نویسنده در مقام ابزار

14 فروردين 1389 ساعت 12:15


احمد عطارزاده: یکی از گزینه‌های حیاتی و همیشگی زندگی بشر، اقتصاد بوده و هست.

شاید تاریخ انسان را بتوان با کمی اغماض تاریخ اقتصاد هم دانست؛ چراکه اقتصاد عامل تاثیرگذار و مهمی در اکثر تصمیم‌گیری‌های انسان است و کم نیست اتفاقات بزرگ تاریخی که بهانه رخدادشان عوامل اقتصادی بوده‌اند.

تأمین معاش و ادامه زندگی در آرامش و امنیت، از آغاز تاریخ تا امروز فکر بشر را مشغول خود داشته و دارد و بی‌جهت نیست که عقل معاش همیشه تاریخ بر عقل فلسفی و علمی رجحان داشته است.

امروزه حتی شاهدیم که عقل علمی نیز در خدمت عقل معاش و برای تأمین معاش و اندوخته‌های مالی مورد استفاده قرار می‌گیرد و تبدیل به ابزاری برای کسب نفع مالی شده است. دستگاه‌های اقتصادی و شیوه‌های گوناگون زیست اقتصادی در همین راستا شکل گرفته‌اند و نقش اجتماعی انسان نیز در جامعه با توجه به همین دستگاهها و نظام‌های اقتصادی تعیین می‌شوند.

در تمام ادوار تاریخ حکومت‌ها و دولت‌هایی موفق و کامیاب بوده‌اند که سیستم مالی دقیق و منظمی داشته‌اند و فعالیت‌های اقتصادی در این نمونه‌ها به بهترین نحو در جریان بوده اند. مثالی که برای انسان ایرانی قابل درک و ملموس است نمونه پادشاهی هخامنشی است، چرا این پادشاهی توانست با توجه به مشکلات و موانع بسیار، سیطره خود را بر گستره عظیمی از دنیای انزمان برای مدت زمان زیادی حفظ کند؟

مهمترین دلیلی که می‌توان در پاسخ به این سؤال ارائه کرد، وجود نظام مالی منسجم و قدرتمند است که به گواه تاریخ، الگوی مالی مستقر در آن زمان یکی از پیشرفته‌ترین الگوهای اقتصادی بوده است. 

ذکر مقدمه‌ای در باب نقش اقتصاد در زندگی انسان برای ورود به بحث حاضر ضروری بود، مقدمه‌ای هر چند کوتاه اما کافی. در اینکه موضوع این مقدمه نیازمند بحثی مفصل و روشمند است، شکی نیست اما از انجا که همسو با متن و موضوع فعلی نیست به همین اشارات کوتاه بسنده می‌کنیم؛ چه هر متنی در هر بافت و زمینه‌ای معنادار نیست. 

نویسندگی و متصف به صفت عالم بودن متاخر از انسان بودن بر افراد حمل می‌شود. ابتدا باید انسان بود و سپس نویسنده و دانشمند و عالم و... انسان که باشی آن‌وقت نیازهای اولیه حیات و زندگی را درک می‌کنی، تنفس معنا می‌یابد، خورد و خوراک و خواب و دفع معنا می‌یابد.

زندگی در ابتدایی‌ترین حالتش به اینها تعریف می‌شود و نبود هرکدام از اینها انسان را از ورطه زندگی و وجود به مرگ و نیستی می‌رساند. یعنی باید قبل از هر چیزی زنده بود و در جریان زندگی قرار داشت،  سپس دست به کار انتخاب زد.

انتخاب هویت و نحوه زیست. انتخاب اینکه تحصیل کنی و طلبه باشی، کار کنی و کارگر باشی، تحصیل کرده کارمند باشی و هزار انتخاب دیگر که به عدد هر انسان یک انتخاب وجود دارد.

ذکر مثال‌های بالا خالی از هرگونه ارزش‌گذاری و بار ارزشی است و صرفاً برای تقریب ذهن به آنها اشاره شد، چه کار و کارگری از مقدس‌ترین مصروفات است و بدون وجود آنها چرخه زیست اجتماعی بشر، قطعاً نخواهد چرخید.

برای زنده ماندن اما تنها هواست که برای آن نباید بهایی پرداخت کرد، باقی نیازهای اولیه را باید ابتیاع کرد و این میسر نیست مگر با پرداخت پول و پول نماد مسلم نظام اقتصادی است. چه خوش روزهایی که انسان به عرق جبین و از دل خاک خوراکش را بیرون می‌کشید و درگیر چرخه مستعمراتی اقتصاد نبود.

اینکه از آن روزها با حسرت یاد شد، دلیل بر بهتر بودن نظام مالی ان دوران نیست که بالطبع نظام‌های مستقر اکنون از نظر علمی پیشرفته تر و کارآمدتر از گذشته هستند، تنها بر روزگار باید افسوس خورد که حلقه اختیار انسان را هر روز بیش از پیش تنگ می‌کند و انسان به مثابه یکی از چرخ دنده‌های این دستگاه بزرگ برای ادامه حیات مجبور به فعالیت است و نقشش را نیز به ندرت خود تعیین می‌کند.

تا زمانی‌که این قطعه مستهلک شود و دیگر سودی برای چرخه نداشته باشد انسان محسور این نظام است و بعد از ان در حاشیه‌های این دستگاه زندگی را تجربه می‌کند، زندگی‌ای که برای بسیاری تا لحظه مرگ نیز صرفاً در تلاش برای تهیه نیازهای اولیه می‌گذرد. با چنین نظام حاکمی چه توقعی می‌توان از انسان داشت؟

انسان به مثابه فکر و تعقل در این نظام چه معنایی می‌دهد؟ عقل نیز به خدمت این نظام جهانی در می‌آید. یعنی انسان اندیشنده فکر می‌کند برای پیشبرد این نظام، فکر می‌کند برای کسب درآمد، فکر می‌کند چون ناگزیر از فکر کردن است، انسان یعنی فکر کردن اما با چه معیار و ترازویی؟ نکته کلیدی و اصل موضوع بحث در پاسخ این سؤال نهفته شده است.

به طور قطع نمی‌توان منکر ارزش زندگی در قرن بیست و یکم شد، قرنی که انسان به نسبت ادوار مختلف تاریخ بیش از همیشه طبیعت را کنترل می‌کند و در اندیشه فتح کرات و سیارات دیگر، عقل را شبانه روز به خدمت گرفته است.

انسان به عنوان یکی از اعضای جهان اکنون باید به این دستاوردها افتخار کند و نمی‌توان جز این کند، باید تلاش‌های پیشینیان را ستود و در جهت پیشرفت هرچه بیشتر تلاش کرد که انسان یعنی فکر، اما نگارنده معتقد است که عقل، تنها عقل ریاضی و فیزیک و علوم طبیعی نیست.

ما وارثان بیش از دو هزار و پانصد سال فرهنگیم. فرهنگی که با حرکت رو به جلو و ارتقاء درونی، اکنون ما را رقم زده است، نمی‌توان از این همه تاریخ به آسانی گذشت و مبهوط پیشرفت‌های علمی و تکنولوژیکی انگشت به دهان گرفت.

باید فرهنگ را ساخت نه به این معنا که چیزی جدید از آستین کسی بیرون بیاید، صرفاً از این جهت که باید روی ستون‌های مستحکم فرهنگی که از گذشتگان به ما ارث رسیده است، مطابق با نحوه زیست امروزمان برای آیندگان تاریخ بسازیم و این نیست مگر از راه ارزش نهادن به معماران فرهنگ، نویسندگان، هنرمندان و... همانطور که افلاطون نیز این نیاز شدید بشریت به فرهنگ را احساس و جایگاه فلاسفه و هنرمندان را در نزدیکی رأس هرم جامعه ترسیم کرده بود. 

چه کسانی تاریخ را نوشته‌اند؟ ایا این شاهان و امرا و حاکمان بودند که تاریخ را نوشته‌اند تا به‌دست ما برسد؟ چه کسانی تاریخ را رقم زده‌اند؟ بی‌شک این عقل و انسان به مثابه عقل است که تاریخ را ساخته و می‌سازد.

فرهنگ ما یعنی ادبیات، فلسفه و سنت‌های برآمده از این اندیشه‌ها و اندیشه‌های برآمده از دل سنت. اقتصاد نیز با توجه به فرهنگ معنا می‌یابد. یعنی نمی‌توان ذهنیت و فرهنگی سنتی داشت، اما در فعالیت‌های اقتصادی مطابق با سیستم‌های نوین اقتصادی عمل کرد.

چه به خوبی نسل ما نیز با آخرین مقاومت‌های سنت اقتصادی برای بقا برخورد داشته است. در این فضا جای نویسنده کجاست؟ نویسندگی در چرخه نظام‌های اقتصادی چگونه معنا می‌شود؟ شاید باید اینگونه پرسید که نویسنده و عالم علوم انسانی چگونه زندگی می‌کند؟

به یک دلیل ساده عالمان علوم انسانی را مورد بررسی قرار می‌دهیم و آن اینکه دانشمندان و عالمان علوم طبیعی و ریاضی پس از اتمام دوره‌های مقدماتی متصف به صفت مهندس و از این دست عناوین می‌شوند و در جهان تکنولوژی زده امروز به هر روی جایگاهی برای خود تعریف می‌کنند و به عنوان طبقات بالای اجتماع به تامین معاش و نیازهای اولیه و ثانویه خود می‌پردازند.

این اتفاق در جوامع مانند جامعه ما بیشتر ملموس می‌شود، زیرا جریانی که در کشورهای مدرن سالهاست به پایان رسیده در کشورهایی مانند کشور ما نوظهور است و ما در مسیر ساخت دستگاه اجتماعی مدرن با ابزارهای مدرن هستیم و اکنون بیش از هر چیز به مهندس نیاز داریم تا به ادیب و فیلسوف، غافل از اینکه دستگاه ساخته شده، نیازمند پشتوانه‌های فرهنگی است.

در غیر این صورت پس از تکمیل پروژه مدرن‌سازی با خلع فرهنگی مواجه می‌شویم و آن وقت است که باید مطابق با نظام وارداتی، فرهنگ وارداتی نیز داشته باشیم و این همان معضلی است که باید بدان توجه شود، اما فرهنگ را چه کسانی می‌سازند و توقع و تعریف ما از فرهنگ چیست؟

آیا فرهنگ وارداتی مدرن با نیازها و نحوه زیست مردم ما سازگار است؟ و سوالات بسیار دیگری که در این باره می‌توان پرسید، اما دریغ از پاسخی قانع کننده. این سوالات را به حال خود می‌گذاریم تا از اصل موضوع بیش از اینها دور نیفتیم. 

اما نقش نویسنده و سازندگان فرهنگ چیست؟ آیا نباید زندگی کنند؟ اینکه محصول ادبی و علمی تبدیل شده است به کالا را پیش از این تا حدودی بازکردیم، اما درد  اینجاست که محصولات فرهنگی و علوم انسانی نیز به مثابه کالا شناخته می‌شوند، به اغماض می‌توان پذیرفت که علم عالم ریاضی و طبیعی در نظام اکنونی بشر کالا باشد. زیرا کالایی است که مخاطب دارد و با توجه به نیاز مخاطب، عالم دست به کار می‌شود، اما حوزه‌های علوم انسانی به هیچ‌وجه اینگونه نیستند.

هیچگاه هیچ اداره‌ای شاعر استخدام نمی‌کند که شعر بگوید، نویسنده ادبیات و فلسفه استخدام نمی‌کند که خدمات ارائه کنند. هنرمند را استخدام نمی‌کند که ایده‌ای خلق کند، اگر هم چنین شود سفارشی برای نوعی خاص از سبک‌های هنری دارند و هنرمند، صرف مجری مشغول به فعالیت می‌شود، بدون خلاقیت.

به هر روی نویسندگان و عالمان علوم انسانی مجبور می‌شوند یا در مناصبی بی‌ربط به حوزه فکری‌شان مشغول به کار شوند یا در خوشبینانه‌ترین حالت علمشان و قلمشان را به فروش می‌گذارند تا برای کسانی کار کنند که از نظر مالی غنی هستند و می‌خواهند فقر فرهنگی‌شان را با پول جبران کنند. آرامش و امنیت ذهنی نویسنده برای خلاقیت از بین می‌رود در این فضا صرف زنده ماندن معنا می‌یابد نه زندگی. 

نقدی که مطرح می‌شود مربوط به امروز یا چند دهه گذشته نیست که قرن‌هاست این شرایط وجود دارد. دربارهای پادشاهان و امرا نمونه بارز این استثمارگری است.

هنرمند و دانشمند برای تأمین نیازهای اولیه‌اش یا زندگی در دربار را پیش می‌گیرد که بتواند بدون دغدغه خاطر از جانب مسائل مادی به تحقیق و پژوهش بپردازد یا هر از چندی یکی از کارهایش را به نام فلان پادشاه و امیر امضا می‌کند.

اگر چه که این کار نیز استثمار است، اما استثماری که حداقل ارزش کار هنری و علمی را می‌داند و به قیمت آن‌ را برمی‌دارد، کالا را می‌شناسد و به میزان بهایش را پرداخت می‌کند، اما چه خاطرات تلخی که نشنیده‌ایم از سوءاستفاده از نویسندگان و عالمان و هنرمندان. کافی است به قدرت متصل باشی و پول داشته باشی تا بتوانی کتاب بنویسی.

مگر کم بوده‌اند مردان ثروتمندی که از تنگدستی عالمان و دانشمندان استفاده کردند و اثر آنها را به نام خودشان ثبت کرده‌اند. کاری که هر کس با شنیدنش تصدیق می‌کند که عمل خلاف اخلاق صورت گرفته، که عملی شنیع رخ داده و مرتکبش را لعن می‌کنند، اما چه متن‌هایی که هیچگاه نویسنده حقیقی‌اش را نمی‌شناسیم.

به عبارتی دیگر باید گفت که در جهان امروز و در همیشه تاریخ اغنیا و حاکمان بر دوش ضعیفان و دیگران سوار بوده‌اند و نه تنها زور بازوی آنها را استثمار می‌کردند که فکرشان را نیز به زور تصاحب می‌کردند، اما به هر روی صاحب کار بودن نیز اخلاق خاص خودش را دارد.

می‌شود برده‌دار بود، اما ظلم نکرد، می‌شود کار دیگران را به قیمت خرید، اما اینکه نام و اثر دیگری را به اسم خودت امضا کنی، صرفاً به این دلیل که صاحب قدرت و ثروت هستی و فلان نویسنده محتاج پول توست، این دیگر در هیچ نظام اخلاقی‌ای توجیه نمی‌شود، حتی در اخلاق برده‌داری. 

کم نیستند نمونه‌های اساتیدی که تالیفاتشان از شمارش خارج شده، اما نیمی از تحقیقات اولیه نیز برای خودشان نیست. کم نیستند مدیرانی که قلم زیردستان را به ناچیز می‌خرند و به قیمت می‌فروشند.

اسمشان را ثبت می‌کنند و اینها تاریخ را می‌سازند و خودشان را در تاریخ ثبت می‌کنند بدون آنکه حتی اسمی از مؤلف و نویسنده واقعی جایی ثبت شده باشد.

این بی‌اخلاقی‌ها صرفاً به دلیل نبود امکانات اولیه برای عالمان و نویسندگان به‌وجود می‌آید. چه آنها پیش از هر چیزی مرتکب عمل غیراخلاقی نمی‌شوند، اما باید زنده بود تا بتوان نوشت، باید زنده باشند تا بتوانند عمل اخلاقی یا غیراخلاقی انجام دهند.

وقتی کمینه‌ای از امکانات برای آنها وجود ندارد چه باید کرد؟ مجبور می‌شوند به علمشان که مقدس است، که تاریخ را می‌سازد، که فرهنگ را رقم می‌زند به مثابه کالا نگاه کنند و آن را به قیمتی ناچیز به ‌دست دلال صفتانی که از فرهنگ ارتزاق می‌کنند و زندگی‌شان از راه دلالی فرهنگ می‌گذرد، بسپارند تا امکان حیات و کار دوباره بیابند.

نقد بر عالمان وارد نیست که زندگی و وجود نعمت است، نه به این معنا که زندگی به هر قیمتی، بلکه به این معنا و از این منظر که آنها تاریخ را می‌سازند و باید زنده باشند تا بشریت را به جلو حرکت دهند، اما نامشان در هیچ جا ثبت نمی‌شود.

اینها مظلومان واقعی تاریخند. تاریخی که به کام و نام دیگران است اما سازنده‌اش مهجور واقع می‌شود. آیا تا به حال از خودمان پرسیده‌ایم که چرا آثار فلان نویسنده از لحاظ زبان و نگارش این همه تنوع دارند؟

آیا صرفاً قدرت بیان است و یا اینکه باید گفت قدرت بیان در یک شیوه خاص ظهور می‌کند، همانطور که برخی کارها را حتی بدون اینکه بدانیم نام مولفش چیست، می‌شناسیم، چراکه زبان فلان نویسنده آنچنان قوام یافته و شکل گرفته که نیازی به ثبت‌ ندارد. زبان اثر او متعلق به خود اوست و نه هیچ کس دیگری.

نمونه‌های این نوع از زبان نوشته را می‌توان در نوشته‌های علامه طباطبایی، شهید مطهری و دکتر شریعتی به خوبی مشاهده کرد، کسانی که آشنایان دیروز و امروز ما هستند. برای بسیاری از فعالان حوزه اندیشه این زبان‌ها شناخته شده‌اند و نیازی نیست که برای شناخت مؤلف آنها، نام مؤلف نیز حتماً ضمیمه باشد، اما سؤال هنوز پابرجاست چرا زبان آثار برخی از مولفان متأسفانه نامدار، دچار چنین اعوجاجی است؟

آیا می‌توان گفت پس از این همه اثر منتشر شده هنوز به زبان واحدی نرسیده‌اند؟ حکم کلی نمی‌توان صادر کرد اما سؤال جای فکر دارد و تنها می‌توان آرزو کرد روزی را که فرهنگ و اثر فرهنگی، فروشی و کالای فرهنگی نباشد.

آنچه هدف امروزی متن حاضر است، علاوه بر یادآوری تاریخی و نقد وضعیت تاریخی و محتوم عالمان و نویسندگان تاریخ بشر و نه صرفاً ایران، این است که در راستای شعارها و ادعاهای فرهنگی باید بستر را نیز برای فعالیت شخصیت‌های برجسته و سرمایه‌های فرهنگی و تاریخی بشری آماده کرد و همانند مبارزه با مفاسد اقتصادی دست به کار مبارزه با مفاسد فرهنگی نیز شد.

این خواسته به هیچ‌وجه به این معنا نیست که از هر کاری که عنوان فرهنگی دارد حمایت کنیم. باید سره را از ناسره تشخیص داد و متولیان کارآزموده‌ای برای این کار برگزید تا دیگر جفایی که در طول قرن‌ها بر این طبقه از انسان‌ها رفته است تکرار نکنیم و هرچه بیشتر به بالندگی فرهنگ و ادب یاری رسانیم.

در خوشبینانه‌ترین حالت که اثر عالمان و نویسندگان را حتی کالا فرض کنیم باید کاری کنیم که کالای آنها به قیمت خریداری شود و لااقل دست سودجویان و دلالان فرهنگی را از این آثار کوتاه کنیم تا بتوانیم ادعا کنیم که تاریخ از ما به عنوان انسان‌های علم دوست یاد خواهد کرد و نه اینکه حاصل یک عمر زحمت دیگران را به نام انسان‌های بی‌مقداری بزنیم که حتی باورش برای آیندگان نیز سخت خواهد بود.

نویسنده در چنین فضایی دیگر ابزار نیست و به عنوان ابزار تولید فرهنگ شناخته نمی‌شود، بلکه هویت و شخصیت مستقلی می‌یابد که همین هویت در فرهنگ نیز نمود پیدا می‌کند. یعنی نویسنده و عالم نیازهای انسانی‌اش را مرتفع ساخته و انتخاب کرده است که چه باشد و متصف به چه صفتی، نه اینکه برای حفظ بقای خود و خانواده‌اش ابزار دست دیگران شود و فکر و قلمش را به ناچیز بفروشد.


کد خبر: 9279

آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdci.ya3ct1ar3bc2t.html

هنر نیوز
  http://www.honarnews.com