نگاهی به رمان «من منچستر یونایتد را دوست دارم» اثر «مهدی یزدانی خرم»
من های متناقض این غمگساران
15 مهر 1391 ساعت 11:53
«مهدی یزدانیخرم» در کتاب دومش، «من منچستر یونایتد را دوست دارم»، شخصیت هایی هستند در جریان یک دوره جدی تاریخی، که خالقشان با رویکردی پساتاریخی در فضای کلی اثر؛ و روندی که در پی همسطح سازی کنش، در بستری به تاریخ پیوسته میباشد، سعی کرده است بیمعنایی و بیهودگی را از ماهیت رمان خود دور سازد.
«الکساند کویف» برجسته ترین شاگرد «هگل» که بیتردید بهترین تعبیر را از پدیدار شناسی او ارائه داده است معتقد بود: «هنگامی که کار جدی تاریخ در یک دوره انجام یابد، قلمروی یک بازی بیمعنا پیش روی انسان گشاده میشود از این منظر بازبیان و یا بازتولید آن دوره انجام شده، گونهای حرکت و یا فعالیتی اساسا بیمعناست مگر در مقام نگرشی پساتاریخی که یک گذشته در آن از محتوای سنتیای تهی اما قابل پرداخت برخوردار است» با توجه به این مسئله و با نیم نگاهی به نظریه پسامدرنیسم میتوان نوشت شخصیتهای «مهدی یزدانیخرم» در کتاب دومش، «من منچستر یونایتد را دوست دارم» که موضوع یادداشت پیش روست، شخصیت هایی هستند در جریان یک دوره جدی تاریخی، که خالقشان با رویکردی پساتاریخی در فضای کلی اثر؛ و روندی که در پی همسطح سازی کنش، در بستری به تاریخ پیوسته میباشد، سعی کرده است بیمعنایی و بیهودگی را از ماهیت رمان خود دور سازد. بی شک شاید به همین خاطر است که اغلب شخصیتهای این رمانِ پر پرسوناژ در روند داستانی آن، که در تهران سالهای 1331 و 1332 میگذرد، با آنکه هیچ کدام اسراری به بازسازی نوعی قهرمان برای مخاطب خود ندارند دلیرانه به فضای اصلی رخنه میکنند و در آن حل میشوند. با این همه هدف از بیان سطرهای بالا هرگز تاکید بر ابعاد فلسفی این رمان نیست، همانگونه که نمیتواند قصد تحلیل شخصیتهای رمان را با توجه به دیدمان «الکساندر کوف» داشته باشد، چرا که این مسئله خود پژوهشی وسیع را میطلبد که اگر چه بسترهای رمان فضای چنین پژوهشی را ایجاد مینمایند اما بستر کوتاه این یادداشت هرگز آن فضا را بر نمیتابد. به عبارتی واضحتر باید نوشت، قصد نگارنده از بیان سطرهای پیش، تنها این بود که دلیل اصلی آنچه که باعث میشود رمان «من منچستر یونایتد را دوست دارم» را رمانی پستمدرن بدانم چیست؛ و البته مگر نه آنکه هر شخصی در پستمدرنیسم روایت خاص خودش را دارد.
با همه این مطالب و با استناد و تاکید دوباره به آن نکته که بستر کوتاه این یادداشت هرگز فضای وسیع رمان را بر نمیتابد، در نظر دارم ادامه مطلب را با «نگاه تاثری – Impressionistic Review» به بیان نکتههای قابل توجه و قابل تحلیلِ رمان «مهدی یزدانیخرم» بپردازم، موضوعی که بهتر است قبل از آن دربارهاش تاکید شود که «نگاه تاثری» به یک اثر، زوایای پنهان دارندهای را از آن مشخص میسازد که میتوان در مطلبی بلندتر به تحلیل و بررسی آن زاویهها نشست. با این همه «من منچستر یونایتد را دوست دارم» با یک دانشجوی تاریخ و نوعی شوریدگی روایی شروع میشود، که در ساختار کلی داستان، آن را باید نوعی سیلان ذهن خلاق توصیف نمود، موضوعی که اگر چه روند داستان را کند کرده است، اما ساختار باز و چشم اندازها و صداهای چندگانهاش به مخاطب فرصت اندیشیدن میدهد. «یزدانی خرم» فرایند آفرینش داستانی خود را بیپرده آشکار نکرده است و آغوشاش را برای موادِ غیر داستانیای که اقتدار پدیدآورنده را کاهش میدهد، باز گذاشته؛ شخصیتهای رمان او از حلقهها و گونههای متفاوتی که اثر را چند وجهی نموده است انتخاب شدهاند، نوعی شخصیتپردازی که پارادوکسی از، شیوه های ویژه نگاهداستانی را به وجود آوردهاند و به عبارتی بهتر ستونهای استوار رمان شدهاند، این مسئله اما تنها نقطهایست که اثر ضرورت نگاه روانشناسانه را به خودش بیان میکند. در واقع، گویی این شخصیتها، منهای متناقضی هستند در غمگساری با منِ دانای کل که شکل قراردادی دانای کل، به تعریف همیشگیاش را ندارد. از این دیدگاه باید تاکید نمود که یکی از اصول اساسی رمان 225 صفحهای «مهدی یزدانی خرم» توجه کردن به صداهای چندگانه واقعیت است بهطوری که هر صدا دارای یک روایت خرد، و دارای حقی برابر برای شنیده شدن است، و با آنکه گاهی الزامهای واقعیت در روایت، میتواند مخاطب را به ترجیح دادن یک صدا بر صدایی دیگر رهنمون شود اما خودآگاه همچنان برای هر صدا حرمتی خاص قائل میشود و به آن گوش میدهد.
اما وجه قالبی که از حسآمیزی فضا، زمان و اشخاص رمان «یزدانی خرم» منعکس میشود چیزی نیست جز بیان نوعی خوشنت، خشونتی که گویی موتیفی از پرخاشگری ذاتی و جغرافیایی یک ملت است و ریشه در قواعد نسبی و شکلهای آشنای تجربی آن ها دارد. خشونتی که در داستان تنها به دلیل حضور نیروهای متفقین در ایران نیست بلکه این خود ایرانیها هستند که نسبت به یکدیگر خشن و پرخاشگرند و حتی نسبت به سربازی انگلیسی که پسری را از رفتن در زیر چرخهای گاری نجات میدهد هم بیرحم هستند. نشانههای داستانیای همچون قاتلی که پسر بچهها را میکشد؛ مرده شوری که قلب فرنگی ها را میخورد و دستهای شان را قطع میکند؛ سلاخی که دیگر گاو و گوسفند ذبح نمیکند و بابت کشتن انسان پول میگیرد؛ پیر زن ویلچر نشینی که برای تفریح گربهها را میکشد و یا شکنجهگری که کلکسیونی از اعضای بدن آدمی مانند دست، چشم و زبان جمع میکند؛ نمایانگر الزام «نقد روانکاوانه – Psychoanalytical Criticism» در باب این اثر اند. اما در پایان باید اشاره کرد که نوع نگارش «مهدی یزدانی خرم» در دومین رمانش که توسط «نشر چشمه» ارائه شده است، نوعی پیشتاز به حساب میآید چرا که نمونه آغازینِ انعکاسِ این واقعیتِ عجیبِ تاریخی است که «زمانِ حال» بر خلاف نام خود صرفا بدین معنا نیست که بعد از «زمانِ گذشته» آمده است، ظاهرا زمانِ حال در کل مسیر خود زمانِ گذشته را در زیر سایهاش گرفته است، و این موضوعیست، که در ذات روایت داستانیِ «من منچستر یونایتد را دوست دارم» نیز در جریان میباشد. با توجه به این، گویی هیچانگاری فلسفی، زیربنای اصلی رمان میباشد، چرا که در طول داستان بسیاری از شخصیتها این موضوع را به طور نهان و آشکار به عنوان بزرگترین کشف خود به خواننده ارائه میدهند. گویی در این رمان، نویسنده اثر خود را به عنوان قله فرایند تاریخی معرفی میکند؛ فرایندی که هیچانگاری، به مثابه یک حقیقت؛ ذره ذره در آن آشکار میشود و گویی رمان به آگاهی خود از این حقیقت فخر می فروشد.
حامد داراب
کد خبر: 47367
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcguw9t.ak9u34prra.html
هنر نیوز
http://www.honarnews.com