سوم: چگونه مى توان پذيرفت كه امام حسين(عليه السلام)براى دنيا طلبى و رياست اقدام به قيام كرد، در حالى كه آن بزرگوار بر اساس آية شريفه: اِنّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً۱۲ مانند: جد، پدر، مادر و برادرش، مبرّا از هرگونه پليدى است. آيه ياد شده كه بنا به اعتقاد شيعه و روايات بسيار فراوان اهل سنت درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله)، على(عليه السلام)، فاطمه((عليها السلام))، حسن(عليه السلام) و حسين(عليه السلام) نازل شده است، بهترين دليل بر عصمت اين پنج تن از هرنوع پليدى است كه از مهم ترين آنها دنيادوستى و رياست طلبى است. افزون براين، اگر انگيزه حضرت از قيام مسلحانه، دستيابى به حكومت چند روزه اين دنيا بود، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)امر به يارى او نمى كردند، درحالى كه رواياتى حتى از طرق اهل سنت وارد
شده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمان به يارى حضرت داده است. از جمله انس بن حارث نقل مى كند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود:
اِنَّ ابْنِى هذا يَعنِى الحُسَيْنَ يُقْتَلُ بِاَرْض مِنَ الْعِراقِ فَمَنْ اَدْرَكَهُ مِنْكُمْ فَلْيَنْصُرْهُ۱۳;
اين فرزند من يعنى حسين(عليه السلام) در زمينى از عراق كشته مى شود. پس هركس از شما اورا درك كرد، بايد اورا يارى كند.
هم چنانكه حضرت كشندگان امام(عليه السلام) را نيز لعن كرده۱۴ و آنان را از شفاعت خويش در قيامت محروم ساخته است.۱۵
چهارم: اگر حسين بن على(عليه السلام) به دنبال رياست و حكومت بود، بايد مانند رهبران سياسى ديگر كه براى مغلوب كردن دشمن، به هر وسيله اى چنگ مى زنند و حتى از هرگونه دروغ و حيله و تزوير براى پيشبرد اهداف خويش، بهره مى گيرند، عمل مى كرد، هم چنانكه مانند بسيارى ديگر كه دنبال پيروزى هستند، بايد از هيچ كوششى در جلب نيرو، فروگذارى نكرده و هرگز از شكست خود و پيروزى ظاهرى دشمن سخن نگويد، چنانكه نبايد از اينكه آينده اى دهشتناك در انتظارش است، حرفى بزند و لشكر را از دور خويش پراكنده كرده و از مكان امنى كه نزد همگان محترم است و هتك آن براى دشمن گران تمام مى شود، بيرون روند. در حالى كه (چنانكه خواهد آمد) حضرت از آغاز تا پايان قيام در بسيارى از خطبه ها و بياناتشان، سخن از شهادت، مى زد و پايان كار خويش را شهادت و اسارت اهل بيت(عليهم السلام)مى داند. از اين رو، بسيارى از افراد كه به انگيزه هاى دنيايى حضرت را همراهى مى كردند، هنگام شنيدن اين سخنان، از دور حضرت پراكنده شدند.
پنجم: (چنانكه خواهيم نوشت) مطالعه و انديشه در خطبه ها، نامه ها و سخنان امام(عليه السلام)در زمان نهضت وحتى قبل از آغاز آن در اواخر عمر معاويه، درباره انگيزه قيام و فعاليت هاى حضرت، چنين ديدگاهى را به روشنى مردود دانسته است. گويا امام حسين(عليه السلام)فضاى تبليغاتى بعد از شهادتِ خويش را مى ديد كه چگونه جنايت كاران اموى وقلم به مزد گيران آنان و حتى نسل هاى بعد (كه تأمين و تضمين نان و آبشان در گرو تأييد و ترويج چنين افكار و برداشت هايى وارونه از نهضت عاشورا بوده است) اين حادثه و اهداف آن را تحريف مى كنند. از اين رو امام(عليه السلام) در سخنرانى هشدار دهنده و نصيحت آميزى كه درسال هاى آخرحكومت معاويه در مكه و در جمع نخبگان و دانشمندان ديگر شهرهاى اسلامى داشتند، انگيزه هاى رياست طلبانه و دنياخواهانه از اقدامها و فعاليت هاى خويش ضد نظام حاكم اموى را اين گونه رد مى كنند:
"خدايا! تو مى دانى كه آنچه از سوى ما انجام گرفته (از اقدامها و مبارزه ها بر ضد دستگاه حاكم) به سبب سبقت جويى در فرمانروايى و افزون خواهى در دستيابى به متاع ناچيز دنيا نبوده است."۱۶
در وصيت نامه خود به برادرش محمد بن حنفيه در مدينه (پيش از ترك اين شهر) با رد چنين اتهامى، انگيزه قيام خويش را چنين بيان مى كنند:
"من از روى سرمستى و گستاخى و تبهكارى و ستمگرى از مدينه خارج نشدم. بلكه براى طلب اصلاح درامت جدم خارج شده ام. مى خواهم امر به معروف ونهى از منكر كنم وبه سيره جدم و پدرم على بن ابى طالب عمل كنم."۱۷
بنابراين با وجود چنين تصريحها و روشن گويى هايى از جانب خودِ حضرت درباره فلسفه حركت خويش، چگونه مى توان ادعاهاى غيرمستدل و سست ديدگاه پيشين را پذيرفت و نهضت امام(عليه السلام) را تخطئه كرد و زير سؤال برد؟

ادامه دارد...



پي نوشت:
۱. ابو محمد احمدبن اعثم الكوفى، الفتوح، تحقيق: على شيرى، بيروت، دارالاضواء، چ اول، ۱۴۱۱هـ ، ج ۵، ص ۲۵ ـ ۲۳. ابوالمؤيد موفق بن احمد المكى (اخطب خوارزم)، مقتل الحسين، تحقيق: محمد السماوى، قم، دارالانوار الهدى، چ اول، ۱۴۱۸هـ ، ج ۱، ص ۲۷۹ ـ ۲۷۸. ابوالقاسم على بن الحسين بن هبة الله (ابن عساكر)، ترجمة الامام الحسين من تاريخ دمشق، تحقيق: محمد باقر محمودى، بيروت، مؤسسة المحمودى، چ اول، ۱۳۹۸ هـ ، ص ۲۰۰ ـ ۲۰۱. عبدالله بن عمر در يكى از گفت و گوهايش با امام(عليه السلام)براى منصرف كردن حضرت از رفتن به كوفه، حضرت را چنين نصيحت مى كند: لاتخرج فان رسول الله(صلى الله عليه وآله)خيّره الله بين الدنيا و الآخرة فاختار الآخرة، و انك بضعة منه و لاتعاطها ـ يعنى الدنيا ـ; از مكه خارج نشو، چون خداوند، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)را در انتخاب دنيا و آخرت مخير ساخت و پيامبر(صلى الله عليه وآله)آخرت را برگزيد، تو (اى حسين!) پاره تن او هستى، پس در طلب دنيا نباش و سرگرم آن نشو! (ابن عساكر، همان، ص ۲۰۱).
۲. ابوجعفر محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، چ پنجم، ۱۴۰۹ هـ ، ج۴، ص ۲۹۸.
۳. العواصم من القواصم، تحقيق وتعليق: محب الدين الخطيب، قاهره، المكتبة السلفية، [بى ت]، ص ۳۳۲. هم چنين ابن عربى معتقد است كه امام حسين(عليه السلام)با قيامش، وحدت امت اسلامى را به هم زد و مردم به حكم فرمايش پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه فرمود: "هركس بخواهد امت متحد اسلام را به تفرقه بكشاند بايد كشته شود، هركس كه مى خواهد باشد." او را كشتند هر چند او فرزند پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود. بنابراين حسين موافق شريعت جدش كشته شد! (همان صفحه)
۴. ابوالعباس تقى الدين احمد بن عبد الحليم (الشهير بابن تيميه الحرانى الدمشقى الحنبلى) ، منهاج السنة، قاهره، مكتبة الجمهورية، [بى ت]، ج ۲، ص ۲۴۱ ـ ۲۴۲.
۵. همان، ج ۲، ص۲۴۰.

۶. ابوالفداء اسماعيل بن كثير الدمشقى، البدايه والنهايه، تحقيق و تعليق: مكتب تحقيق التراث، بيروت، مؤسسة التاريخ العربى، [بى ت]، ج ۸، ص ۱۶۰.
۷. عبد الرحمن بن محمد بن خلدون، تاريخ ابن خلدون (المقدمة)، چ اول، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۱۳هـ ، ج۱، ص ۲۲۸.
۸. مجلة رسالة الاسلام، قاهره، سال ۱۱، شماره۱، ص ۸۵.
۹. عزالدين ابو الحسن على بن ابى الكرم الشيبانى، الكامل فى التاريخ، تحقيق: ابوالفداء عبدالله القاضى، چ دوم، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۱۵هـ ، ج۳، پاورقى ص ۴۴۶.
۱۰. ابن عربى، همان، پاورقى ص ۲۳۱.
۱۱. ابوالفلاح عبدالحى بن احمد بن محمد الحنبلى الدمشقى، شذرات الذهب، تحقيق عبدالقادر الارناؤوط ومحمود الارناؤوط، چ اول، دمشق، دارابن كثير، ۱۴۰۶هـ ، ج۱، ص ۲۷۶.
۱۲. احزاب، ۳۳; همانا خداوند مى خواهد از شما خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله)پليدى را ببرد و به شما پاكى كامل ارزانى دارد.
۱۳. محب الدين احمد بن عبدالله الطبرى، ذخائرالعقبى فى مناقب ذوى القربى، قاهره، مكتبة القدسى، ۱۳۵۶هـ ، ص ۱۴۶; ابن كثير، البداية و النهاية، ج۸ ، ص ۲۱۷; محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، چ دوم، بيروت، مؤسسه الوفاء، ۱۴۰۳هـ ، ج۴۴، ص ۲۴۷.
۱۴. ابو القاسم جعفر بن محمد بن قولويه القمى، كامل الزيارات; تحقيق جواد قيومى، چ اول، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، ۱۴۱۷هـ ، ص ۱۴; مجلسى، همان، ج۴۴، ص ۲۵۰ ـ ۲۵۱ و ۲۶۴.
۱۵. ابو جعفر محمد بن الحسن بن فروخ الصفار القمى، بصائر الدرجات، تصحيح و تعليق: ميرزا محسن كوچه باغى تبريزى، قم، منشورات مكتبة آية الله المرعشى النجفى، ۱۴۰۴هـ ، ص ۴۸ ـ ۵۱; مجلسى، همان، ج۴۴، ص ۲۵۱ و ۲۵۹.
۱۶. ابو محمد حسن بن على بن الحسين بن شعبة الحرانى، تحف العقول عن آل الرسول(صلى الله عليه وآله)، تصحيح: على اكبر غفارى، تهران، انتشارات اسلاميه، ۱۳۸۴هـ ، ص ۲۴۳; مجلسى، همان، ج۹۷، ص ۷۹.
۱۷. ابن اعثم، همان، ج۵، ص ۲۱; خوارزمى، همان، ج۱، ص ۲۷۳; مجلسى، همان، ج۴۴، ص ۳۲۹.


کد خبر: 35756

آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcfvedm.w6dttagiiw.html

هنر نیوز
  http://www.honarnews.com