چرا بهروز افخمی فیلم زندگی مهدی آذریزدی را نساخت؟
خبرگزاری فارس , 26 تير 1395 ساعت 17:51
با چند هنرمند در تهران هم صحبتهایی انجام شد. از جمله کسانی که با او در این زمینه صحبت کردیم بهروز افخمی بود که با دو، سه نویسنده به یزد آمد و جلساتی هم داشتیم.
محمود ملکثابت رئیس اسبق حوزه هنری یزد و از شاعران پیشکسوت استان که سالها با مرحوم استاد مهدی آذریزدی ـ نویسنده فقید ادبیات کودک و نوجوان ـ همنشین بوده به بیان ابعاد شخصیتی و ویژگیهای پیرمرد قصهگو پرداخت.
وی میگوید: سال ۱۳۶۰ با مرحوم آذریزدی در تهران آشنا شدم، نه به خاطر یزدی بودنمان بلکه به خاطر ارتباط کاری که هر دو با انتشارات امیرکبیر داشتیم. آن موقع من مسئولیت بخشی از انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در تهران را بر عهده داشتم.
این ارتباط وجود داشت تا زمانی که حملات موشکی رژیم بعث عراق در دوران دفاع مقدس به تهران شدت یافت و آذر تصمیم گرفت به زادگاهش ـ یزد ـ بازگردد و من مدت ها از او بیخبر بودم تا اینکه در سال ۱۳۷۴ از طرف ریاست وقت حوزه هنری (حجت الاسلام والمسلمین زم) مأمور راه اندازی حوزه هنری استان یزد شدم، به زادگاهم بازگشتم و در یزد هم این ارتباط و همنشینی تا لحظه مرگ آذر ادامه داشت.
یک روز از صحبتهای او متوجه شدم از پارهای برخوردها دلخور است. طبق گفتههای پیرمرد قرار بوده خانهای برایش بخرند، اما قبل از خریداری در رسانهها منتشر شده بود که همین موجبات ناراحتی او را فراهم کرده بود. با پیگیری های صورت گرفته چنین اتفاقی افتاد و قرار شد خانهای برای او خریداری شود که استاد نپذیرفت و تا پایان عمر در همان خانه پدریاش در محله خرمشاه سکونت داشت.
آذریزدی هر چند خلوت و تنهایی خود را به هر چیزی ترجیح میداد ولی باز هم افرادی از سراسر ایران به دیدارش میآمدند که همین امر باعث شد از طرف مدیرکل وقت ارشاد استان، سر و سامانی به این خانه داده شود. اگر چه آذر یزدی با این اقدام نیز مخالفت می کرد و دوست داشت در همان اتاقک گلی زندگی کند چنانکه تا قبل از بیماری و عزیمت به تهران توسط فرزندخواندهاش، در همان جا زندگی کرد.
پیر ادبیات کودکان با اینکه در نوشتن جرئت عجیبی داشت اما در امور مربوط به زندگی روزمره خیلی احتیاط میکرد. زمانی مجبور بود ضمن نوشتن، کار هم بکند. از این رو در دفتر مجله «آشفته» یکی از مجله های آن دوره مشغول کار شد. او مطالبی را مینوشت که از صفحات پرخواننده آن موقع بود؛ اما یک روز به علت خستگی مفرط به مدیر نشریه اعلام میکند که دیگر حاضر به ادامه کار تحت این شرایط نیست. به همین علت اخراج شد و مختصر اسباب و اثاثیهاش را از اتاقش بیرون ریختند. آن شب پیرمرد قصهگو به قول خودش مجبور شد، کتابی که ۱۲ تومان خریده بود را به ۲۵ ریال بفروشد تا بتواند غذایی برای خوردن فراهم کند. زندگی آذریزدی همیشه با مشکلاتی مواجه بود؛ به نحوی که میگفت در اقتصاد هیچ شانسی ندارم.
نمیشد او را سریع شناخت. رئوف و مهربان و متواضع بود و با اندک چیز احساسی گریه می کرد. او گاهی به خانه ما می آمد، بارها نیز در انجمن قصه حوزه هنری یزد شرکت کرد و نویسندگان و هنرجویان از حضور این قصهگو خیلی خوشحال و دلگرم بودند. یک روز هنرمندان و هنرجویان تصمیم گرفتند برای سالگرد تولدش در حوزه هنری جشن بگیرند. آن روز خاطره خیلی خوبی رقم خورد و میدیدم گاهگاهی اشک از چشمان پدر خوب بچهها سرازیر است.
به پیشنهاد آقای زم قرار شد بزرگداشتی برای آذریزدی بگیریم. وقتی موضوع را برایش بیان کردیم قبول نکرد و ما را قسم داد این کار را انجام ندهیم. گفتیم حداقل اجازه بدهید چیزی برایتان بخریم، گفت من فقط یک قفسه کتاب لازم دارم که در نهایت دو قفسه خریداری کردیم و به منزلش بردیم.
به علت کهولت سن و به نیت جلوگیری از اتفاقات و رفاه حال آذر، خودرویی به رانندگی یکی از هنرمندان برای بیرون رفتن از خانه و خرید در اختیارش قرار دادیم.
حتی به پیشنهاد اینجانب و پذیرش آن از سوی مرحوم حجت الاسلام والمسلمین صدوقی نماینده ولی فقیه در استان و امام جمعه فقید یزد قرار شد سوییتی در بیمارستان شهید صدوقی (ره) برای آذریزدی در نظر گرفته شود تا آنجا زندگی کند و اگر به پزشک نیاز داشت همانجا مداوا شود، ولی آذر قبول نکرد.
یک بار هم به پیشنهاد من و به همت آقای صدوقی قرار شد ایشان را به حج بفرستند که باز هم قبول نکرد و گفت من به علت بیماری و کهولت سن نمی توانم به این سفر بروم.
آذریزدی در تهران بود که با پیگیری فراوان او را برای دیدار با رهبری (دی ماه ۸۶) به یزد آوردیم و خوشحال بود که حضرت آقا او را مورد لطف و تفقد خویش قرار دادهاند.
ماندگاری آثار او به خاطر این است که در عرصه ادبیات کاری نو انجام داد. او داستانها را خیلی ساده، ملموس و قابل درک برای بچهها نوشت؛ به گونهای که بچهها هم بتوانند با متون کهن فارسی آشنا شوند. مانند مجموعه ارزشمند «قصههای خوب برای بچههای خوب».
اولین کتابی که نوشت هیچ ناشری حاضر به چاپ اثرش نبود و او ناامید شده بود ولی انتشارات امیرکبیر آن را چاپ کرد و کمکم از کتابها استقبال شد و او نوشتن برای بچهها را ادامه داد.
هر کسی دیدگاه و شیوه خاصی در نویسندگی دارد ولی آذریزدی زمانی شروع به نوشتن کرد که هیچ کس در این عرصه به ویژه برای کودکان فعال نبود و امروز هم اگر کسی کاری نو و خلاقانه انجام دهد با استقبال مخاطبان روبهرو می شود.
این نکته را هم بگویم که آذر روحیه خاصی داشت؛ مثلا چندان به دنبال اسم، شهرت و مادیات نبود و زندگی ساده و بی آلایش را دوست داشت. در مجموع زندگی خیلی ساده و کم خرجی داشت. وقتی پیش از انقلاب برنده جایزه یونسکو شد زیاد به آن توجه نکرد و زمانی هم که برنده جایزه ادبی سلطنتی گردید و قرار بود روز اول سال برای دریافت جایزه در دربار حضور پیدا کند بازهم از رفتن به مراسم خودداری کرد و عطایش را به لقایش بخشید.
در زمان حیاتش می خواستیم از زندگی او فیلم بسازیم. با چند هنرمند در تهران هم صحبتهایی انجام شد. از جمله کسانی که با او در این زمینه صحبت کردیم بهروز افخمی بود که با دو، سه نویسنده به یزد آمد و جلساتی هم داشتیم و به رغم اینکه مجموعه استان هم پای کار بودند، متأسفانه به دلایلی موفق نشدیم این فیلم را تولید کنیم. بعدها فیلمی درباره او ساخته شد که می توانست خیلی بهتر، این چهره ماندگار را معرفی کند.
امروز هم اگر انگیزه و پشتکار باشد و بودجه مناسبی تخصیص یابد میتوان فیلم یا سریال بسیار خوب و مناسبی از زندگی آذریزدی ساخت که اگر چنین امری صورت بگیرد برای نسل جوان و آیندگان بسیار مفید خواهد بود.
آذر یزدی نامههای متعددی برایم مینوشت و درد دل میکرد که برخی از آنها را به استاد مسرت داده ام تا از آنها استفاده شود و نامههای دیگری نیز از ایشان دارم که شاید در آینده منتشر شود.
نامهای هم برای فرزندم در جواب نامهاش که «آقای آذر چرا اینقدر گریه می کنی؟» نوشته و علت گریه اش را شرح داده که این نامه به خط استاد در جراید کشور چاپ شده است.
پس از مرگش نیز ابتدا قرار بود محل مناسبی با کاربری فرهنگی در قطعه مفاخر خلدبرین برای دفن این چهره شاخص ادبی در نظر گرفته شود اما متأسفانه به وصیت آن مرحوم عمل نشد و سرانجام در مکان فعلی (حسینیه خرمشاه) دفن گردید که چندان مکان مناسبی برای فعالیتهای فرهنگی و گسترش مقبره ایشان نیست.
کد خبر: 92105
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcgnq9y.ak9xz4prra.html