محسن وزیری مقدم در گفتگو با هنرنیوز:
جمله استادم این بود: میخواهی نقاش شوی یا هنرمند!
23 خرداد 1391 ساعت 9:13
محسن وزیری مقدم در گفتگویی به شرح سابقه هنری خویش پرداخت. او درباره هنر گفت: اگر آدمی بخواهد، همه چیز امکان پذیر است.
*** برای حرفه ای تر شدن در هنر و خلق اثر هنری چه تمرینی را لازم می دانید؟
من موضوعات را دنبال میکردم تا خودم را پیدا کنم. از روزی که دانشکده من به اتمام رسید تا روزی که به اروپا بروم ۸ سال به هر کاری دست زدم تا بتوانم هزینه تحصیل و خورد و خوراک خود را تأمین کنم و از هیچکس، حتی از خانوادهام کمک نخواستم. از ۱۹ تا ۲۵ سالگی دانشگاه را گذراندم و در ۳۳ سالگی توانستم با زحمات فراوانی که متحمل شده بودم و با همان مقدار پولی که خود جمعآوری کرده بودم توانستم به اروپا سفر کنم. در اروپا امتحان ورودی کنکور شرکت کردم و در کلاس اول قبول شدم .
*** کار در اروپا را چگونه شروع کردید؟
از همان سبک ها برای خلق استفاده می کردم. من در این زمینه نیز تا مدتها فعالیت کردم. تا این که متوجه شدم در حال کپی کردن کارهای اروپایی هستم. باید کاری میکردم که متفاوت از کار دیگران باشد و ناخودآگاه به یاد کتابهایی که در دوران کودکی میخواندم میافتادم و همچنین نقاشیهای قهوهخانهای و تمام اینها در ذهن من شروع به خود نمایی کرد. من در این زمینه فعالیت کردم و تمامی آثار خود را از آن دوران به یادگار نگه داشتهام نه برای فروش، بلکه برای خودم میکشیدم استاد من نیز که فیگوراتیو بود هنگامی که آثار من را دید و معتقد بود هنر من نوآوری در زمینه هنر ایرانی است و نمایشگاهی به این مناسبت برگزار کرد.
مدتی بعد من از استاد خود درخواست کردم نکته تازهای به من بیاموزد. من در عرض ۳ دقیقه با قلم و مرکب اثری از یک زن که روی صندلی نشسته بود کشیدم. وقتی استادم شیوه کار من را دید مرا از کلاس اول که در کنکور قبول شده بودم سر کلاس سوم نشاند و به من گفت در این کلاس هر کاری بخواهی میتوانی انجام بدهی. به این فکر افتادم اگر میخواستم هر کاری که میخواهم انجام دهم در ایران نیز میتوانستم اینگونه عمل کنم و در این دوران شانس با من همراهی کرد و با استادی آشنا شدم که دیدگاه مرا به طورکامل تغییر داد. شبها درس میداد نه اینگونه که کلاس نقاشی برگزار کند بلکه فقط با سخن گفتن از تاریخ نقاشی و نقاشان دیدگاه مرا تحت تأثیر قرار داد و تمامی تکنیکها را به من آموخت.به طوری که سخنان او نیاز روحی من بود.
*** از استاد خود بگویید. چه چیزی شما را از تقلید فاصله داد؟
روزی او را به خانه خود دعوت کردم. وقتی او آثار مرا دید پرسید: میخواهی نقاش شوی یا یک هنرمند. من از این سوال او جا خوردم و گفتم هنوز تفاوت این دو را نمیدانم. او گفت کارهایی که تو انجام دادی نقاشی است ولی مفهوم هنرمند وسعت خیلی بیشتری و بزرگتری نسبت به نقاش دارد. نقاشیهای تو عوام پسند است و رد پای نقاشان دیگر را میتوان در آنها دید خودِ تو در آثارت کجا هستی؟!
من در یک حالت سردرگمی و متحیر ماندم و از او خواستم مرا در این زمینه راهنمایی کند. وی گفت: «همه آثار و نقاشیهایت را خط میزنی و از یک نقطه و تحرک این نقطه در فضا آغاز میکنی و آن موقع خواهی دید تحرک این نقطه چه به وجود خواهد آورد. ابتدا باید بافتها و خطها و ... را بشناسی و از نو شروع بکار کنی.»
من در آن لحظه از همه چیز ناامید شدم و حدوداً یک هفته بیمار بودم. فکر میکردم ۱۲ سال سختی کشیدم و تلاش کردم تا به این نقطه رسیدم حال او به من میگوید که راه را اشتباه آمدهام و قصد داشتم تا دیگر او را نبینم. در این هنگام یکی از دوستان نزدیکم به من خاطر نشان کرد که استادم به من علاقه دارد که اینگونه راهنماییم کرده است. از آن پس من تبدیل به ماشین تمرین شدم از صبح تا شب به نقاشی میپرداختم و همانند کسی بودم که در تونل در حال رانندگی است، پس از روزها تلاش بسیار، وقتی آثار خود را نزد استادم میبردم دوباره نگاهی حاکی از نارضایتی به آنها میانداخت و به میگفت: آثارت هنوز پیشرفتی نکرده است، آنقدر اثر پیش او بردم که خسته شد و گفت فقط هفتهای یک بار میتوانی آثارت را بیاوری. من نیروی بسیاری برای خلق اثر داشتم زیرا واقعاً قصد داشتم عاشقانه کار کنم تا در سال ۵۹ سرانجام در زمینه لرزش رنگها به فعالیت پرداختم که حالتش نیز انتزاعی میباشد.
*** تنوع بسیاری در آثار شما هست. آن را توضیح دهید؟
از آنجایی که من از آن دسته افرادی هستم که نمیتوانم در یک نقطه بمانم فقط یک سال در این حوزه فعالیت کردم و احساس میکردم باید در زمینه دیگری کار انجام دهم تا هنگامی که اتفاق مرا در راهی قرار داد که حتی برای خودم نیز غیر منتظره بود. ولی باور من این است که هیچ چیز اتفاقی رخ نمیدهد و این مرحله از زندگی من میبایست در زندگیم وجود میداشت من معتقدم باید ذهن و روح آدمی در همه شرایط آماده باشد تا اگر به آن الهامی شد آن را دریافت کند. همچنان که «کله» نقاش معروف میگوید: این من نیستم که خط میکشم و رنگ میکنم بلکه در آن دور دستها کسانی هستند که برای من سیاه و سفیدهایی رسم میکنند و به من نشان میدهند.
*** خلاقیت چگونه به آثار شما راه یافت؟
از آن پس من در حالتی بودم که به طور مداوم فکر میکردم حال باید چه کاری انجام دهم؟ که سرانجام آن روز فرا رسید؛ روزی من کنار دریاچهای نشسته بودم که ساحل آن پر از ماسههای سیاه بود من که در ساحل نشسته بودم ناگهان مشتی شن برداشتم و به دست خود مالیدم . زمانی که به خودم آمدم متوجه شدم ، روی بدنم تضادی بین سیاه و سفید ایجاد شده است و متوجه شدم که روی ماسهها نیز این چنین است. گویا امضای من آنجا حک شده بود و همه این اتفاقات برای من آغاز فعالیتم در زمینه شن و ماسه بود و از آن پس در آتلیه خود به بازی با شن و ماسه میپرداختم و اثر خلق میکردم و فعالیت در این زمینه برای من تداعی کننده دوران کودکیم بود و در نهایت این تکنیک را خودم کشف کردم و پس از آن تابلوهای بزرگی را خلق کردم.
*** هنوز این کار را می پسندید؟
آثار در زمینه شن و ماسه باید زیبایی و لطافت داشته باشد و مشوق اصلی من در ادامه این راه همسر من بود. زمانی که استاد من آثارم را در این زمینه دید به من گفت حالا میتوانم تو را یک هنرمند صدا بزنم چون چیزی را خلق کردی که فقط متعلق به خودت است و در آن ردپایی از کسی جز خودت نمیتوان یافت.
سپس مرا به یکی از پروفسورها معرفی کرد و او نقدی بر سراسر زندگی من و خود من نوشت و معتقد بود در آثار من، نه زیبایی بلکه یک پدیده فلسفی خلق شده است. من ۳ سال در این زمینه فعالیت کردم و پس از آن به ایران بازگشتم تا آموزش خود را شروع کنم. از زمان ورودم به ایران تا شروع فعالیتم در حوزه نقاشی حدوداً ۲ سال طول کشید و پس از آن دوباره در همان زمینه شروع به فعالیت کردم و ماده اولیه خلق اثر من همان ۴ انگشت بود.
*** چه زمان به عناصر و مواد دیگری برای خلق اثر هنری روی آوردید؟
پس از آن بود که به ذهنم خطور کرد که با چوب و فلز هم میتوان اثری را خلق کرد با کار بر روی چوب و مشغول حفرهسازی بر روی آنها بودم که رفته رفته مجسمسازی من با چوب آغاز شد. «هنگامی که ذهن در حال زایندگی باشد خداوند نیز برکت را به آدمی عطا میکند.
مدتی پس از آن دوباره اتفاق دیگری که در زندگی من رخ داد که مسیر مرا تغییر داد و آن اتفاق اینگونه بود که روزی که با مشغول کار روی دو چوب بودم آنها را محکم نگه داشته بودم یک چوب زیر و چوب دیگری روی آن قرار داشت و مَته را از بالا وارد چوب کردم . متوجه شدم چوب زیرین حرکت میکند و این آغاز پیدایش مجسمههای متحرک من بود و من دیوانهوار و شیداوار به کار میپرداختم و لذت میبردم. دیگران که آثار مرا میبینند متوجه میشوند که این اثر مخصوص خودت است و حرف تازهای را میزند یعنی تماشاچی را در دوباره خلق کردن اثر شرکت میدهد و این کاری است که تا به حال کسی آن را انجام نداده است.
دوباره بعد از مدتی متوجه شدم دوباره نیاز به تحولی در زمینه نقاشی دارم و به همین دلیل بود که به سراغ رنگ رفتم و این کار را روی چوب و سپس روی پارچه آغاز کردم، و باز هم این کار برای من یادآوری دوران کودکیم بود که با تکه تکههای چیزی را درست و خلق میکردم.
بین سالهای ۷۸ تا ۸۶ ازدواج کردم، بچهدار شدم و همه اوقات خود را با خانوادهام میگذراندم؛ اکنون پسر من ۳۵ ساله و پیانیست است و عشق من در زندگی است.
من گونههای مختلف پژوهشی بسیاری دارم که اگر هر کدام را میخواستم ادامه دهم صدها تابلو در هر زمینه میتوانستم خلق و عرضه بازار کنم ولی من علاقهای به عرضه تابلوهای خود در بازار ندارم. من خرج زندگی خود را از راه مترجمی زبان ایتالیایی بدست آوردم. ولی تابلوها و نقاشیهای خود را به حراج نگذاشتم. به این دلیل که نقاشی با عشق و علاقه و تداوم روح و اراده خلق میشود. نقاشی، معشوق عاشق کُش است. آنقدر سیلی به تو میزند تا بداند تا کجا دوام خواهی آورد و اگر دوام آوردی آن زمان است که تو را به بغل میکشد.
و سخن آخر؟
من راههای سختی را طی کردهام زیرا معتقد بودم بالاخره هنرمند خواهم شد. همین که همانند امروز نقاشان و افراد دیگر به پای سخنان من مینشینند و از من قدردانی میکنند این والاترین قدردانی برای من است. معتقدم اگر آدمی بخواهد، همه چیز امکان مییابد.
کد خبر: 42100
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcgzq9t.ak9xz4prra.html