حقیقت نهفته در آثار سهراب سبب می شود که بینندگان آثارش عصاره خلوص روستای زادگاهش را در آن بیابند. این اصل، توجه به آثار او را برای مخاطب ارزشمند می کند.
این حقیقت که نقاش را از پس رنگ ها و بوم هایش میتوان دید؛ بارها شنیده ایم. اما فراتر از این حقیقت ساده، جلوههایی است که هر نقاش بنابر خصلت خویش بر کاغذ ثبت می کند. حقایق نگفته ذهن هنرمند از دریچه اثر هنری او مجال ظهور و بروز می یابد؛ اندیشه اش تجسم می یابد و رنگ ها به سادگی، هویت واقعی او را نمایان می کنند.
این حقایق را در آثار سهراب می توان یافت. چراکه او فراتر از یک نقاش، یک نویسنده پر آوازه بود و دلنوشته ها و شعرهایش به راحتی مخاطب را به عمق روح او رهنمون می شود. همین خصوصیت سبب می شود که بتوان اشعار او را با ضربات قلمش آمیخت و آن ها را با هویت این هنرمند نقاش تطبیق داد.
حسن شیروانی در تعبیر خود از نقاشی های سهراب می نویسد:«میان نقاشی ها و اشعار سپهری هماهنگی وجود دارد و هر دو آن ها نمودار زندگی واقعی او هستند. زندگی هنرمندی که در تاریکی آتش افروخته و با آن آتش سرنشینان سرزمین ما را گرمی و حیات می بخشد. کسانی که توان زیست در تاریکی را دارند و آن قدر بینا هستند که بتوانند در سکوت پایکوبی مردی را که زنده است و به ساکنان زمین ما حیات می بخشد را ببینند؛ بی شک نقاش و شاعری را خواهند یافت که تواناست، قدرت دارد و خالق شعر زندگی و حیات است.»(برگرفته از : شیروانی،حسن، هنرمندی که در میان تاریکی آتش افروخته... ، ستاره تهران، ش 17، 15 اردیبهشت 1340 )
به واقع سهراب سپهری با تمام هوش و ذکاوت هنرمندانه و با داشتن روحی کنجکاو و پر خروش، آثاری از خود بر جای گذاشت که هر بینندهای را دچار تحیر میکرد. سادگی بوم هایی که تنها چند تکه سنگ را در خود جای داده بودند شاید حکایت همان مردمی بود که سهراب در کنارشان زیسته بود. نقوش او که در آغاز راه پر خروش و حادثه می نماید؛ اندکی بعد و در روزگار بلوغ هنرش به آرامشی دور از دسترس بدل شد. سهراب را به راستی در بوم های آرام و خواموشش می توان دید. از سوی دیگر در آثار سهراب میتوان نوعی سکوت را تشخیص داد. سخنی ناگفته که در آثارش به سپیدی باقی مانده بر بوم دلالت دارد. او بی آن که مخاطبش را درگیر فرم های عجیب و غریب کند؛ او را به تامل وامی دارد. اگر مقابل یک بوم نیمه تمام او بایستیم؛ این حقیقت را که هزاران حرف نگفته در پس نگاه اوست؛ به راحتی در می یابیم. اسد بهروزان در یادداشتی بر نمایشگاه او می نویسد: آنچه بر بوم سهراب وجود ندارد؛ دقیقاً همان چیزیست که به نقاشی او قدرت و زیبایی می بخشد. این نابودگی همان خلاء در هنر شرقیست. سهراب، گاه بخشی از بومش را خالی می گذارد و ما را به کاوش فرا می خواند»(برگرفته از روزنامه کیهان، اینترنشنال، 11 ژوئیه 1963)
نقاشی های سهراب، نمایانگر روح ایرانیست. بی آنکه جویهایش برگرفته از مینیاتور ایرانی باشند و یا آثارش در بر دارنده فضایی سنتی باشند. آنچه سهراب را به فرهنگش ارتباط می داد؛ گنبدهای فیروزه ای مساجد ایرانی نیز نبود؛ روح او بود که در نهایت خلوص بر صفحه کاغذ نقش بسته بود و همین موضوع او را از آثار مدرن هم عصرش جدا و به فرهنگ ایران می دوخت!