تقریبا چیزی از وطن نمانده. فیلم برای شخصیتش بیشتر به سفری می ماند که در آن حقایقی را در مورد خودش و زندگی می آموزد.
سال 2077 است. انسانهای زمین پس از یک جنگ هسته ای ویرانگر با موجودات فضایی ظاهرا پیروز نبرد شده اند اما آنها جنگ را به قیمت از دست دان خانه زیبا و مخروبه شدن آن برده اند. نسل بشر برای ادامه حیات خود مجبور به سفر به تایتان قمر زحل شده. با این حال شر موجودات بیگانه هنوز کم نشده است آنها درصدد نابودی اندک سفینه های برجای مانده برای نگهبانی از همین زمین با اندک انرژی که در آن مانده هستند.
جک(تام کروز) و ویکتوریا(اندره ریسبرو) دو سرنشین یکی از همین سفینه هایی فضایی هستند که برای حفاظت از زمین و وکمک به رباتهای مبارزی که برای این امر خلق شده اند در زمین به سر می برند. ظاهرا مرکز فرماندهی حافظه این دو نفر را پاک کرده تا هیچ چیز از گذشته به یاد نیاورند تا فکر و ذکرشان فقط حفاظت از زمین باشد. در هفته های انتهایی ماموریت، جک در خواب و بیداری زنی را می بیند که ظاهرا در گذشته پاک شده جک جای د ارد. در ادامه ماجرا فضانوردانی به خواب رفته در محفظه هایی بر زمین فرود می آیند. یکی از فرود آمدگان زنی است که به ظاهر آشنا می آید...
فراموشی فیلمی آخر الزمانی محسوب می شود. شما نیویورک خالی از سکنه و مولفه های مکانی مشترک از فیلمهای آخرالزمانی آمریکا را همچون واشنگتن دی سی و پنتاگون گرفته تا پل بروکلین، مجسمه آزادی و امپایر استیت. همه ویران و مخروبه. از همان ابتدا هم اصلا هارپر «آدم» زمین است و ویکتوریا «حوای» آن. ساختمانی که نگهبانان زمین در آن زندگی می کنند بر بلندای کوهی روی زمین نابود شده و زیر نگاه ماهی تکه تکه شده بنا شده است. نیروگاه هایی را به شکل اهرام وارونه می بینیم که برای تولید انرژی در حال مکیدن آب دریاها هستند. زمین با آنکه دیگر چیزی از آن نمانده دوباره در معرض خطر است و برای نجات بشر یکی باید دست به کار شود چه کسی بهتر از یک آمریکایی. دیدن این سبک فیلمها دیگر دارد به یک عادت تبدیل می شود. اینجا دیگر با یک وطن پرست طرف نیستیم که بخواهد کشورش را نجات دهد. تقریبا چیزی از وطن نمانده. فیلم برای شخصیتش بیشتر به صفری می ماند که حقایقی را در مورد خود و زندگی می آموزد.
شروع فیلم و ارائه اطلاعات برای شناخت دنیای آن و شخصیتها بسیار عالی و نقطه قوت فیلم است. این روشی هوشمندانه برای داستانگویی در فیلمهای علمی تخیلی است و دیدن فیلم را برای بیننده آن آسان می کند. منتها مشکل اینجاست که دنیای فراموشی یعنی زمین متروکه و خالی از سکنه از خود داستان فیلم جذاب تر جلوه می کند و از طرف دیگر فیلم آنقدر اطلاعات به شما می دهد که گویی مشغول تماشای چند فیلم هستید. البته در فیلم نشانه هایی از تمام فیلمهای علمی تخیلی که در این سالها دیده ایم وجود دارد از«2001:یک ادیسه فضایی»،«وال ای»، «سواریس»، «پرومتئوس» که سال قبل دیدیم و حتی «سیاره میمونها»، با این حال دیدن فیلم همچنان هیجان انگیز است. حتی در پایان فیلم که جک با فرمانده روبرو می شود ما «نئو »در «ماتریکس» را سکانس معروف ماتریک 3 می بینم که گویی با خالق روبرو شده.
داستان فیلم برگرفته از کتاب منتشر نشده ای به قلم خود کازینسکی (معماری که حالا کارگردان شده) است. داستانی در مورد تلاش انسان برای نجات از یک محیط کنترل شده به دست تکنولوژی است ولی شما اینجا غرق در تکنولوژی می شوید تا انسان. خصوصا با جلوه های ویژه فیلم و تصاویری که «کلودیو میراندا(که سال گذشته برای زندگی پای برنده جایزه اسکار بهترین تصویربرداری شده بود)» خلق می کند جادو می شوید خصوصا در صحنه های تعقیب و گریز هارپر و «درون»ها. موسیقی فیلم هم با ضربان بالا و ریتم تندش به این امر کمک می کند.
یکی از هوشمندی های کارگردان و زیبایی های فیلم جایی است که جک با جعبه سیاه سفینه ای که سقوط کرده به سمت مرکز فرماندهی می رود و موسیقی پخش شده از آن جعبه آرام آرام همه چیز را به یاد او می آورد.
چندین منتقد درباره این فیلم گفته اند که فیلم زن ستیز است چون زنهای فیلم بدون کمک جک هارپر قادر به انجام هیچ کاری نیستند و بقای بشریت در دستان مردی است با احساسات پیچیده که چیزی از خودش بروز نمی دهد. اگر «ترون:افسانه» ساخته قبلی کازینسکی فاقد تخیل شاعرانه برای به تصویر کشیدن دنیای رو به زوال بود و نتوانست ما را در مورد سرنوشت شخصیتهایش متقاعد کند، این فیلم تا دلتان بخواهد شاعرانه است و ما را به خانه مقصود شخصیتهایش می رساند.