«ماجرای نیمروز» روایتی به استناد اسناد است از سال 60 و درگیریهای آن روزگار. این فیلم روی مرز واقعیت ایستاده است؛ دوربین درون یک هسته از بچههای سپاه است؛ آنها دغدغه دارند که دشمن روبه رو را بزنند؛ اما اینقدر فضا مهآلود است که تشخیص دشمن هم کاری دشوار به نظر میرسد. این فیلم تکامل یافتۀ آثاری است که در این زمینه ساخته و به نمایش گذاشته شده است.
مواجهه با تاریخ ساخت آثار تاریخی در ایران همیشه در مواجهه با ملاحظات و مناسبات بوده است؛ به ویژه در بیش از 3 دهه گذشته اگر آثاری در باب گروههای مسلح و ضد انقلاب در سالهای اولیه انقلاب ساخته شده، اغلب جنبههایی را مورد توجه قرار داده که بیشتر برگرفته از منویات کارگردان است تا رویدادهای دقیق تاریخی. در واقع به دلیل شبهه در برداشتها؛ تیم سازنده تلاش میکردند به گونهای راوی ماجراهای سیاسی سالهای اولیه انقلاب باشند که بیشتر مسئولان این رویکرد را بپذیرند؛ تا اینکه مردم در مواجهه با اثر احساس کند اتفاقات شبیه همانهایی است که در روزگار اوایل انقلاب دیدهاند؛ همان رویدادها؛ همان آدمها؛ آدمهایی که بینشان خوب و بد بود؛ خوبها فریب خورده بودند و مهره شده بودند.
اما در این چند سال اخیر؛ یا درک و دریافت مدیران امنیتی و سیاسی کشور متفاوت شده و شرایط با برای روایت دقیق و اصیلتر مناسب دیدهاند یا اینکه فیلمسازها درک و دریافت دقیقتری از اطلاعات پیدا کردهاند و اساساً دریافتهاند که روزگار معاصر نیازمند آثاری است که نیمههای پنهان تاریخ سیاسی معاصر ایران را روایت کنند. در هر صورت «سنتز» این اتفاق برای سینما و شناخت صحیح موضوعات سیاسی کشور بسیار مفید بوده است. «ماجرای نیمروز» هم یکی از بهترین اتفاقات این نوع رویکرد در مدیرات سیاسی – امنیتی و هنرمندان است.
اما از میان آثاری که وقایع سالهای 57 تا نیمۀ دهۀ 60 را روایت میکنند کمتر اثری دیده شده که تلاش برای روایت تاریخی و بر پایه اسناد دقیق شکل گرفته باشد. به این آثار توجه کنید: «دست نوشتهها» به کارگردانی مهرزاد مینویی؛ «پرواز پنجم ژوئن» به کارگردانی علیرضا سمیع آذر؛ «تعقیب سایهها» به کارگردانی علی شاهحاتمی؛ «پادزهر» به کارگردانی بهرام کاظمی؛ «آنها هیچ کس را دوست ندارند» به کارگردانی جعفر سیمایی ؛ «انتهای قدرت» به کارگردانی کریم آتشی؛ «سیانور» به کارگردانی بهروز شعیبی؛ «ماهی سیاه کوچولو» به کارگردانی مجید اسماعیلی؛ مجموعههای تلویزیونی «ارمغان تاریکی» و «پروانه» هر دو به کارگردانی جلیل سامان؛ مجموعه تلویزیونی «آسمان من» به کارگردانی محمدرضا آهنج؛ «هوش سیاه2» به کارگردانی مسعود آبپرور و ...غیر از چند فیلم و سریالی که در همین 5 یا 6 سال گذشته ساخته شده اغلب آثار به موضوعات ترور و بمبگذاری و هواپیما ربایی پرداخته و کمتر به موضوعات دقیقتری از منظر تاریخی اشاره دارد. موضوعی که در فیلم مهدویان به آن به درستی اشاره شده است.
پروژه نفوذ پس از انقلاب شرایط برای حضور سازمان مجاهدین خلق (دلیل استفاده از این عنوان به جای منافقین بیان تاریخی ماجراست) در بدنه سیاسی کشور مهیا شد. آنها شروع به عضوگیری کردند؛ اما در درون خود هنوز معتقد به مشی مارکسیستی بودند؛ که گاه آن را پنهان و گاه دیگر آن را نمایان میکردند.
«جدیترین تاکتیک سازمان، برای آمادهسازی زمینه براندازی حاکمیت جمهوری اسلامی «نفوذ» بود؛ نفوذ در نهادهای حساس و تعیین کننده نظام از قبیل دادسراها و دادگاه های انقلاب اسلامی، سپاه پاسداران و کمیتههای انقلاب اسلامی، وزارتخانههای مهم، نخست وزیری و شورای امنیت کشور و ... (ن.ک: سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام. موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی)
حجت الاسلام محلاتی مینویسد: آقای احمد صدرحاج سیدجوادی شده بود وزیر کشور دولت[موقت] انقلابی. شما نمیدانید که او دست منافقین را در تمام کارها بازگذاشت. خلیل رضایی را رییس دفترش کرده بود و این دو فرزند احمد صدر حاج سیدجوادی، شهرزاد و علیرضا، از اعضای مهم مرکزیت سازمان هستند و برادر وی علی اصغر حاج سیدجوادی نیز مدت زیادی در داخل و خارج با سازمان همکاری مینمود. آیتالله هاشمی رفسنجانی در خاطرات سال 60 خود مینویسد: مشکل هم اینجاست که مجاهدین [خلق]، سالها به عنوان نیروی خودی در بین ما بودهاند و اطلاعات کامل از وضع ما و موقعیت افراد و راه وصول به آنها را در اختیار دارند. (ن.ک: همان؛ جلد دوم؛ ص 396)
بنا بر این اسناد؛ قرار سازمان بر این بود که در تمام سطوح حضور داشته و اعمال نفوذ کند. بر پایه همین اطلاعات در کتاب سازمان مجاهدین خلق آمده: «در نخستین ماههای پس از پیروزی انقلاب، سازمان نیروی خود را در جهت ایجاد یک تشکیلات نوین سراسری و فعالیت تبلیغاتی وسیع متمرکز کرد. کادر مرکزی سابق به دو بخش تقسیم شد: الف: دفتر سیاسی؛ ب: کمیته مرکزی. کادر مرکزی هم که قرار بود مبارزات مسلحانهها را برنامهریزی کند اینگونه شکل گرفته بود: نزدیکترین و وفادارترین کادرهای دستچین شدۀ زندان حول رجوی؛ جمع مرکزی سازمان را تشکیل دادند. همه این افراد؛ بجز چندتن که نقش علنی داشتند و در معرض دید همگان بودند؛ درون یک کادر مرکزی مخفی سازماندهی شدند. اسامی کادر مرکزی سازمان؛ در آغاز دوران جدید سازماندهی ؛ طبق حروف الفبا به قرار زیر بود: 1- مهدی ابریشمچی2 - محمود احمدی 3 - علی محمّد تشیّد 4 - محمدعلی جابرزاده 5 - احمد حنیف نژاد 6 - محمّد حیاتی 7 - موسی خیابانی 8 - عباس داوری 9 - ابراهیم ذاکری 10 - مسعود رجوی 11 - محسن (ابوالقاسم) رضایی 12 - علی زرکش 13 - محمدرضا سعادتی 14 - محمّد ضابطی 15 - غلامحسین مشارزاده. (ن.ک: همان؛ جلد دوم؛ ص 397).
اینها مغز متفکر سازمان بودند و برای باقی برنامهریزی میکردند. در این میان و در سال 60 پس از عدم کفایت بنی صدر و فرار او و رجوی به فرانسه موسی خیابانی نفر اول سازمان میشود. از اینجاست که موضوع فیلم «ماجرای نیمروز» شکل میگیرد. در واقع فیلم مهدویان روایتگر اسنادی است که نشان میدهد نفوذ چگونه اتفاق افتاده و چه افرادی را در چه سطوحی جذب کرده و نتایج آن چه بوده است؛ بعد از بیان نتایج به شناسایی خانۀ تیمی میپردازند که موسی خیابانی در این درگیریها کشته میشود.
از «مجاهدین خلق» تا «منافقین» 30و 31خرداد – روزهای تظاهرات و درگیریهای خیابانی بود که همزمان با طرح عدم کفایت سیاسی ابوالحسن بنیصدر رئیسجمهور وقت، در مجلس شورای اسلامی روی داد که توسط منافقین سازماندهی شده بود. از چند روز پیش از 30 خرداد، اسدالله لاجوردی دستور بازداشت مسعود رجوی و موسی خیابانی را صادر کرده بود؛ ولی نیروهای امنیتی نتوانسته بودند مخفیگاه وی را شناسایی کنند و وی همچنان نفر اول سازمان و میلیشیاهای تحت امر را بر عهده داشت و با دادن بیانیههایی اعلام موضع میکرد.
7 تیرماه –در خاطرات یکی از چهرههای سیاسی آمده است: دفتر حزب جمهوری اسلامی، جلسات هفتگی خود را یکشنبه ها برگزار می کند، کلاهی (محمدرضا کلاهی صمدی عامل ترور) همچون گذشته به بهترین شکل ممکن کارهای خدماتی را انجام داد، میکروفن، بلندگو، تریبون،... و ساعت! همه چیز تنظیم و ردیف است، با کیف سامسونتش آرام و با طمآنینه به سالن اجتماعات وارد شد، کیفش را گوشهای گذاشت و راهی فرانسه شد، از قبل و خیلی ساده، چند بمب را در سالن کار گذاشته بود، یکی زیر تریبون، یکی کنار ستونی از سالن و کیفش هم! ساعت اندکی از 20:30 گذشته است، نمایندگان مجلس، هیئت دولت و سایر اعضا حضور دارند، دکتر بهشتی پشت تریبون قرار گرفت و ...
8شهریور - محمدعلی رجایی رییس جمهوری و محمدجواد باهنر نخست وزیر وقت به همراه گروهی از اعضای هیات دولت در انفجار دفتر نخست وزیری به شهادت رسیدند. عامل ترور کشمیری است. او نفوذی بوده است.
محمدحسین مهدویان روایتهای تاریخی را بلد است؛ او پس از چند تجربۀ خوب در تصویر؛ اینبار سراغ موضوع بسیار حساسی رفته است؛ موضوع سازمان مجاهدین خلق در روزهای پر التهاب میانۀ سال 1360؛ آن روزها هنوز تردیدهایی برای به کار بردن عنوان «مجاهدین» و «منافقین» بین مردم وجود داشت. او به درستی این موضوع را فهمیده و این تردید را حتی تا میانۀ اردوگاه خودیها هم برده است. در بین افراد هستۀ مرکزی هم افرادی هستند که بین «تحلیل» و «اطلاعات» تفاوت قائل میشوند. اختلاف نظرهایی که به مرور زمان تبدیل به «یقین» میشود؛ یقینی که «مجاهدین» را به «منافقین» بدل میکند. مهدویان هستۀ اصلی و مرکزی بچههای سپاه را هم از این نفوذ در امان نمیگذارد؛ یکی از بچههای شنود از نفوذیهاست. دستگیر هم میشود؛ اما با جلب اعتماد بیرون میآید و فرار میکند. کلاهی و کشمیری هم از نفوذیها هستند که ضربههای مهلکی میزنند. یکی در ساختمان حزب جمهوری و دیگری در ساختمان نخستوزیری.
در میان شخصیتها میتوان نمایندگانی از جامعه سیاسی را هم ملاحظه کرد؛ سیاسیونی که دو نوع نگاه در جنس برخورد با اتفاقات دارند ( البته اتفاقاتی قبل از بمبگذاریها و عملیاتهای ترور و خشونت توسط منافقین) نگاه اول که همان مدارایی است که شهید بهشتی هم «رحیم» را توصیه به آن کرد؛ و مسعود (مهدی زمینپرداز) با همان روش همراه با مدارا و مصالحه، توانست یکی از مهمترین کادرهای سازمان را به اعتراف بکشاند و جای موسی خیابانی را رد بزند؛ حتی اطلاعاتی به دست بیاورد که بر پایۀ آن منافقین برنامه دارند تا پایان تابستان 60؛ انقلاب زمین بزنند و طرف دیگر کمال (با بازی هادی حجازیفر) است که اعتقاد به عمل دارند و به روایتی در درون فیلم به روش شهید لاجوردی در عمل معتقدند.
شخصیتها در این اثر سینمایی معرف جامعۀ ایران در دهۀ شصت هستند؛ از طرفی مجاهدین هم دستکم گرفته نمیشوند؛ ما عادت عجیبی داشتیم و آن نشان دادن دشمنانمان در موضع ضعف بود؛ اگر دشمن ضعیفی مقابل ما بود؛ پس شکست دادن آن نباید کار دشواری به نظر میرسید؛ در این اثر سینمایی به درستی گروه مجاهدین خلق (منافقین) افرادی تیز هوش و البته فریبخورده نشان داده شده بود. «مسعود» در این فیلم موکداً اعلام میکند که اینها فریبخورده هستند؛ به دستگیر شده و توابین میگوید همفکرانتان را معرفی کنید تا بیش از این درگیر بازی فریب نشوند؛ به آنها کمک کنید. او نمیگوید لو بدهید که ما برویم بگیریم اعدامشان کنیم؛ او میگوید معرفی کنید که بیشتر در راه گمراهی قرار نگیرند. این دو خیلی با هم متفاوت است.
توابین هم وارد کمک به رفقایشان میشوند؛ در گشتزنیها حضور پیدا میکنند و سعی میکنند ناجی افراد دیگر باشند.
سینمای ایدئولوژیک «ماجرای نیمروز» استراتژی دارد؛ برنامه دارد و قرار است بیش از آنکه اثری سینمایی و تاریخی باشد؛ به اثری برای تاثیرات روانشناختی برای جامعه تبدیل شود.
امروز انگار بخشی از سیاستگزاران کشور – اگرچه بسیار دیر – اما به این نتیجه دستیافتهاند که اتفاقات مهمی در حال وقوع است؛ این اتفاقات مشابهتهای زیادی با زمان جنگ دارد. همانطور که «کمال» (با بازی هادی حجازیفر) از ارتفاعات «بازیدراز» آمده بود برای «عمل» و «رحیم» آمده بود برای فکر و تدبیر و عقلانیت؛ امروز سینما و جامعۀ تصمیمگیرنده در مدیریت به این نتیجه رسیدهاند که ما اگرچه «کمال»ها را بسیار نیاز داریم؛ اما مانند «رحیم» باید عمل کنیم؛
امروز باید وقتی روایت تاریخی میکنیم از این که فیلمی بسازیم و عنوان «سازمان مجاهدین خلق» را به جای منافقین در ابتدای انقلاب به کار ببریم؛ بیم نداشته باشیم؛ باید به نوعی عمل کنیم که مخاطب بداند این سازمان استحاله یافته و در یک سری اعمال و رفتارها از «مجاهد» به «منافق» تغییر ماهیت داده است. تاریخ مرز واقعیت را فراموش نمیکند؛ تاریخ با عناوین ما کاری ندارد. روزگاری این سازمان عنوان «مجاهدین خلق» را یدک میکشیده؛ در همان روزگار و بر اساس تغییر مواضع ایدئولوژیک برازندۀ نام «منافقین» میشود؛ اما وقتی شما دارید فیلم تاریخی میسازید باید به نامها و عنوانها وفادار باشید و یکی از دستاورهای قابل تحسین فیلم «ماجرای نیمروز» همین وفاداری به نامها در شرایط تاریخی است. در حوزه کتاب هم این رویدادها در سالهای پیش به وقوع پیوست و اتفاقاً مفید هم واقع شد. پس از انتشار آثاری چون: عملیات مرصاد و سرنوشت منافقین تألیف محمدعلی صدر شیرازی، مجاهدین تا منافقین به قلم مهدی حقبین، سازمان مجاهدین خلق ایران به قلم حسین احمدی روحانی، خداوند اشرف از ظهور تا سقوط به قلم سیدحجت سیداسماعیلی، سازمان مجاهین خلق از پیدایی تا فرجام (1344 تا1384) و البته بسیاری خاطرات و ... شرایط در بازار اسناد مکتوب علیه منافقین شد. الان در پی این اسناد مکتوب زمان آن رسیده است که در اذهان مردم به صورتهای دیگری وارد شد؛ یکی از همان صورتهای دیگر آثاری چون «ماجرای نیمروز» و «سیانور» است.
این سینما و این نوع آثار سینمایی؛ رویکردی ایدئولوژیک به موضوعات تاریخی و حرکت روی مرز شعار و خردگرایی است. همانقدر که میتواند ضریبنفوذ در اذهان عمومی داشته باشد؛ همان میزان هم میتواند منفعل و حتی شعاری و خندهدار به چشم بیاید. بنابراین نگاه ایدئولوژیک به این موضوعات باید توسط افرادی صورت گیرد که نگاهشان توأم با هنر است؛ و ساختار سینما و تصویر را میشناسند.
عشق و نفرت حامد (با بازی مهرداد صدیقیان) عاشق دختری است که در دانشگاه با او آشنا شده است. او حالا از کادرهای سازمان است. این فیلم حتی بدون این عشق هم چیزی کم نداشت؛ اما برای اینکه به یک روایت تاریخی خشک بدل نمیشود عشقی هم در میان آمد. آن روزگار هنوز موضوعاتی چون «انقلاب ایدئولوژیک» مطرح نشده بود؛ اما انگار مایههای آن در رفتارهای اعضای سازمان وجود داشت. بار اول سهیلا (محیا دهقانی) با حامد قرار میگذارد؛ ظاهراً رسم قرارها این است که بار دومی – با همان فرد - در کار نباشد؛ اما سهیلا برای بار دوم هم خودش میآید؛ اما احساس میکند حامد مسئلهدار شده؛ او را میگذارد و میرود؛ در پایان فیلم متوجه میشویم که او از نزدیکان «موسی خیابانی» است. اگرچه حامد در همۀ حملههای ضربتی دنبال سهیلا و سلامتی اوست؛ اما در پایان سهیلا به او شلیک میکند. سازمان و اهدافش برای سهیلا ارجحیت دارد.
صبحی به رنگ ارغوان صبح میشود؛ موسی کشته شده و یکی از خانههای تیمی متلاشی شده است. اما حامد گوشهای نشسته و البته خوشحال از اینکه به ظفر رسیدهاند؛ انگار به عشقی ممنوع میاندیشد که به پایان رسید. احساسی که البته شاید فقط نگارنده را به یاد احساسی شبیه انتهای فیلم «به رنگ ارغوان» انداخت ...
حسن گوهرپور - منتقد