تأملی بر پرفورمنسی درباره غزه؛
کرم های شب تاب کجا رفتند؟
30 شهريور 1393 ساعت 15:28
این پرفورمنس همانگونه که از نام آن پیداست، قصد در برانگیختن اندیشه واحساسی فراموش شده را دارد، گونه ای تلاش و سعی در زنده کردن نوستالوژی و امری فرو رفته در اعماق دل و ذهن، اما اینبار نه نوستالوژی یی فردی نبست به زمان و مکانی فردی و محدود ، بل نوستالوژی ای جهانشمول نبست به اندیشه و حسی جهانشمول که در استنباط نهایی از اثر عاطفه و تفکر انسان ها نسبت به یکدیگر است ، عاطفه و تفکر انسان های در صلح و آرامش نسبت به خطه ای کوچک شده در نقشه جغرافیا و صفحه ی تاریخ ، یعنی نوار غزّه.
کرم های شب تاب کجا رفتند؟ (Dove sono finite le lucciole (Where are gone the fireflies ؛
این پرفورمنس از فرانچسکا لولی Francesca Lolli با دست آویزی به کمترین اُبژه ممکن و ساده سازی هر عامل بصری و شنیداری و همینطور حداقل بهره وری از زمان اجرایی می کوشد تا مخاطب خود را در ابتدا به دور از سرگردانی در سیری پیچیده از مدلول ها ، به سرزمینی اندوهگین و اندیشناک در خود برده و سپس با کوله باری از «هیچ»او را در سرزمینی از دست رفته در دنیای واقعی رها کند ، سرزمینی که گویا گذر از مرز و ورود به عرصه آن نه به واسطه ی اخبار آلوده ی تلویزیونی بل تنها به واسطه ی دنیای آگاهانه و ناخودآگاهانه « هنر» ممکن می شود.
پرفورمنسِ«کرم های شب تاب کجا رفتند » با زمانی به طول یک دقیقه و سی ثانیه ، ویدئویی سیاه و سفید است که در ابتدای آن پرفورمر با بدنی برهنه _ تا کمی زیر شانه ها _ و چشم های بسته در مرکز تصویر نشان داده می شود، سپس صدای شعر خواندن یک کودک در میان صدای امواج پخش می شود و متعاقبا پرفورمر که صدف در دست اش را به گوش نزدیک می کند و چشم هایش باز میشوند و در نهایت نیز شوکه کننده ترین قسمت یعنی شنیده شدن صدای گلوله که جاری شدن خون بر سر و بدن پر فورمر ، صدای فریاد و شیون و ادا شدن جمله هایی عربی را به همراه دارد .
در اینجا برای شروع می شود اولین عواملی که مخاطب با آنها برخورد می کند ، یعنی همان صحنه سیاه و سفید و زنِ ایستاده در مرکز آن به همراه صدای امواج و شعر خواندن کودک را مورد تحلیل و بررسی قرار داد .
سیاه و سفید بودن تصویر به همراه نورپردازی شدیدی که منجر به از بین رفتن خطوط چهره و بدن پرفورمر شده است در کنار گریم ساده و البته عجیب او، در اولین برخورد مخاطب با اثر ، ساختاری را در نمایان می کند که به دور از هر گونه رنگ و لعاب ، حس اروتیک و یا استفاده ابزاری از خطوط چهره که همگی سعی درغرق کردن مخاطب در عواطف و عوامل زهرآگین نمایشی را دارند ، مخاطب را در گونه ای خلاء قرار می دهد که تعلیق حاصله از آن به سیری در راستای خلق معنا و پنداره ای از انسان، به دور از جنسیت و ملیت منجر می شود .
می شود گفت چهره و کالبد به واسطه رنگ سفید و نور شدید بر آنها که منجر به ژست و حرکت خاصی در این اثر شده اند، به عنوان نشانه هایی از بیرونی ترین لایه بازیگر External appierence actor با خالی شدن از هر گونه نشانه اضافی که معنا را تضعیف می کند _البته به دور از تصنعّی بودن و یا داشتن حالتی کاریکاتور گونه که در آرایش دلقک ها رایج است_ به کاغذی سفید بدل شده است که به راحتی آمادگی پذیرا شدن هر نوشته و یا پنداره ای که مد نظر پرفورمر است را پیدا می کند.
صدای پخش شده در این ویدئو نیز به عنوان اُبژه ی دیگر که صدای شعر خواندن یک دختر بچه در حال قدم زدن میان امواج است ، علاوه بر اینکه بی شک دارای باری نوستالوژیک و شخصی برای پرفورمر است ، در این ساختار به مثابه ابزاری قلمداد می شود که احساسی آمیخته با آرامش کودکانهای را در هر مخاطبی زنده می کند، احساسی که در آن معصومیت و وارستگی دنیای کودکانه به خوبی خود را نشان می دهد :
( دریا و آسمان ، دریا و شن ها / اگر تو در آغوشم باشی ، ترس ها می روند
دریا و خورشید ، دریا و آتش / هر اندازه گرم کنی من را ، باز هم کم است... )
تصویر اولیه در این ویدئو که همراه شنیده شدن صدای امواج و شعر خواندن دختر بچه است ، درست به همان گونه که در اول بود_ یعنی تصویری ثابت از پرفورمر به زیر نور و گریم _ تا ثانیه پانزدهم ثابت پیش می رود ، اما در این لحظه از پرفورمنس مخاطب با اُبژه ای تازه یعنی صدف در دست پرفورمر که آن را به گوش خود نزدیک می کند ، مواجه می شود ، و در اینجا این اُبژه ی تازه به میدان آمده یعنی «صدف» به عنوان رمزآلود ترین و کلیدی ترین اُبژه ، منجر به گشوده شدن چشم های پرفورمر ، تاریک شدن صحنه و صدای شلیک گلوله و موشک میشود .
از ثانیه پانزدهم الی پایان دقیقه ، همچنان که صدای بمباران و گلوله فضای صوتی این ویدئو را اشغال می کند ، جاری شدن خون آن هم در چند نوبت بر سر و بدن پرفورمر که همچنان صدف را در کنار گوش خود نگه داشته است در کنار چهره بیشتر اندیشناک تا ترسیده او _که بی شک اجرایی منحصر به فرد و ناب است _ همه و همه به گونه ای خوش ساخت و هوشمندانه عمل می کنند که می شود گفت برای مخاطب راه گریزی از همذات پنداری و تعمق نمی ماند ، ساده تر اینکه برای چند لحظه مخاطب خود را در مخمصه ای می بیند همانقدر که رعب آور ، چاره جو .
حال که نقش یکایک عناصر تشکیل دهنده ای پرفورمنس کمابیش برای مان روشن شده است ، میتوانیم جدای از تکنیک ها سری به لایه پیچیده تری از این اثر بزنیم؛ منطبق نبودن صدا بر تصویر علاوه بر اینکه به عنوان تکنیکی معمول در اکثر آثار این هنرمند با کارکردی پارادوکسیکال در راستای تعلیق مخاطب میان واقع و مجاز محسوب می شود در این اثر کارکردی پیچیده و خاص تری نیز به خود می گیرد ، که در نهایت هم منجر به خلق معنا و تاثیرگذاری و زیبایی هر چه بیشتر اثر میشود .
این پرفرومنس در شروع خود با صدای شعر خواندن یک دختر بچه ، آن هم شعری به زبان ایتالیایی که زبان مادری هنرمند است و پایانی غیر منتظره با بیان جملاتی به زبان عربی که متعلق به کشوری آسیایی _ در اینجا غزّه _ است ، مخاطب خود را با قرار دادن در لایه ای از لایه های دلالتی اثر یعنی لایه فرامتنی Meta text stratum به واسطه همین تغییر زبان گفتاری آن _به دور از در نظر گرفتن معنای لغات_ که کنایه و استعاره ای با ارجاعات اجتماعی سیاسی است در پارادوکس معنا ساز تازه ای قرار می دهد .
« دلیل تاکید بنده بر دلالت اثر به خطه غزّه ، تاریخ ساخت اثر است که دقیقا مصادف با شروع حملات ویرانگر هوایی اسرائیل به این منطقه می باشد.»
این تغییر یکباره که می شود گفت به واسطه دستاویزی اش به دنیای رمزآلود و ایدئولوژیک «واژگان» خود را وارد لایه ی دلالتگر دیگری یعنی لایه ی متنی Readability نیز می کند_در اینجا باید لحن و ترتیب ورود و خروج کلمات نیز در نظر گرفته شود_ از تعمق برانگیز ترین قسمت های اثر محسوب می شود و دو دنیای متفاوت از فرهنگ ، اسطوره و تمدن غرب و دیگری شرق و البته خاورمیانه را در مقابل هم قرار می دهد ، یکی فرهنگی غنی سراپا صلح طلبی و دیگری فرهنگی فقیر و دد منش ! به درستی که در دنیای رسانه ها جهان اینگونه تقسیم شده است .
آواز خواندن کودک غربی در ساحل و بمباران شدن و فریاد کمک خواهیِ کودک خاورمیانه ای در ساحل ! این تفاوتی آشکار در دل اثر «کرم های شب تاب کجا رفتند » است که با اندکی تامل، تمام ساختار هوشمندانه ی اثر را در خود فرو برده و معنای در اعماق اثر را بر تمام سطوح دلالتی آن می گسترد .
«صدف» با قرار گرفتن در سطح دلالتی لایه فرا اجرایی Transformability از آنجا که به عنوان نشانهای شعوری عمل کرده و منجر به کشف شهود و نیت در اثر می شود در تحلیل و بررسی این اثر جایگاهی حائز اهمیت پیدا می کند.
صدف به علت آنکه در دل خود دریایی مجازی را زنده نگه می دارد ، یعنی با نزدیک کردن آن به گوش و شنیدن جریان هوای در آن خیال و خاطره ای از دریا در ذهن زنده می شود، در ساختار این اثر به مثابه اُبژهای عمل میکند که بالعکس طبیعت همیشگی اش با فراتر رفتن از منجر شدن به تجدید خاطره و خیال پردازی باعث تامل و البته جاری شدن خون نیز می شود ! انگار که این صدف میخواهد یادآور این مهم باشد که برای وجدان بیدار و اندیشهای آگاه ، کوچک ترین شوک نیز جایگاهی منجر به همذات پنداری را دارد . صدف در این اثر نمادی از کل ساختار آن است ، بدین معنی که حقیقت جاری در این اثر هنری ، نه اینکه تنها باید باعث لحظهای دلسوزی سانتیمانتال شود بل باید چنان در دل نفوذ کند که مخاطب درد و خشم را در عمیق ترین لایه های خود احساس کند، تا به این واسطه عملی جدی صورت گرفته که شاید باعث نرسیدن شعله های آتش به انبار کاه او هم بشود !
در پایان ، انگار که این پیکر و چهره سرد و بی روح اما اندیشناک ، پیکر و چهره کشته شده ایاست که از قلب تمدن و فرهنگی غبارآلود برخواسته تا علیه وجدان عمومی بیتفاوت و سیاست های آلوده غرب و البته تمام جهانیان اقدامی تامل انگیز کند و با اشاره انگشت اقلیم از دست رفته و مردمی سوگوار و ظلم کشیده ای را به آنها نشان دهد که مستحق توجه اند .
مقاله: میثم سراج
کد خبر: 74872
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdchi6nq.23nkqdftt2.html