مهران رجبی در گفت و گو با هنرنیوز؛

خودم را از روی کرسی به پایین پرت کردم

10 آبان 1391 ساعت 12:33

یادم هست دستم خورد به لیوان دوغ و ریخت. از خجالت آقای معلم، خودم را از روی کرسی به پایین پرت کردم و رفتم زیر لحاف و شروع کردم به گریه کردن .


به گزارش هنرنیوز، مهران رجبی فقط در فیلم‌ها و سریال‌ها طنازی نمی‌کند. پشت دوربین هم با صدای گرم و صمیمی جوابت را می‌دهد، حتی اگر بخواهی خاطراتش را ورق بزند. خاطراتی از جنس بلور، بی شیله پیله، سرشار از شادی و غم، فراز و فرود و به عبارتی از جنس زندگی. از زمانی می‌گوید که برای خانه نان سنگک خریده و پدر از او پرسیده مهران چرا سنگ‌هایش را در نیاوری؟ و مهران کوچک در جواب می‌گوید: خوب اسمش رویش است، سنگک. پدر هم سنگ‌های نان را یکی یکی در پارچه‌ای سفید می گذارد و بعد از گره زدن می‌گوید : «تا دکان نانوایی بدو و این سنگ‌ها را تحویل بده .ما پول نان را دادیم نه پول سنگ‌هایش را!». رجبی خوب می‌گوید، از گرمی آن زمانها، از محبت، دوستی، صفا و صمیمیت‌ها و از حلالی رزق و روزی‌های آن وقت‌ها. 

بیشتر به چه شهرهایی سفر کردید؟

تقریباً به اکثر نقاط ایران به دلیل نوع کارم سفر کردم. 

از کدام خطه ایران بیشتر خوشتان آمده است؟
هر قسمت از ایران زیبایی خاص خودش را دارد. آدم باید بداند کجا می‌خواهد برود و چه چیزی را ببیند سپس سفر کند. مناطق کویری یا جنگلی، هر کدام جذابیت خاص خودشان را دارند، می‌ماند این که شما به کدام علاقه‌ بیشتری دارید. از نظر من هر جایی از ایران زیبایی خاص خود را دارد.ایران کشور چهار فصل است و درست به همین دلیل هرجای این سرزمین، شگفت‌انگیز و زیبا است.
صحبت شما کاملاً درست است ، اما بالاخره آدم بعضی جاها را بیشتر دوست دارد!
مناطق کوهستانی جنوبی البرز برایم جذاب‌تر است تا مناطق جنگلی یا کویری. 

چه چیزی این حس دوست داشتن را در شما تقویت می‌کند؟

چون خودم هم اهل کوهپایه‌های جنوب البرزم. از شرق تا غرب جنوب البرز تقریباً یک شکل دارد و حتی گویش مردمش شبیه هم است. حس عجیبی به این گستره دارم، بنابراین از حضورم در این مناطق لذت می‌برم. 

اهل کجایید؟
اهل روستای واریان – سد کرج 

روستای واریان از گذشته تا کنون چه فرقی کرده است؟
به دلیل ویژگی خاص، این روستا تغییری نکرده، چون در حاشیه سد کرج قرار دارد، همواره مورد توجه و خرید وزرات نیرو بوده است. باید قدیم تخلیه می‌شد که خوب این اتفاق نیفتاد و همچنان روستا باقی ماند. الان اگر بخواهد تخلیه شود اصلاً امکانات آنچنانی ندارد. مثلاً همه روستاهای ایران تلفن دارند، اما اینجا ندارد. مهمترین حسنش به این است که چون تنها راه رفت و آمد به آن قایق است و سد کرج را باید درنوردید تا به روستا رسید، بکر مانده و هر کسی نمی‌تواند برود آنجا ماشینش را پارک کند و سفره‌ای پهن نماید، بعد هم آشغالهایش را جمع نکرده، چهره طبیعت را سیاه و کثیف کند. چون پای کسی به آن نرسیده بکر است و لذت این بکر بودن را با هیچ چیز نمی‌توان عوض کرد.
چرا اینقدر بکر بودنش برای شما مهم است؟ از دل آن چه چیزی حس می‌کنید که با وجود نداشتن امکانات به شما آرامش می‌دهد؟
یادم است جایی مشغول فیلم‌برداری بودیم، آقای انتظامی هم در آن فیلم بازی می‌کردند، یک کسی آمد به ایشان گفت یک جایی طرف «دیلمان» هست، بیاید زمینی آنجا بخرید. آقای انتظامی هم با آن صدای قشنگ و لهجه مخصوص به خودش در جواب گفت:« پای تهرانی به آنجا رسیده؟» گفت: بله، ایشان هم جواب داد: پس دیگر به درد نمی‌خورد.حالا من می‌گویم چون پای تهرانی به اینجا نرسیده یک دنیا می‌ارزد.
 
با این تعریفی که شما از واریان می‌کنید، باید واقعاً زیبا باشد؟
بله اصلاً یک لحظه هم شک نکنید. کوه‌هایش از زرشک وحشی پرشده، همه کوهستان‌های جنوبی البرز این درخچه‌ها را دارند، اما مردمی که برای چیدن زرشک‌ها می‌روند، برگ‌ درختان را می‌ریزند و شاخه‌هایشان را می‌شکنند. خوشبختانه این اتفاق در واریان به دلیل نیامدن همین آدم‌ها نمی‌افتد. باید این درخچه‌های زرشک را در آنجا ببینید، تا لذتش را درک کنید. 

حتما در روستای شما هم از کرسی استفاده می‌کردند؟ کرسی را دوست دارید؟
بله خیلی زیاد. من هفته پیش یک کرسی برای یک خانه‌ای که جدیداً ساختم، خریدم. 

دور کرسی نشستن چه تفاوتی با دراز کشیدن کنار بخاری یا شومینه‌های امروزی دارد؟

کرسی باعث رو در رو شدن آدم‌ها می‌شد. همه دور کرسی جمع می‌شدند و با هم صحبت می‌کردند و چون سرگرمی‌هایی مانند تلویزیون، کامپیوترو... نبود، باعث گفت و گوی بیشتر می‌شد. به قول سیاستمداران دور کرسی گفتمان صورت می‌گرفت. و خوب طبیعتاً بهتر بود. در یک کلام آدم‌ها تنها نبودند. 

زمستان‌های قدیم برای مهران رجبی اهل واریان چگونه می‌گذشت؟
آن وقت‌ها که کوچک بودم، وقتی با پدر و مادرم که الان در قید حیات نیستند؛ کنار کرسی می‌نشستیم، برایم همیشه خاطرانگیز است. معلم روستایمان گاهی اوقات به خانه شاگردانش دعوت می‌شد. به خانه‌ی ما هم همین‌طور. یادم هست آقایی به نام ربیعی که نمی‌دانم الان در قید حیات هستند یا نه ( برایش آرزوی سلامت دارم) چون معلم روستا بودند، به خانه‌ی ما هم دعوت شدند. سفره پهن شده بود و من هم چون قدم نمی‌رسید، روی لبه کرسی نشستم تا شام بخوردم. یادم هست دستم خورد به لیوان دوغ و ریخت. از خجالت آقای معلم، خودم را از روی کرسی به پایین پرت کردم و رفتم زیر لحاف و شروع کردم به گریه کردن.این خاطره را هرگز فراموش نمی‌کنم.
اصولاً کرسی فضای محبت‌آمیز قشنگی برای ما که بچه بودیم، ایجاد می‌کرد و خصوصاً وقتی در روستا با آن صورت‌های لپ گلی و چشم‌هایی که شیطنت از آنها می‌بارید، بازی می‌کردیم و به خانه می‌آمدیم و به لحاف کرسی می‌چسبیدیم. لذت آن گرمای بعد از برف‌بازی و سرما را با هیچ چیزی نمی توان ارزش گذاری کرد، محال است. و شاید تلخ‌ترین لحظات زیر کرسی صبح‌های روز جمعه بود، که مادرم می‌گفت: بیدار شوید، می‌خواهم خانه را تمیز کنم. بعد لحاف را روی کرسی بالا می‌زد و کلاً تمام آن خواب شیرین را به کام ما تلخ می‌کرد. و از آنجا که جارو برقی هم آن زمان ها نبود، مادر خدا بیامرزم شاید حدود ۲۵ دقیقه طول می‌کشید تا اتاق و ایوان را جارو کند. هر چند هر روز این کار را انجام می‌‌‌داد، اما انگار صبح جمعه این جارو کشیدن‌ها بر ما هزار سال می‌گذشت. جالب اینجا بود که مادرم هرگز از موضع خودش عقب نشینی نمی کرد و هر جمعه برای ما که می‌خواستیم تا بیدار شدن باقی بچه‌های روستا و شروع برف‌بازی بیشتر زیر کرسی بخوابیم، همین برنامه را اجرا می‌کرد. همیشه ما غر می‌زدیم و او هم سرما داد می‌زد و حتی یک بار هم نشد در این مورد به حرف ما گوش دهد. یادش بخیر، روحش شاد.
 مریم اطیابی


کد خبر: 48826

آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdch-6nk.23n6idftt2.html

هنر نیوز
  http://www.honarnews.com