دكتر سروش و انقلاب فرهنگي
29 بهمن 1388 ساعت 13:37
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، فرهنگ حاكم بر روابط و مناسبات و بطور كلي جهت گيري دانشگاه در تعارض با اعتقادات و ارزشها و فرهنگ انقلابي اسلامي نظام اجتماعي جامعه بود و با آن هم خواني نداشت.
بنابراين بازساري و تحول در ابعاد گوناگون نظام دانشگاهی برای رفع تنش های ناشی از عدم انطباق با جامعه و ارتباط مؤثر و مفید با نظام فرهنگی و ارزشی جامعه ضرورتی اساسی بوده كه تحقق این امر به پويايي و كارآمدي دانشگاه و تعادل و پويايی نظام اجتماعي كل نيز كمك می كرده است.
لذا نظام حاكم ايجاد يك دگرگوني فرهنگي و تحول اساسي در دانشگاهها را كه در ارائه و تبلور فرهنگ اسلامي مي توانست از نقش ويژه اي برخوردار باشد، در اولويت قرار داد و بر اين باور شد كه با تغيير نظام آموزشي حاكم بر دانشگاهها، مي تواند در جهت تغيير فرهنگ حاكم بر جامعه گام بردارد.
در زمينه تغيير و تحول در نظام دانشگاهي دو نظريه وجود داشت: يكي اينكه دانشگاهها همچنان به راه خود ادامه دهند و برنامه ريزي هاي تازه به تدريج انجام شود و كادرهاي مناسب انتخاب گردند، كه نوعي روش اصلاح گرانه و زمانبر بود. ولیکن نظريه دوم خواستار اين بود كه دانشگاهها براي مدتي تعطيل شوند و دانشجويان به فعاليت هاي انقلابي از جمله شركت در نهضت سواد آموزي، جهاد سازندگي و ... بپردازند و در اين فاصله زمان لازم براي مسؤولين بوجود آيد تا برنامه اي دقيق براي تغييرات اساسي در دانشگاهها طراحي كنند. اما شرايط سياسي در اين برهه (57تا 58) به سمتي رفت كه عملاً نظريه دوم را به كرسي نشاند.
در بحبوحه انقلاب 57 فعاليت دانشگاهها هم چون مدارس، ادارات و كارخانه ها تعطيل و دانشگاه تبديل به محل استقرار دفتر گروههاي سياسي شده بود.
بعد از تجديد فعاليت تحصيلي دانشگاهها از اسفند 1357، حضور در گروههاي مختلف سياسي در دانشگاهها همچنان ادامه داشت. در واقع در دانشگاه ايران نوعي آزادي عمل و خودمختاري بي نظير شكل گرفته بود، به نحوي كه در اکثر دانشگاهها گروههاي سياسي دانشجويي به نمایندگی از سازمانهای سیاسی خارج از دانشگاه عمل می کردند.
در هر حال گروههاي سياسي مخالف و موافق همديگر را تحمل نمي كردند و روز به روز اوضاع دانشگاهها متشنج تر می شد و کارکردهای آموزشی و پرورشی و فعالیت هاي تحصیلی و علمی در دانشگاهها تحت الشعاع اختلافات سیاسی و عقیدتی قرار مي گرفت. مخالفان، خواستار آزادي و برابري و مبارزه با امپرياليسم و سهيم شدن خود در قدرت بودند و موافقان نيز به حاكميت ارزشهاي اسلامي بر جامعه و دانشگاه و حذف عناصر غرب و شرق تأكيد مي كردند.
در اين راستا درگيري ها و اتفاقاتي روي داد كه منجر به بسته شدن كامل دانشگاهها شد؛
الف) درگيري شوراي دانشجويان دانشگاه مشهد و گروهي از دانشجويان مجمع احيا تفكرات شيعي (اوايل اسفند 58)
ب) مجروح شدن عده اي از دانشجويان در اثر درگيری شديد در دانشگاه تهران (دوم اسفند58)
ج) محاصره دانشگاه علم و صنعت توسط پاسداران و تعطيلي آن توسط انجمن اسلامي بعد از درگيريهاي رويداده در آن (8فروردين 59)، و در پي به اوج رسيدن اين حوادث در شهرهاي شيراز، بابلسر، تبريز و مشهد، مردم از اقدام دانشجوياني كه مراكز آموزش عالي را اشغال نموده و آنها را تعطيل كرده بودند،حمايت كردند. (غائله 14 اسفند 1359،دادگستري جمهوري اسلامي ايران 3-282)
به دنبال وقايع دانشگاهها در سال 1358، امام خميني (ره) در پيام نوروزي خود اعلام كردند: «بايد انقلابي اساسي در تمام دانشگاههاي ايران به وجود آيد تا اساتيد كه در ارتباط با شرق يا غرب هستند، تصفيه گردند و دانشگاه محيط سالمي شود براي تدريس علوم عالي اسلامي.» (روزنامه جمهوري اسلامي،19 فروردين 1359) و در نهايت ماجراي سخنراني آقای هاشمي رفسنجاني در دانشگاه تبريز در 26 فروردين 59 و تشنج و درگيري در آن جلسه تير خلاصي بود براي بسته شدن كامل دانشگاهها.
پس از آن در تاريخ 23/3/59 فرمان امام خميني مبني بر تشكيل شوراي عالي انقلاب فرهنگي بدين مضمون صادر شد: «مدتي است ضرورت انقلاب فرهنگي كه امري اسلامي است و خواست ملت مسلمان مي باشد، اعلام شده است و تا كنون اقدام مؤثر اساسي انجام نشده است و ملت اسلامي و بخصوص دانشجويان با ايمان و متعهد نگران آن هستند و نيز نگران اخلال توطئه گران كه هم اكنون گاه گاه آثارش نمايان مي شود و ملت مسلمان و پايبند به اسلام خوف آن دارند كه خداي نخواسته فرصت از دست برود و كار مثبتي انجام نگيرد و فرهنگ همان باشد كه در طول مدت سلطه رژیم فاسد كار فرمايان بي فرهنگ، اين مركز مهم اساسي را در خدمت استعمارگران قرار داده بودند... بر اين اساس به حضرات آقايان محترم محمدجواد باهنر، مهدي رباني املشي،حسن حبيبي، عبدالكريم سروش، شمس آل احمد، جلال الدين فارسي و علي شريعتمداري مسؤوليت داده مي شود تا ستادي تشكيل دهند و از افراد صاحب نظر متعهد، از بين اساتيد مسلمان و كاركنان متعهد و دانشجويان متعهد با ايمان و ديگر قشرهاي تحصيل كرده، متعهد و مؤمن به جمهوري اسلامي دعوت نمايند تا شورايي تشكيل دهند و براي برنامه ريزي رشته هاي مختلف و خط مشي فرهنگي آينده دانشگاهها بر اساس فرهنگ اسلامي و انتخاب و آماده سازي اساتيد شايسته، متعهد و آگاه و ديگر امور مربوط به انقلاب آموزشي اسلامي اقدام نمايند...»
(صحيفه امام،ح 12-ص 2-431 )
با شروع به كار ستاد هفت نفره انقلاب فرهنگي، اهداف زير براي آن تدوين گرديد:
1- تعيين خط مشي فرهنگي جامعه به طور كلي، به ويژه خط مشي نظام آموزشي كشور و تعيين اهداف و جهت آموزش
2- تهيه وتدوين نظام آموزشي كشور براي دوره قبل از ابتدايي تا سطح آموزش عالي در چارچوب خط مشي تعيين شده
3- ادغام و انحلال بعضي از مؤسسات آموزش عالي موجود و تأسيس دانشگاههاي جديد
4- بررسي و تعيين محتواي كتب و برنامه درسي دانشگاهها در جهت اهداف جمهوري اسلامي
5- بررسي كادر علمي و كمبودها و تكميل كادر علمي و اداري
6- تغيير فرم و محتواي آموزش عالي و متوسطه
7- جذب نيرو در هنگام تعطيل بودن دانشگاهها، اجراي پروژه هاي مختلف و ارائه خدمات به جامعه
8- تنظيم رابطه منطقي بين پذيرش دانشجو و برنامه ها در مناطق روستايي به طوري كه دانشجو عملاً آماده شود تا بعد از فراغت از تحصيل، در خدمت رفع نيازهاي مبرم و حياتي قرار گيرد.
(انقلاب فرهنگي در جمهوري اسلامي -149)
همانطور كه نام اعضاي ستاد انقلاب فرهنگي قبلاً ذكر شد، دكتر عبدالكريم سروش يكي از اعضاي آن بود. در ادامه ديدگاه وي را به عملكرد اين ستاد و خود انقلاب فرهنگي به جهت نگاه متفاوتش به اين ماجرا مورد بررسي قرار مي دهيم؛
دكتر سروش به مدت چهار سال (63 - 1359) در ستاد انقلاب فرهنگي حضور داشت. وي مدعي است كه كاركرد اصلي ستاد انقلاب فرهنگي، باز كردن دانشگاهها و تدوين برنامه هاي آموزشي مناسب براي آنها بود، نه بستن و سرکوب و اخراج دانشگاهیان. لذا با پايان يافتن تعطيلي دانشگاهها و تبديل ستاد به شوراي عالي انقلاب فرهنگي، از آن جدا شد.
سروش درباره خود اصطلاح «انقلاب فرهنگي» هم ايرادي وارد كرده مبني بر اينكه «اصلاً عنوان انقلاب فرهنگي از همان ابتدا عنوان درستي نبود، بعدها خودم سعي كردم به جاي انقلاب فرهنگي، كلمه انقلاب آموزشي را به كار ببرم و اين نكته اي بود كه در جلسات ستاد هم مي گفتم. مي گفتم اولاً در فرهنگ، انقلاب نمي توان كرد... ثانياً ما در اينجا ننشسته ايم كه در فرهنگ كشور انقلاب بكنيم؛ اعم از اينكه بتوانيم يا نتوانيم. فقط در دانشگاه ها، آن هم در برنامه هاي آموزشي اش مي خواهيم تحولي ايجاد كنيم. لذا عنوان انقلاب فرهنگي، جامه و قباي بسيار گشادي بود بر تن ضعيف تحول آموزشي در دانشگاه ها...»
(عبدالكريم سروش، لوح، شماره 6، 1378، ص41)
البته برخي اعضای ديگر ستاد در مقابل معتقدند: «فرمان انقلاب فرهنگي فقط در مورد دانشگاه ها نبوده است و ما نرفته بوديم كه صرفاً براي دانشگاه ها برنامه ريزي كنيم؛ بلكه بنا بود ابتدا از دانشگاه شروع كنيم و سپس به نهادها و ابعاد ديگر از جمله آموزش و پرورش و مسايل فر هنگ عمومي هم بپردازيم.»
(مصاحبه با دكتر احمد احمدي؛ 10/10/1380، به نقل از كتاب انقلاب فرهنگي در دانشگاه هاي ايران، 248)
در متن، فرمان امام خميني (ره) براي تشكيل ستاد هم پس از پرداختن به دانشگاه ها چنين آمده است:
«بديهي است بر اساس مطالب فوق، دبيرستان ها و ديگر مراكز آموزشي كه در رژيم سابق با آموزش و پرورش انحرافي و استعماري اداره مي شد، تحت رسيدگي دقيق قرار گيرد تا فرزندان عزيزم از آسيب و انحراف مصون گردند.»
(صحيفه امام، ج12، ص2-461)
اما در باب هدف و عملكرد ستاد انقلاب فرهنگي، بحث اسلامي و بومي كردن علوم و خاصه علوم انساني و پاكسازي ها و تصفيه اساتيد و دانشجويان مطرح است. در اين دو بحث گرچه خود دكتر سروش از منتقدان ستاد انقلاب فرهنگي شد، اما از سوي ديگر خود وي به عنوان يكي از اعضاي اصلي ستاد كه در تصميم گيري ها مشاركت داشته، توسط برخي منتقدين مورد ملامت و انتقاد واقع شده است.
به دنبال انقلاب اسلامي، يكي از مسايل عمده اي كه در رابطه با دانشگاه ها و لزوم انقلاب فرهنگي مطرح شد، موضوع علوم انساني بود. از همان ابتداي پس از انقلاب اين تصور بوجود آمد كه چون پايه «علوم انساني» كه در دانشگاه هاي ايران تدريس مي شدند، بر مبناي فلسفه و جهان بيني غربي قرار داشت، لذا يك تجديد نظر بنيادين در محتواي آموزشي اين علوم لازم ديده و فرض می شد تا مبادي و مباني آن اسلامي شود. طرفدران انقلاب فرهنگي در واقع همين انقلاب در مبادي علوم را هدف و انگيزه اصلي انقلاب فرهنگي مي دانند و مسايل سياسي را فرع بر آن مي انگارند.
يكي از منتقدان و توابين از انقلاب فرهنگي يعني «صادق زيباكلام»، دكتر سروش را در بحبوحه انقلاب فرهنگي از طرفداران متعصب همين اسلامي كردن علوم انساني مي داند. وي مي گويد: «سال 1360 اگر شما مي گفتيد چيزي به نام "جامعه شناسي اسلامي" وجود ندارد، خود دكتر سروش شما را شقه مي كرد.»
(دانشگاه و انقلاب، صادق زيباكلام، 104)
در مقابل پاسخ دكتر سروش چنين است: «نه شقه كردن شيوه من است و نه جامعه شناسي اسلامي عقيده من. آراي من از همان سال هاي 60، در اين زمينه ها ثبت شده و موجود است و مطلقاً شباهت و قرابتي با خطابه هاي اين امام ندارند. محمدتقي مصباح يزدي و اصحابش به خاطر همان عقايد، مرا بعدها نفوذي ستاد انقلاب فرهنگي خواندند.»
(اعتماد ملي، درستي و درشتي، 19 تير 1386)
سروش در رد چنين اتهاماتي مي گويد: «حرف من آنجا اين بود كه اين علوم را بايد آزاد گذاشت، منطق خودشان را دارند و بايد با همان شيوه هاي مربوط به خودشان نقض و ابرام شوند. ... اگر قرار بر علوم انساني اسلامي باشد، راهش اين نيست كه بنشينيم و بگويیم فلان جا مخل مباني اسلام است و بايد حذف شود و يا فلان روايت بايد اضافه شود. اگر چنان چيزي پديد آمدني و شدني باشد، تنها راهش اين است كه يك عده افراد كه اعتقادات اسلامي دارند به توليد علوم انساني (نه تكرار تئوريهاي ديگران) بپردازند.»
(عبدالكريم سروش، لوح، شماره 6، 1378، ص43)
سروش اين ديدگاه خود را در كتاب «تفرج صنع» بيشتر بسط داده و آنجا مي گويد: «علم در مرحله توليد، تضييق بردار و تقسيم بردار نيست. صفت علم بي وطن بودن آن است. علم نبايد تعلق وطني داشته باشد. علم خودروي، وحشي و رام نشدني است كه ما بايد خودمان را با آن تطبيق بدهيم.»
(عبدالكريم سروش، تفرج صنع، ص 200)
ماجراي دوم كه سروش را در مظان اتهام منتقدان قرار داده، قضيه تصفيه اساتيد و دانشجويان و اخراج تعداد زيادي از آنها پس از انقلاب، توسط حكم ستاد انقلاب فرهنگي است. وي آغاز پاكسازي هاي انقلابي را همان اول انقلاب مي داند، نه شروع كار ستاد و مسؤوليت آن را هم بر گردن مدیران آموزش عالی می اندازد؛ « پاکسازی ها نه با دانشگاهیان شروع شد و نه در دانشگاهها با ستاد انقلاب فرهنگی آغاز گرديد و نه به دست آن ادامه يافت. اساساً يكي از اولين حوادثي كه از فرداي پيروزي انقلاب رخ داد، داستان پاكسازي ها بود كه تا جايي كه به خاطر دارم اكثريت گروه هاي سياسي موافق آن بودند... اما در مورد اخراج دانشگاهيان اگر شوراي انقلاب از رييس دانشگاه تهران مشاركت در پاكسازي و اخراج اساتيد را خواستار شد و او هم گردن نهاد، چنين تقاضايي را حتي تلويحاً از ستاد انقلاب فرهنگي نكرد و در نامه امام خميني هم انعكاسي نيافت. از همه اينها شگفت تر سخنان آقاي نجفي وزير اسبق آموزش عالي است كه در حقايقي درباره انقلاب فرهنگي مي نويسد "پاكسازي استادان بر اساس آيين نامه مصوب ستاد انقلاب فرهنگي و توسط هيأت هايي بود كه زير نظر آن ستاد صورت مي گرفت..." اين حقاً از غرايب مطالب است و نمي دانم آقاي نجفي چه حجتي بر آن دارند. به صراحت مي گويم ستاد انقلاب فرهنگي نه هيأتي براي اين كار داشت و نه آيين نامه اي. نه به او گزارشي مي دادند و نه از او كسب تكليف مي كردند. كميته هاي پاكسازي مطلقاً مستقل بودند. اعضايشان را نه ما نصب مي كردم و نه مي شناختيم. بلي، كساني بودند كه مي خواستند پاي آقاي املشي را به اين كار بكشند، اما وي تن زد و هيچ عضو ديگر ستاد هم رسماً در اين امر وارد نشد.»
(اعتماد ملي، عبدالكريم سروش 20 تير 86)
اين دفاعيات سروش در مقابل منتقدين وي است كه مدعي نقش داشتن ستاد انقلاب فرهنگي در تصفيه هاي پس از انقلاب بوده اند.
«رضا علي جاني» در گفتگويي به انتقاد از حضور سروش در اين ستاد مي گويد: «حضور در ستاد انقلاب فرهنگي، مشروعيت دادن و توجيه كردن روش به كار رفته در انقلاب فرهنگي بود؛ روش بستن دانشگاه ها، روش تصفيه دانشجو به خاطر عقايد سياسي و فكري، روش تصفيه اساتيد به خاطر مسايل فكري و سياسي آنها. برخي اساتيد هستند که خودشان را تصفيه شده ي اين ستاد مي دانند... يكي از همين اساتيد خودش را تصفيه شده ي دكتر سروش مي خواند.»
(طبرستان سبز، گفتگو با رضا علي جاني، ص 42، بي تا)
«محمد ملكي» (سرپرست سابق شوراي دانشگاه تهران) كه از منتقدين سرسخت انقلاب فرهنگي است هم در انتقاد به سروش مي گويد: «آن روزها كه شما به عنوان ايدئولوگ، حكومت ديني را تئوريزه مي كرديد، من به خاطر دفاع از دانشگاهيان در زندان هاي رژيمي كه شما مدافع آن بوديد، زير سخت ترين شكنجه ها بودم.»
(اعتماد ملي، محمد ملكي، 22 تير 86)
گرچه ادعاي دكتر سروش مبني بر آغاز پاكسازي ها قبل از تشكيل ستاد انقلاب فرهنگي توسط خود نهادهاي آموزشي و دانشجويان دور از حقيقت نيست و دكتر ملكي مذكور به اخراج 100 تن از اساتيد وابسته به رژيم پهلوي مثل هوشگ نهاوندي، سيدحسين نصر، احسان نراقي و ... اعتراف دارد.
(محمد ملكي، دانشگاه تهران و جاي پاي امپرياليسم، بي جا، 1359، ص 21، به نقل از انقلاب فرهنگي در دانشگاه هاي ايران، ص 171)
اما مدعيات قاطعانه وي در باب عدم دخالت ستاد انقلاب فرهنگي در گزينش ها و تصفيه اساتيد و دانشجويان بسي جاي ترديد دارد. در واقع يكي از اقدامات انجام شده توسط ستاد انقلاب فرهنگي، گزينش استاد و تربيت مدرس بود. از آنجا كه در متن فرمان امام (ره) انتخاب و آماده سازي استادان شايسته به عهده ستاد انقلاب فرهنگي گذاشته شده بود، هيأت مركزي تأمين و گزينش استاد جهت رسيدگي به درخواست هاي فوق و بر اساس آيين نامه هاي مصوب، تحت نظر ستاد انقلاب فرهنگي كار خود را آغاز نمود. گرچه ستاد انقلاب فرهنگي مستقيماً دستوري بر اخراج اساتيد نداده بود، اما طبق مدارك موجود، ساز و كار گزينش و نظارت بر گزينش اساتيد تحت نظر ستاد انقلاب فرهنگي بوده است.
شوراي جهاد دانشگاهي – شماره 2601 /7 – تاريخ 24/8/59
در ارتباط با به كارگيري اعضاي هيأت علمي دانشگاه ها كه به صورت قراردادي در مؤسسات عالي آموزشي شاغل خدمت بوده اند، موارد زير مورد تصويب ستاد انقلاب فرهنگي قرار گرفت تا با رعايت آن سرپرست دانشگاه مربوط با نظر شورايي از اعضاي هيأت علمي كه مسؤول كميته هاي تخصصي جهاد همان دانشگاه اند، نسبت به تمديد قرارداد آنان از محل اعتبارات آن واحد آموزشي اقدام لازم به عمل آورند:
1- علم 2- صلاحيت اخلاقي (پرهيز از افترا، شراب خواري، فحشاء و قمار ...) 3- مبرا بودن از فساد مالي 4- تقواي سياسي (عدم ارتكاب جرایم، عضويت در سازمان هاي ساواك منحله، فراماسونري، .... موضع گيري عليه انقلاب اسلامي و نظام جمهوري اسلامي، تبليغ و عمل مؤثر به نفع دولت هاي بيگانه يا مكاتب ضد اسلامي) 5- نياز دانشگاه به تخصص و خدمت وي.
ملاك هاي ترجيح اولويت: 1- مكتبي بودن 2- حسن سابقه مبارزاتي 3- تعهد و همكاري با انقلاب 4- تفوق علمي 5- سابقه كار علمي.
(مصوبات ستاد انقلاب فرهنگي- 61- 1359- ص 13 و 14 )
نامه شماره 16822/7 تاريخ 30/11/61 با عنوان هيأت مركزي گزينش ستاد انقلاب فرهنگي دال بر وجود هسته هاي گزينش اخلاقي تحت نظارت اين ستاد براي گروه هاي پزشكي، كشاورزي، هنر، علوم پايه، فني و مهندسي و علوم انساني است.
(مصوبات ستاد انقلاب فرهنگي – 61/1359 صفحه 700-699)
آيين نامه پذيرش دانشجويان كنوني دانشگاه ها و تعيين تكليف قطعي آنها شماره 10510/2 تاريخ 9/8/61
ستاد انقلاب فرهنگي
برادر آقاي محمد علي نجفي
وزير محترم فرهنگ و آموزش عالي
بر اساس رهنمودهاي امام امت مدظله و نيز اوامر ايشان در مورد محيط دانشگاه ها و حضور دانشجوياني كه مضر به حال انقلاب نباشند، آيين نامه پذيرش دانشجويان كنوني دانشگاه ها در مرحله دوم انتقال به شرح زير باشند از دانشگاه اخراج مي شوند و دانشجويان ديگر به تحصيل خود ادامه خواهند داد و تابع مقررات انضباطي دانشگاه خواهند بود.
الف) دانشجويان محارب يا وابسته به گروه هاي محارب.
ب) دانشجوياني كه وابستگي تشكيلاتي به احزاب و گروه هاي الحادي خادم شرق و غرب – ولو غير محارب – داشته باشند، اعم از فعال.
ج) دانشجوياني كه به نفع مكاتب الحادي تبليغ مؤثر داشته اند.
د) دانشجوياني كه عضو فرقه ضاله اند و يا فراماسونري مي باشند.
هـ) دانشجوياني كه در گذشته اشتهار به اخلاقي داشته اند كه مستوجب حد شرعي يا تعزير بوده است.
ص: 6- 435
سند ديگر:
بي تاريخ و بي شماره
روش گزينش استاد
1- تأمين و گزينش استاد براي كليه دانشگاه ها و مؤسسات آموزش عالي از طرف كميته اي در ستاد انقلاب فرهنگي به نام «كميته تأمين و گزينش اعضاي هيأت علمي» دانشگاه ها انجام مي گيرد.
2- «كميته تأمين و گزينش» مرجع تشخيص نيازهاي آموزشي و نحوه برطرف كردن آنها از لحاظ استخدام هيأت علمي در سطح كشور مي باشد.
3- كميته تأمين و گزينش مركب از افراد زير خواهد بود:
الف: دو نفر به معرفي جامعه مدرسين حوزه علميه (براي تسريع امر تأمين استاد تا معرفي نمايندگان جامعه محترم مدرسين حوزه علميه قم حضور «حجت الاسلام آقاي رباني املشي» به منزله حضور نماينده آنان تلقي خواهد شد.)
ب: يك نفر به معرفي وزير فرهنگ و آموزش عالي و تصويب ستاد و ....
.
.
.
8- تقاضاي داوطلبين عضويت در هيأت علمي دانشگاه ها ابتدا از نظر صلاحيت اخلاقي در كميته تأمين و گزينش بررسي مي گردد. در صورتي كه صلاحيت اخلاقي داوطلبان مطابق مصوبه باشد، پرونده او براي «گروه تخصصي» مربوطه فرستاده مي شود. اين گروه پس از بررسي مدارك علمي داوطلب نظر خود را در مورد صلاحيت علمي او به كميته تأمين و گزينش گزارش مي دهد.
در صورتي كه صلاحيت اخلاقي و علمي داوطلب به تصويب اين كميته برسد، مراتب جهت تصميم نهايي به
به ستاد انقلاب فرهنگي گزارش مي گردد.
ص 24- 23
اين در حالي است كه دكتر سروش به عنوان يكي از اعضای ستاد مدعي است كه: «اخراج استادان و تصفيه و پاكسازي آنها ربطي به ستاد نداشت، حركتي بود كه در همه ادارات دولتي و از جمله دانشگاه ها شروع شده بود. اعضاي كميته هاي پاكسازي دانشگاه ها را نمي شناختيم. گاهي خبرهايش به ما مي رسيد.»
(عبدالكريم سروش، شماره 6، 1387، ص 39)
در نهايت خود دكتر سروش تأكيد دارد كه از ابتدا گرايش ليبراليستي و تساهل گرا در خود داشته است و تغيير و تحول اساسي از ايدئولوژيك بودن به يك شخصيت علمي را مورد نفي قرار مي دهد. در حالي كه منتقدان وي براي او دو دوره فكري قائل اند:
1- دوره گرایش به فلسفه اسلامی و رویارویی با مارکسیسم فلسفی؛ در اين دوره مشي سياسي وي همراهی با جمهوري اسلامي و انقلاب فرهنگي بوده است.
2- دوره گرايش به انديشه غير قاره اي و فلسفه تحليلي كه او را از لحاظ سياسي در مقابل نظام اسلامي قرار داده و حاشيه نشين كرد.
لذا فعاليت هاي سياسي و فرهنگي وي در اوايل انقلاب را بايد در قالب دوره فكري اول ارزيابي نمود.
منابع:
- دانشگاه تهران و جاي پاي امپرياليسم - ملكي، محمد - بي جا 1359 - به نقل از شرف زاده بردر، ص 171
- آخرش هم ندانستند كه منزلگه مقصود كجاست؛ گفتگو با دكتر عبدالكريم سروش - نشريه لوح - شماره 6، 1378
- درستي و درشتي - عبدالكريم سروش- اعتماد ملي - 20/4/86
- احساس خطر مي شد كه آيا مي توانيم كنترل كنيم؟ - گفتگو با دكتر وحيد احمدي - نشريه لوح - شماره8، 1379
- از انقلاب فرهنگي تا اشتباه فرهنگي - گفتگو با رضا علي جاني - طبرستان سبز - شماره 42 بي تا
- پاسخ محمد ملكي به عبدالكريم سروش - اعتماد ملي - 22/4/86
- غائله 14 اسفند 1359 - دادگستري جمهوري اسلامي ايران - بي تا - بي جا
- مصوبات ستاد انقلاب فرهنگي 61 - 1359 (موجود در كتابخانه دبيرخانه شوراي عالي انقلاب فرهنگي)
- انقلاب فرهنگي در جمهوري اسلامي ايران - روشن، ناهيد - انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي – تهران - 1383
- انقلاب فرهنگي در دانشگاه هاي ايران؛ شرف زاده بردر، محمد- پژوهشكده امام خميني و انقلاب اسلامي - تهران - 1383
- دانشگاه و انقلاب - زيباكلام، صادق - انتشارات روزنه – تهران - 1380
محمد مظفري / كارشناسي ارشد جامعه شناسي
کد خبر: 7792
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcg.y9urak9uxpr4a.html