نگاهي به رمان «پسر خانم آغا» نوشته محسن مومني
گرماي انقلاب در فصل سرد
20 بهمن 1388 ساعت 6:00
با يك نگاه كلٌي به ادبيات داستاني انقلاب اسلامي در طول حدود سه دهه اي كه از وقوع انقلاب اسلامي در ايران ميگذرد، ميتوان آثار خلق شده در اين زمينه را به دورههاي تاريخي مختلف تقسيم بندي كرد.
در اين تفكيك زماني، طبعاً بخش اوليه به ادبيات زيربنايي در اين حوزه بر ميگردد كه وقايع داستاني آن از نظر زماني به سالهاي قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ايران در سال 1357 مربوط است. در طرحهاي داستاني اين آثار، معمولاً محور قصهها بر پايه مبارزات مخفيانه مبارزان انقلابي است كه به لحاظ اوج و فرود ها و كشمكشي كه در ماهيت اين نوع طرحها نهفته است، آثار خلق شده از بافت دراماتيكي مناسبي برخوردارند.
نمونه اين نوع آثار در حوزه ادبيات داستاني انقلاب اسلامي، رمان «پسر خانم آغا» نوشته محسن مومني است كه يكي از توليدات دفتر ادبيات انقلاب اسلامي حوزه هنري در سال 1375 محسوب ميشود. اين اثر كه بيست و چهارمين محصول دفتر ياد شده در زمان انتشار محسوب ميشود، جزو آثاري است كه براي گروه سني نوجوانان تاليف شده و در روايت ماجراهاي رمان، لازم هاي اين گونه خاص از هنر داستان نويسي لحاظ شده است.
نويسنده طرح آشنايي را براي بستر داستانش انتخاب كرده است؛ روايت زندگي سخت و ملالت بار روستاييان در سالهاي پيش از انقلاب اسلامي كه با جهش فروغ انقلاب اسلامي، اميد به آينده روشن را در دل هاي آنها باور ميسازد.
شخصيت محوري داستان، نوجواني به نام الله وردي است كه در طول داستان اطرافيانش او را «آلي» صدا مي زنند. البته از همان ابتدا نويسنده هم او را آلي خطاب مي كند، اما با پيشروي طرح داستان، مخاطب در مييابد كه نام واقعي آلي، الله وردي است. اين رويكرد نويسنده در ساير بخش هاي رمان هم صادق است. روستاييان آلي را پسر خانم آغا هم صدا ميزنند كه نويسنده هم اين موضوع را لحاظ كرده و عنوان كتاب خود را بر اين اساس پسر خانم آغا انتخاب كرده است.
ماجراهاي اصلي رمان هم حول محور زندگي آلي چرخ مي زند كه به لحاظ حضور اين شخصيت در وقايع مختلف، مخاطب از اتفاقات پيراموني اين شخصيت هم به مرور آگاه مي شود. شخصيت و زندگي محنت بار آلي در ابتدا براي خواننده ساخته و پرداخته مي شود كه او نمونهاي از همتايان بيشمار خود است. بنابر اين، نويسنده با انتخاب يك شخصيت خاص، به نوعي انگشت روي طيف وسيعي از آدمهاي جامعه در آن روزگار گذاشته است. آلي در ابتدا شخصيت متمول و مقبولي در بين اطرافيانش نيست؛ پدر و مادرش از هم جدا شدهاند و آلي و مادرش با هم و با سختي و مشقت زندگي ميكنند. پدرش حاضر نيست براي او شناسنامه بگيرد و براي همين آلي به مدرسه نمي رود و حتي از محل كارش در روستا (وردستي چوپان روستا) فرار كرده و براي كارگري و امرار معاش به تهران رفته، ولي بعد از مدتي به دليل ناملايمات زندگي در شهر دوباره به روستا برگشته است. او در چنين شرايطي با آدمهايي آشنا ميشود كه تا حدودي مسير زندگي او را تغيير ميدهند. يكي از اين افراد مدير مدرسه روستا است كه به به دليل فعاليتهاي انقلابي از شهر محل زادگاهش(خرم آباد) به روستاي محل زندگي آلي(يكي از روستاهاي شمال غرب كشور) اعزام يا به عبارت ديگر، تبعيد شده است.
او با مبارزان ديگر از جمله معلمان روستاهاي اطراف هم در ارتباط است.
ارتباط آلي با مدير مدرسه روستا زماني پررنگ تر مي شود كه مدير مدرسه از آلي ميخواهد در انتقال شبانه يكي از انقلابيون تحت تعقيب( آقاي ستاره) از خانه مدير مدرسه تا يكي از روستاهاي مجاور به آنها كمك كند. چون آلي به دليل سالها چوپاني مسير هاي پيدا و پنهان اطراف روستا را خوب مي شناسد. آلي اين دعوت را قبول ميكند و بعد از انجام آن، زندگي ملالت بار پيشيناش در مسير تازهاي به جريان ميافتد. او حالا به دليل ارتباطي كه با مدير مدرسه دارد، رفته رفته با فعاليتهاي انقلابيون بيشتر آشنا ميشود و سعي ميكند نقش به مراتب پر رنگ تري در اين راه ايفا كند. اين در حال است كه او بايد رازداري در اين زمينه را هم رعايت كند.«در چهار گوشه ميدان، چهار سرباز تفنگ به دست ايستاده بودند. جماعتي به ديوار تكيه داده بودند و به حرف هاي رييس پاسگاه گوش مي دادند. فقط ذبيح پسر ميرزا رشيد بود كه بي خيال داشت برفهاي جلو خانهشان را پارو ميكرد. آلي نتوانست جلو سرعتش را بگيرد، هول شده بود. دويد به طرفشان. رييس پاسگاه كه چشمش به او افتاد، از حرف زدن ايستاد و خيره نگاه كرد. يكي از امنيهها به پيشوازش آمد. آلي ناگهان به خود آمده و ايستاد. پاهاش سنگين شد و نتوانست قدم از قدم بردارد.
امنيه با خوشحالي پرسيد: «ها چه خبر؟»
و چشمان پرسشگرش را روي آل دوخت. آلي هاج و واج لبهاش از هم باز شد: «نمي دانم.»
امنيه زد تخت سينه اش:«زهر مار و نمي دانم. كره خر مگر سواره دنبالت كرده!»
آلي تلو تلو خورد و افتاد روي زمين. خنده چند نفر را شنيد...» (ص95و96)
در ادامه فشارهاي ماموران پاسگاه محلي بر روي آلي روز به روز بيشتر ميشود، اما او محل اختفاي فرد انقلابي تحت تعقيب (آقاي ستاره) را فاش نميكند و به مرور شخصيت او پختهتر ميشود.
قصه ديگري كه به طور موازي در رمان پيش ميرود، موضوع غارت اموال روستاييان به دست يك سارق حرفه اي به نام«ابيش دزد» است. مأموران پاسگاه در اين زمينه به روستاييان كمك نميكنند و اهالي نميدانند براي دادخواهي از سارقي كه به مال و اموال آنها رحم نميكند به كجا بايد مراجعه كنند. اين گره هم در پايان داستان به دست آلي باز ميشود. «هنوز ابيش دزده به پلههاي آخر نرسيده بود كه آلي بلند شد، دويد زير نردبان و هر چه زور داشت به بازوهايش ريخت و پايههاي نردبان را به بيرون هل داد. نردبان خيلي راحت تر از آن كه تصور مي كرد بر گشت. آلي فقط نعرهاي شنيد و شعلههاي آتش را ديد كه توي هوا معلق است. بدنش شل شد و افتاد روي زمين.» (ص168)
در مجموع، رمان پسر خانم آغا روايتگر تصاويري از روزهاي سخت و محنت بار روستاييان در سالهاي قبل از پيروزي انقلاب اسلامي است كه با تابيدن پرتوهاي از نور پر تلالو انقلاب اسلامي جان تازهاي ميگيرند و همچنين اين رمان قصه آدمهاي است كه در كوران بيعدالتيهاي زمان حكومت شاه ساخته و پرداخته ميشوند و به عبارت ديگر، در شرايط سخت و نابرابر به بلوغ اجتماعي بالايي ميرسند.
نويسنده: عليالله سليمي
کد خبر: 7530
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcg.w9urak9nzpr4a.html