بازخواني يكي از سفرهاي سال 88
سفرنامه هنرمندان بسيجي در بازديد از منطقه عسلويه
25 اسفند 1388 ساعت 16:00
اعضاي سازمان بسيج هنرمندان از منطقه عسلويه بازديد كردند. در زير سفرنامه اين بازديد آمده است:
حساب كن ساعت 6 صبح پرواز داشته باشي و مجبور باشي ساعت 4 راه بيفتي. جاي ما بوديد برزخ نميشديد؟
تازه بايد ميرفتيم و در جلوي نمايندگي پتروشيمي صف ميايستاديم تا بليطمان را به ما بدهند. مصيبت آن جاست كه بعد از يك ربع چرت زدن در صف، آقايان مهندس پتروشيمي به ما گفتند كه بليطها را يك جا دادند به يكي از مسئولين. حالا مشكل دو تا شده، بايد بگردي تا آن مسئول را پيدا كني و بعد از پيدا كردن بگردي و ديگران را بجويي.
هيچ كس، هيچ كس را وسط اين سالن بزرگ نميشناسد. الا اين آقاي «سلحشور» كه حالا بعد از حلوا حلوا شدن يوسفش در جهان خواجه شيراز هم ميشناسدش. همين بهانه كافي است كه كم كم برويم براي سلام و عليك و اظهار محبت و متوجه شويم اكثر مسافران هم روي همين سلام و عليك با سلحشور همديگر را پيدا كردهاند. همه هنرمندان معروف آمدهاند جز «محمدرضا شرفالدين» كه كارت پرواز و بليطش روي دست برادر عبيري باد كرده. در ميان خانمها هم خانم تجار نشانه است و همه دور او جمع شدند. يك سلام و عليك جمع و جور ميكنم و سعي ميكنم كه سر دربياورم هر كدام اين دوستان اسم شان و هنرشان چيست؟ منتظريم كه نماز را اقامه كنيم و برويم براي تحويل وسايل؟
ديشب اينقدر دير از سركار آمدم و كارهاي يك روز و نيم مرخصيام را هاهنگ كردم كه شايد يك ربع خوابيده باشم. يك طرفم استاد سرمست نشسته با آن چهره ملكوتياش و يك طرف يك خانم ناشناس كه بعدا فهميدم «پريسا خضابي» مجسمهساز و از همراهان خودمان است. هنوز موتور هواپيما روشن نشده پلكهايم گرم ميشود. چيزي متوجه نميشوم. ولي گذشتن زمان را در خواب و بيداري ميفهمم.
خلبان اين قدر نرم برخاسته كه چشم كه باز ميكنم به گمانم هنوز روي زمينيم و زير لب غرغر ميكنم اما استاد سرمست متوجهم ميكند سه ربع است كه روي آسمان پرواز ميكنيم. هواپيمايمان ايرباس است و كمتر اميد به سقوط داريم. به ويژه با مهارت عالي اين خلبان. استاد به آرامي همين آغاز سفر را مغتنم شمرده و با استاد پيلهچي خوشنويس در حال گفتوگو است. صبحانه هواپيما را ميخوريم. راستي پيش دو نفر تحت رژيم غذايي نشستن چقدر بامزه است. مجبور ميشوم كه غذايشان را بخورم. باور كنيد فقط از مجبوري است نه پرخوري!
كارشناسها ميگفتند اين از قدم شماست كه اينقدر شديد باران ميآيد و گرنه عسلويه يعني كباب شدن در هرم آفتاب و گوگرد. اما به هر صورت بايد براي ورود از همين ابرهاي پر رعد و برق رد شويم. يكي دو بار تكان مهم نيست اما تكانهاي بعدي مجبور ميشوم اشهدم را بگويم و آيت الكرسي بخوانم. با خودم ميگويم خليان را چشم زدهام اما هواپيما از اين بيدها نيست كه با آن بادها بلرزد و فرود ميآئيم. هوا گرفته و باراني است. بوي گوگرد رقيقي همه جا را پر كرده. سيمرغ هنر بسيج رسيده به پارس جنوبي! براي ديداري كه خودمان هم هنوز نميدانيم براي چيست و چه برنامهاي را دنبال ميكنيم؟ سوار اتوبوس ميشويم و به همراه يك مهندس سبزهرو و خوشبيان به طرف فازهاي توسعهاي ميدان گازي پارس جنوبي حركت ميكنيم. بوي گوگرد هر لحظه شديدتر ميشود.
قديمترها از رفاه و حساب و كتاب وزارت نفت افسانهها شنيده بودم. شنيده بودم وزارت نفت در كشور ما مصادف است با آباداني و رفاه كاركنان و بودجه بسيار و اعتبارات آن چناني. شايد به همين دليل سفري كه به ميزباني وزارت نفت بود برايمان همچنان جذاب بود.
بيراه نيست اگر خيال كنيم وزارتي كه پول ايران را تامين ميكند. وزارتي كه بهاي توليد نكردن و مصرف كردن ما را ميپردازد. وزارتي كه نفت و بنزين آن ارزانتر از آب معدني به فروش ميرسد. وزارت پول و آسايش كاركنانش تلقي شود.
اما كمي كه از فرودگاه خليج فارس دور شديم صحنههاي زيباي اين فرودگاه وزارت نفتي تمام شد و آن وقت سيماي تصرف بيرحمانه همه كشوري كه از اين سامان ارتزاق ميكند را اين جا ميديدم.
جاده خيلي بد است و آدم را ياد جادههاي جنگي مسير هويزه- طلائيه مياندازد. بالا پايين ميشويم و جلو ميرويم. كارشناس دارد براي ما آمار و اطلاعات عسلويه را ميدهد.
اين كه از سال 2002 ما مشغول شديم در حالي كه 10 سال قبلش قطر وارد ميدان شده بود.
اين كه وقتي ما در بوران جنگ و بازسازي درگير بوديم از برداشت از ميدان عقب افتاديم و نزديك 70 هزار نفر بين 7 تا 80 سال خون دل خوردهاند تا عقبماندگي جبران شود.
اين كه همه در حيطه مطالعات و كار در نظام جمهوري اسلامي زحمت كشيدهاند. اين كه در اين روزهاي شقه شدن و اختلافات بي حاصل سياسيها بايد اين افتخارات را مايه وحدت ملي كنيم و بدانيم بدبختي كشور چپ و راست نميشناسد. همان طور كه افتخارات ملي هم به يك جناح يا دو جناح منتسب نميشود.
وقتي فتنه به پا ميشود روند پيشرفت كند ميشود. 70 هزار كارگر ميشود 25 هزار تا ...
خيلي چيزها چپ و راست نميشناسد. گرسنگي چپ و راست نميشناسد. پيشرفت چپ و راست نميشناسد.
در گيري چپ و راست نمي شناسد. امنيت چپ و راست ندارد. جز من و شما كه يقه هم را براي مقام گرفتهايم و دشمنمان را به خاك و مال و ناموس خودمان به ولع انداختهايم هيچ چيز چپ و راست ندارد.
آرم توتال را از دور ميديدم. به اين فكر ميكردم توتاليها چقدر حق دارند به ما بخندند وقتي ديدهاند چه سياست مدارهاي متفاوتي دستشان را فشردهاند و درباره بنزين و سرمايهگذاري و مشاركت با آنها حرف زدهاند.
راستي توتال هم به چپ و راست كار ندارد.
فارس
کد خبر: 8820
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcj.8eofuqeoysfzu.html