نگاه جامعه شناسی به فیلم درمیشیان
«لانتوری»؛ ملودرامی رقتانگیز/ فیلمی بیپروا در نمایش خشونت
16 شهريور 1395 ساعت 13:15
بخش سوم فیلم «لانتوری» که به بعد از اسیدپاشی برمیگردد، ضعیفترین و بدترین بخش فیلم است. میتوان آن را یک ملودرام وقتانگیز یا یک اثر رئالیستی رادیکال تلقی کرد.
به گزارش هنرنیوز، فیلم سینمایی «لانتوری» با دستمایه قراردادن معضل اجتماعی اسیدپاشی به نمایش درآمده است. فیلمی که بدون تحلیل درست از شخصیت اصلی و علل اسیدپاشی این معضل را تنها دستمایهای برای نمایش پردرد و رنج قصاص قرارداده است. بسیاری کارشناسان و صاحب نظران حوزه اجتماعی از این که معضلی اجتماعی دستمایه فیلم قرار گرفته و بدون توجه به این آسیب و مشکلات و بحران های روحی - روانی که برای افراد ایجاد می شود تنها این معضل به درام داستان کمک می کند. این امر و بی توجهی فیلمساز به این معضل جامعه دکتر الستی را به انتقاد در نوع ارایه درست این معضل در جشنواره سلامت واداشت که بازیگر فیلم تاب تحمل نقد فیلم را نداشت و جلسه را ترک کرد. دکتر پرویز اجلالی دبیر گروه سینما و تلویزیون انجمن جامعه شناسی ایران در نقدی که برای مجله ۲۴ نوشته به عدم توجه فیلمساز به ارایه تصویر درست از این معضل اشاره دارد که متن کامل آن در پی می آید:
کالایی شدن واقعیت
لانتوری به عنوان یک فیلم سینمایی به اندازه کافی جذاب هست. ریتم تند و تغییر مکرر نوع روایت از سوبژکتیو به ابژکتیو و روایت و تحلیل ماجرا از دیدگاه شخصیتهای گوناگون، بیان حوادث یک دوره طولانی در حداقل زمان با استفاده از همین تاکتیک و جای دادن اظهارنظر چند راوی که از منظرهای گوناگون درباره وقایع فیلم میگویند؛ ایجاد تعلیق، شگفتی و حتی مشمئزکنندگی با نشان دادن بیپروای خشونت و چهره داغشان شده اسید خورده. همه این عناصر تماشاگر را متحیر و به فیلم جذب میکند. درباره ارزشی هنری این تاکتیکها منقتدان فیلم اظهارنظر خواهند کرد؛ آنچه من میتوانم اضافه کنم سختی چند درباره رابطه مدعاهای فیلم با واقعیات است.
فیلم دقیقا از سه بخش مجزا تشکیل شده: بخش اول داستان پیدایش و شرارتهای یک باند زورگیر به نام «لانتوری» است، بخش دوم داستان رابطه پاشا و مریم است و بخش سوم داستان مجازات پاشا. به نظر من بخش اول فقط در حد معرفی دو شخصیت اصلی لازم بوده و بقیهاش زائد است. بخش سوم هم اساسا زائد است و فقط ذهن را از موضوع اصلی فیم منحرف میکند. در بخش اول فیلمساز علاقهای به ریشهیابی رفتارهای باند نشان نمیدهد. تنها شخصیتی که گذشته اش تا حدودی معلوم است «باران» است.
به اجبار شوهرش دادهاند، طلاق گرفته، آوار شده و تغییر شغلش برای باند زورگیری در واقع نوعی تحریک اجتماعی محسوب میشود. اما شخصیت پاشا را نمیتوان توجیه کرد. در پرورشگاه بزرگ شده،با بچههای پرورشگاه بسیار مهربان است. به دیدارشان میرود و برایشان خرج میکند. فیلم درباره رابطه او با باران کاملا ساکت است. به نظر راوی دانشجوی سابقا پرورشگاهی، آدم بسیار مهربانی است. اما وقتی مرد هدف زورگیری در مقابل سرقت کیفش مقاومت میکند، چاقو را تا دسته در شکم مرد بیچاره فرو میکند. بعد هم مینشیند و گریه میکند. کارگردان شخصیت پردازی را فراموش میکند و کار تحلیل را به چند راوی میسپارد که حرفهای کلیشهای میزنند. یکیشان ظاهرا از تئوری قدیمی ذاتی بودن جرم دفاع میکند و دو نفر دیگر مجرم شدن پاشا را معلول فقر و تبعیضهای اجتماعی میدانند و جنایات او را انتقامگیری از جامعه.
این اظهارنظرها با یافتههای علمی جامعهشناسان جور در نمیآید. فقر علت جرم نیست و مجرمان الزاما فقیر نیستند. تبعیض و نابرابری هم نمیتواند به خودی خود زاینده جرم آن هم جرم خشونتآمیز باشد. در این میان متغیرهای واسطهای بسیار لازم است. ارتکاب جرم مهارتی است که باید را رابطه چهره به چهره آموخته و تمرین شود. هر کس به صرف اینکه فقیر است قادر نیست با مردم خشونت کند، اموالشان را به زور بگیرد یا اینکه چاقو در شکمشان فرو کند. برای پیدایش چنین مجرمی عوامل زیادی باید دست به دست هم دهند. یک محله جرمخیز با خرده فرهنگ بزهکارانه، خانواده مستعد تربیت شخصیت پرخاشگر و بسیاری عوامل شناخته و ناشناخته دیگر، اصولا فیلم به دنبال ریشهها نیست. بحث میان راویان به این سو میرود که آیا نشان دادن زندگی مجرمان درست است یا نه. معلوم نیست فلیمساز دنبال حل چند تا مشکل است. به هر حال همه جامعه شناسان مخالف پاک کردن صورت مسئله (به قول یکی از راویان) و ممنوع کردن رسانهها از تصویر کردن زندگی مجرمانه هستند. تفسیر و تحلیل سطحی زندگی مجرمانه شاید برای گیشههای سینماها خوب باشد اما کمکی به آگاهی عمومی نمیکند. اگر بخواهیم راز تعمیق این آثار را به زبان هنر بیان کنیم در یک عبارت خلاصه میشود؛ توجه به شخصیتپردازی و شرایط محیطی پرسوناژها.
بخش دوم فیلم مربوط میشود به رابطه پاشا و مریم. شخصیت مریم مشخص است. فیلم ویژگیهای او را خوب نشان میدهد. او یکی از دختران مدرن و خود ساختهای است که مرزهای جامعه مردم سالار را شکستهاند و امروزه در همه جای شهر میتوان سراغشان را گرفت؛ دختران و زنان توانایی که با عزم و اراده به فعالیتهای اجتماعی مشغولاند و در هر حوزهای از دانشگاه و رسانه و هنر و مدرسه و صنعت و پزشکی و حتی مشاغل مشاغل سطح بالا (نمایندگی مجلس، مدیریت و ...) میتوان شاهد حضورشان بود. زنانی که دارند جای خود را در جامعه پیدا میکنند. اما فیلم مریم را به عنوان زنی تنها که خانوادهاش خارج از کشور هستند معرفی میکند. یعنی اگر مردم در کنار خانواده زندگی میکرد نمیتوانست مستقل و مدرن باشد؟ این ادعا با مشاهدات نمیخواند. اکثر زنان با شخصیت مستقل و مدرن از خانوادههایی هستند که آنها را اینگونه بار آوردهاند. بیانصافی است که از نقش والدین و به ویژه پدران شایسته و مسئولیتپذیر در تربیت چنین دخترانی غفلت کنیم. چرا آدمی مثل پاشا عاشق مریم میشود؟ در یک تحلیل روانی اجتماعی این موضوع اصلا عجیب نیست. فهم این موضوع دقیقا فهم این موضوع هم هست که چرا پاشا به صورت مریم اسید میپاشد. اتفاقا تنها نکتهای که فیلم به آن نمیپردازد همین است. فیلم کاملا از توضیح این دو اتفاق ناتوان است. چون اصولا فاقد محتوای تحلیلی اجتماعی است. فیلمساز از عشق و اسیدپاشی بهره میبرد تا تماشاگر را دچار حیرت کند و فیلمش بفروشد اما هیچ درکی از علت اصلی مساله به ما نمیدهد. و تمام راویانی که گرد آورده راجع به همه چیز حرف میزنند غیر از یک چیز: چرا پاشا عاشق مریم میشود و چرا نمیتواند نه گفتن او را تحمل کند؟
به نظر من به عنوان یک جامعهشناس، اسید پاشی نه به فقر مربوط است نه به زورگیری و جرم. به همین جت میگویم که بخش دوم فیلم هیچ ربطی به بخش اول ندارد. اسید پاشان الزاما (و به احتمال زیاد) موجودات مجرم و زورگیر نیستند، بلکه شخصیتهای مردسالار (با به عبارت دقیقتر را لحاظ علمی، پدرسالار/ Patriarchal کاملی هستند. مردسالاری پدیدهای قدیمی در همه جای جهان و از جمله و به ویژه در منطقه و کشور ما بوده است. مردسالار زنان را ضعیف، زائده مردان، و در موقعیتی شبیه برده میداند. او زنان را فاقد شخصیت مستقل میداند (و میخواهد که چنین باشند) و باریشان حق انتخاب و استقلال قایل نیست. مردسالاری ربطی به فقر و جرم ندارد. پدری که دخترشس را بدون موافقت خودش و حتی قبل از بلوغ عقیلی شوهر میدهد یا شوهری که مانع تحصیل یا کار همسر یا دختر یا خواهرش میشود، پدر یا شوهری که دختر یا زنش را در خانه حبس میکند و به جای او درباره همه جزئیات زندگیاش تصمیم میگیرد، میتواند مجرم و فقیر نباشد و کاملا محترم و قانونمند جلوه کند. اما در واقع نوع عمل او هیچ فرقی با مردی که به چهره محبوبش به این دلیل که به او نه گفته اسید میپاشد و میگوید «یا مال من باش یا مال هیچ کس» ندارد. اگر اختلافی باشد فقط در شدت عمل است نه در نوع آن. همه آنها در یک چیز مشترکاند و آن این که برای زنان استقلال رای و حق انتخاب قایل نیستند. منزلت زن را پستتر از آن میدانند که اگر مردی برای او تصمیم گرفت، حق داشته باشد با آن مخالفت کند. پس وقتی مردی به زنی ابراز عشق میکند زن حق ندارد مخالفت کند، زیرا شان مردم به مراتب بالاتر از زن است و مردسالار نمیتواند بپذیرد که زن موجود مستقلی است و حق دارد انتخاب کند. این است علت اسیدپاشی پاشا بر چهره مریم و همین هم علت عشق او به مریم است. پاشا عاشق مریم میشود چون مریم با کلیشهای که او به عنوان یک مرد سالار از زن در ذهنش دارد متفاوت است. چون سواد دارد، دارای شخصیت اجتماعی است، وابسته و ضعیف نیست، بلکه شجاع و مسئولیتپذیر است و با همه زنانی که او شناخته که از بدبختی وابسته به مردی بودهاند (از جمله باران) متفاوت است. همین واقعیت، نظام تفکر مردم سالارانهاش را در هم میریزد. مریم یک موجود کامل و دلانگیز است. پس پاشا شیفتهاش میشود (شاید هم مریم سایهای از مادر ایدهآلی باشد که پاشا نداشته است). اما به هر حال مریم یک زن است پس باید مال پاشا بشود. این که مریم در خارج از رابطهاش با پاشا این قدر که در مقابل پاشا مستقل و مغرور نباشد. برای پاشا تصور زن مستقل غیرممکن است. پس بطری اسید را بیرون میآورد. همه میدانیم این فقط مساله پاشا نیست. داستان پاشاهای دیگر هم هست که در روزنامهها میخوانیم.
بخش سوم فیلم که به بعد از اسیدپاشی برمیگردد، ضعیفترین و بدترین بخش فیلم است. میتوان آن را یک ملودرام وقتانگیز یا یک اثر رئالیستی رادیکال تلقی کرد. من اصطلاح رئالیسم رادیکال را به معنای منفی به کار میبرم. و منظورم مکتبی است که به اسم طرفداری از واقعگرایی با نشان دادن بیپروای صحنههای جنسی یا خشونتآمیز تماشاگر را به خود جلب میکند. در واقع واقعیت معمولا در پرده را تبدیل به کالای تجاری میکند. چه فرقی هست میان نشان دادن برهنگی یا صحنههای خشونت آمیز مثل سربریدن یا کتک زدن منجر به مرگ،با نشان دادن مکرر صورت زنی که با اسید سوخته یا صحنه کور کردن یک انسان بینا با تزریق اسید در چشمان او نشان دادن این نوع صحنهها وقتی جایز است که بخشی حذفناپذیر از محتوای اصلی فیلم باشد، که در اینجا چنین نیست. در این بخش همچنین بحث جدیدی میان راویان بر سر قصاص عضو در میگیرد که موضوعی است جدید و کاملا نامرتبط با مساله اجتماعی اصلی که ظاهرا فیلم میخواسته به آن بپردازد و البته نتوانسته و آن هم موضوع مردسالاری است.
کد خبر: 92718
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcg7u9y.ak9xq4prra.html