انتشارات پارميس منتشر كرد
تاريخ روزگار كوروش هخامنشي به قلم رضا شعباني
30 مرداد 1389 ساعت 14:08
كتاب «كوروش كبير» نوشته دكتر رضا شعباني به كوشش نشر پارميس منتشر شد. پيشتر دفتر پژوهشهاي فرهنگي اين كتاب را در مجموعه «از ايران چه ميدانم؟» منتشر كرده بود. اين كتاب تاريخي به شرح زندگي و احوال کوروش هخامنشي ميپردازد و تاريخ روزگار وي را با زباني ساده و روان توضيح ميدهد.
به گزارش هنر نیوز به نقل ازايبنا، ناشران كتابهاي تاريخي هفته گذشته 44 عنوان كتاب در حوزه تاريخ و جغرافيا منتشر كردهاند. بين آثار منتشر شده، 42 عنوان تأليف و دو عنوان ترجمه مشاهده ميشود. همچنين 26 عنوان كتاب چاپ نخست و 18 عنوان تجديد چاپ بوده و 36 عنوان اين كتابها در تهران و 8 عنوان در شهرستان منتشر شدهاند. شمارگان متوسط اين كتابها 2595 و متوسط صفحات آن 275 صفحه بوده است.
«گلستانه: مجموعه مقالات مربوط به سرزمين استرآباد و جرجان»، «افسانه نادري»، «انقلاب تاريخنگاري فرانسه مكتب آنال»، «اوباما: نژاد، از ميراث تا قدرت»، «اورازان: وضع محل، آداب و رسوم و فولكلور»، «ايران جلوههاي تمدن »، «ايران ما»، «تاجيكستان»، «چهار سال در سرزمين تيمور»، «خاطرات سياسي جاسوسي روسي كينياز دالگوركي»، «در خلوت مصدق»، «دلاور مرد سيستان»، «سانچارك در بستر زمان پژوهشي در تاريخ»، «نقشهخواني جهانگردي» و... از جمله كتابهاي تاريخي منتشر شده در هفته گذشته است.
«فرهنگ نامه جغرافيايي دوره راهنمايي» و «مباني سامانههاي اطلاعات جغرافيايي» دو عنوان كتاب در زمينه جغرافياست كه در هفته گذشته منتشر شده است.
كتاب «كوروش كبير» اثر رضا شعباني است که در شرح زندگي و احوال کوروش هخامنشي نوشته شده است. در اين كتاب به بررسي زندگي کوروش هخامنشي (بنيانگذار سلسله) هخامنشي ميپردازد و تاريخ روزگار وي را با زباني ساده و روان توضيح ميدهد.
شعباني در پيشگفتار اين كتاب مينويسد: «در ميان همه حکمفرماياني که از آغاز حضور ايرانيان در سرزميني که به نام خود آنان «ايران» يا کشور نجيبان ناميده شده است فرمانروايي کردهاند. شايد هيچکس را نتوان يافت که در مقياسهاي دسترسپذير انساني از فضايل کممانندي چون کوروش برخوردار شده باشد. بنيانگذار نخستين و بزرگترين امپراتوريهاي جهان تا امروز از ويژگيهايي برخوردار بوده است که مانند نوع حکومتي که از خود باقي گذاشت، خصوصياتي منحصر به فرد و غيرقابل رقابت دارد.
اين کتاب دربردارنده شش فصل است، مادها و ارتباط آنها با هخامنشيان، خاندان هخامنشي و آغاز زندگي کوروش، پادشاهي کوروش و فتوحات او، خصال و صفات کوروش و مميزات پادشاهي او و داستان ذوالقرنين و مرگ کوروش از جمله بخشهاي مختلف اين كتاب تاريخي است.
در فصل نخست مؤلف به بررسي روابط مادها و پارسها ميپردازد و از همنژاد و تبار بودن اين دو قوم ايراني سخن ميگويد و روايات تاريخي موجود در رابطه با تولد کوروش را نقد و بررسي ميکند. شعباني در اين فصل رويداد تولد بنيانگذار هخامنشي را با تولد کساني چون اردشير بابکان و شاپور ساساني مقايسه ميکند و با بياني آسيبشناسانه توضيح ميدهد که چگونه تولد اين فرمانروايان در طول تاريخ با اسطوره و افسانه آميخته شده است.
فصل دوم اختصاص به بيان شرح حال و تبارنامه خاندان هخامنشي و آغاز زندگي کوروش دارد و نام شش نياي کوروش را تا پيش ذکر ميکند. وي ميگويد: «قبايل پارس رفتهرفته تحت فرمان خاندان هخامنشي درآمدند. اين قبايل در منطقهاي در محدوده خوزستان تا کرمان کنوني سکني گزيده و ده طايفه بودند: پاسارگاديها، مرفيها، ماسپيانها، پانتاليها، دروزيها، گرمانهاي شهرنشين، ساگارتيها، دروپيکها و دائينهاي شبانکاره»
وي در ادامه مينويسد: کوروش پس از اتحاد پارسها، قلمرو مادها را به تصرف درآورد و به کمک برادران مادي خويش، نخستين دولت بزرگ ايراني را در جهان پايه افکند. تصرفات کوروش و اتحاد بزرگ اقوام ايراني کزروس را به وحشت افکند. او براي جنگ با ايرانيان با بابل و مصر متحد شد و دولت شهرهاي يوناني را به سمت خويش فراخواند. کوروش پيشدستي کرد و مانع به نتيجه رسيدن اين اتحاد گرديد و با سرعت تمام سارد را به تصرف درآورد و ضميمه قلمرو خويش كرد. کوروش رفتاري نجيبانه و مؤدبانه با کزروس در پيش گرفت و چنان که معروف است مدتي طولاني او را محترم شمرد و در سلک مشاوران و نزديکان خويش نشاند.
امپراتور پس از بازگشت به ايران و انجام اصلاحات در شرق (در سال 539 قبل ازميلاد مسيح) به تصرف بابل پرداخت. بابل سرزميني ثروتمند بود و در يک منطقه راهبردي قرار داشت. در دست گرفتن اين شهر به معني دستيابي به سرزمين بينالنهرين، تسلط بر مراکز تمدني و مهمترين راههاي ارتباطي آن روزگار بود.
کوروش پس از تسخير بابل اعلاميهاي صادر کرد که جزو درخشانترين و ماندگارترين اسناد تاريخ تمدن ايران باستان است: «من در بابل و در همه شهرهاي آن مراقب رستگاري و سلامت اهالي بابل بودم تا مسکن آنها بنا به ميل خدايان همچون يوغي نباشد که براي آنها مناسب نباشد.» «من ويرانه آنها را آباد کردم، فقر آنها را بهبود بخشيدم، مردوک خداي بزرگ از اعمال پرهيزکارانه من شادمان شد.» «من براي همه انسانها آزادي پرستش خدايانشان را برقرار کردم.» «من فرمان دادم که هيچ خانهاي ويران نشود و هيچ ساکني از آن محروم نگردد.»
دکتر شعباني در فصل چهارم اثرش، خصال و صفات اولين حاکم سرزمين پارس را بررسي ميکند. او خصال خوب کوروش را تنها ويژگي فردي او نميداند، بلکه به نظر وي اين ويژگيهاي خوب و متعالي «پيش از آنکه خصال فردي کوروش باشد، نماينده فرهنگ اجتماعي و ملي اوست.» وي در ادامه چنين مينويسد: «به مجرد اينکه شمشير از دست خصم بر زمين ميافتاد بر او رحمت ميآورد و بياينکه معترض مال و جان و ناموس و حيثيت انساني او شود، گرامياش ميداشت. شهري را نميتوان به ياد آورد که به وسيله او ويران شده باشد. تسامح و تساهل او ورد زبان ايراني و بيگانه بود.» کوروش هرگز درصدد تحقير نژادها، جنسيت و اقليتهاي قومي و زباني ديگر برنميآمد. گزنفون مينويسد: «مردم بلاد مختلف آرزو ميکردند که سايه کوروش برسرشان باشد و جز او هيچکس ديگري بر آنها فرمان نراند.»
کوروش کارهاي بزرگ را به دست هر کسي نسپرد، او دستياران و معاونان نظامياش را به دقت انتخاب کرد و مردان کارآزموده و آگاه را در رأس امور قرار داد. امور مالي و مالياتي امپراتوري را به شکل پسنديدهاي سامان داد و با «انتصاب متصديان لايق، از تعدي و اجحاف به سکنه استانها و سرزمينهاي تابع جلوگيري کرد.» به باور دکتر شعباني «کوروش مظهر آن نبوغ به عرصه رسيدهاي بود که تجلي انديشه نيک، گفتار نيک و کردار نيک را به ساحت عمل ميگذاشت و از رشد سياسي ملتي حکايت ميکرد که ميخواهد راه تازهاي را به جهانيان بشناساند. در برابر اين فرهنگ پيشرفته ايرانيگري بود که وي همانند شاگرد فرمانبرداري عمل ميکرد که ميکوشد هرچه را که آموزگار فرهنگ ملي به او ميگويد، بياموزد.»
در فصل پنجم مؤلف به بررسي موضوع تاريخي ذوالقرنين ميپردازد. ذوالقرنين مذکور در قرآن مردي است که به حدي از قابليت رسيده است که خداوند با او سخن بگويد. اين مرد در غرب و شرق عالم جنگهايي داشته است. بخش قابل اعتناي زندگي او در جنگ با «يأجوج و مأجوج» گذشته است. وي در برابر دشمن شکست خورده عدل و انصاف را رعايت ميکند و از آزار و قتل عام مردم چشم ميپوشد. به گفته دکتر شعباني کساني چون ابنسينا به علت ناآشنايي با مقاطعي از تاريخ، جهانگشاي مقدوني را ذوالقرنين تصور کردهاند. در حالي که اسکندر هزاران نفر را کشته و دهها شهر را ويران کرده است. به نظر اين محقق تاريخي، يهودياني که از پيامبر اسلام(ص) درباره ذوالقرنين ميپرسيدند، خود ميدانستند که در کتابهاي مذهبي آنان از مردي سخن رفته که ناجي آنان از دست بابليها بوده است بنابراين مردي که معابد آنان را بازسازي کرد و آنان را به سرزمينشان بازگرداند، کسي جز کوروش هخامنشي نيست.
در فصل ششم نويسنده ضمن بيان تاريخ مرگ کوروش (529 ـ 530 قبل از ميلاد مسيح) به بررسي حوادث ده سال آخر عمر او پرداخته و سرگرميهاي وي را در مرزها بيان ميکند. در ادامه با بيان روايات متفاوت در مورد مرگ وي از زبان مورخاني مثل هردوت و گزنفون پرداخته و با توجه به روايات موجود و نيز موقعيت آرامگاه کوروش در مورد چگونگي مرگ وي چنين مينويسد: «مرگ جاودانه مرد بزرگ تاريخ بشر در صحت و امان و آرامش و آسودگي خاطر است. او با انجام سفارشهايي به فرزندانش برديا و کمبوجيه و سران لشکري و کشوري ايران ديده از جهان فروبسته و در پس درگذشت را در آرامگاهي که از پيش براي خود ساخته بود به خاک سپردهاند. آرامگاهي که عبارت زير بر سر در آن کندهکاري شده بود: «اي انسان هرکه بخواهي باشي و از هرکجا که ميآيي بدان که من کوروش بنيادگذار امپراتوري ايران هستم. بر اين توده خاکي که جسدم را پوشانده است، رشک مبر.»
کد خبر: 15506
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcg3n9q.ak9nz4prra.html