نگاهی به فیلم "محفظه رنج بار"
برای غرب صلح و برای بقیه جنگ!
17 آبان 1388 ساعت 12:53
دهمین فیلم کاترین بیگلو ، به سبک و سیاق موج دوم سینمای امروز جهان درباره حضور سربازان آمریکایی در عراق و اشغال این کشور منتها از نقطه دید آزاد سازی و به اصطلاح ارمغان دمکراسی برای مردم بخت برگشته آن دیار است. بیگلو که با فیلم آخرالزمانی "روزهای عجیب" و به لطف فیلمنامه همسر سابقش جیمز کامرون در آستانه هزاره سوم و با تغییر و احول جهان در هنگامه تغییر و تحول هزاره معروف شد. اینک او پس از فیلم "K-19: The Widowmaker" در سال 2000 باز دیگر به سراغ موضوعی جنگی - نظامی رفته و این بار مستقیما درگیر جنگی شده که بیش از 7 سال است ، ارتش ایالات متحده را به طور تمام عیار درگیر خود ساخته است.
کاترین بیگلو کمتر فیلمنامه آثارش را خود نوشته و برای فیلم " محفظه رنج بار" نیز به سراغ "مارک بول" رفته که پیش از این نیز فیلمنامه جنگی " در دره اله" را برای پال هگیس نوشته بود.
فیلم "محفظه رنج بار" درباره یک گروه خنثی کننده بمب ارتش آمریکا در عراق است که به اصطلاح در لبه خطر نابودی حرکت کرده و اعضای آن در هر لحظه از حضور خویش ، با مرگ دست و پنجه نرم می کنند. فرمانده این افراد را گروهبان تامپسون ( با بازی گای پیرس) بر عهده دارد که در همان ماموریت اول در جریان انفجار بمبی قوی در کنار خیابان ، کشته می شود.(گاری پیرس و رالف فاینس دو بازیگر معروف فیلم هستند که هر یک در بیش از یک سکانس بازی ندارند!)
گروهبان ویلیام جیمز ، جانشین فرمانده مقتول شده و این بار اعضای گروه یعنی گروهبان سنبورن و گروهبان الدریج با فرمانده ای کله شق مواجه می شوند که بی محابا به قلب انجار بمب ها می زند و هیچ گونه قوانین احتیاطی را رعایت نمی کند . از این رو بارها و بارها نه تنها خود که سایر افراد تحت فرمان خویش را هم به آستانه مرگ می برد.
فیلم با صحنه های نفس گیری شروع و ادامه می یابد. اعلام کارگذاشته شدن بمب ، خیابان های خلوت ، نشانه هایی در سایه از بمب گذاران که از دور هدایت انفجارها را بر عهده دارند ، حضور بی واسطه دسته خنثی کننده بمب با آن تعداد قلیل که یک نفر ( فرمانده) به خنثی کردن بمب یا بمب ها مشغول است و دو تن دیگر مسئول حفاظت جان وی در برابر نگاهها و چشم هایی که آشکار و پنهان ، آنان را می پایند و هر لحظه امکان حمله ، شلیک یا انفجاری می رود که تماشاگر را در تعلیق و انتظاری کشنده فرو می برد ، عناصر مشترک 3-4 سکانس اصلی فیلم محسوب شده و اساس کشش فیلمنامه و فیلم را تشکیل می دهند.
صحنه های طولانی گام نهادن درون منطقه خطر ، جستجوی راهی برای خنثی کردن بمب ها و تلاش دقیق و ظریف گروهبان ویلیام جیمز برای دنبال نمودن سیم ها و خارج ساختن چاشنی های انفجاری ، بیشترین بار این کشش را برعهده دارند و فیلمنامه نویس سعی کرده که در هر یک از موارد خنثی کردن بمب ، تماشاگر را همراه گروه خنثی کننده با صحنه و وضعیت خطیرتر و پیچیده تری روبرو سازد تا بهتر و بیشتر بتواند به اصطلاح گویندگان آنونس فیلم ها ، او را برروی صندلی سینما میخکوب سازد!
پس از انفجار اول ( که با افه های جذابی هم به نمایش درمی آید و گروهبان تامپسون کشته می شود) ، نخستین عملیات خنثی کردن بمب در منطقه ای اتفاق می افتد که ابتدا به نظر می آید فقط یک بمب در کنار خیابان کار گذارده شده و فرمانده جدید یعنی گروهبان جیمز با روش خاصی ، در شروع کارش ، نارنجک دود کننده ای پرتاب کرده تا دید حتی گروه محافظش را کور نموده و سپس همه موارد احتیاطی را کنار می گذارد اما ناگهان متوجه می شود به جای یک بمب ، 6 عدد وجود دارد و همگی با سیم های مشترکی به یکدیگر وصل شده اند. مارک بول برای بالابردن پتانسیل تعلیق این صحنه ، همزمان با خنثی کردن چاشنی های هر یک از بمب ها ، یکی از بومیان را نشان می دهد که با عجله از پله ای پایین می آید تا گویا پیش از خنثی شدن همه بمب ها اقدام به منفجر ساختن آنها نماید.(در صحنه پیشین که قتل فرمانده تامپسون اتفاق افتاد ، شاهد بودیم که کلید انفجار بمب ها توسط یکی از افراد محلی و بوسیله تلفن همراهش زده شد.)
صحنه بعد بازهم این پتانسیل تعلیق افزون شده و به هنگام اقدام جیمز برای خنثی کردن بمب ها ، یکی از همین افراد محلی با تاکسی اش به سرعت خط محافظان را شکسته ، وارد منطقه حفاظت شده و در مقابل جیمز توقف می نماید. البته اوج این تعلیق ها را در صحنه خنثی کردن بمب درون اتومبیلی که در محوطه ساختمان پرجمعیتی پارک شده ، شاهدیم. صحنه ای که به نسبت دیگر سکانس های فیلم ، طولانی تر به نظر می رسد ، خصوصا که تا لحظه دستیابی گروهبان جیمز به سرنخ خنثی سازی بمب ها،دقایق زیادی سپری می شود. ابراز عجز و ترس محافظین جیمز یعنی سنبورن و الدریج از افرادی که آرام آرام روی بام ها و بالکن های اطراف مکان ذکر شده را پر می کنند و به خصوص شخصی که از آنان فیلمبرداری می نماید ، تعلیق ذکر شده را دو چندان می سازد. تعلیقی که در صحنه گرفتاری گروه خنثی کننده بمب در بیابان به همراه گروه دیگری از نظامیان آمریکایی در میان تک تیراندازان محلی ، با وجود همان نگاهها و چهره های پیدا و نهان ( خصوصا با تاکید فیلمنامه نویس بر جزییات صحنه و وسواس در پرداخت حس کاراکترها )صورتی عمیق تر پیدا می نماید. نگاهها و چهره های پنهان ، این دفعه از ورای تفنگ های دقیق ، قلب آنان را نشانه گرفته اند.
نگاه کنید به دقت و ظرافت و حساسیت صحنه دوئل تک تیراندازانه گروهبان سنبورن با دشمن محلی(پس از کشته شدن فرمانده تیم صحرایی )که جیمز نیز با دوربین به کمکش می شتابد و آن خون خشک شده ای که مانع گلوله گذاری تفنگ می شود و الدریج ناچار است در چنان شرایط خطیری که هر لحظه امکان پیش دستی طرف مقابل در زدن سنبورن وجود دارد ، یک به یک خون های خشک شده را از روی گلوله ها پاک کند و در اینجاست که کمک جیمز به وی در شکل ظریفی نمود یافته و بعد دیگری از خصوصیات اخلاقی وی را نمایش می دهد تا چند لحظه بعد در اوج گرما و آفتاب داغ صحرا با آب میوه دادن به سنبورنی که نمی تواند چشم از دوربین تفنگش بردارد که مگر هدف تیراندازان طرف مقابل قرار گیرد، تکمیل می گردد.
اگرچه به نظر می رسد ، بیگلو و فیلمنامه نویسش ، تمایل چندانی ندارند که مخاطب را با خصوصیات اخلاقی و پس زمینه های زندگی گروه فرمانده جیمز آشنا سازند و بیشتر علاقمندند به سبک و سیاق فیلم های حادثه ای ، او را در هیجان و سوسپانس فرو ببرند ولی به شکلی ناقص و سردستی ، ناخنکی هم به ملودرام زده و اشاره ای هم به اخلاق و وابستگی های خانوادگی اعضای گروه خنثی کننده بمب دارند که آغازگرش توجه سنبورن و الدریج به بچه گروهبان جیمز است و اینکه او در مرز طلاق با همسرش قرار دارد . بعد از آن علاقه نامزد گروهبان سنبورن به بچه دار شدن و توصیه جیمز برای پاسخ گویی سنبورن به این علاقه را شاهدیم.به این ترتیب خصوصا کاراکتر جیمز از سطح یک تیپ معمولی و کلیشه ای فراتر رفته و از خود شخصیتی تازه بروز می دهد.
ضمن اینکه در میانه خشونت افسارگسیخته ای که در فیلم جاری است ، شاهد بیرون زدن رگه های انسان دوستی گروهبان جیمز ، خصوصا در متاثر شدنش نسبت به مرگ فجیع پسر بچه ای که DVD فیلم به او می فروخت ، نیز هستیم. و شاید بتوان گفت که از این پس نوعی برقراری تعادل مابین جنبه های حادثه پردازانه و درون گرایانه فیلم (اگرچه محدود و کم رنگ) شکل می گیرد.
اما از همه این حرف ها گذشته ، نوع فضا سازی و شخصیت پردازی کاترین بیگلو و مارک بول در فیلم "محفظه رنج بار" ، به گونه ای است که گویا مردم عراق یک مشت آدم های تروریست و بمب گذار و جنایت کاری هستند ! که مشغول قلع و قمع همدیگر بوده !! و ارتش آمریکا برای نجات آنها از این همه درنده خویی و سبوعیت با پذیرفتن همه خطرات و قربانی ها ، خود را به عراق رسانده و این کشور را به اشغال خود درآورده است!!! در تمام طول فیلم ، مردم محلی به گونه ای نمایش داده می شوند که انگار از کرات آسمانی آمده اند یا زامبی هایی به نظر می آیند که هر لحظه مترصد حمله به نظامیان آمریکایی و نابودی آنان هستند و یا دیوانگان و جذامیانی که از دور مراقب نگهبانان آمریکایی بوده تا در فرصتی آنها را از پای درآورند. صحنه ای که بمب ها را به مرد خانواده داری بسته اند و باعث مرگ او می شوند یا آن جنایت فجیع در حق پسرک DVD فروش و یا آن شکار تک تیراندازانه درون صحرا ، همه و همه چنین چهره ای را از آدم های محلی می سازد. حتی در فصلی که به بهانه سنگ جمع کردن ، یکی از اعضای گروه را به قتل می رسانند ، همه نوع آدمی اعم از زن و مرد و پیر و جوان در این عمل ناجوانمردانه ، شریک نشان داده می شوند!!!
بدین لحاظ و به قول برخی از منتقدان غربی ، فیلم "محفظه رنج بار ، بیش از یک فیلم تبلیغاتی و پروپاگاندا ، به نظر نمی آید. فیلمی همچون بسیاری از فیلم هایی که این روزها از کارخانه رویا سازی هالیوود بیرون می آید و در توجیه هجوم اشغالگرانه نیروهای آمریکا به عراق، تولید شده و برپرده سینماهای جهان می روند.
به هرحال این بار موج فیلم های جنگی درباره تجاوز استعمار و امپریالیسم به سرزمین های دیگر بسیار زودتر از زمان های پیشین ، از راه رسید. چنانچه فیلم های درباره جنگ ویتنام و یا نبردهای استقلال الجزایر سالها پس از خاتمه آن نبردها ساخته شدند. نخستین فیلم هایی که درباره جنگ ویتنام برپرده سینماهای آمریکا نقش بست ، حدود 3 سال پس از عقب نشینی و شکست خفت بار ارتش آمریکا در برابر ویت کنگ ها بود که می توان از نخستین این دسته فیلم ها ، به "شکارچی گوزن" (مایکل چیمینو) ، "بازگشت به خانه"(هال اشبی) و "حالا آخرالزمان"(فرانسیس فورد کاپولا) اشاره کرد که در سالهای 1978 و 1979 به اکران عمومی راه پیدا کردند و معروفترین این دسته آثار که سه گانه الیور استون (یعنی "جوخه" و "متولد چهارم ژوییه" و "زمین و آسمان") و همچنین "غلاف تمام فلزی" استنلی کوبریک را در برمی گیرد ، نزدیک به دو دهه بعد جلوی دوربین سینما قرا گرفتند.نخستین فیلم درمورد انقلاب الجزایر نیز 10 سال پس از پیروزی انقلابشان به روی پرده آمد. اما اینک در میانه حضور اشغالگران آمریکایی در عراق و افغانستان ، سیل فیلم های مثبت و منفی درباره این حضور ، پرده سینماها را به اشغال خود درآورده و به صورت یک موج ، خود را بر سینمای غرب تحمیل نموده است.
شاید به قول براین دی پالما (فیلمساز مشهور آمریکایی که خود نیز دو سه سال پیش یک فیلم ضد جنگ درباره اشغال عراق به نام Redacted ساخت) دلیلش دور نگه داشتن خبرنگاران از میادین جنگ در عراق و افغانستان بوده(خبرنگاران امروز در عراق و افغانستان به صورت Embedded یعنی درکنار دسته های نظامی فعالیت می کنندتا هرآنچه آنها می خواهند را انعکاس و پوشش خبری دهند) تا همچون جنگ ویتنام که دیگر حضورشان باعث افشای بسیاری ازجنایات آمریکایی ها نگردد و به قول بعضی سیاستمداران این بار شکست یانکی ها را باعث نشوند. اما این سیاستمداران نتوانستند جلوی وبلاگ ها و البته سینما را بگیرند و موج یادشده شکل گرفت.
این موج پس از گذشت 3 سال ونیم از اشغال عراق توسط نیروهای آمریکایی و متحدانش ، به تدریج شکل گرفت. کلید اول را یک خانم روزنامهنگار آمریکایی، به نام دوبرا اسکرانتون زد که مستندی سینمایی به نام The War Tapes ساخت .مستندی که مورد توجه منتقدان قرار گرفت. دوبرا اسکرانتون ابتدا بنا بود به عنوان خبرنگار به جبههی عراق اعزام شود. اما او ترجیح داد که توسط سه سرباز اعزامی ، فیلمی مستند تهیه کند و وقایع جنگ را از دریچهی چشم این سه سرباز نشان دهد.
سپس در سال 2006 فیلمی داستانی در بیان روحیات و حالات سربازانی که از جنگ عراق برمی گشتند و جامعه چندان توجهی به آنان نشان نمی داد ، توسط "ایروین وینکلر" ساخته شد به نام "خانه شجاعت"(The home of Brave) که نگاهی خنثی نسبت به حضور ارتش آمریکا در عراق داشت و فقط نسبت به سربازان بازگشته از جنگ و مشکلات روحی - روانی شان دیدگاهی غم خوارانه ارائه می کرد.
در دوم فوریه 2007 فیلمی برپرده چند سینمای محدود آمریکا نقش بست ، که روایتی تکان دهنده از حضور امریکا در عراق را به تصویر می کشید. فیلمی به نام "موقعیت" (Situation) ساخته "فیلیپ هاس" (که بیشتر کارگردانی تلویزیونی است) و براساس فیلمنامه ای نوشته "ویندل استیونسن" (که نخستین تجربه نویسندگی اش در عالم سینما محسوب می شد).
فیلمی که تصویری خشن از اشغالگری آمریکاییان در عراق را با برخورد این نیروها با دو نوجوان عراقی و پرتابشان به درون رودخانه ای در سامره ، نمایش می داد و سپس نگاهی حمایت گرایانه نسبت به عکس العمل بومیان در مقابل آن عمل غیرانسانی ارتش آمریکا ارائه می کرد. فیلم با تحقیقات یک خبرنگار آمریکایی (بابازی کانی نیلسن) ادامه می یافت که می خواست برداشتی بی طرفانه را از حضور ارتش های اشغالگر در عراق به مخاطبانش نشان دهد و علیرغم دوستی اش با یکی از مسئولان سازمان سیا در عراق ، اما به نتیجه تکان دهنده ای از اشغال عراق توسط هموطنانش رسید.
لشگرکشی آمریکا به خاورمیانه درآثارمختلفی برپرده سینما رفته که دربرخی به طور مستقیم به جنگ و درگیری ها پرداختند و در دسته ای دیگر مسائل حاشیه ای و پیرامونی آن برجسته گردید که گاهی همین مسائل حاشیه ای از موضوعات متنی ، اهمیت بیشتری می یابند. مسائلی از قبیل وضعیت روحی و روانی آدم هایی که مدتی درگیر جنگ بوده اند و حالا در بازگشت به خانه و کاشانه دچار معضلات گوناگونی از جمله آداپته شدن با شرایط جدید بوده یا صدمات روحی خویشان و بازماندگان سربازان جنگ که با فقدان عزیزانشان،دچارآسیب های جدی شخصیتی و روانی گشته و یا برخورد افراد دیگری که در جامعه آمریکا زندگی می کنند ولی شرایط حاصل از جنگ طلبی حاکمان این کشور و معضلات مختلفی که از این بابت متوجه جامعه شده را نمی پذیرند.
این در شرایطی است که همه این جنگ و لشگرکشی و اشغال ، هزاران مایل دورتر از مرزهای آمریکا اتفاق می افتد و در نتیجه برای سربازان و خویشان آنها ، واجد هیچ انگیزه و افتخاری به عنوان دفاع از میهن و آب و خاک (که در هر مکتب و مسلک و دین و آیینی غرورآفرین و ستوده است) نبوده و هیچگونه نشانی از قهرمانی و فداکاری در راه هدفی مقدس و انسانی را نشان نمی دهد. چگونه می شود افرادی دهها هزار کیلومتر دور از سرزمین خود ، آب و خاک دیگری را تصرف کرده و خانه و کاشانه آنها را به آتش و خون بکشند ، آنگاه احساس غرور و افتخار هم داشته باشند!!
آثاری همچون :"Redacted" (براین دی پالما) ، "موقعیت" (فیلیپ هاس) ، "قلمرو"(پیتر برگ) ، "جنگ چارلی ویلسن" (مایک نیکولز) ، "شیرها در مقابل بره ها"(رابرت ردفورد) " ، "یک قلب قدرتمند" (مایکل وینترباتم) و ...که اغلب هم آثار تبلیغی و پروپاگاندا ، به شمار آمده اند ، از دسته نخست محسوب می شوند و در گروه دوم فیلم هایی قرار می گیرند مانند :
"در دره اله" ساخته پال هگیس یا "گریس رفته است" نوشته و ساخته جیمز استوروس که مردی نه تنها درگیر فقدان پسر یا همسر می شود که در عراق مفقود گردیده ، بلکه با فاجعه ای مواجه می شود که حتی قهرمانی و وطن پرستی او را هم زیر علامت سوال جدی می برد.
همچنین فیلم دیگری به نام "یاغی" به کارگردانی نیک لاو که یکی از سربازان جنگ عراق را به تصویر می کشید که در برگشت به شهر و دیار خود در آمریکا ، نمی توانست بی عدالتی ها و خشونت های جامعه اش که قانون و دولت در برابرشان ، سکوت پیشه کرده است را بپذیرد و خود به همراه عده ای دیگر به اجرای قانون برای خلاف کاران می پرداخت.
"روز صفر" ساخته براین گونار کول به اعزامیان اجباری به جبهه های جنگ می پرداخت، اعزامیانی که در اصطلاح ، Drafted خوانده می شوند ولی از میان آنها برخی حاضر نیستند به چنین ماموریتی اعزام شده و جان خود را به خاطر هیچ به خطر اندازند، از همین رو یکی از این افراد (که نقشش را الیجا وود بازی می کرد) اقدام به خودکشی نمود .
"خانه شجاعان" به کارگردانی ایروین وینکلر که پس از نمایش گوشه ای از درگیری های جنگی در عراق ، روحیه و ناسازگاری برخی از سربازانی را در کادر قرار می دهد که پس از آن درگیری ها به کشور و خانه شان بازگشته اند و ...
در اغلب فیلم های از این دست ، به خوبی می توان خشونت میلیتاریستی نظامیان آمریکایی را در رابطه با مردم سرزمین تحت اشغالشان مشاهده نمود. واقعیات انکار ناپذیری که در آثاری همچون "محفظه رنج بار" به هیچ وجه به چشم نمی آیند ولی مثلا بخشی از آن در مقاله مایکل شوارتز استاد جامعهشناسی و مدیر هیأت علمی دانشکدهی مطالعات جهانی در دانشگاه استونی بروک در شماره ژوئن 2007 مجله معتبر "آلترنت" تحت عنوان "آمریکا هر ماه دههزار عراقی را میکشد؟ یا بیشتر؟" منعکس شد. او نوشت :
"...مجلهی لنست (معتبرترین نشریهی پزشکی بریتانیا) در شمارهی دوازدهم اکتبر ۲۰۰۶ خود تحقیقی سنجیده را منتشر کرد که در خاتمه نتیجهگیری کرده بود - از سال گذشته - ششصدهزار عراقی به خاطر جنگ در عراق به شیوهای خشونتآمیز کشته شدهاند. یعنی میزان مرگ و میر عراقیها در ۳۹ ماه نخست جنگ حدود پانزده هزار نفر در ماه بوده است... محققان معتبر تقریباً بدون هیچ مخالفتی قبول دارند که نتایج لَنْسِت معتبر هستند. خوان کول، مطرحترین محقق آمریکایی خاورمیانه، این موضوع را در اظهار نظری بسیار روشن خلاصه کرده است: «ماجراجوییهای مصیبتبار آمریکا در عراق [ظرف مدتی بیش از سه سال] باعث کشته شدن آن عده غیرنظامی شده است که صدام در ظرف ۲۵ سال نتوانسته بود مرتکب این همه قتل شود"...این آمار تکاندهنده زمانی هولآورتر میشوند که میبینیم در میان ششصدهزار نفر قربانی خشونتهای جنگ عراق (یا حتی بیش از این تعداد)، بیشتر قربانیان توسط نظامیان آمریکایی به قتل رسیدهاند و نه توسط بمبهای جادهای یا جوخههای مرگ یا مجرمان خشن - یا حتی مجموع این گروهها... برای تلفاتی که خانوادههای قربانیان میدانستند مقصر چه کسی است ، نیروهای آمریکایی (یا متحدانشان ) مسئول ۵۶ درصد این تلفات بودند. یعنی میتوان با اطمینان گفت که نیروهای ائتلاف تا نیمهی سال ۲۰۰۶ حداقل بیش از سیصدوسی هزار عراقی را کشتهاند... حتی اگر با رقم پایینتر تأیید شدهی صدوهشتاد هزار نفر تلفات عراقی کار کنیم که نتیجهی آتشِ نیروهای ائتلافیست، به رقم ماهانهی پنج هزار نفر تلفات عراقی میرسیم که توسط نیروهای آمریکایی و متحدانِش از زمان آغاز جنگ کشته شدهاند. و این را هم باید به یاد داشته باشیم که میزان تلفات دو برابر میزان تلفات میانگین سال ۲۰۰۶ بود؛ به این معنا که میانگین آمار آمریکاییها در سال ۲۰۰۶ خیلی بالاتر از ده هزار نفر در ماه یا چیزی بیش از سیصد عراقی در روز بود ، که شامل روزهای یکشنبه هم میشد. با افزایش نیروهای آمریکایی که در سال ۲۰۰۷ آغاز شد، رقم فعلی احتمالاً افزایش بیشتری هم خواهد داشت..."
مایکل شوارتز در همان مقاله ادامه می دهد :"... این ارقام برای خیلی از آمریکاییها محال به نظر میرسند. یقیناً کشته شدن سیصد نفر عراقی در روز به دست آمریکاییها ، بارها و بارها خبرسازتر به نظر می رسد. با اینحال، رسانههای الکترونیک و چاپی خیلی راحت به ما نمیگویند که آمریکا باعث کشته شدن تمام این افراد میشود. ما خبرهای زیادی دربارهی خودروهای بمبگذاری شده و جوخههای مرگ می شنویم، اما اخباری دربارهی کشته شدن عراقیها به دست آمریکاییها نمیشنویم مگر دربارهی اخبار پراکندهی تروریستی یا فجایع پراکندهی دیگر. پس آمریکا چگونه این قتل عام را انجام میدهد و چرا این وضعیت ارزش خبری ندارد؟ پاسخ این سؤال در آمار حیرتآور دیگری نهفته است: این آمار را نیروهای نظامی آمریکا منتشر کرده و توسط مؤسسهی فوقالعاده معتبر بروکینگز گزارش شده است: در چهار سال گذشته، نیروهای نظامی آمریکا روزانه بیش از هزار نیروی گشتزنی را به محلههای دشمن میفرستد که به دنبال دستگیری یا کشتن شورشیان و تروریستهاست. (اگر سربازان عراقی را نیز که در میان نیروهای آمریکایی حضور دارند به شمار آوریم، از ماه فوریه، این تعداد به حدود پنج هزار نیروی گشت در روز رسیده است)این هزاران نیروی گشت مرتباً باعث مرگ هزاران عراقی میشوند؛ چون اینها بر خلاف چیزی که اول به ذهن میآید، فقط کارشان «راه رفتن زیر آفتاب» نیست..."
شوارتز این گونه از بررسی و تحلیل هایش نتیجه می گیرد که :"... در واقع، همانطور که "نیر روزن"، یک روزنامهنگار مستقل، در کتاب بسیار خواندنیاش، «در درون پرندهی سبز»، به روشنی و به شیوهای دردناک توصیف کرده است، این گشتزنیها ، وحشیگریهای پرزوری را در بر میگیرد که فقط گهگاهی توسط یک روزنامهنگار مستقل از جریان کلی رسانههای آمریکا گزارش میشود. وقتی که هدف و روند کار این گشتها را درک کنیم، این توحش کاملاً منطقی مینماید. سربازان و تفنگداران دریایی آمریکا به میان جامعه فرستاده میشوند درحالی که کل جمعیت ، پشتیبان نیروهای شورشیست. اینها اغلب فهرستی از نشانی مظنونین دارند و کارشان بازجویی، دستگیری یا کشتن افراد مظنون، و جستوجوی خانهها به دنبال مدارک مجرمانه، به ویژه اسلحه و مهمات، و همچنین مطالب، تجهیزات ویدیویی و سایر مواردیست که نیروهای شورشی برای فعالیتهای سیاسی یا نظامی به آنها نیاز دارند. این افراد وقتی فهرستی از مظنونین در دست نداشته باشند، جستوجوی «خانه به خانه» را آغاز میکنند و به دنبال رفتارهای مشکوک، افراد یا مدارک مشکوک میگردند.با این چهارچوب، هر مردی که در سن جنگ باشد، نه تنها مظنون است بلکه بالقوه یک دشمن خطرناک به حساب میآید. به سربازان ما میگویند که خطر نکنند: مثلاً در بسیاری از موارد ، نفس در زدن ممکن است باعث شلیک گلوله به در شود. در نتیجه به آنها دستور داده شده که هر وقت با وضعیتی ظاهراً خطرناک روبهرو هستند، غافلگیرانه عمل کنند - درها را بشکنند، به هر چیز مشکوکی شلیک کنند، و درون هر اتاق یا خانهای که احتمال مقاومت در آنها باشد نارنجک بیندازند. اگر با مقاومت محسوسی روبهرو شوند، به جای اینکه سعی کنند به ساختمان حمله کنند، میتوانند از توپخانه یا نیروهای هوایی پشتیبانی بخواهند...
قساوت قلب انباشته شدهی این هزاران گشتی را میتوان از تحقیقات اخیر دربارهی جنایات جنگی احتمالی مرتکب شده در شهر حدیثه در ۱۹ نوامبر ۲۰۰۵ استنباط کرد. این تحقیق به دنبال این است که ببیند آیا تفنگداران دریایی آمریکا تعمداً ۲۴ غیرنظامی را به قتل رسانده بودند یا نه. در این ماجرا ، آنها ۱۹ زن غیرمسلح را با شلیک گلوله به سرشان و تعدادی کودک و مرد سالخورده را در یک اتاق به قتل رسانده بودند که ظاهراً به تلافی مرگ یکی از همقطارانشان ساعاتی قبلتر در همان روز بوده است. این تغییرات هولناک باعث جلب توجه به این رخداد و به جریان افتادن تحقیقات شده است..."
اینها تنها بخشی از واقعیات تکان دهنده ای است که این روزها مثل آب خوردن در عراق اتفاق می افتد ، در حالی که بنا به گفته کسانی که در یکی دو سال اخیر ، به این کشور سفر کرده اند ، واقعا بدست آوردن یک لیوان آب خوردن بهداشتی بسیار دشوارتر از کشته شدن آدم هاست.
اما برای ارائه این تصویر خشن ، تعداد معدودی از فیلم های تولیدی در طول این سالها به واقعیت وفادار مانده و از سیاست های تبلیغی حاکمان ایالات متحده دوری جسته اند. فیلم هایی مانند "Redacted" ساخته براین دی پالما (فیلمساز معروف آمریکایی و کارگردان فیلم هایی مانند "کوکب سیاه" ، "راه کارلیتو" ، "تلفات جنگ " و...) که موجب طرد شدنش از آمریکا و خائن تلقی شدنش از سوی محافل افراطی گردید!!
فیلم "محفظه رنج بار" مانند دیگر آثار پروپاگاندای سینمای آمریکا ، بسان آنچه امروز در عراق و افغانستان روی می دهد و رسانه های زنجیره ای دنیا نیز روی آن تبلیغ می کنند ، در واقع محفظه ای است که رنج ملت عراق را پنهان ساخته و حضور اشغالگرانه نظامیان آمریکایی و نیروهای ناتو را تحت پوشش شعارهای دهان پرکن توجیه می نماید.
شعارهایی مانند نظم نوین جهانی، جهانی سازی، دموکراسی، حقوق بشر، خاورمیانه بزرگ، خاورمیانه جدید و دهها عنوان دیگر که تنها برای ایجاد شرایطی است که در آن شرایط ، غرب صهیونی بهتر بتواند جهان را قبضه کرده و مابقی دنیا در وابستگی به آن بیشتر فرو روند.
"کریس هیبلزگری" در کتاب "جنگ پست مدرن" سخنان جرج بوش پدر را در جمع دانشجویان در ژانویۀ 1991 که گفت: "این جنگ (جنگ اول خلیج فارس) به مثابه ستیز سیاهی با سپیدی است"، به تمسخر گرفته و از نظم نوین جهانی امریکا به بی نظمی نوین جهانی تعبیر کرده و سپس از قول متفکر بزرگ چایلدز میگوید: "نظم نوین جهانی یعنی سهم غرب ، صلح و سهم بقیه جهان، جنگ".
به نقل از: www.smostaghaci.persianblog.ir
کد خبر: 6335
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdci.paqct1apwbc2t.html