روایت رضا داودنژاد از روزهای بیماری

خبرگزاری ايسنا , 18 تير 1391 ساعت 16:32

رضا داودنژاد بعد از گذراندن یک دوره طولانی درمان و به گفته خودش تحمل روزهای سخت بالاخره به خانه بازگشت.رضا داودنژاد از دلیل بیماری و روزهای بستری شدن در بیمارستان «نمازی» شیراز گفته است. بخش‌های از این گفت‌وگو را می‌خوانید:



- اصل داستان مریضی من این بود که زمانی بسیار چاق شدم و چاقی بیش از حد، باعث شد چربی دور کبدم را بگیرد. چهار سال سعی کردم که لاغرتر شوم و چربی‌های دور کبد هم شروع کرد به آب شدن. در این شرایط کبد باید دو برابر حالت عادی کار می‌کرد، اما نکته مهم اینجا بود که من پس از دو سال به دلیل مشغله کاری و بی‌توجهی، داروهایی که دکتر برای کم کردن وزن به من داده بود استفاده نمی‌کردم. در واقع وقتی می‌دیدم خوب وزن کم می‌کنم، فکر می‌کردم همه چیز ردیف است در حالی که کبدم مدام در حال بدتر شدن بود.
- آخرین کارم سریالی بود که عید نوروز با نام «فراموشی» پخش شد. من قبل از این سریال هم چند ماهی بسیار پرکار بودم. در مدتی که در «فراموشی» بازی می‌کردم، حدود هفت ماه بود که فشار کاری بسیار زیادی را تحمل کرده بودم. همین فشار باعث پیشرفت مریضی من شد. آن زمان خیلی بی‌حال بودم و اشتهایم کامل از بین رفته بود، اما نمی‌دانستم مشکلم چیست و مدام سرم را با کار گرم می‌کردم. آن‌قدر اشتها نداشتم که در روز شاید فقط یک وعده سالاد می‌خوردم و آقای سلطانی (کارگردان «فراموشی») و بچه‌‌های دیگر می‌گفتند که تو داری خودکشی می‌کنی! اما دست خودم نبود اشتها نداشتم.
- کبد عضوی است که اگر ۹۰ یا ۹۵ درصدش دچار مشکل نشود، بیمار متوجه نمی‌شود که چه بلایی برسر او آمده است. اتفاقا مرگ براثر مشکل کبدی هم درد ندارد. خلاصه اگر یک هفته دیرتر به شیراز منتقل شده بودم به کما می‌رفتم
- زمانی که به شیراز رفتم، شایعه خیلی زیاد بود. یک‌سری می‌گفتند چون فلانی بازیگر بوده،‌ زودتر و خارج از نوبت عملش کرده بودند، در صورتی که مدارک پزشکی من نشان می‌دهد که چرا بلافاصله پس از انتقال به شیراز زیر تیغ جراحی رفتم.
- در آزمایش‌های مربوط به کبد، آزمایشی وجود دارد که «بیلی‌روبین» هر فردی را اندازه می‌گیرد و این شاخصه در یک آدم سالم و عادی معادل ۱/۳ است. در بخش ما که مربوط به پیوند کبد در بیمارستان نمازی شیراز بود، بیمارانی که وضعیت‌شان خیلی حاد بود، «بیلی‌ربیون»‌شان عدد ۲۵ را نشان می‌داد، اما هنگامی که از من آزمایش گرفتند دیدند که «بیلی‌روبین» ۴۰ است! یعنی یک چیزی بعد از وضعیت اورژانسی. 
- در کمیسیون پزشکی غیر از تیم دکتر آقای ملک‌حسینی که دکتر جراح من بودند، باید یک پزشک دیگر هم وضعیتم را تایید می‌کرد و جالب است که آن پزشک به پدرم گفته بود که برای عمل شاید یکی، دو روز بیشتر فرصت نداشته باشم یعنی تا این حد وضعیتم وخیم بود، اما نمی‌دانم چرا برخی آن شایعات را مطرح کردند.
- واقعا باید با آن وضعیتم از تیم دکتر آقای ملک حسینی و پرسنل بیمارستان نمازی شیراز تشکر کنم. اتفاقی که سالانه در این بیمارستان می‌افتد بسیار خاص است. آن‌طور که من پرسیدم، سال قبل ۳۷۰ پیوند کبد در بیمارستان نمازی انجام شده و در سه ماهه نخست امسال هم تنها ۱۰۰ پیوند کبد داشته‌اند. با این فشردگی عمل‌ها تصور کنید که باید چقدر فکرشان مشغول باشد. بعضی وقت‌ها، با تیم جراحی یا پرسنل صحبت می‌کردم و کم کم در روز‌های آخر این که بگویند دو سه روز است که به خانه نرفته‌اند برایم عادی شده بود.
- دم در این شرایط، اخلاقش تند شود یا طبیعی است که حوصله نداشته باشد، اما انگار دکتر ملک حسینی، تیمش و پرسنل بیمارستان کمی از آدمیزاد با آن تعاریف ما بدور هستند! چون رفتارشان آنقدر مهربانانه است که نمی‌توانم توصیفش کنم.
- اگر کسی شیراز نرفته باشد شاید متوجه نشود که چه می‌گویم، اما مردم شیراز خیلی خاص هستند. خیلی خوش هستند و واقعا تهران در مقابل شیراز شهر مردگان است! آن‌قدر مهربان هستند که از معاشرت با آن‌ها خسته نمی‌شوید و اتفاقا خیلی هم هوای‌تان را دارند.
-فعلا سرکار نمی‌توانم بروم. بازی در یکی از سریال‌های مناسبتی ماه رمضان پیشنهاد شد که تیم سازنده خیلی هم با شرایط من کنار می‌آمدند، اما من الان بیش از چهار پنج ساعت که بیرون می‌مانم خسته می‌شوم در حالی که کار بازیگری نیاز به تلاش ۱۰، ۱۲ ساعته در روز دارد و برای من چنین کاری بسیار سخت و در حال حاضر نشدنی است. به هر صورت دیدم هم آن‌ها اذیت می‌شوند و هم من. به همین دلیل تصمیم گرفتم چند ماهی را استراحت کنم.
- برخی از مردم هم می‌گویند وقتی تپل بودی، بانمک‌تر بودی. حتی خانمی در فرودگاه با بغض به من گفت؛ پسرم چرا اینقدر لاغر کردی؟ من تو را که می‌دیدم یاد پسرم می‌افتادم که در خارج از کشور زندگی می‌کند. ما تو را همانطور که بودی دوست داشتیم.
- در هر صورت این نوع علاقه مردم است، اما من دوست داشتم کمی هم نقش‌های متفاوت بازی کنم. شاید تهیه‌کننده‌ها بگویند ما تو را آنگونه که قبلا بودی دوست داشتیم. به خاطر همین من از بچگی در کار تولید فعالیت کردم و زیر و بم آن را بلدم. اگر با سیستم بدنی جدیدم کسی دوست نداشته باشد من را در فیلمش بازی دهد، می‌توانم برای خودم پارتی بازی کنم و در فیلم‌هایی که خودم در تولیدش نقش دارم، رل‌هایی را بازی کنم.
- کلا در این مدت، خانواده‌ام خیلی اذیت شدند. در مدتی که بستری بودم، عمه، پسرعمه، مادربزرگ، پدر، همسر و پدر همسرم به صورت مداوم در کنارم بودند و به همه خیلی سخت گذشت. طوری که وقتی که دیروز به همراه همسرم وارد خانه شدیم، احساس کردیم که چند سالی را ایران نبودیم و البته حضور در خانه برایمان به شکل یک آرزو در آمده بود.
- مسئولان مختلفی پیگیر کارهایم بودند. از تلویزیون، آقای پورمحمدی (رئیس شبکه سوم سیما) واقعا لطف داشتند و از ابتدا تا انتهای مریضی‌، وضعیتم را پیگیری می‌کردند. خانم دکتر دستجردی (وزیر بهداشت) هم خیلی به ما کمک کرد. همان اوایل آقای شمقدری، آقای میرعلائی و آقای مسچی هم به دیدنم آمدند و پیگیر وضعیت بیمه‌ای‌ام بودند. باید از همه این مسئولان تشکر کنم.
- داستان بیمه در کشور ما واقعا جالب است. مثلا جعبه قرص ۱۰ هزار تومان با بیمه می‌شود ۲ هزار و ۷۰۰ تومان، اما من در پیوند کبد، باید قرص‌هایی که هرکدام از آن‌ها ۲۰۰ هزارتومان است و یا آمپول یک میلیون تومانی مصرف کنم که هیچ‌کدام جزو بیمه نیستند!
- یک دوره مصرف آنتی‌بیوتیک برای کسی که پیوند کبد کرده، حدود ۱۰ میلیون تومان هزینه دارد و این فقط شامل مصرف آنتی‌بیوتیک‌ها می‌شود. واقعا اگر کمک خیرین نبود، نمی‌توان متصور بود که مثلا یک کارگر یا کارمند و یا خیلی‌های دیگر بتوانند از پس چنین هزینه‌ای بربیاید
- آرزویم این است که فرهنگ اهدای عضو در خانواده‌ها جا بیفتد. من خودم پنج سال قبل کارت اهدای عضو گرفتم و دیدیم که چگونه به کمک دیگران در این زمینه نیازمند شدم. باید از خانواده مرحوم محمدرضا کاکاوند هم که کبد ایشان را گرفتم و علاوه بر من به چهار فرد دیگر هم زندگی بخشید، تشکر کنم.
- مرحوم کاکاوند یکی از خطاطان معروف شیرازی بودند که قرآن، نهج‌البلاغه و دیوان حافظ را با خط زیبای خود به نگارش در آورده بود و خانواده و فرزندان بسیار محجوبی داشت. جالب است بدانید که همسر و مادر مرحوم کاکاوند خودشان من را انتخاب کرده بودند و گفته بودند که کبد ایشان به من پیوند زده شود.
- نمی‌توانم لطف مردم را فراموش کنم. در این ۱۵، ۱۶ سال که در تلویزیون و سینما بازی می‌کنم، مدام افراد در خیابان دورم جمع می‌شدند و یا از دور و نزدیک سلام می‌کردند، اما وقتی در این شرایط قرار گرفتم، تازه متوجه شدم که مردم تا چه حد به من لطف دارند. خیلی‌ها از شهرستان‌های مختلف تماس می‌گرفتند و برایم دعا می‌کردند و خیلی های دیگر هم وقتی مرا می‌بینند آن‌قدر ابراز لطف می‌کند که نمی‌دانم چه بگویم. این حد از لطف و علاقه مردم را تا همین چند وقت قبل درک نمی‌کردم و برایم عجیب و غیرقابل باور بود.
- من در بیمارستان نمازی، مریض کبدی دیدم که در عرض یک‌سال و نیم کبدش نابود شده بود چون از این قرص‌های ماهواره‌ای ریزش مو یا قرص لاغری خورده بود. در شیراز تا دلتان بخواهد افرادی هستند که از این قرص‌های ماهواره‌ای یا کبدشان از بین رفته بود یا سرطان گرفته بودند. مردی بود که آنجا می‌گفت تا همین چند روز قبل اصلا نمی‌دانسته کبد کجای بدن است، اما همسرش به دلیل مصرف قرص‌های ریزش مو، در عرض یک‌ماه‌ و نیم، ۹۰ درصد کبدش از بین رفته و به پیوند کبد نیاز داشت. من از مردم خواهش می‌کنم که از این قرص‌ها که هر روز انواع اقسام‌شان برای ریزش مو، افزایش قد، کاهش و افزایش وزن، ترک اعتیاد و ... بیشتر می‌شود، استفاده نکنند


کد خبر: 43137

آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdchqznk.23nxxdftt2.html

هنر نیوز
  http://www.honarnews.com