جمال ميرصادقي از تابستان‌هاي نوجواني‌‌اش مي‌گويد

خبرگزاری ايسنا , 10 مرداد 1391 ساعت 10:58

جمال ‌ميرصادقي از تابستان‌هاي پر از كتاب و كار دوران نوجواني‌‌اش سخن گفت.



اين داستان‌نويس پيشكسوت با اشاره به تابستان‌هاي سال‌هاي نوجواني‌اش گفت: در نوجواني من هميشه مشغول خواندن كتاب بودم. اول كتاب‌هايي را مي‌خواندم كه پر از حادثه بودند؛ مانند كتاب‌هاي الكساندر دوما؛ «كنت‌ مونت‌ كريستو» و «سه تفنگدار». يكي از كتاب‌هايي هم كه خيلي روي من اثر گذاشت‌، كتاب «تارزان» بود. اين كتاب آن‌قدر روي ما اثر گذاشته بود كه با دوستم فكر كرده بوديم طناب بخريم و برويم جنگل مورد علاقه‌مان. بعدها در روزنامه‌اي هم خوانديم كه كسي خواسته بود اين كار را بكند و برود در جنگل‌هاي مازندران كه خانواده‌اش فهميده بودند و مانعش شده بودند. بعد از آن كتاب‌هاي پليسي را مانند كتاب‌هاي آگاتا كريستي‌ و شرلوك هلمز را مي‌خواندم. «بينوايان» را هم در كلاس ششم ابتدايي خواندم.
او در ادامه درباره‌ي كرايه كتاب در نوجواني‌اش گفت: آن موقع‌ كتاب‌ها را از كتاب‌فروشي‌ها كرايه مي‌كرديم؛‌ چون آن‌قدرها پول دست‌مان نبود. من تهراني‌ام و در جنوب شهر زندگي مي‌كردم و در بازارچه سيدابراهيم ري چند كتاب‌فروشي‌هايي بود كه يك قران مي‌داديم و كتابي را براي يك هفته كرايه مي‌كرديم و من آن‌قدر علاقه‌مند بودم كه حتا كتاب را مي‌بردم مدرسه و سر كلاس جغرافي و تاريخ، زير ميز آن‌ها را مي‌خواندم. شب‌ها هم كتاب مي‌خواندم. يك بار يكي از هم‌كلاسي‌هايم كتابم را پاره كرد و من جلد آن را را پيدا كردم و خودم چسب زدم و كتاب‌فروش هم نفهميد.
ميرصادقي افزود: كتابخانه‌هاي عمومي براي دبيرستاني‌ها رايگان بود كه مي‌توانستند بروند و كتاب بخوانند. اما من ابتدايي بودم و با كارت دوست مي‌رفتم كتابخانه و اشتباهي يك بار اسم خودم را نوشتم و من را ديگر راه ندادند و بعد دبيرستاني كه شدم، بيش‌تر مي‌رفتم كتابخانه ملي در خيابان قوام‌السطنه و اولين كارهاي موريس مترلينگ را آن‌جا خواندم.
او در ادامه عنوان كرد: من در سال ۱۳۱۲ به دنيا آمدم. دوران جواني‌ام سال ۱۳۲۰ تا ۳۰ بود و در آن زمان‌ها هر كتاب تازه‌اي كه منتشر مي‌شد، سعي مي‌كردم بخوانمش. كتاب‌ها آن موقع بيش‌تر ترجمه بود. اما كتاب‌هاي فارسي چون «يكي بود، يكي نبود» و «دارالمجانين» جمالزاده را هم مي‌خواندم. ولي در دبيرستان بود كه هدايت را كشف كردم. پيش از او، كتاب‌هاي حجازي و شهيدي را مي‌خواندم. اما كسي به من گفت اين‌ها چيست كه مي‌خواني؛ هدايت نويسنده است. ولي بعضي از كتاب‌هايي كه مي‌خواندم، واقعيت‌گريز و تفريحي و يك‌بار مصرف بودند. آثار پاورقي‌نويس‌هاي مجلات مثل جواد فاضل و حسينقلي مستعان را هم كه آثار رمانتيكي مي‌نوشتند، مي‌خواندم. در سال‌هاي ۱۳۲۱ بود كه مجلاتي منتشر مي‌شد كه رمان‌هاي رمانتيك آبكي مثل «فرحناز» و اسم‌هايي مانند آن را به صورت پاورقي منتشر مي‌كرد. بعدها هدايت يكي از اين رمان‌ها را جدي نقد كرده بود. اين آثار نوعي از رمان‌هاي رمان ـ مقاله بودند كه مسائلي را مطرح مي‌كردند كه مورد توجه عام بودند و واقعيت‌هايي را كه اساسي نيستند و پايان خوشي داشتند، مطرح مي‌كردند. داستان‌هاي معناگراي جدي مثلا آثار هدايت يا بزرگ علوي، ديكنز و بالزاك هنوز به دست ما نرسيده بود و من در دوره‌ي دهم دبيرستان رمان‌هاي معناگرا را خواندم.
اين نويسنده اولين كتابي را كه خوانده است، «اميرارسلان نامدار» معرفي كرد و گفت: اولين كتابي كه تأثير زيادي بر من گذاشت، اميرارسلان بود. در آن دوره مادرم قهر كرده بود و اختلافات خانوادگي داشتيم. در خانه را بسته بودند تا من بيرون نروم. ظهر تابستان كه همه خوابيده بودند، رفتم توي انبارخانه كه همه‌ي وسايل به‌دردبخور را در آن مي‌ريختند، كتابي را پيدا كردم كه كاغذهاي زرد و عكس‌هاي بسيار ابتدايي داشت. اول عكس‌ها را ديدم و بعد شروع كردم به خواندن آن؛ اگرچه سنگين بود. مادربزرگم كه كتاب را دستم ديد، گفت، اين كتاب را نخوان، آواره مي‌شوي. اما ماجراي شيرينش مرا جذب كرد. آخرش مادربزرگم قبول كرد كه آن را بخوانم؛ اما مي‌گفت آخرش را نخوان تا آواره نشوي. غم و غصه‌اي كه از رفتن مادرم بود، با خواندن كتاب از بين رفت. از بين رفتن غم و غصه من به خاطر دنياي قشنگ داستان بود كه بعد فكر كردم خوب است آدم بتواند نويسنده شود و بتواند اين فضا را ايجاد كند. اين كتاب شوق خواندن كتاب را در من انداخت و بعد سبب شد كتاب‌هاي ديگر را بخوانم.
ميرصادقي سپس درباره‌ي كار در تابستان‌هاي نوجواني‌اش گفت: من چون پدرم كارگر بود، تابستان‌ها مي‌رفتم دكان‌هاي قصابي شاگردي مي‌كردم. اغلب در مغازه‌ي پدربزرگم كار مي‌كردم و بيش‌تر تابستان فصل خوبي بود براي بازي بچه‌ها كه مدادبازي مي‌كردند. آن زمان تازه مداد آمده بود.
او در ادامه به دوستي خود با بيژن مفيد در سال‌هاي نوجواني اشاره و بيان كرد: در دبيرستان از كلاس نهم با بيژن مفيد آشنا شدم كه خانواده‌ي بافرهنگي داشت. من به خواهرش درس مي‌دادم و بعد دوستي ما با بيژن عميق شد و من مانند پسر دوم آن خانواده شدم. با هم شروع كرديم داستان بنويسيم، او از من جلوتر بود و داستان‌هايش را چاپ مي‌كردم. اما من داستان‌هايم را پاره مي‌كردم. بيژن بعدها نمايشنامه‌نويسي مي‌كرد و آهنگ هم مي‌نوشت. «شهر قصه» يك از شاهكارهاي اوست. من در دوره‌ي دبيرستانم اثري چاپ نمي‌كردم. در دبيرستان ادبيات خواندم. سال دوم و سوم دانشگاه بود كه اولين آثارم را نوشتم كه آن را به دختري كه به او علاقه‌مند بودم، هديه كردم.
ميرصادقي درباره چاپ اولين داستانش گفت: در دانشگاه مجله‌اي منتشر مي‌شد به نام «سخن» كه صاحب‌امتياز آن دكتر خانلري بود كه استاد ما بود. بچه‌هاي دانشكده خبر شدند كه در مجله سخن مسابقه داستان‌نويسي است، من هم شركت كردم و اولين داستانم را به نام «سگ‌ها، برف‌ها، كلاغ‌ها» شركت دادم كه آن داستان در سخن منتشر شد و من برنده جايزه اول شدم. بعد از آن داستان‌هايم در سخن منتشر مي‌شدند تا اين‌كه اولين مجموعه داستانم منتشر شد.
او در ادامه تأكيد كرد: من بيش‌تر به دنبال كتاب بودم و هرچه از پدرم و پدربزرگم ـ كه نقش بزرگي بر من داشت ـ، پول مي‌گرفتم، با آن كتاب مي‌خريدم. پدربزرگم بي‌سواد بود؛ اما مرا تشويق مي‌كرد و دوست داشت كتاب بخرم و بخوانم و اكنون ۵۰۰۰ جلد كتاب دارم.


کد خبر: 44280

آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdchvink.23nk6dftt2.html

هنر نیوز
  http://www.honarnews.com