هانیبال الخاص: آرزو دارم مانند سه سالگیام نقاشی کنم
19 خرداد 1389 ساعت 13:02
هانیبال الخاص: آرزو دارم مانند سه سالگیام نقاشی کنم
هانیبال الخاص با بیان اینکه دوران زیادی طول کشیده تا آثارش مورد پسند خریداران قرار بگیرد اعتقاد دارد همانطور که ما ایرانیها عادت داریم زمین خانههایمان را با فرش تزئین کنیم باید برای زیبایی دیوارهایمان هم از آثار هنری استفاده کنیم.
به گزارش هنر نيوز به نقل از مهر، هانیبال الخاص علاوهبر نقاشی، شعر هم میگوید در سال 1309 در کرمانشاه متولد شد و اکنون در آمریکا زندگی میکند. همانطور که خودش میگوید، در قافیه درست کردن کم نمیآورد و حرفهایش را با طنز و خنده میزند. مانند نقاشیهایش ساده سخن میگوید و با همین سادگی از مهمانانش پذیرایی میکند. گفتگوی زیر به مناسبت تجلیلی است که قرار است برای وی به مدت دو هفته در خانه هنرمندان برگزار شود:
حال و هوای این روزهایتان چگونه است؟ چه کارهایی میکنید؟
میخواهم به کارهای ناتمام خود برسم. دلم میخواهد مجموعه پرتره شاعران ایران را که شروع کردهام، به پایان برسانم. خیلی از شاعران خودشان مدل من شدهاند. کشیدن پرترهها از ملکالشعرای بهار شروع شد، بعد با ایرج میرزا، شاملو، فرخزاد و البته قبل از آنها نیما ادامه پیدا کرد.
به نیما علاقه دارید؟
من قبلا نیما را نخوانده بودم بعد از سفر اولم از آمریکا که برای تدریس به هنرستان پسران آمده بودم، شروع کردم به خواندن نیما. شعرهای نیما احوالم را عوض کرد تاآنجاکه در تمام کلاسهای طراحیام به بچهها میگفتم شعرهای نیما را بخوانند.
چه ویژگی داشت که اینقدر شما را تحت تاثیر قرار داد؟
چون اولین کسی بود که مدرنیزم را در هنر فهمیده بود. مدرنیزیمی که نیما در شعر آورده بود، خیلی درست بود. پس از او بود که فهمیدیم شعر حتما نباید قافیه داشته باشد. نیما در شعرهایش موضوعهایی را گفت که کسان دیگر نمیگفتند. من حتی نیما را بزرگترین شاعر جهان میدانم. او تاثیر زیادی روی شاملو، اخوان و..داشته است. شعرهای او بینظیر است.
هنوز هم شعرهای او را میخوانید؟
بله.
برگردیم سرکلاسهایتان در هنرستان پسران.
هر وقت به هنرستان پسران میرفتم از بچهها میپرسیدم نیما را میشناسید و میگفتند نه. در آن زمان خیلی از کسانی که به هنرستان پسران میآمدند آنهایی بودند که معمولا دو بار در کلاس نهم رد شده بودند و اگر در سال سوم رد میشدند باید به سربازی میرفتند. چون شنیده بودند جایی به نام هنرستان پسران وجود دارد و برای اینکه به سربازی نروند به آنجا میآمدند. حتی گاهی نمیدانستند نقاشی چیست. من معلم سال اولیهای هنرستان بودم. یک روزی به من گفتند یکی از کسانی که به آنها مشت زدهای وسواس و بیماری روانی دارد.
مگر شاگردهایتان را می زدید؟
من خیلی یواش و به یکی از بچهها مشت زده بودم . به او گفته بودم تندتر طراحی کند. یکی دیگر از شاگردانم "بهمن بروجنی" بود. او من را بیرون کلاس صدا کرد و گفت که این شاگرد، کمی مشکل روانی دارد و با او شوخی نکنید. منهم قبول کردم. بعد دوباره به سرکلاس رفتم و منتظرشدم تا دوباره اشتباهی کند و پس از آن یک مشت دیگر به شوخی زدم (خنده) تا یاد بگیرد تمرین کند یعنی یاد بگیرد مرتب کار کند و کاری نداشته باشند که درست میکشد یا نه فقط بکشد.
حال و هوای آن روزهای هنرستانها چطور بود؟ از اوضاع هنرستانهای الان خبر دارید؟
نه. فقط میدانم خیلی عوض شده است. وقتی من در هنرستان تدریس میکردم همه نگارگران خوب آنجا بودند مثل مقیمی که یک فرد بسیار ساده بود.
روش شما در تدریس چه بود؟
همیشه به شاگردانم میگفتم فرمولی از اسکلت را بکشند. پاها را که حالت پرانتزی داشتند، باید می کشیدند و اینها نکاتی بود که وقتی طراحی میکردند، فکر میکردم دقت کردهاند و دارند یاد میگیرند. وقتی به بهمن بروجنی و نسل او درس میدادم، فهمیدم چیزهای زیادی راجع به طراحی نمیدانند. وقتی بهمن برای اوقات فراغت به شهر خودش ـ بروجن ـ رفت، کلی تمرین کرده بود چون اصولا من کمیت را به کیفیت ترجیح میدادم. بعد از سه ماه با یک گونی وارد خانهام شد. وقتی گونی را باز کرد کارهای بسیار کوچک از دهقانان، همسایههایش تا کارهای بزرگ در آن بود. من مجبور شدم به او بگویم کارها را تقسیم کند. بعد آنها را کنار هم چسباندم که یک تابلوی بزرگ درست کردیم. بروجنی یکی از شاگردانی بود که خیلی خوب به شیوه من جواب داد. در آن موقع در یک انجمن تدریس میکردم و گاهی کارهای شاگردانم را نمایش میدادم و به مردم میگفتم این آثار را بخرید. آنها هم میخریدند و پولها را نقدا به شاگردان میدادم.
یکی از فعالیتهای شما نوشتن نقدهای هنری در روزنامهها نیز بود.
در روزنامه کیهان در مورد نمایشگاههای هنری و سبکهای مختلف، مطلب نوشتم که هنوز برخی، این نوشتهها را نگه داشتهاند. یکی از تابستانهایی که هنرستان تعطیل بود و منهم نقد نمینوشتم تصمیم گرفتم کارنامهای برای هنرمندان مختلف درست کنم و به آنها از نظر طراحی، رنگ، میزان فروش و.نمره بدهم. یادم است خانم ایران درودی از ظنر میزان فروش کارهایش 20 گرفت و نمره بقیه کارهایش را صفر دادم.
واکنش خود نقاشانی که شما به آنها نمره میدادید، چه بود؟
خیلیها عصبانی شده بودند به خصوص خانم درودی هیچوقت با من آشتی نکرد. اوایل فکر میکردم خیلی نقاشی بلد نیست چون رنگها را با هم قاطی میکرد و از میان آنها یک اثر میساخت ولی بعدها فهمیدم زن بسیار فهمیده و باسوادی است که عمقی دارد.
یکی از نکاتی که من قبلا شنیده بودم و خود شما هم اشاره کردید، تمرکز بر طراحی بود و اینکه گفتید وقتی وارد هنرستان شدید، متوجه شدید بچهها طراحیهای خوبی ندارند. فکر میکنید با وجود اینکه طراحی به نوعی پایه هنرهای تجسمی است، چرا در این زمینه ضعیف عمل شده است؟
چون طراحی را با ذغال کارکردن یا صرفا از روی یک مجسمه کشیدن میدانستند. من به آنها یاد دادم اینها طراحی نیست و با این کار چیزی یاد نمیگیرند. گفتم کارها را تند و بلافاصله بکشند. یکی از موارد دیگر، این بود که بیشتر آنها در کشیدن دست مشکل داشتند و نمیتوانستند درست دست بکشند. نقاشی را دیدم که تابلوی زنی را کشیده بود ولی به جای دستان زن، گل گذاشته بود. برای همین من به شاگردانم تاکید میکردم زیاد از دست طراحی کنند.
چرا؟
چون اگر میتوانستند درست دست بکشند، همه چیز را میتوانستند موضوعهای دیگر را به راحتی طراحی کنند. اگر کسی دست را درحال گرفتن، نازکردن، مشت کردن و.. بکشد، کار سختی است. باید تمرین زیادی انجام دهی و حالتهای مختلف را نشان بدهی. دست، حرف میزند و خیلی از پیامها را منتقل میکند. برای همین باید یاد بگیرید دست را درست بکشید. یک راه هم بیشتر برای یادگرفتن آن نیست. باید 100 طراحی از یک دست کامل روی کاغذ A4 بکشید و بعد صدها طرح از حالتهای دیگر بکشید. در مورد شاگردانم میدیدم به فاصله اینکه دستهای خوبی میکشیدند طراح خوبی میشدند.
خود شما چطور به این نکته پی بردید که کشیدن دست سخت است؟
همان اوایل که طراحی میکردم، میدیدم دستهایی که میکشم شبیه کارهای دیگرم نیست و ضعیفتر است. خودم آنقدر طراحی کردم تا بتوانم دستهای خوبی بکشم.
در آن زمان چند سالتان بود؟
آن موقع دانشجو بودم و در دانشگاه شیکاگو درس میخواندم. معلمهای خوبی در زمیه طراحی داشتیم که یکی از آنها به ما یاد داد دست خیلی سخت است و منهم حس کردم بلد نیستم درست، دست بکشم. برای همین شروع به تمرین کردم. البته شاید دست برای ما ایرانیها خیلی مهمتر باشد چون ما با دست حرف میزنیم و خیلی از توضیحات ذهنی خود را با دست نشان میدهیم مثلا خیلی از مواقع میگوییم "خاک برسرم". منهم سعی کردم این نکته را به شاگردانم یاد بدهم. آخر سر به این مطلب رسیدم که شاگردانم باید 3 هزار دست طراحی کنند. من طرحهای آنها را میدیدم و اگر خوب بود به آنها امضا میدادم که طراح دست خوبی شدهاند.
یعنی شاگردانتان باید 3 هزار دست طراحی میکردند؟
بله و شاگردانم این کار را میکردند.
وقتی با هنرجویان جوان صحبت میکنیم در مورد هنر مدرن و معاصر مطالبی خواندهاند اما اطلاعاتی در مورد تاریخچه هنرهای سنتی و گذشته خودمان ندارند. درحالیکه نسل شما علاوهبر اینکه به هنر زمان خودش آشنا بود و با آن کار میکرد با هنرهای خودمان مانند نگارگری که به آن اشاره کردید، بیگانه نبود. چرا؟
من همیشه میگویم قبل از اینکه بخواهیم رنگها را روی بوم بپاشیم باید سواد کافی داشته باشیم مثلا خیلیها فکر میکنند چشمها در بالای سر قرار دارد درحالیکه وسط چانه و میان سر هستند. من اینها را به شاگردانم یاد میدادم و میگفتم وقتی نمیتوانید خودتان یا مادرتان را بکشید چگونه نقاشی هستید. به صرف نقاشی آبستره کشیدن، نمیتوان گفت نقاش هستید. یادم است برای نوشتن مقالهای برای روزنامه کیهان به نمایشگاهی رفتم که "ه" را با رنگهای مختلف نوشته بود. وقتی با این نقاش صحبت میکردم به من گفت: نمیدانم مردم ما چرا اینقدر بیشعور هستند؟ پرسیدم چرا؟ او گفت: برای اینکه این "ه" فریاد و هوارهای من است به مردم تا بیایند و نقاشیهای من را ببینید. بعد من گفتم: با یک "ه" این دعوت، کافی نیست. یک تابلو بکش و تمام حروف فارسی را بنویس تا هرچه را میخواهی بتوانی بگویی." (خنده). این حرف من خیلی به آن نقاش برخورد. شرایط اینگونه بود. نمیدانستند نقاش شدن با زحمت و عشق بوجود میآید.
يعنی شما اعتقاد دارید یک نقاش ایرانی باید بنیانهای نقاشی و هنرهای گذشته خود را بشناسد بعد به سبکهای نوین بپردازد؟
بله. من معتقد هستم جوانان ما باید یاد بگیرند طراح خوبی بشوند. طراحیهای "گویا" من را دیوانه میکند. کسی را نمیشناسم که در حد او باشد. کاریکاتورهایی کشیده است که تماما شکوههای انسانهای دیوانه و بهم خورده را نشان میدهد. "گویا" میدانست امپرسیونیست یا اکسپرسیونیست چیست. در کارهایش نمونههای زیادی سورئال وجود دارد. پر کار بود تاآنجا که میتوانم بگویم غلط میکنم ادعا کنم یک روز به اندازه او کار کردهام. او استاد بسیار بزرگی است. مثل حافظ ما است و کسی نمیتواند جانشین او شود. اول باید خود را خوب شناخت و فهمید انسانیت یعنی چه.
در مورد خاطرات هنرستان صحبت کردید. چه خاطراتی از دوران تدریس در دانشگاه دارید؟
وقتی وارد دانشگاه شدم، دانشجویان کلی از روش تدریسم شوکه شدند چون به شاگردانی که خوب کار نمیکردند محکم مشت میزدم بعد می گفتم خوب کاری کردم که مشت زدم. گاهی اوقات هم میگفتم "خاک بر سرت، تو بدترین طرح را کشیدهای، نگاه کن ببین چرا بد است." (خنده)
80 ساله شدن حسی دارد؟
معجزهای است چون تعداد بیماریهای من بسیار زیاد است ولی تا این سن رسیدهام. تا به حال سه بار قبلم را جراحی کردهام. در کودکی مالاریا گرفتم. کلا از کودکی خیلی آدم سالمی نبودم. میانگین عمر افراد خانوادهام 65 سال بوده و من فعلا 15 سال بیشتر عمر کردهام.خوب این خیلی خوب است.
نقاشیهای شما معمولا روایت دارند و به نوعی سهلالممتنع هستند. تعریف شما از نقاشی چیست؟
من علاوهبر نقاشی شش سال هم در یک کارخانه کار میکردم.
چه کاری میکردید؟
اوایل فقط جارو میکردم.
چه زمانی بود؟
وقتی که در موسسه هنر شیکاگو درس میخواندم در این کارخانه کار میکردم. در آنجا به نکتهای پی بردم که بعضی اوقات میگویم آمریکا چقدر عقب افتاده است. در مقابل محل کار ما، کارخانه دیگری نیز وجود داشت که محل کشتار کارگرانی بود که روز جهانی کارگر بابت قتل آنها انتخاب شد. این نشان میدهد آمریکا چقدر رمز را در خودش نگه میدارد.
در آن زمان طراحی هم میکردید؟
بله. زمانی بود که به خودم گفتم وقتی میتوانم هشت ساعت در کارخانه کار کنم پس میتوانم طراحی هم انجام دهم. برای همین روزی 13 ساعت کار می کردم که 8 ساعت آن کار در کارخانه بود و پنج ساعت هم طراحی.
چرا در نقاشیهایتان بیشتر انسان کشیده اید؟
اگر بتوانید انسان را خوب بکشید، همه چیز را خوب می کشید و بعد از آن، کشیدن منظره برایتان آسان میشود. من طبیعت بیجان هم کشیدهام. پس از آن دوست داشتم مانند مینیاتور نقاشی بکشم و این چیزی بود که به آن رسیدم یعنی راوی باشم.
این راوی شدن از علاقه شما به شعر هم نشات میگیرد؟
پدر و عموهایم از معروفترین شاعرهای معاصر آشوری بودند. آنها خیلی شعر نمیگفتند اما شعرهای خیلی قشنگی داشتند. میتوانم بگویم من 10 برابر آنها شعر، غزل، دو بیتی و روی (یک قالب آشوری) سرودهام.
شما اهل شعر و نقاشی هستید. چه شد میان این دو، نقاشی را انتخاب کردید؟
نقاشی کار روزانه من است مثل همان کاری که در کارخانه انجام میدادم. وقتی نقاشی میکنم برای تفریح و استراحت هم شعر میگویم. من عاشق قافیه هستم و در گفتن آن خیلی قویام. امکان ندارد قافیه ای پیدا نکنم. در ضمن دوست دارم شعرهای کودکان بنویسم چون خیلی از نویسندگان ما خیلی کم برای بچه ها شعر نوشته اند. من زیاد نوشته ام.
در مورد نقاشیهایتان هم دوست دارید به فضای کودکانه نزدیک باشد؟
بله. خواستم به نقاشی دوران کودکیام برگردم. دوست دارم طرحهایم مانند دوران سه سالگیام باشد. برخی اوقات فکر میکنم نقاشیهایم تا دوران 4 سالگیام رسیده است ولی تعداد انها خیلی کم است چون این کار، سخت است. آدم باید از تمام دانش و عیبهایی که دارد تهی شود تا بتواند مانند بچهها نقاشی کند یا شعر بگوید.
شنیدهام که تلاش زیادی انجام میدادید کارهای شاگردانتان را بفروشید. اما تا سالها کارهای خودتان را نمی فروختید. چرا؟
کارهای من برای مشتریها جذاب نیست.
این اواخر که فروش کارهای شما خیلی خوب است.
خیلی طول کشید تا کارهایم فروخته شدند. هیچوقت طراحیهای من را نمیدیدید چون در آن زمان نقاشان یاد گرفته بودند مثل رامبرانت طراحی کنند. من طراحیهایم را به شاگردانم نشان نمیدادم چون احتمالا میگفتند وقتی خودش بلد نیست طراحی کند، چطوری به ما درس می دهد؟
بعدا نگاهشان عوض شد؟
بله. من دنبال مد نبودم. آنچه را که دوست داشتم، میکشیدم.
پس اینطور نبود که کارهایتان فروش نداشته باشد بلکه درک نشده بود؟
بله. اگر میخریدند که خیلی بهتر بود.
و این اواخر فروش آثارتان بهتر شد؟
بله ولی متاسفانه پول فروش آثارم به خودم نرسید.
خریدارهای آثار پولهایتان را ندادهاند؟
برخی از نگارخانهها و یکی دو تا از شاگردانم که کارهایم را میفروختند، پول فروش تابلوهایم را به خودم ندادند. یکی از شاگردانم که وقتی در آمریکا بودم به من تلفن میزد و میگفت که کارهای بیشتری بفرستم. او حتی نگفت که یکبار در یکی از نمایشگاههای نقاشی، پرفروشترین نقاش بودهام. اینها گلههای زندگی من است که مقصرش هم خودم هستم.
این روزها صحبت از این میشود که مردم باید خریداران آثار هنری باشند. برای اینکه این آثار وارد خانههای مردم شود، چه کارهایی باید صورت بگیرد؟
مردم باید بفهمند به غیر از زمین، دیوار هم داریم و وقتی نقشهای زیبای قالی روی زمین وجود دارد چرا دیوارهای ما خالی است. زمانی گفتم هرکسی برایم گلیم بیاورد، من به او نقاشی هدیه میدهم و حدود 20 نفر این کار را انجام دادند.
الان در آمریکا چه کار می کنید؟
بازنشسته هستم و یک اتاق دارم که حداقل 14 ساعت در آن نقاشی میکشم.
چرا با وجود اینهمه شاگرد در ایران نماندید؟
به خاطر خدمات پزشکی و امکاناتی که بدست آوردن آنها در اینجا برایم سخت است. آن زمان که اینجا بودم بیمه شدن خیلی سخت بود اما الان شنیدهام راحتتر شده است.
از اینکه شاگردانتان قرار است برایتان بزرگداشت بگیرند، چه حسی دارید؟
حس خیلی خوبی است چون میبیینم چقدر بامحبت و قدردان هستند. گاهی برایم نامه مینویسند و میگویند چه کار میکنند.
گفتگو:سحرآزاد
کد خبر: 11115
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdciwzaz.t1azz2bcct.html