نقش «ابراهیم گلستان» در شکل گیری سینمای شبه روشنفکری
خبرگزاری سینماپرس , 9 ارديبهشت 1394 ساعت 12:40
بهروز افخمی طی سخنانی گفت: یک جریان قبل از انقلاب همراه دکتر کوشان، حول و حوش ابراهیم گلستان بود که او هم استودیو و وسایل داشت و میتوانست جریانی را راه بیندازد. در آن شرایط هیچکس از خودش نمیپرسید که این جریاناتی که برای فیلمسازی وجود دارند اصلا ربطی به ماهیت اصلی سینما دارند یا ندارند و این دو نفر اصلا فیلمسازی بلد هستند یا نیستند؟ اصلا کسی جرئت و اطلاعات چنین پرسشی نداشت...
هشتمین جلسه از سلسله نشستهای «نسبت سینمای ایران و منافع ملی» با موضوع «بازنمایی تحولات اجتماعی در سینمای ایران» عصر روز گذشته با حضور بهروز افخمی و فرزاد موتمن از کارگردانان سینما و با اجرای محمدامین نوروزی در سالن امیرحسین فردی حوزه هنری برگزار شد.
در این نشست ابتدا فرزاد موتمن با بیان مقدمهای از تاثیرات اجتماعی بر سینمای جهان گفت: در یک نگاه کلی میتوانیم بگوئیم که سینما و هرچیز دیگری در خلا اتفاق نمیافتد و فیلمها طبعا حاصل فعل و انفعالات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه اطراف خودشان هستند. سوالی که در مورد مکاتب سینمایی در اروپا پرسیده شد کاملا درست است اما به این توجه داشته باشید که مکاتب بعد از جنگ جهانی دوم مردند و بعد از آن دیگر مکتبی نداریم. اما از این منظر این حرف درستی است که شما میتوانید ردپای تحولات اجتماعی را در تمام این پدیدهها پیدا کنید. مثلا اکسپرسیونیزم آلمان کاملا تاثیرپذیر است از آنچه که در دهه بیست در آلمان اتفاق افتاد. سال ۱۹۲۱ انقلاب آلمان شکست خورد و رهبران این انقلاب که چپگراها بودند توسط پلیس ترور شدند و جسدشان به رودخانه انداخته شد. بعد از گروههای راست و چپ افراطی شروع کردند به فعالیتهای تروریستی و بمبگذاری و المان در جوی از خوف و ترس فرو رفت. پس طبیعی بود که در چنین جامعهای سینمای اکسپرسیونیستی با آن دکورها و گریمهای اگزجره و کاراکترهایی با ابعاد منفی و ... رشد میکند و ایجاد میشود. اما در نهایت باید گفت که بعد از جنگ جهانی دوم مکتبها مردند و آخرین مکتب نئورئالیزم ایتالیا بود که باز پسزمینه سیاسی و اجتماعی در ایتالیای آن روز داشت.
اکثر فیلمهای ایران ضدسینما هستند
در ادامه بهروز افخمی با اشاره به وجود مشکلات ابتدایی در سینمای ایران گفت: من ترجیح میدهم که بحثم را از جای دیگری آغاز کنم و به نظرم اول باید در مورد پیشفرضها یک بازنگری بکنیم. من همیشه احساس میکنم که تصوری که راجع به سینما در ذهن جوانهایی که میخواهند فیلم بسازند وجود دارد تصور مبهمی است. این ابهام البته به خودی خود در تمام آموزههای ما وجود دارد اما مشکل از جایی آغاز میشود که ما چیزی که سینما نیست یا ضدسینماست را بخواهیم بسازیم، آموزش دهیم و دربارهاش بحث کنیم. به همین دلیل هم گاهی اوقات من وقتی پیشفرضها و چیزهایی که فکر میکنم در سینما بدیهی است را میگویم خیلیها معترض هم میشوند. سینما عبارتست از نمایش فیلم روی پرده بزرگ در سالن تاریک و در حضور جمعیت. تا اینجا مشکلی نیست. اما این مشخصات شرایطی را پدید میاورد که متاسفانه چیزی که امروز در سینمای ایران میبینیم هیچ ربطی به آن ندارد. یعنی اکثر فیلمسازان ما اساسا توجهی به این پرده بزرگ و فیلم دیدن در حضور جمعیت و... ندارند. این فیلمسازان فیلمها را طوری میسازند که انگار ادامه یک فیلم کوتاه دو دقیقهای است که میشود روی یوتیوب یا روی گوشی موبایل هم دید. و کاملا قابل پیشبینی است که این فیلمها روی پرده چه فاجعهای خواهند شد.
توجه به مردم جزو ماهیت سینماست
افخمی با شاره به نقش مردم در سینما ادامه داد: اینها و خیلی از ذاتیات سینما در سینمای امروز ایران نادیده گرفته شده و عملا چیزی که با آن مواجهیم ضدسینماست، به این معنی که اساسا برای مخاطب عام و مردم ساخته نمیشود. اولین کارگردانان فیلمهای بلند تاریخ سینما برای باقی ماندن سینما تنها روی مردم حساب میکردند، آنهم مردم فقیر کارگری که میخواهد با آمدن به سینما مشکلات خودش را فراموش کند. کسانی که تو کوچه و خیابان بزرگ میشدند و نه پولدارها. و با همین مردم سینما تثبیت شد. پس توجه به مردم اساسا در ماهیت سینما هست. اما حالا مردم ایران اصلا سینما می روند؟ ۹۵ درصد تماشاچیان بالقوه ما ده سال یکبار هم به سینما نمیروند. بنابراین اساسا فکر میکنم طرح مسئله نسبت ایران و منافع ملی کمی زود، یا البته شاید کمی دیر است، باید ابتدا به این فکر کنیم که اصلا سینمایی باقی مانده که حالا بخواهد با منافع ملی نسبتی داشته باشد؟
روشنفکران ایرانی و مردم از هم جدا هستند
در ادامه این نشست موتمن با بیان رشد نامتوازن جامعه ایران بحث را ادامه داد: واقعا چیزی به نام سینمای اجتماعی وجود ندارد. غالبا میخوانیم در مطبوعات که مینویسند ژانر اجتماعی. اجتماعی ژانر نیست. هر فیلمی در هر ژانری میتواند اجتماعی باشد. مثلا اکثر فیلمهای جنایی پسزمینه اجتماعی دارند و به نظر من اصلا فیلمهای جنایی سیاسیترین فیلمهای دنیا هستند.
اگر میبینیم که در انطرف دنیا اتفاقات کمی قوامیافتهتر اتفاق میافتد و اینجا کمی بیفرم است، من فکر میکنم این ناشی از تحول اجتماعی جامعه ماست. ما جزو جوامعی نیستیم که تحولات تاریخی رو سیستماتیک و درست پشت سر گذاشتهاند. ما مثلا فئودالیزم نداشتیم و سیستم ارباب- رعیتی داشتیم اما شاه در اصلاحات ارضی پول را از روستاها برداشت آورد در بانک صنعت معدن گذاشت تا ایرانخودور را تاسیس کند، یعنی سرمایهداری ما اینطوری به وجود آمد. روشنفکری ما هم همینطوری به وجود آمد، یعنی در دوره قاجار یک عده از بچهپولدارها رفتند فرنگ و برگشتند شدند روشنفکر. در غرب روشنفکرها سابقه و ریشه دارند اما روشنفکر ایرانی نه. در ایران روشنفکرها زندگی خودشان را دارند و جامعه هم زندگی خودش را، یعنی نه روشنفکرها به مردم اهمیت میدهند و نه مردم برای روشنفکرها ترهای خورد میکنند. در ایران برای هیچکس مهم نیست که نظر آن نویسنده یا فیلمساز درمورد فلان موضوع سیاسی و اجتماعی چیست.
موتمن در ادامه افزود: هگل مفهومی را تعریف میکند تحت عنوان رشد مرکب و ناموزون. مثلا فرد پولدار جامعه ما یک میلیارد پول بنز میدهد اما از آینهاش خرمهره آویزان میکند. یعنی جامعه ما ناموزون رشد کرده و همهی اینها تعریفهای اجتماعی را سخت میکند و این قطعا تاثیرش را در سینما هم میگذارد. این البته به معنای عدم اصالت نیست اما نمیشود تعریف دقیق و مشخصی ارائه داد.
کسی نمیپرسید ابراهیم گلستان فیلمسازی بلد هست یا نه!
بهروز افخمی در ادامه بحث با بیان پیشینهای از سوتفاهم موجود در مورد ماهیت سینما گفت: من باز میگردم به مسائل ابتدایی. میخواهم بگویم ما سینما را بدفهمیدیم و اصلا ضدسینما را به جای سینما گرفتیم، پس با این تعریف هر فیلم اجتماعی هم، میتواند سینما باشد یا ضدسینما. مسئله این است که میشود فیلم اجتماعی ساخت، ولی اول این فیلم باید سینما باشد، اما اکثر فیلمهایی که ما میبنیم اساسا ماهیت سینما را در نظر نگرفتهاند. بنابراین ارتباطی با تماشاچی نمیتواند برقرار کند.
افخمی ادامه داد: این هم برمیگردد به یک پیشینه. نسل ما و قبل از ما وقتی جوان بودند و هیچ کتاب ترجمه شدهای در مورد سینما نبود، سینما را چطور یاد گرفتند؟ خب نگاه میکردند به دست فیلمسازان قبل از خودشان که تعدادشان خیلی هم نبود. ما آن زمان دو جریان سینمایی هم بیشتر نداشتیم. یک جریان حول پارسفیلم شکل میگرفت، یعنی جریان دکتر اسماعیل کوشان که تاسیسات و استودیو داشت و تلاش میکرد صنعت سینما را راه بیندازد. یک جریان دیگر هم حول و حوش ابراهیم گلستان بود که او هم استودیو و وسایل داشت و میتوانست جریانی را راه بیندازد. در آن شرایط هم هیچکس از خودش نمیپرسید که این دو مرکز و جریانی که برای فیلمسازی وجود دارد اصلا ربطی به ماهیت اصلی سینما دارند یا ندارند و این دو نفر اصلا فیلمسازی بلد هستند یا نیستند؟ اصلا کسی جرئت و اطلاعات چنین پرسشی نداشت. دو جریان بود یا باید میرفتی سراغ این یا سراغ آن دیگری. به هر حال آن چیزی که از ابتدای انقلاب تولید و ترویج شد و فیلمسازان جوان الان بدیهی تصور میکنند ضدسینماست و اساسا سینما نیست. شاهدش هم اینکه دیگر کسی سینما نمیرود. فیلمساز هم دیگر برای مردم فیلم نمیسازد و هدفش این است که فیلمش به جشنوارهها برود. این وضعیت در طول سالها نهادینه شده است.
سینمای ایران بافت اقتصادی درست ندارد
موتمن در ادامه بحث افخمی در مورد شرایط غیرطبیعی سینمای ایران گفت: میخواهم بین بحث خودم و صحبتهای اقای افخمی پلی بزنم. ما میخواهیم درباره سینمای اجتماعی ایران صحبت کنیم ولی اول باید درباره این صحبت کنیم که چرا فیلمسازان ما برای مخاطب اندک فیلم میسازند. به نظرم مشکل ما اساسا یک مشکل اقتصادی است. سینمای ما هیچ بافت اقتصادی درستی ندارد. مثلا در امریکا سردر سالنهای سینما ارمی دارد و مثلا نوشته فاکس یا دریمورکز یا... این به این معنی است که فاکس وقتی میخواهد فیلمی تولید کند از ابتدا میداند که آن فیلم را در چه تاریخی و در چند سینما اکران خواهد کرد. و میداند که چقدر باید هزینه کند که با این میزان اکران هزینهاش بازگردد. حالا فیلمهای جیمز کامرون را برای ۳۰۰۰-۴۰۰۰ سالن با ۲۵۰ میلیون دلار میسازد و فیلمهای جارموش را برای ۱۲ سینما.
دانشجوی من میپرسد فیلم دانشجویایم را چطور بفرستم کن؟!
موتمن ادامه داد: در ایران یک دره وسیعی بین تولید و اکران وجود دارد. یعنی تو نمیدانی فیلمت در چند سینما و چه تاریخی قرار است نمایش داده شود. درست ضد چیزی که در مثلا امریکا هست. آنجا ساخت فیلم که شروع میشود میدانند تاریخ اکران چه زمانی است و شروع میکنند به آگهی دادن. ما اینجا میگوئیم حالا فیلم را بسازیم یا اکران میشود یا میفرستند هنر و تجربه و یکریال یکریال پول درمیآوریم، اما منتقدان میگویند باریکلا خیلی فیلم خوبی ساختی، مخاطب هم هیچی نفهمید! ما اوضاعمان غیرطبیعی است. بافت اقتصادی درست چیزی است که اقای افخمی میگوید اما ما نگاهمان به جشنوارههاست. دانشجوی من فیلم دانشجویی ساخته میپرسد این را چطور بفرستم کن؟!
مردم امریکا حتی در فیلم سوپرمن هم خودشان را میبینند
وی در ادامه با اشاره به سینمای آمریکا گفت: شکل طبیعی این است که شما فیلم بسازید و با فروش مردمی پول فیلم بعدی را دربیاورید. ما اما با رانتهای دولتی فیلم میسازیم و به محض فروش هم پول دوباره به سینما بازنمیگردد، بلکه تبدیل میشود به برج و ملک شمال و تعطیلی آخر هفته در دوبی. یعنی این پول به سینما بازنمیگردد. در چنین شرایطی طبیعی است که بیانگیزگی ایجاد شود و هم برای فیلمساز ماجرا علیالسویه شود و هم مخاطب خودش را در فیلمها نبیند. تماشاگر متوسط آمریکایی حتی در سوپرمن هم خودش را میبیند چون سوپرمن هم یک روزنامهنگار طبقهی متوسطِ کموبیش پپه است. پس طبقه متوسط امریکایی که هم مذهبی است و هم زندگی محدودی دارد، در سوپرمن خودش را میبیند که حالا میتواند پرواز هم بکند. ما الان داریم در مورد مجموعهی سینمایی صحبت میکنیم که خیلی غیرطبیعی است. یک فیلم میفروشد چون میگویند حکومتی است و فیلم دیگر میفروشد چون میگویند به حکومت متلک انداخته است. بنابراین در چنین شرایط غیرطبیعی، بحث درباره سینمای اجتماعی و اینکه فرمولی داشته باشیم برای درامهای اجتماعی طبعا خیلی سخت میشود.
ماجرای پولهای دولتی و پولهای اروپایی!
موتمن در پایان جلسه گفت: اینجا یک بحث دیگر هم داریم در مورد پولهای دولتی. وقتی سینمای شما بوروکراتیک میشود و متکی به پولهای دولتی، طبعا افرادی که نزدیکتر هستند به سازمانها و نهادها این بودجهها را محاصره میکنند. از آنطرف هم جوانی که دستش به این پولها نمیرسد میگوید خب یک فاندهایی هست در اروپا، یک بخشی از پول را وزارت امورخارجه سوئیس میدهد، یک بخشی را جشنواره برلین میدهد، یک بخشی را کن میدهد و.... یعنی از همان ابتدا میشود فیلمساز جشنوارهها. خب معلوم است در چنین شرایط غیرطبیعی از سینمای ایران جان فورد درنمیاید.
کد خبر: 80487
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcgut97.ak9z74prra.html