نگاهى كوتاه به نقش خواص در آغاز نهضت كربلا

24 دی 1390 ساعت 19:43

يكى از مسائل قابل توجه در نهضت حسينى جريانهاى اجتماعى معاصر قيام آن حضرت و نقش آنها در آن قيام است


نگاهى كوتاه به نقش خواص در آغاز نهضت كربلا


يكى از مسائل قابل توجه در نهضت حسينى جريانهاى اجتماعى معاصر قيام آن حضرت و نقش آنها در آن قيام است. به طور كلى اين جريانها را مى‏توان به سه دسته تقسيم كرد:
۱. امويان و طرفداران آنها كه از همان ابتدا در مقابل آن حضرت موضعگيرى كردند؛
۲. طيف قابل‏توجهى كه به طرفدارى و حمايت از آن حضرت برخاستند؛
۳. طيف وسيع و گسترده‏تر از دو جريان قبل كه به شكلى در اين رابطه بى تفاوت باقى ماندند.
اين مقاله با بررسى جريانهاى اجتماعى معاصر قيام امام حسين(ع) به نقش آنها در شكل‏گيرى واستمرار قيام حسينى پرداخته، موضوع‏گيرى آن حضرت در مقابل اين جريان‏ها را بيان مى‏كند. محوربحث در اين مقاله افراد شاخصى هستند كه به نحوى در جامعه معاصر قيام آن حضرت نفوذ داشتند ودر حد خويش از بزرگان جامعه اسلامى محسوب شده مردم به عمل و رفتار آنها توجه داشتند وموضع‏گيرى آنها در اراده توده مردم مؤثر بوده است .
نويسنده در اين رابطه ابتدا به نقش مردم در شروع قيام آن حضرت پرداخته، آنگاه بهموضع‏گيرى‏هاى خواص در قبال اين قيام و واكنش امام حسين(ع) نسبت به اين موضع‏گيرى مى‏پردازد.

• مردم و آغاز نهضت
ريشه‏هاى قيام امام حسين(ع) را بايد در سالهاى بعد از رحلت رسول خدا(ص) جستجوكرد. آنچه در اينجا قصد تحليل و بررسى آن را داريم، علتى است كه مخالفت آن حضرت رابه واكنش اجتماعى و قيام عليه حكومت يزيد تبديل نمود. در حقيقت پاسخ اين سؤال رابررسى مى‏كنيم كه آن حضرت با چه پشتوانه‏اى قيام خويش را آغاز نمود. آيا چون زمينه‏هاىمردمى براى براندازى حكومت يزيد را مهيا مى‏ديد يعنى شمار بسيارى از مردم از او دعوتكرده بودند يا اطمينان داشت كه اين‏گونه مى‏شود، از بيعت با يزيد امتناع نمود يا اينكه علتىديگر به اين مسأله دامن زد.
شواهد تاريخى حكايت از اين دارد كه هيچ جريان مردمى در شروع نهضت حسينى نقشنداشت. به عبارت ديگر قيام آن حضرت، نه با دعوت گروهى از مردم براى براندازىحكومت يزيد يا پاسدارى از ارزشهاى اسلامى آغاز شد و نه آن حضرت به اميد حمايت تودهعظيمى از مردم براى رسيدن به يكى از مقصودهاى فوق از بيعت با يزيد امتناع كرد و در برابرحكومت او قرار گرفت. بلكه مخالفت او با حكومت يزيد برخاسته از دين و مخالفت با شكلحكومتى بود كه در عالم اسلام پديدار شده بود. البته اين مخالفت نه به زمان شروع خلافتيزيد در سال شصت هجرى اختصاص داشت؛ زيرا قبل از آن در زمان معاويه نيز آن حضرتبه حكومت معاويه و جانشينى يزيد اعتراض كرده بود و نه حتى به آن حضرت اختصاصداشت؛ زيرا پدر و برادرش نيز با اين امر مواجه بودند و با آن مبارزه كردند. مخالفت آنحضرت با حكومت شكل‏گرفته در جامعه اسلامى از دو جهت در سخنان ايشان مطرح است:
۱. حكومت به اهل‏بيت اختصاص داشته و ديگران در اين رابطه حقى ندارند؛
۲. اين حكومت آنچنان فاسد است كه براى نابودى آن هر اقدامى را بايد انجام داد.
اولين موضع رسمى آن حضرت در مورد قيام خويش كه در آن اين دو بعد مطرح گرديدهاست، سخنى است كه در مجلس يزيدبن‏عقبه بعد از رسيدن نامه يزيد و اصرار او براى بيعتاز آن حضرت يا كشته شدن ايراد كرده است:
ايهاالامير، انا اهل‏بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و محل الرحمة بنا فتح اللَّه وبنا ختم و يزيد رجل فاسق شارب خمر و قاتل النفس المحرمة، معلن بالفسق و مثلى لا يبايعلمثله و لكن نصبح و تصحبون و ننتظر و تنتظرون اينا احق بالخلافة و البيعة؛[۱]
اى امير، همانا ما اهل‏بيت نبوت و جايگاه رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان هستيم. خداوندبا ما آغاز و با ما پايان داده است و يزيد مردى فاسق و مشروب‏خوار و كشنده انسانهاى بى‏گناه است و علناً مرتكب فسق و فجور مى‏شود و مانند من با او بيعت نمى‏كند. بلكه ما و شما بايدصبر كنيم و منتظر بمانيم تا ببينيم چه كسى سزاوار خلافت است .
آن حضرت در ابتدا و انتهاى كلام بر اختصاص حكومت به اهل‏بيت پيامبر(ص) تاكيدكرده است؛ در ابتداى كلام با توصيف مقام والا و جايگاه آنها در اسلام و ارتباط آنها با خداوندو در انتها با تصريح بر اينكه آنها براى خلافت صلاحيت دارند و يزيد و امثال يزيد و تماممردم بايد با آنها بيعت كنند. در ميان اين سخن بعد ديگر مخالفت آن حضرت با حكومت يزيدمطرح است كه در آن ضمن برشمردن شمه‏اى از خصال زشت او بر عدم صلاحيت او براىخلافت و عدم بيعت آن حضرت با چنين شخصى تاكيد شده است.
اين موضع‏گيرى در موارد ديگر نيز استمرار يافته است و به عنوان نمونه در مشاجرهامام(ع) با مروان‏بن‏حكم تكرار شده است. [۲]
ليكن شايد مهم‏ترين موارد، وصيت‏نامه امام (ع) است كه در آن تمام ماهيت قيام حسينىمعرفى شده است. آن حضرت در اين وصيت‏نامه بعد از شهادت به توحيد و رسالتپيامبراكرم (ص) درباره قيام خويش مى‏فرمايد:
انى لم اخرج اشراً و لابطراً و لامفسداً و لاظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى، اريدان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيره جدّى و ابى على‏ابن‏ابى‏طالب(ع) فمن قبلنىبقبول الحق فالله اولى بالحق و من رد علىّ هذا اصبر حتى يقضى الله بينى و بين القوم بالحق وهو خير الحاكمين.[۳]
من نه براى خوشگذرانى و رسيدن به مطامع دنيوى قيام كرده‏ام و نه به قصد ايجاد فساد و ظلمدر حق مردم. مى‏خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به سيره جد و پدرمعلى‏ابن‏ابى‏طالب(ع) رفتار كنم. هر كس با شناخت حق مرا بپذيرد خداوند به حق سزاوارتراست و هر كس حق مرا رد كند صبر مى‏كنم تا خداوند به حق بين من و اين قوم حكم نمايد و اوبهترين حكم كنندگان است .
امام حسين(ع) در وصيت‏نامه خويش ضمن ردّ هرگونه لذت‏طلبى و رسيدن به آمالدنيوى صرف از قيام خويش، ماهيت الهى و دينى آن يعنى اصلاح امت پيامبر(ص) از طريقامر به معروف و نهى از منكر و عمل به راه و روش جد و پدرش را آشكار مى‏كند. آن حضرتدر اين سخن عمل خويش را به كارى كه پيامبر اكرم(ص) انجام داد، تشبيه مى‏كند.
همان گونه كه جد بزرگوارش رسالتى الهى بر دوش داشت و كوشيد تا وظيفه الهىخويش را انجام دهد، آن حضرت نيز چنين وظيفه‏اى بر عهده دارد. پايان سخن حضرت اينامر را به نحو صريح‏ترى در بر دارد، زيرا بدين نكته تاكيد كرده است كه او به هرحال وظيفه‏اى بر عهده دارد كه بايد به انجام برساند و اگر مردم او را بپذيرند، در حقيقت امر حقى را كه ازسوى خداوند عرضه شده است پذيرفته‏اند و اگر او را نپذيرند نيز بايد منتظر حكم و قضاوتخداوند باشند و به داورى او حاضر گردند. اين سخن همچنان حكايت از اين دارد كهحضرت پشتوانه محكمى از لحاظ مردمى براى قيام خويش ندارد.
اين سخنان حضرت حكايت از اين دارد كه قيام وى به هيچ وجه متكى بر دعوت مردم يايارى آنها نبوده است و از اين لحاظ ماهيتى صرفاً الهى داشته نه مردمى. علاوه بر اينكه هيچشاهد تاريخى وجود ندارد كه قبل از رسيدن حضرت به مكه از سوى مردم دعوتى براى وىرسيده باشد و اصولاً تعجيلى كه يزيد براى بيعت گرفتن از آن حضرت قبل از پخش خبرمردن معاويه انجام داد، چنين امرى را ناممكن نمود. پس مردم در شروع قيام، نه توده مردم ونه خواص، نقشى نداشتند و نهضت با اراده خود حضرت و با پشتوانه‏اى الهى و عمل به انجاموظيفه آغاز گرديد.

• خواص و قيام حسينى
شروع نهضت سيدالشهدا(ع) كه با امتناع از بيعت با يزيد و تصميم به خروج از مدينههمراه بود، واكنش بزرگان مهاجر و انصار را برانگيخت. آنها با توجه به احاديثى كه از پيامبراكرم(ص) در مورد شهادت حضرت شنيده بودند و با توجه به وضعيت جامعه اسلامى در آنزمان، او را از قيام عليه حكومت يزيد برحذر مى‏داشتند. ابن‏عباس، محمد حنفيه،عبدالله‏بن‏عمر، عبدالله جعفر و عبدالله مطيع را مى‏توان از جمله اين افراد برشمرد كه هريكبه نحوى سعى در جلوگيرى از قيام حضرت داشتند.
اولين ملاقات امام حسين(ع) بعد از وارد شدن به مكه با ابن‏عباس و ابن‏عمر بوده است.[۴]در اين ملاقات ابن‏عباس ضمن برشمردن وضعيت زمان كه مردم تابع پول و ثروت هستند ونقل احاديثى كه در آن به شهادت حضرت تاكيد شده است، از امام مى‏خواهد كه به نحوى بايزيد صلح كند و از ريخته شدن خون خود كه به هلاكت امت مى‏انجامد جلوگيرى كند.اماامام با گرفتن اعتراف از او كه بيعت با يزيد را پيامبر اكرم(ص) منع كرده است بر يك مسئلهاساسى در مورد خويش تاكيد مى‏كند كه او فرزند دختر رسول‏خدا(ص) است. ابن‏عباسضمن تاييد اين سخن كه در اين زمان هيچ كس به جز آن حضرت چنين مرتبه‏اى را نداردهمين امر را ملازم با اين مى‏داند كه اطاعت از آن حضرت مثل نماز و زكات كه يكى بدون ديگرى پذيرفته نمى‏شود، واجب است.
بعد از اينكه ابن‏عباس اين امر را اظهار مى‏دارد و آيات كفر و نفاق را در مورد مردمى كهدست خويش را به خون فرزند دختر رسول خدا(ص) بيالايند مى‏خواند، امام از او طلبيارى مى‏كند و ابن‏عباس آنچنان خويش را مطيع امام نشان مى‏دهد كه هيچ كس شك نمى‏كندكه او تا آخرين لحظات و تا آخرين قطره خون همراه امام است.
اما در اين لحظه عبدالله‏بن‏عمر وارد صحنه مى‏شود و او را از گفتن چنين كلماتىبرحذرمى‏دارد و خود نيز به نحوى سعى مى‏كند كه امام را به بيعت با يزيد ياحداقل‏كناره‏گيرى از جامعه و گوشه‏نشينى وادارد. اما با يك سؤال از طرف امامحسين(ع)همانند ابن‏عباس غافلگير مى‏شود. امام از او سؤال مى‏كند در مورد كار منچه‏فكرى مى‏كنى؟! آيا مى‏انديشى كه من به راه خطا رفته‏ام؟! اگر چنين مى‏انديشىموضوع‏رابراى من بيان نما كه من از راهنمايى تو تبعيت مى‏كنم. عبدالله‏بن‏عمر در پاسخاين‏سؤال هرگونه خطا و اشتباه را از فرزند دختر رسول خدا(ص) دور مى‏داند و اوراازجهت طهارت و پاكى براى خلافت صالح مى‏شمارد، اما باز هم حرف خويش راتكرارمى‏كند و از امام مى‏خواهد تا گوشه نشينى اختيار كند تا كشته نشود. امام ضمن رد اينسخن او تصميم يزيد و يزيديان را بيعت يا كشته شدن او مى‏داند. آنگاه از عبدالله‏بن‏عمرتقاضاى كمك مى‏كند و متذكر مى‏شود كه اگر پدرش عمر بن خطاب زنده بود حتماً او رايارى مى‏كرد.
اين طولانى‏ترين مكالمه‏اى است كه امام حسين(ع) با مخالفان قيام خويش داشتهاست‏وافراد ديگر نيز چيزى افزون بر اين بيان نكرده‏اند و همه يا به آن حضرتسفارش‏مى‏كرده‏اند كه با يزيد بيعت كند يا گوشه‏گيرى نمايد و يا به نحوى جان خويشرانجات دهد. تنها عبدالله بن زبير هنگام آگاهى از تصميم امام براى رفتن به كوفه حضرتراتشويق كرد كه به كوفه برود زيرا در آنجا ياران فراوانى دارد و علت اين امر همانطور كهامام نيز تذكر دادند واضح است. زيرا او مى‏خواست به گونه‏اى راه را براى رهبرى خويشهموار نمايد.
در گفتگوى امام حسين(ع)، ابن‏عباس و ابن‏عمر دو مطلب تناقض‏آميز وجود دارد كه همحاكى از روحيات خواص در زمان حضرت و هم بيانگر يكى از اهداف قيام حضرت است.اولين مطلب تاكيد امام(ع) بر رهبرى خويش در مورد امت پيامبر اكرم(ص) و اعتراف آنها به اين امر است. تاكيد امام(ع) بر اين امر را در بحث قبل اشاره كرديم و آنچه در اينجا مهم استاعتراف خواص به اين امر است. ابن‏عباس اطاعت از حسين(ع) را مثل خواندن نماز و اداىزكات واجب مى‏داند به گونه‏اى كه اين واجبات از هم قابل تفكيك نيستند:
نعلم و نعرف انّ ما فى‏الدنيا احد هو ابن بنت رسول الله(ص) غيرك و ان نصرك لفرض على هذهالامة كفريضة الصلاة و الزكاة التى لايقدر ان يقبل احدهما دون الاخرى.
ابن‏عمر نيز با اعتراف به خطا نكردن امام(ع) و صلاحيت او براى خلافت به اين امراعتراف كرده است:
و لم يكن الله تعالى يجعل ابن بنت رسوله على خطأ و ليس مثلك من طهارته و صفوته منالرسول على مثل يزيد بن معاوية باسم الخلافة.
مطلب دوم تبعيت نكردن آنان از امام است. با وجود اعتراف آنان به رهبرى امام وصحيح‏بودن راه و روش او، طبيعى است كه آنان بايد از امام تبعيت و در مقصودشيارى‏مى‏كردند. اين اعتراف حتى بالاتر از اين اقتضاء داشت كه آنان از نصيحت امام نيزدست‏بر مى‏داشتند و از عمل او تبعيت و در كنار او در راه حق حركت مى‏كردند. اما نهتنهاچنين امرى اتفاق نيفتاد بلكه خود مانعى بر سر راه امام حسين(ع) بودند به صورتى كه آنحضرت مجبور بود سيل انتقادات خواص در مورد قيام خويش را به نحوى پاسخ بگويد. اينانتقادات آنگاه به اوج رسيد كه همه از تصميم امام(ع) براى رفتن به كوفه در پاسخ به دعوتبزرگان اين شهر آگاه گرديدند. ابن‏عباس در اين زمان نيز به حضور امام مى‏شتابد و با توصيفاوضاع كوفه و خيانتهايى كه آنها به اميرالمؤمنين(ع) و امام حسن(ع) كردند و اين امر ازخصلتهاى آنها است، از امام مى‏خواهد كه از تصميم خويش باز گردد و در مكه بماند.عبدالله‏بن‏عمر، محمدبن‏حنفيه، عبدالله‏جعفر و ديگران نيز برخورد مشابهى با اين تصميمداشتند. گفتگوى امام حسين(ع) با ابن‏عباس و عبدالله‏بن‏عمر و ديگر خواص آن روزنشان‏دهنده اين است كه در صورت همراهى با قيام آن حضرت، آنها مى‏توانستند نقش مهمىدر اين قيام ايفا نمايند.
حضرت در صحبت با اين دو نفر نه تنها از آنها اعتراف مبنى بر درست بودن اقدام خويشمى‏گيرد كه خود از جنبه نظرى تاييد قيام و همراهى آنها با او محسوب مى‏شود بلكه آنها رادعوت مى‏كند تا او را در اين قيام يارى كنند. دعوت امام از ابن‏عباس به صورتى لطيف و با بهشهادت گرفتن خداوند بر سخن ابن‏عباس در مورد مقام و جايگاه او انجام پذيرفت كه ابن‏عباس متوجه اين امر گرديد و اعلام آمادگى كرد در راهحضرت كشته شود ليكن بعداً در اين زمينه اقدامى نكرد.
اما آن حضرت از عبدالله‏بن‏عمر صريحاً خواست كه او راهمراهى كند و به او تذكر داد كه اگر پدرش زنده بود حتماً او رايارى مى‏كرد. اين درخواست بيان‏گر اين مطلب است كه اگرخواص به درخواست وى براى همراهى، او را اجابت مى‏كردند وبا اين كار جايگاه امام را براى ساير مردم بيان مى‏نمودند، مردم باآگاهى از اين امر برگرد حضرت جمع مى‏شدند. به عبارت ديگرآنچه را از لحاظ نظرى بر آن صحّه گذاشته بودند در عمل نيز نشانمى‏دادند، امام را در رسيدن به يكى از اهداف قيام خويش كه تبيينجايگاه اهل‏بيت(ع) در جامعه اسلامى و اختصاص خلافت به آنحضرت بود به نحو شايسته‏اى يارى مى‏كردند.
خواص در اين امر تا آن حد مهم و تاثيرگذار بوده‏اند كه امامحسين(ع) بعد از نااميدى از همراهى آنها با قيام، از هر يك حداقلكارى را كه مى‏توانستند در اين رابطه انجام دهند و با روحيات آنهانيز سازگار بود، طلب نمود. امام(ع) در اين زمينه از عبدالله‏بن‏عمرسه چيز را درخواست مى‏كند. اول اينكه او را بعد از هر نماز دعاكند. دوم با يزيد و يزيديان همنشينى و همراهى نكند. سوم اينكهبه تعجيل، به بيعت با يزيد نشتابد و لااقل اين اندازه صبر كند تانتيجه كار امام با آنها برايش روشن شود.
يا ابن‏عمر! فان كان الخروج معى مما يصعب عليك و يثقل فانت فىاوسع العذر. و لكن لا تتركنّ لى الدعا فى دبر كل صلاة و اجلس عنالقوم و لاتعجل بالبيعة لهم حتى تعلم الى ما يؤول‏الامر[۵]
حضرت از ابن‏عباس نيز مى‏خواهد كه ارتباط دائمى خويشرا با او حفظ كند و خبرهاى مدينه را به وى برساند. اين امر پيشتردر مورد محمدحنفيه نيز انجام پذيرفت. وقتىحضرت‏مى‏خواست از مدينه خارج شود و به مكه بيايد و محمد حنفيه به هر دليل از اين امرسر باز مى‏زند، امام از او مى‏خواهد كهبراى او خبرگيرى كند و اخبار حكومت بنى‏اميه را به او برساند.[۶]

• خواص بصره
نامه امام حسين(ع) به بزرگان و خواص در بصره، اقدامىديگر در اين زمينه است. افرادى همچون مالك بن مسمع بكرى،احنف بن قيس، منذر بن جارود، مسعود بن عمر و ديگرانمخاطب اين نامه هستند. اين نامه با اشاراتى به وقايع خلافتبعداز رحلت رسول خدا(ص) و اختصاص خلافت به اهل‏بيتآغاز مى‏شود:
اما بعد: فان الله اصطفى محمداً.... ثم قبضه الله اليه و قد نصحلعباده و بلغ ما ارسل به و كنا اهله و اولياء و اوصيائه و ورثته واحق الناس بمقامه فى الناس، فاستأثر علينا قومنا بذلك،فرضينا و كرهنا الفرقة و اجببنا العافية و نحن نعلم انّا احقبذلك الحق المستحقّ علينا ممّن تولّاه....[۷]
اما بعد: همانا خداوند محمد(ص) را برگزيد.... سپس خداوند اورا به سوى خود برد در حالى كه بندگانش را نصيحت كرده بود وپيام و وظيفه رسالت خويش را رسانده بود و ما خاندان ونزديكان و وصيان و وارثان او و سزاوارترين مردم به مقام او درميان مردم بوديم. اما قوم ما مستبدانه آن را به خود اختصاصدادند پس ما راضى شديم و از تفرقه بيزار بوديم و به سلامتجامعه علاقه‏مند بوديم در حالى كه مى‏دانستيم كه ما از كسانىكه اين مقام را از دست ما خارج كردند به آن سزاوارتر بوديم....
آنگاه امام(ع) ضمن تبيين وضعيت جامعه اسلامى و ماهيتحكومت يزيد در يك جمله كوتاه آنها را به اطاعت از خود فرامى‏خواند تا بدين طريق به راه راست هدايت شوند:
و قد بعثت رسولى اليكم بهذا الكتاب و انا ادعوكم الى كتاب اللهو سنّة نبيه فان السنة قد اميتت و انّ البدعة قد احييت و انتسمعوا قولى و تطيعوا امرى اهدكم سبيل الرشاد.[۸]
من با فرستاده خويش اين نامه را براى شما فرستادم و شما رابه كتاب خدا و سنت پيامبرش دعوت مى‏كنم. همانا سنت ازبين رفته است و بدعتها ريشه گرفته است. اگر سخن مرا بشنويد و از من اطاعت كنيد شما را به راه راست هدايت‏مى‏كنم.
اين نامه علاوه بر اينكه تصميم امام حسين(ع) بر پيوند قيام خويش به توده مردم را آشكارمى‏كند، از نقش بزرگان در جامعه آن روز اسلامى پرده برمى‏دارد. هر چند بيشتر مخاطبان ايننامه پاسخ مناسبى به درخواست حضرت ندادند و هيچ يك موفق به كمك و يارى او نشدند،اما يك نمونه از افرادى كه به درخواست حضرت پاسخ مثبت داد و اقوام تابع خويش را دراين راه بسيج نمود، نشانگر اين است كه اگر خواص جامعه به درخواست سيدالشهدا(ع)پاسخ مثبت داده بودند مى‏توانستند توده‏هاى مردم را در راستاى حمايت از قيام بسيج نمايند.يزيدبن‏مسعود، بنى حنظله، بنى‏تميم و بنى‏سعد را جمع نمود و با معرفى مقام امام‏حسين(ع)و جايگاه او در ميان امت و اينكه او حجت خدا بر مردم است، آنها را بر اطاعت از حضرتترغيب نمود. مردم نيز در اين زمينه آمادگى خويش را براى اطاعت و فداكارى در راه اماماعلام كردند.
هر چند كه اين فرد نيز آنچنان در كار خويش جدّى نبود و هنوز در حال آماده شدنبراى‏پيوستن به امام بود كه خبر شهادت حضرت را دريافت كرد ولى همين مقدار تلاشاودر رابطه با بسيج مردم نشان مى‏دهد كه اگر خواص در جامعه آن روز به دعوتامام‏حسين(ع) پاسخ مثبت مى‏دادند و در اين راه جدى و ثابت‏قدم بودند نه تنهازمينه‏هاى‏پيروزى امام و رسيدن به هدف را فراهم مى‏كردند بلكه يزيد و يزيديان در اقليتقرار مى‏گرفتند.
البته دعوت براى يارى از سوى امام حسين(ع) منحصر به خواص نيست و حضرتهنگام خروج از مكه به سوى عراق در خطبه‏اى از تمام كسانى كه حاضر به يارى وى بودنددعوت كرد تا او را همراهى كنند. حضرت خطبه را با توصيف مرگ و شوق خودش به مرگ وملاقات نياكان خويش و رضايت اهل‏بيت به آنچه خداوند برايشان مقدر كرده آغاز مى‏كند:
رضى الله رضانا اهل‏البيت، نصبر على بلائه و يوفينا اجر الصابرين...[۹]
آنگاه به مردم خطاب مى‏كند كه هر كس حاضر است خونش را فداى اهل‏بيت كند وآمادگى ملاقات پروردگارش را دارد با ما كه فردا حركت مى‏كنيم همراه شود
من كان باذلاً فينا مهجته موطناً على لقاء الله نفسه فليرحل معنا فانى راحل مصحباً ان‏شاءاللهتعالى.[۱۰]
دعوت امام حسين(ع) از افراد مختلف براى همراهى با قيام او در طول مسير به سوىكوفه نيز ادامه مى‏يابد و حضرت از افرادى همچون زهيربن قين، عبيدالله‏بن‏حر جعفى وانس بن‏حارث كاهلى دعوت مى‏كند كه بعضى او را همراهى و بعضى از اين كار امتناعمى‏كنند. حتى تا آخرين لحظات عمر و حتى بعد از شهادت تمام يارانش باز هم از طلبنصرت و يارى دست برنمى‏دارد و افرادى همچون حر بن يزيد رياحى در آخرين لحظات بهوى ملحق و در راه او شهيد مى‏شوند.
اما در اينجا دو سؤال مطرح مى‏شود: اول اينكه هدف آن حضرت از اين دعوتها چه بود بااينكه مشاهده مى‏كنيم امام در مواردى همراهان خود را براى ترك او، آزاد گذارد و پيمانخويش را از آنها برمى‏دارد؟
سؤال دوم اين است كه چه مانعى بر سر راه بزرگان جامعه اسلامى بود كه از>پذيرش پاسخ به اين دو سؤال كاملاً با هم مرتبط است كه در بحث بعد آنها را دنبال مى‏كنيم. پاسخبه اين سؤال زمينه را براى پاسخ به سؤال ديگرى فراهم مى‏كند كه چرا آن حضرت به سوىكوفه حركت كرد.

• نهضت امام و تعبّد
اعتراضات و پذيرفته نشدن دعوت امام حسين(ع) از سوى خواص و مردم علتهاىمتفاوتى دارد. ليكن شايد بتوان گفت محور تمام اين علتها خالى بودن اين افراد از روحيهتعبد در موارد احكام شرعى بود. نكته‏اى كه امام بارها بر آن تاكيد كردند و اصولاً يكى ازاهداف قيام وى زنده كردن اين روحيه در جامعه اسلامى بوده است.
كسانى كه به نحوى امام را از مقابله با حكومت يزيد و رفتن به كوفه برحذر مى‏داشتند، بهاين مطلب علم داشتند كه شرايط اجتماعى كوفه به هيچ وجه براى قيام امام مساعد نبود ومردم كوفه كسانى نبودند كه امام با تكيه بر آنها بتواند به هدف خويش برسد. بلكه آنها مردمىبودند كه در شرايط حساس به مخالفت با حضرت برمى‏خاستند همانطور كه با پدر وبرادرش اينگونه رفتار كردند. از طرف ديگر آنها اخبارى در خصوص شهادت امام شنيدهبودند و عاقبت قيام وى را شهادت مى‏دانستند و از اين رو سعى در منصرف كردن امام از اينامرداشتند.
اين دو امر به ظاهر كاملاً معقول هستند و حضرت نيز هيچ گاه آنها را رد ننمود. امام نظرعمربن‏عبد كه او را از كوفه برحذر مى‏دارد و مردم آن را بنده درهم و دينار مى‏داند، رابرخاسته از فكر و انديشه دانست:
جزاك الله خيراً يابن‏عمّ فقد و الله علمتُ انك مشيت بنصح و تكلمت بعقل.[۱۱]
و خود اين خبر را نيز بيان كرد كه اهل كوفه به او نامه نوشته‏اند ولى او را خواهند كشت:هذه كتب اهل الكوفة الىّ و لا اراهم الا قاتلى فاذا فعلوا ذلك لم يدعوا لله حرمة الاانتهكوها....[۱۲]
در مواردى نيز با توبيخ نصيحت كنندگان اين نكته را متذكر گرديد كه منشأ علوم در دستما است و جبرئيل به خانه ما وارد و خارج مى‏گرديد. با اين وجود آيا آنها به اوضاع و احوالجامعه و عاقبت كار من آگاهند و من از آن ناآگاهم:
يا اخا اهل الكوفة اما و الله لو لقيتك بالمدينة لاريتك اثر جبرئيل من دارنا و نزوله على جدّىبالوحى، يا اخا اهل الكوفة مسقتى العلم من عندنا افعلموا و جهلنا؟ هذا ما لايكون. [۱۳]
اما چرا امام حسين(ع) به اين درخواستها با اينكه منطقى به نظر مى‏رسيد پاسخ نداد و بهعبارت ديگر چرا امام به علم خويش به عاقبت رفتن به سوى كوفه عمل ننمود. صرف نظر ازشرايط خاص وى كه او را مجبور به خروج از مدينه و مكه كرده بود و در بعضى از پاسخهاىحضرت به اصرار براى ماندن در مكه يا مدينه بيان شده است، بعضى از اين پاسخها به مطلبمهم ديگرى نيز كه از اهداف قيام امام محسوب مى‏شود، اشاره دارد. امام(ع) در مقابل ايننصيحتها در مواردى خود را از طرف رسول خدا(ص) مكلف مى‏داند كه از مكه خارج شده وبه عراق رود. وقتى عبدالله بن‏جعفر به امام نامه مى‏نويسد و از او مى‏خواهد تا از مكه بيروننرود زيرا چنين كارى به كشته شدن او و اهل‏بيتش مى‏انجامد، امام(ع) در پاسخ به او خوابخويش و فرمان رسول خدا(ص) را بيان مى‏كند و مى‏گويد بر اساس اين من بايد بروم چه اينرفتن به ضرر من باشد يا به نفع من: اما بعد فانّ كتابك ورد علىّ فقراته و فهمت ما ذكرت و اعلمك انى رايت جدى رسول الله فىمنامى فخبرنى بامر (امرنى بامر) و انا ماض له، لى كان او علىّ....[۱۴]
در بعضى موارد نيز امام(ع) بدون ذكر علت صرفاً خود را ملزم به رفتن به عراق مى‏داند.[۱۵]در موارد ديگر امام به قضاء و قدر استشهاد مى‏كند كه هر آنچه بايد اتفاق بيافتد مى‏افتد وآنچه نبايد بشود اتفاق نمى‏افتد.[۱۶] اين سه جواب امام(ع) در پاسخ كسانى كه او را از خارج شدن از مكه منع مى‏كردند، همه در يك راستا قابل بررسى است. امام بر اساس فرمان الهى بهقيام اقدام كرده است و در اين راستا موظف است فرمان خداوند و رسولش را تبعيت كند و ازنصيحت‏كنندگان نيز مى‏خواهد كه آنها نيز همچون وى در زمينه فرامين الهى متعبد باشند و باتمسك به بهانه‏هاى مختلف از تكليف الهى شانه خالى نكنند. او به آنها ياد مى‏دهد كه هنگامانجام فرمان الهى انسان نبايد به دنبال منافع و خير و شر خويش باشد، بلكه بايد به فرمانخداوند عمل كند؛ كارى كه خود حضرت در مقابل فرمان خداوند و رسولش به آن ملتزم بودو آن را بر مصلحت انديشى براى خودش مقدم داشت.
خطبه امام حسين(ع) هنگام ترك مكه كه قسمتهايى از آن را ذكر كرديم نيز درس جامعىاز تعبد و فرمان‏برى در زمينه احكام الهى به مردم مخصوصاً بزرگان مهاجر و انصار مى‏دهد.امام در آن قسمت كه مردم را به همراهى خود فرا مى‏خواند، مطلب را به گونه‏اى ذكر مى‏كندكه اولاً از آنها مى‏خواهد همچون او رضاى خداوند را بر هر چيزى مقدم دارند و در راهاجراى فرامين الهى آماده شهادت و فداكارى باشند؛ ثانياً اين امر را با خويشتن به عنوان اماممفترض‏الطاعة پيوند مى‏زند كه اگر مى‏خواهيد براستى در راه خداوند قدم برداريد بايد تابعما باشيد:
من كان باذلاً فينا مهجته و موطّنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا....[۱۷]
امام اين مطلب را تابع آن چيزى مى‏داند كه در ابتداى خطبه فرموده بودند يعنى چوناهل‏بيت تابع رضا و اراده الهى هستند پس مردم نيز بايد تابع اهل‏بيت باشند و حاضر باشند تادر اين راه جان و مال خويش را فدا نمايند. البته جمله «رضا الله رضانا اهل‏البيت» را مى‏توان بهاين معنى گرفت كه رضايت خداوند از بندگانش در گرو رضايت اهل‏بيت است. يعنى درصورتى خداوند از بندگانش راضى مى‏شود كه ما از آنها راضى باشيم. در اين صورتجملات بعد دليل رسيدن اهل‏بيت به اين مقام را بيان مى‏كند و همين جمله مخاطبان را آگاهمى‏سازد كه بدون رضايت اهل‏بيت آنها از اعمال خويش بهره‏اى نمى‏برند.
به هر حال اين خطبه هشدار به كسانى محسوب مى‏شود كه با انگيزه‏هاى مختلفمى‏خواستند حضرت را از تصميم خويش منصرف كنند كه اين كارشان با تسليم و رضايت بهاوامر الهى سازگار نيست و آنها بايد همچون اهل‏بيت به مقدرات خداوند راضى، و تسليمفرمانهاى او باشند و همينطور به آنها آگاهى مى‏بخشد كه اگر امام حسين(ع) به استدلالهاى بهظاهر منطقى آنها گوش نمى‏دهد از اين جهت نيست كه آنها شرايط و اوضاع و احوال جامعه را بهتر از او مى‏شناسند، بلكه از اين جهت است كه او تابع فرامينالهى است و آنها نيز بايد همينگونه باشند.
از طرف ديگر اين خطبه وظيفه تمام مردم اعم از خواص وعوام را در آن شرايط دشوار مشخص مى‏كند. امام با تبيين مقاماهل‏بيت به آنها متذكر مى‏شود كه آنها در راه انجام تكليف خويشدر مقابل خداوند راهى جز تبعيت از اهل‏بيت ندارند. اين سخنكه در حقيقت مخاطب اصلى آن همان خواص هستند مى‏خواهداين حقيقت را بيان كند كه آنها به جاى مصلحت انديشى و منتظرنشستن تا چه اتفاقى پيش مى‏آيد بايد با اجتماع برگرد رهبرىالهى كه وظيفه تبعيت از او را بر عهده دارند، به تغيير اوضاع واحوال اقدام نمايند.
اگر آنها به جاى تلاش براى جلوگيرى از قيام امام به مبارزه باقدرت فاسد حاكم كه خود نيز به ناحق و فاسد بودن آن اعترافداشتند و در اين رابطه وظيفه‏اى الهى بر عهده داشتند، اقداممى‏كردند و حضرت را در اين رابطه يارى مى‏كردند، شايد به هردو هدف خويش يعنى نابودى حكومت يزيد و محفوظ ماندنجان امام دست مى‏يافتند. زيرا اگر آنها از امام تبعيت مى‏كردندبسيارى از مردم عادى نيز كه نظاره‏گر حركت امام بودند به اينقيام مى‏پيوستند.
تاكيد امام حسين(ع) بر عنصر تعبد در پيروى از خويش كههمان اطاعت خداوند است، بعد از خروج از مكه نيز به صورتلطيفى استمرار مى‏يابد. همانطور كه امام در همين خطبه به نهايتكار خويش كه شهادت است، تصريح كرده، در طول مسير نيزبارها اين امر را تكرار كرده است تا تنها افرادى در اردوى حسينىباقى بمانند كه به اميد مال و جاه و منفعت دنيوى با او همراهنشده‏اند و تنها به صرف حمايت و همراهى او اقدام به اينكاركرده‏اند.
از طرف ديگر امام حداقل دو مرتبه به طور صريح به تمامكسانى كه همراه او بودند اجازه داد كه بروند و گفت نزد وى عهد وپيمانى ندارند. اولين مرتبه بعد از رسيدن خبر شهادتمسلم‏بن‏عقيل و هانى‏بن‏عروه و عبدالله‏بن يقطر در منزل زباله بودكه امام اين خبر را به اطلاع همراهانش رساند و توضيح داد كهشيعيان و پيروان او در كوفه ديگر او را يارى نمى‏كنند. پس هركس مى‏خواهد برود برود كه از نظر من او عهد و پيمانى بامن‏ندارد:
بسم الله الرحمن الرحيم، امّا بعد فانه قد اتانا خبر فظيع قتلمسلم‏بن‏عقيل، هانى بن عروة و عبدالله بن يقطر و قد خذلتناشيعتنا فمن احب منكم الانصراف فلينصرف ليس عليهمناذمام.
در اين زمان بود كه عده بسيارى از افراد همراه امام او را رهاكردند و رفتند. مرتبه دوم شب عاشورا است كه حضرت براىآخرين مرتبه خبر شهادت خود را به اطلاع يارانش رساند و ازآنها خواست كه اگر مى‏خواهند، بروند زيرا دشمن تنها با او كاردارد و بعد از شهادت او به دنبال كسى ديگرى نخواهد رفت:
و قد اخبرنى جدّى رسول الله بانى ساساق الى العراق فانزلارضاً يقال لها عمورا و كربلا و فيها استشهد و قد قرب الموعد.الا و انّى اظن يومنا من هؤلاء الاعداء وغدا و انى قد اذنت لكمفانطلقوا جميعاً فى حلّ ليس عليكم منّى ذمام [۱۹]
ولى حتى يك نفر از ياران باقى مانده حضرت از او جدا نشدوهمه با اعلام وفادارى تا آخرين قطره خون از آن حضرت حمايت كردند.
سخن امام(ع) در هر دو مورد كه به همراهان خويش اجازهرفتن مى‏دهد مشتمل بر يك نكته ظريف است كه با آن مى‏خواهدبه همراهان خويش و به تمام مردم در تمام زمانها اين درس رابدهد كه حركت او يك قيام الهى است و شركت كنندگان در اين قيام بايد تابع اوامر خداوند باشند و از امام خويش نيز در همين راستا اطاعت كنند. نه اينكه بهخاطر علقه‏هاى قبيله‏اى، شخصى و غيره به يارى او بشتابند. امام اگر در اين سخنان عهد وپيمان خويش را از مردم برمى‏دارد، از طرف خويش صحبت مى‏كند. يعنى من به عنوان يكشخص و فردى كه جايگاه خاصّى در ميان شما دارم و شايد عده‏اى از شما به خاطر اينجايگاه همراه من آمده‏ايد بر شما عهد و پيمانى ندارم. امّا اين سخن حضرت به هيچ وجهتكليف و وظيفه الهى آنها در مورد يارى كردن او براى اقامه حق را نفى نمى‏كند و همچنين بههيچ وجه وظيفه شرعى آنها در تبعيت از امامى كه از طرف خداوند براى رهبرى و هدايتجامعه قيام كرده است را از دوش آنها برنمى‏دارد. اين سخن و اجازه امام در حقيقت امتحانىپيش از موعد اصلى امتحان است تا افراد ناخالص را كه به انگيزه‏هاى غيردينى راهى مبارزهشده‏اند از افراد خالص جدا كند. زيرا همراهى اين افراد ناخالص نه تنها براى امام و اسلامسودى نداشت كه در مواقعى احتمال ضرر نيز وجود داشت و اينجاست كه عنصر تعبد درقيام حسينى كاملاً خود را واضح مى‏كند و روشن مى‏شود كه چرا بسيارى از خواص كهجايگاه دينى و اجتماعى والاى آن حضرت را مى‏شناختند و بر به حق بودن او و ناحق بودندشمن اعتراف داشتند از همراهى او باز ماندند.

• مردمى شدن نهضت حسينى
اين نكته روشن شد كه چرا امام‏حسين(ع) در مواردى به همراهان خويش اجازه ترك آنحضرت و رها كردن نهضت را داد. اما اين سؤال هنوز باقى است كه چرا امام اين مقدار تاكيدبر همراهى خواص و مردم در قيام خويش را داشت به صورتى كه از هرگونه همكارى آنهادر اين زمينه هر چند كمك چندانى به وى نيز نمى‏نمود، استقبال مى‏كرد.
پاسخ اين سؤال در اين نكته نهفته است كه امام سعى بليغ داشت كه اعتراض او بهحكومت يزيد به صورت شورش بر ضد حكومت براى به دست‏گيرى آن در نيايد. هر چندامام در گفتار اين مطلب را بارها بيان كرد كه او براى حمايت از دين و مردم و احياء سنت‏ها واز بين بردن بدعتها قيام كرده است، اما مواظب بود كه سيره عملى او نيز همين امر را حكايت وبيان كند. از اين جهت است كه اين پيشنهاد را كه هنگام خارج شدن از مدينه از بيراهه به مكهبرود، نپذيرفت، بر خلاف عبدالله بن زبير كه اينگونه از مدينه به مكه رفت. اين اقدام نشان مى‏دهد كه امام نمى‏خواهد به هيچ وجه پيوند مردمى خويش را قطع و از راهى حركت كند كهراه عمومى نيست.
امام حسين(ع) هر چند همان طور كه قبلاً بيان كرديم قيام خود را بر مبناى وظيفه دينىخود شخصاً آغاز نمود و هيچ عامل مردمى در آن دخالت نداشت، ولى براى پرهيز از نسبتشورش به حضرت كه دشمن سعى بليغ در آن داشت، تلاش مى‏كرد تا قيام خويش را به ارادهمردم مسلمان پيوند زند كه در اين صورت خاموش كردن اين نهضت حتى با شهادت وى نيزامرى بسيار دشوار مى‏شد. از اين جهت است كه امام هر فرصتى را براى دعوت خواص ومردم براى همراهى قيام خويش غنيمت مى‏شمرد. الحاق يك فرد شاخص به قيام حتى اگرقبيله او نيز اين چنين عمل نمى‏كردند وزنه سنگينى براى مردمى شدن قيام امام محسوبمى‏شد كه دشمن را در موضعى منفعلانه قرار مى‏داد.
البته سيدالشهدا(ع) همواره اصول مسلّم نهضت خويش را تكرار مى‏كرد و به هيچ وجهاز اين اصول براى پيوستن افراد دست برنمى‏داشت. از جمله مواردى كه امام با تاكيد بر اصلاختصاص خلافت به اهل‏بيت به دعوت مردم براى پيوستن به قيام خويش اقدام نمود، زمانىاست كه در محاصره لشكريان حرّ قرار گرفت. امام بعد از خواندن نماز در خطبه‏اى ضمنمعرفى خويش كه فرزند دختر رسول خدا است و خلافت به آنها اختصاص دارد، از آنهامى‏خواهد كه به جاى تبعيت از غاصبان خلافت كه در حق مردم ظلم و ستم روا مى‏دارند حقرا براى اهلش قرار دهند تا رضايت خداوند را به دست آورند:
ايها الناس، انا ابن بنت رسول الله و نحن اولى بولاية هذه الامور عليكم من هؤلاء المدّعينماليس لهم و السائرين فيكم بالظلم و العدوان، فان تثقوا بالله و تعرفوا الحق لاهله فيكونذلك لله‏رضى.[۲۰]
دعوت امام به سوى خويش حتى در هنگامى كه شعله‏هاى جنگ زبانه مى‏كشيد نيزاستمرار يافت و تعدادى از افراد صالح و از جمله حربن‏يزيد رياحى سرانجام دعوت او راپذيرفتند و به او پيوستند و اين امر ضربه محكمى بر پيكر دشمن و خنثى كننده تبليغات آنهابود. امّا پيوند نهضت حسينى با مردم تنها به زمان امام اختصاص نداشت، بلكه نداى طلبيارى را كه وى در آخرين لحظات عمر شريفش بيان داشت:
هل من ذاب يذبّ عن حرم رسول الله؟ هل من موحّد يخاف الله فينا؟ هل من مغيث يرجوا الله فى اغاثتنا؟ هل من معين يرجوا ما عند الله فى اعانتنا؟[۲۱]
شامل تمام كسانى مى‏شود كه بعد از او آمده‏اند تا ندايش را بشنوند و به يارى حسين(ع)در رسيدن به هدفش بشتابند.
و همين دعوت عمومى در طول تاريخ بسيارى از افراد را بر آن داشت تا به يارى امامبشتابند و همين امر حكومتهاى ستمگر بسيارى را سرنگون كرد. از اولين گروههايى كه بهاين ندا پاسخ گفتند مى‏توان گروه توابين مردم كوفه را نام برد كه با پى بردن به اشتباه بزرگى كهدر يارى نكردن آن حضرت مرتكب شده بودند، جان خويش را در راه اهداف امام فدا كردند.
بدين ترتيب امام حسين(ع) از طريق پذيرش دعوت كوفيان براى حمايت از او بهصورتى كه در راستاى اهداف نهضت امام قرار داشت يعنى پذيرش اين واقعيت كه خلافتدر جامعه اسلامى در زمان معصومين(ع) به آنها اختصاص دارد و مردم بايد از آنها تبعيتكنند، نهضت خويش را با توده‏هاى مردم پيوند زد و اسنادى در تاريخ ارائه نمود كه ايننهضت تا چه حد در ميان مردم جاى دارد و تا چه حد پايگاه يزيد و يزيديان در جامعه سستاست. سيدالشهدا(ع) تا آخرين لحظات عمر در موارد مختلف با اين اسناد يعنى نامه‏هاىكوفيان عليه آنها احتجاج مى‏كرد و در حقيقت اين اسناد را به تاريخ عرضه مى‏نمود تا جاودانباقى بماند و نشان دهد كه دشمن هر چند توانسته است به زور سرنيزه مردم را تابع خويشگرداند ولى در قلوب مردم جايى ندارد. امام همچنين با دعوت افراد مختلف به يارى خويشو دعوت عمومى از تمام كسانى كه سخن وى را بشنوند، قيام خويش را به قلوب تمامآزادگانى كه بعد از او مى‏آيند پيوند زد تا خون او كه خون خداست در قلوب مؤمنان هموارهبجوشد و هيچ‏گاه به سردى نگرايد:
ان لقتل الحسين حرارة فى قلوب المؤمنين لاتبرد ابدا.[۲۲]

• مردم كوفه و قيام حسينى
اكنون به راحتى مى‏توانيم پاسخ اين سؤال را در يابيم كه چرا امام حسين(ع) على‏رغمهشدارهاى افراد مختلف و علم خويش به روحيات كوفيان و عهدشكنى آنها دعوت آنها راپذيرفت و قيام خويش عليه حكومت يزيد را به سوى كوفه جهت دهى كرد.
اولين عنصر كه قيام امام را به اين سو كشاند، ارتباط قيام با مردم و به عبارت ديگر مردمىشدن آن است. توده‏هاى مردم در كوفه به رهبرى بزرگانى همچون سليمان بن صرد خزاعى،شبث بن ربعى، حجار بن ابحر، هانى بن عروه و ديگران به آن حضرت اظهار اطاعت كردند وهدف خويش را همان هدف امام ذكر كردند. يعنى آنها هم به مخالفت با حكومت يزيد كهحكومت فاسد است پرداختند و به همراهى با امام اقدام نمودند. اين امر در حقيقت هدفامام حسين(ع) در مردمى كردن قيام خويش را تأمين مى‏نمود، بنابراين امام با رعايت جانباحتياط دعوت مردم كوفه را پذيرفت. به عبارت ديگر تنها مردم كوفه در جهت تأمين اينهدف وى اقدام جدى به عمل آوردند و ديگران به هيچ وجه اقدام جدى نكردند. اگر مردممدينه يا مكه يا بصره اينچنين اقدامى كرده بودند. آن حضرت گزينه بديلى براى رسيدن بههدف خويش در اختيار داشت و در اين صورت براى حرف نصيحت كنندگان جايى باقىمى‏ماند. اما زمانى كه امام جايگزينى براى انتخاب ندارد اين نصيحت‏ها جايى ندارد و از اينجهت است كه امام به آنها وقعى ننهاد.
جهت ديگرى كه در دعوت مردم كوفه وجود داشت و با اهداف اصلى قيام امامحسين(ع) هماهنگ بود، نحوه دعوت آنها از امام بود. آنها به عنوان شيعه و پيرو آن حضرتبه او نامه نوشتند. به عبارت ديگر آنها رهبرى دينى امام يعنى اختصاص خلافت به اهل‏بيترا پذيرفته بودند و اين امر مهمى براى نهضت حسينى محسوب مى‏شد. سليمان بن صرد درسخنرانى خويش براى تشويق مردم كوفه به حمايت از آن حضرت مى‏گويد:
انّ حُسيناً قد تقبّض على القوم بيعته و قد خرج الى مكة و انتم شيعته و شيعة ابيه.
همانا حسين از بيعت با اين قوم امتناع كرده است و به مكه آمده است و شما پيرو او وپدرش‏هستيد.



* پي نوشت:
[۱]. موسوعة كلمات الامام‏الحسين(ع)، ص ۲۸۳.
[۲]. همان، ص ۲۸۴.
[۳]. همان، ص ۲۹۰.
[۴]. همان، ص ۳۰۵.
[۵]. همان. ص ۳۰۸.
[۶]. همان، ص ۲۸۹.
[۷]. همان، ص ۳۱۵.
[۸]. همان .
[۹]. همان، ص ۳۲۸.
[۱۰]. همان .
[۱۱]. همان، ص ۳۲۲.
[۱۲]. همان، ص ۳۴۷.
[۱۳]. همان .
[۱۴]. همان، ص ۳۱۲، ۳۲۱، ۳۳۱، ۳۳۲.
[۱۵]. همان، ص ۳۱۸، ۳۲۰.
[۱۶]. همان، ص ۳۲۸، ۳۲۲ .
[۱۷]. همان، ۳۲۸ .
[۱۸]. همان، ص ۳۴۸.
[۱۹]. همان، ص ۳۹۷.
[۲۰]. همان، ص ۳۵۶ .
[۲۱]. همان، ص ۴۷۶.
[۲۲]. مستدرك الوسائل، ج ۱۰، ص ۳۱۸، ح ۱۲۰۸۴.


کد خبر: 35767

آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdchqqnx.23nm-dftt2.html

هنر نیوز
  http://www.honarnews.com