نگاهی به نمایش «آفتاب از میلان طلوع میکند» نوشته و کار «آرش عباسی»
بیهویتی درونی
20 دی 1390 ساعت 8:52
کار یک درام نویس استفاده از عناصر و عوامل مختلف در خلق یک اثر است که به مرور زمان سبک و شیوه خاص نویسنده ایجاد میشود. آرش عباسی از نمایشنامهنویسان فعال و جوان، در چند سال اخیر حضور مستمر و موثری در تئاتر داشته است. مضمون عمده بیشتر آثار او در بستر واقع گرایی اجتماعی و با استفاده از زبان عامیانه است.
مهمترین ویژگی نمایشنامههای آرش عباسی خلق و پرداخت شخصیتهای ایرانی با زبان ساده و قابل فهم اشخاص است. میتوان کاراکتر نمایشنامههای آرش عباسی را به دو شکل تیپهای مختلف از قشرهای جامعه و یا شخصیتهای دردمند و پرآرزو تقسیم کرد. این ویژگی در چند نمایشنامه اخیر او یعنی «لابی»، « ورود آقایان ممنوع »، «آفتاب از میلان طلوع میکند» و «حریم » نمود بیشتری دارد.
نمایش «آفتاب از میلان طلوع میکند» که در تالار قشقایی مجموعه تئاتر شهر اجرا میشود، در مقایسه با سایر آثار عباسی، یک تفاوت عمده دارد. شکل و پرداخت داستان در این اثر به شکل ترکیبی به رابطه یک خانواده در زمان جنگ میپردازد. در این اثر داستان یک خانواده در ایام جنگ و رابطه اشخاص آن در تلفیق با یک روایت موازی یعنی سرگذشت و رابطه شیوا و سیاوش پیش میرود. نمایشنامه با ساختاری علت و معلولی متکی بر محور شخصیت و شخصیتپردازی است. لارنس ای پاروین – روان شناس و نظریه پرداز فرانسوی میگوید: «فکر کردن به شخصیت و توجه به رابطه بین اشخاص مهمترین حلقه ارتباط انسان و پدیده مهم زندگی است.» در نمایش «آفتاب از میلان طلوع میکند» نویسنده سعی دارد با خلق شخصیتهای متنوع و شکلدهی و درک رابطه اشخاص، درام خود را شکل دهد. در شرایط زمان جنگ و در فضای ترس و تردید، خانواده جهانگیر به فکر سفر به کشور دیگری هستند. زیبا زن خانواده مهمترین آرزویش سفر به میلان است. اما همسر او یعنی جهانگیر برای سفر دچار شک و تردید است. او در شرایط جنگ شغل و درآمد خوبی دارد که نمیخواهد آن را از دست بدهد. یکی از نکات مهم در نمایشنامه که پاسخ قانعکنندهای برای مخاطب ندارد، انگیزه زیبا برای رفتن به میلان است. او بارها در طول نمایش از آرزوی خود برای رفتن به میلان میگوید. اما این خواسته او تبدیل به یک انگیزه شخصی شده که مخاطب با حس او همذاتپنداری نمیکند. میلان به عنوان یک شهر صنعتی مکان خاطره انگیزی برای مخاطب نیست و یا لااقل ویژگی خاص و لذتبخشی از آن برای ما گفته نمیشود. دلیل مشخصی برای این همه علاقه و تمایل زیبا در رفتن به میلان طرح نمیشود. در یک صحنه زیبا میگوید: «کاش سگ بودم اما صبح که چشمام رو باز میکردم خورشید میلان رو میدیدم.» کامی در جواب او میگوید: « پس لابد آفتاب خوبی داره این میلان؟.....» و زیبا پاسخ میدهد: « نه،اصلن آفتاب نداره. ولی نمیدونم چرا همیشه روزای آفتابی رو اونجا میبینم.» رفتن به میلان فقط یک انگیزه شخصی نیست، بلکه یک شرایط فرض شده ذهنی است که مخاطب باید آن را مطابق انگیزه شخصیت تجسم کند که این اتفاق در نمایشنامه شکل نمیگیرد.
اما در تقابل تفکر این زوج، مادر خانواده یعنی شاباجی به عنوان یک شخصیت سنتی با ویژگی تیپیکال قرار دارد که رابطه او با خانواده نقش یک کاراکتر تفسیری را دارد . نویسنده از زبان این شخصیت دیدگاه و اندیشه دیگران را برای مخاطب تحلیل میکند. شاباجی در کشمکش جهانگیر و زیبا برای خارج رفتن میگوید: «به جای اینکه بگی خدایا شکرت که من بچه یتیم بدبخت به اینجا رسیدم میخوای بری خارج؟.... از کی میخوای فرار کنی؟» این یک تحلیل واضح از انگیزه سایر شخصیتها برای مخاطب است، اما نقش دیگر شخصیت شاباجی در رابطه با اشخاص دیگر خانواده است. شاباجی در مخالفت با حضور شخصیت کامی در خانواده میگوید: «درست نیست این پسر بیست و چهار ساعته توی خونه باشه. این شهر خراب شده اخلاقت رو که گرفت هیچ، غیرتت را هم گرفته انگار.» شاباجی یکی از شخصیتهای مناسب نمایشنامه است که حضور و رفتار او به خوبی پرداخت شده است. شخصیتهای دیگر چون مجلسی و کامی هم در رابطه با وقایع درام خوب پرداخت شدهاند.
تغییر و بیهویتی درونی در تقابل با شرایط جنگ به عنوان یک عامل بیرونی، شخصیتها را وادار به واکنش میکند. در این شرایط فرار از کشور میتواند مهمترین انگیزه شخصیتها در گریز از خطر جنگ باشد، ولی نویسنده ترجیح میدهد انگیزههای شخصی را همراه با این انگیزه بیرونی به عنوان منطق رفتاری شخصیتها پرداخت کند. برای همین جنگ به عنوان یک واقعه مهم تاثیر مستقیم بر شخصیتها ندارد. در پایان نمایشنامه وقتی خبر شهادت برادر جهانگیر را به او میدهند هیچ تغییری در شخصیتهای نمایش ایجاد نمیشود. در واقع بیهویتی شخصیتهای نمایش که از زادگاه کوچک خود دور شدهاند، بسیار پیشتر از زمان واقعی نمایش اتفاق افتاده است.
”تغییر و بیهویتی درونی در تقابل با شرایط جنگ به عنوان یک عامل بیرونی، شخصیتها را وادار به واکنش میکند. در این شرایط فرار از کشور میتواند مهمترین انگیزه شخصیتها در گریز از خطر جنگ باشد، ولی نویسنده ترجیح میدهد انگیزههای شخصی را همراه با این انگیزه بیرونی به عنوان منطق رفتاری شخصیتها پرداخت کند.“
یکی از نکات قابل توجه که به عنوان تفاوت این اثر با سایر نوشتههای نویسنده به آن اشاره داشتم خلق دو شخصیت شیوا و سیاوش در یک داستان فرعی است که موازی با شکلگیری داستان اصلی پیش میرود. داستان این دو شخصیت به نوعی مرز بین واقعیت و خیال است. سیاوش فرزند خانواده در طول نمایش با شیوا در حال گفتگو است. شیوا یک شخصیت تمثیلی در نمایشنامه است. شخصیتی چند وجهی که میتواند چهره دیگری از شخصیت زیبا باشد. یا حتی یک شخصیت ذهنی و خیالی که برای ما مجهول میماند. تقابل این شخصیت با جهانگیر به عنوان کسی که بعد از سالها پیر شده و قدرت حرکت ندارد، یادآور آرزوهای کودکی و رویاهای شخصیتهای دیگر است. نویسنده میخواهد شیوا را به عنوان یک شخصیت رمزآمیز پرداخت کند تا معادلهای مجهول را در برابر مخاطب قرار دهد. اما اینکه چقدر این شخصیت میتواند وجه دیگر آدمهای نمایش و گذشته و امروز را برای ما روشن کند، یک سوال بزرگ است که تا پایان اثر بی جواب میماند. در شکل فعلی حضور این شخصیت یعنی شیوا بخشی از داستانپردازی نمایشنامه را برای مخاطب نامفهوم میکند. تحلیل شخصی نویسنده باید بیشتر نمود میداشت تا ارتباط با داستان و شخصیتها دچار سردرگمی نمیشد.
دیالوگهای ساده و روان و زبان یکدست نمایشنامه یکی از نکات مثبت اثر است. وقایع و حوادث در تقابل اشخاص شکل میگیرد ولی در برخی صحنهها که شخصیتها ناچار به روایت زندگی گذشته خود میشوند، جنبه واقعگرایانه درام تبدیل به نوعی داستانگویی میشود که به باور پذیری اثر لطمه میزند. وقتی مجلسی از گذشته خود با دیالوگهای طولانی حرف میزند و یا اینکه شیوا در صحنه پایانی ماجرای مرگ سیاوش را روایت میکند، به نظر میرسد نویسنده بدون اینکه به ساختار اثر فکر کند سادهترین روش یعنی بیان مستقیم وقایع را انتخاب کرده که با کلیت اثر تناقض دارد. از طرفی نوعی ایجاز تصنعی در نمایشنامه نمود دارد که باعث شده شخصیتها با وجود پتانسیل و ظرفیت مناسب عمق پیدا نکنند. رعایت ظرف زمانی درام یک ضرورت است، اما تاکید زیاد نویسنده برای یک پرداخت کوتاه و مختصر در کلیت نمایشنامه مشهود است.
در اجرا و کارگردانی، آرش عباسی با وفاداری به نمایشنامه سعی دارد اثر خود را با تاکید زیاد بر ماهیت و مضمون اثرش اجرا کند. با این الگو کمترین تغییر را در متن و اجرا میتوان پیشبینی کرد. این خاصیت یک درام نویس است که در هر شرایط متن و اثر مکتوب برای او اولویت دارد. کار کارگردان به عنوان مولف دوم تفسیر و یا حتی شکل و شیوه اجرایی متفاوت است. اجرای نمایش «آفتاب از میلان طلوع میکند» این خاصیت را دارد که متن سادهای دارد و کارگردان با اجرایی واقعگرایانه در زنده کردن نمایش تا حدودی موفق است. بازیهای روان و یکدست مهمترین ویژگی نمایش است. محمد مطیع حضور اثر گذار و موفقی در صحنه دارد. حضور این پیشکسوت در صحنه را باید به فال نیک گرفت. بازیگران حرفهای با استفاده از تجربه خود برخی کاراکترها را برای همیشه در ذهن مخاطب باقی میگذارند. شخصیت مجلسی در نمایشنامه به عنوان یک پیوند دهنده شکل گرفته و بازی پرانرژی محمد مطیع تاثیر خوبی در مخاطب ایجاد مینماید. صحنه روایت شخصیت مجلسی از گذشته خود و دخترش با وجود اینکه در ساختار نمایشنامه جای بحث دارد اما بازی این بازیگر در این صحنه این بخش را به یک لحظه تأثیر گذار در نمایش تبدیل کرده است.
در بین سایر بازیگران، بهنام شرفی و گیتی قاسمی حضور موفقی در صحنه دارند. تغییر در رفتار و شخصیت درونی کامی به خوبی در بازی بهنام شرفی نمود دارد. گیتی قاسمی کاراکتر یک پیرزن با لهجه ملایری را بازی میکند که بسیار باور پذیر است. هر چند تاکید زیاد او بر لهجه باعث شده در برخی صحنهها دیالوگهای او به خوبی شنیده نشود. اما در کار بازیگران نمایش، آرش عباسی به عنوان بازیگر نقش جهانگیر، تمرکز لازم را در بازی خود ندارد و این نکته که بیشتر به جهت درگیری ذهنی او در مقام کارگردان است، در لحظات مختلف نمایش قابل درک است.
طراحی صحنه نمایش ایده بسیار خوبی دارد. بخشهای مختلف خانه با ستونهای کوتاه و بریده شده آهنی مشخص شده که این خانه سقف ندارد. خانهای که فقط ستونهای سخت آن معلوم است و فضای یک محل ویران شده را مجسم میکند. با وجود ایده خوب طراحی صحنه اما اجرای عجولانه آن به کار لطمه زده است. کف پوش و سکوی داخل خانه نامنظم و تصنعی جلوه میکند. این یک نکته ظریف و بدیهی است که در فضای قراردادی نمایش، مخاطب باید صحنه را متناسب با فضای زندگی شخصیتها باور کند. ایده فضای جلوی صحنه و راهرو خانه با چهار ستون ایستاده و سنگ فرش بسیار خلاقانه و زیبا است که تصاویر خوبی را شکل میدهد. اما پرده سفید انتهای صحنه یک بخش مجزا شده که تا حدود زیادی توازن، چیدمان و ترکیب صحنه را آشفته نشان میدهد. هیچ ضرورتی برای نصب این پرده روشن وجود ندارد. اگر عبور و دیدن شخصیتها در بخش انتهای سالن مورد نظر بوده در فضای نور سالن ما این قسمت را به خوبی میبینیم. کار علی اصغر دشتی به عنوان طراح صحنه یکی از ویژگیهای مثبت نمایش است. بعد از طراحی صحنه نمایش "کافه مک آدم" به کارگردانی محمود استاد محمد که طراحی صحنه آن ترکیبی از فضای واقعیت و خیال را با حالتی انتزاعی تداعی میکرد، علاقه دشتی به این شیوه طراحی به درستی با مضمون و ایده نمایش در ارتباط است. موسیقی در نمایش، کاربردی نامناسب دارد. در بین صحنهها چند قطعه مختلف را میشنویم که به نظر میرسد فقط برای پر کردن صحنه و قطع و وصل نور استفاده شده است. با توجه به زمان تاریخی نمایش، انتخاب یک موسیقی مناسب میتوانست به فضا و ریتم اثر کمک زیادی بکند. این نکته در صحنه نگاه کردن اشخاص به تلویزیون و صدایی که میشنویم رعایت شده، اما در انتخاب موسیقی به این امر توجهی نشده است.
نمایش «آفتاب از میلان طلوع میکند» تجربه قابل قبولی در کارنامه هنری آرش عباسی محسوب میشود. با وجود فعالیت مکرر این هنرمند در مقام نویسنده، شاید بتوان از او خواست که زمان بیشتری را برای خلق و نگارش نمایشنامههای خود صرف کند. آثار قبلی این نویسنده نشان داده که او با شجاعت و خلاقیت، موضوعات و ایدههای بسیار خوبی را برای نمایشنامه انتخاب میکند. باید اذعان داشت که جامعه هنری حالا از او به عنوان یک نویسنده حرفهای توقع بیشتری دارد. در جایی از نمایش کامی میگوید: «خیلی جادهها رو نباید با پا رفت. یا باید راه و چاه رو بلد باشی یا باید بلد راه داشته باشی.» آرش عباسی و گروه او نشان دادهاند که این راه را میشناسند.
شهرام کرمی
کد خبر: 35620
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcfxvdm.w6dt0agiiw.html